زمین متحد
همه عدالت را دوست دارند
خوش آمدید | شهریور ۱۴۰۴ | 2025 - September | ربيع الاول ١۴۴۷ | هر كس با ديگران مشورت كرد، در عقل‌هاى آنان شريك شد. حضرت علی (ع) خداوند هیچ متکبر فخرفروشی رادوست ندارد.لقمان حکیم (قرآن)| اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج
نوشته شده توسط A

عشق گره ای کور است که با وصال بینا وشکوفا می شود  لیکن دختران وپسرانی که ابتدا با گره ای بنام پیوند وارد زندگی مشترک می شوند قطعا از عشاق جلوترند! در هر صورت احساس عشق پس از وصال می تواندعشقی حقیقی و ضامن رشد و بقا شود که می توان آن را زندگی سبز دانست عشقهای قبل از ازدواج از جنس شرک! و شراکت و حدکثر علاقه هستند که پس از ازدواج ازنوع وحدت و یگانگی می شوند.قانون هم از جنس فرد است و نماد وحدت است مردم قانون مدار متحد هستند هرگاه بند یا بخشی از قانون اشکال داشته باشد بهترین ابزار اصلاحش همان قانون است. هرچیزی که ازجنس وحدت باشد مردم دوست دارند گاهی اعتراض مردم به قانون مانند فریاد راننده نسبت به برگ جریمه، واکنش طبیعی نسبت به اجرای قانون است نه لزوما خود قانون. به باورم دانش کامل با دین کامل هرگز اختلاف پیدا نمی کند در علم ودین مرد همواره محورخانواده است لیکن ممکن است یک زن به لحاظ علم وثروت صدها مرد را به خدمت بگیرد که دراین صورت گفته می شود او فردی است که به لحاظ حقیقی زن ولی به لحاظ حقوقی مانند مرد است! بنابراین زنان می توانند در زمان و مکان به لحاظ حقوقی تغییرماهیت دهند ...

a 


برچسب‌ها: عشق, زمین متحد
نوشته شده توسط A

حضرت امام على النّقى، ملقّب به هادى، فرزند امام جواد(عليه السلام) در 15 ذىحجّه سال 212 هجرى در مدينه به دنيا آمد.
نام مادر بزرگوارش، سمانه، معروف به سيّده است.
آن حضرت و در سوم رجب سال 254 در 42 سالگى در شهر «سامرّا» بر اثر زهرى كه به دسيسه «معتزّ»، خليفه عبّاسى، توسط «معتمد» عبّاسى، به آن حضرت خوراندند به شهادت رسيد.
امام هادى پس از شهادت پدر بزرگوارش در محيط پر از خفقان و وحشتى كه متوكّل عبّاسى به وجود آورده بود به سختى مىزيست.
خليفه غاصب با حمله به ياران امام(عليه السلام)و ويران ساختن قبر حضرت امام حسين(عليه السلام)، شيعيان را بيش از پيش، دچار رعب و وحشت كرد و امام را از آنان دور ساخت و دستور داد تا آن بزرگوار را به سامرّا آوردند.
متوكّل به وسيله يحيى بن هرثمه، يكى از فرماندهان ارتش خود، نامه اى براى امام فرستاد و سپاهى را با يحيى همراه كرد تا به مدينه روند و خانه امام هادى را بازرسى كنند، بلكه مدركى بجويند تا آن حضرت را محكوم به توطئه و اقدام عليه دولت كند.
هرثمه گويد: سراى امام را بازرسى كردم و در آن جز قرآن و دعا و كتب علمى چيزى نيافتم.
هدف متوكّل از احضار امام(عليه السلام) به سامرّا نزد خود و يارانش، محو كردن او در حاشيه دربار خلافت بود تا آن حضرت را زير نظر گيرد.
امام(عليه السلام) توجّه داشت كه سياست ستمگرانه آنان به او، روز به روز، تندتر و بيشتر مىشود، تا جايى كه متوكّل در پايان حكومت خود، به علّت سعايتها و خبرچينى ها بر ضدّ امام(عليه السلام)، او را زندانى كرد.
يحيى بن اكثم به متوكّل گفت: دوست ندارم پس از پرسش هاى من از اين مرد چيزى پرسيده شود، زيرا وقتى آشكار گردد كه او دانشمند است رافضيان تقويت مىگردند.
امام(عليه السلام) با كوشش خستگىناپذير و فراوان، پايگاه هاى مردمى خود را تا سر حدّ امكان تقويت مىكرد تا در برابر مشكلات، نيرويى پايدار به دست آورد و مجهّز و آماده باشد.
براى امام هادى(عليه السلام) از راههاى پنهانى و آشكار، مبالغى از بابت خمس و زكات و خراج مىرسيد كه آنها را در مصالح عمومى اسلام به مصرف مىرسانيد تا جنبش فرو ننشيند.

قيامهاى علويان

يكى از نگرانى هاى فرمانروايان عبّاسى در آن روز، شورش علويان بود، كه عبّاسيان در برابر آن موضعى قاطعانه مىگرفتند تا پيش از رشد و گسترش، آن را در نطفه خفّه كنند وبقاياى آن را تعقيب نموده و از بين ببرند.
در آن هنگام، دولت عبّاسيان به علّت سياست ظالمانه خود، دچار ناتوانى و گسيختگى شده بود و از اندك جنبش علويان به هراس مىافتاد.
از اين روى، مقابل آنان روشى خشن پيش مىگرفتند و شورشيان را با بدترين شكنجه ها آزار مىدادند.
شورشيان علوى اگر در خود احساس قدرتى مىكردند و پيروانى فراهم مىآوردند، درمىيافتند كه بايد برنامه اى تهيّه كنند و نقشه اى طرح نمايند تا بر ضدِّ حكمرانان فاسد و منحرف، قيام كنند.
در بيشتر شورش ها با شعار رضا از آل محمّد مردم را فرا مىخواندند و منظورشان از آن شعار، بهترين شخص از آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بود و به اعتقاد آنان در آن زمان كسى بهتر از حضرت امام هادى(عليه السلام) وجود نداشت.

موضع امام هادى درباره غاليان

تمامى ائمّه(عليه السلام) و شيعيان آنها، برخوردى روشن و در عين حال قاطع با افراط و تفريط ها داشته و از كسانى كه در باره اهل بيت غلوّ مىكرده و آنها را به مقام خدايى مىرساندند، به شدّت بيزارى مىجستند.
امام هادى فرموده است: كفر بر چهار بنياد استوار يافته است: فسق، غلوّ، شكّ و شبهه.
ائمه(عليهم السلام) همواره پافشارى داشتند كه هيچ گونه رابطه و پيوند ميان ايشان و سران غُلات وجود ندارد و اِعلام مىداشتند كه اين سران، بر ايشان دروغ مىبندند.
غاليان، احاديث را خود وضع مىكردند و آنها را در ميان گفته هاى امامان وارد مىكردند.
جعل حديث و نسبت دادن آن به ائمّه، از يك سو باعث فراهم آمدن ياران و پيروانى براى آنها مىشد و از سوى ديگر كمكشان مىكرد تا در ويران كردن شرع و مشوّه كردن آن موفّقتر باشند و همين ويژگى در تبليغات غاليان، از همه نمايانتر بود.
براى همين بود كه ائمّه(عليهم السلام) همواره سعى مىكردند اين جنبه ها را افشا كرده و نظر خود را در باره اهل غلوّ پخش كنند و روايات خويش را بشناسانند.
بر اثر برخورد حضرت امام صادق(عليه السلام) با غاليان، مدتّى فعّاليّت آنها فروكش كرد، ولى آنان در زمان امام هادى(عليه السلام) دوباره پا گرفتند.
به نظر مىرسد كه آنان، محيط را در دوره امام هادى براى از سرگيرى و علنى ساختن تلاش هاى خود مناسب ديدند و اين دعوت آنها، در ميان دشمنان اسلام با استقبال روبه رو شد.
از جمله غاليان حسن بن محمّد معروف به ابن بابا و محمّد بن نُصَيْر و فارس بن حاتم قزوينى است كه امام هادى آنها را لعنت كرد و ياران خود و مسلمانان را از توطئه ها و نيرنگ هايشان برحذر داشت.
محمّد بن نصير قائل به تناسخ و غلوّ درباره آن حضرت گرديد و خود به عنوان فرستاده او، حرامها را حلال مىنمود! امام هادى(عليه السلام) نيز طىّ نوشته اى به ياران خود، مسلمانان را از وى برحذر داشتند.
آن حضرت پس از شهادت پدر، بيش از بيست سال در مدينه باقى ماند.
مردم به او علاقه فراوان نشان مىدادند و به دورش گرد مىآمدند و علما و دانش طلبان در محضر ايشان جمع مىشدند.
بريحه عبّاسى يكى از ياران متوكّل به او نوشت: اگر مىخواهى حرمين را از دست ندهى، على بن محمّد (امام هادى) را از آنجا بيرون كن، چرا كه او مردم را به خود فرا مىخواند و خلق بسيارى از او پيروى مىكنند.
مسعودى در مروج الذّهب مىنويسد: گروهى از درباريان متوكّل به سعايت امام هادى(عليه السلام) نزد متوكّل پرداخته و به او گفتند كه در خانه اش اموال و سلاح و نامه هايى از شيعيان اوست كه وى را به قيام، دعوت كرده اند و او نيز در تدارك اين كار است.
متوكّل نيز عدّه اى ترك و غير ترك را به سراغ حضرت فرستاد كه در دل شب به خانه اش يورش بردند، او را تنها در خانه يافتند، قبايى بافته از موى بز بر تن داشت و در خانه اش چيزى از اثاث و فرش يافت نمىشد، ملافه اى پشمى بر سر داشت و آيات قرآنى مربوط به وعد و وعيد الهى را زير لب تلاوت مىكرد.
حضرت را به همان سان كه ديده بودند نزد متوكّل بردند و او در حالى به حضور متوكّل رسيد كه خليفه مشغول ميگسارى بود و جام مى به دست داشت. وقتى متوكّل حضرت را ديد گرامىاش داشت و كنار خود نشاند. در خانه امام هادى(عليه السلام)چيزى از آنچه به او گفته بودند يافت نشده بود و هيچ بهانه اى هم نمىشد از امام گرفت. متوكّل جامى را كه در دست داشت به حضرت داد! حضرت فرمود: به خدا قسم! گوشت و خون من هرگز با مى آلوده نشده است، مرا از آن معاف دار.
متوكّل ايشان را معاف داشت. آن گاه گفت: برايم شعر بخوان. حضرت فرمود:
«إِنّى قَليلُ الرِّوايَةِ لِلشِّعْرِ;» من چندان گوينده شعر نيستم.
متوكّل گفت: چاره اى جز اين نيست.
حضرت چون چنين ديد اين اشعار را كه مشتمل بر ناپايدارى دنيا، مرگ سلاطين و ذلّت آنان در عالم برزخ است، در آن مجلس خواندند:
1 ـ باتُوا عَلى قُلَلِ اَلاَْجْبالِ تَحْرِسُهُمْ غُلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ
2 ـ وَاسْتُنْزِلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ معاقِلِهِمْ وَأُسْكِنُوا حُفَرًا يا بِئْسَما نَزَلُوا
3 ـ ناداهُمُ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمُ أَيْنَ الاَْساوِرُ وَالتّيجانُ وَالْحُلَلُ
4 ـ أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتى كانَتْ مُنَعَّمَةًمِنْ دُونِها تُضْرَبُ الاَْسْتارُ وَالْكُلَلُ
5 ـ فَأَفْصَحُ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حينَ سائَلَهُمْ تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَيْها الدُّودُ تَنْتَقِلُ
6 ـ قَدْطالَ ما أَكَلُوا دَهْرًا وَقَدْ شَرِبُواوَأَصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الاَْكْلِ قَدْ أُكِلُوا
ترجمه روانِ اين اشعار چنين است:
1 ـ بر قلّه هاى كوهسار شب را به روز آوردند و مردان نيرومند از آنان پاسدارى كردند، ولى قلّه ها سودى به آنان نرساندند.
2 ـ پس از عزّت، از جايگاه هايى امن پايين كشيده شدند، و در گودال هاى گور جايشان دادند، وه! چه منزلگاه ناپسندى!
3 ـ پس از آن كه به خاك سپرده شدند، فريادگرى فرياد برآورد: كجاست آن دستبندها و تاج ها و لباس هاى فاخر؟!
4 ـ كجاست آن چهره هاى به ناز و نعمت پرورده، كه به احترامشان پرده ها مىآويختند؟!
5 ـ گور، به جاى ايشان پاسخ داد: بر آن چهره ها، هم اكنون كرمها راه مىروند!
6 ـ روزگارى دراز، خوردند و نوشيدند! ولى اكنون خود، طعمه [جانوران قبر ] شده اند !تأثير كلام امام(عليه السلام) چندان بود كه متوكّل به سختى گريست، چندان كه ريشش خيس شد و ديگر مجلسيان نيز گريستند! متوكّل دستور داد بساط شراب را جمع كنند و امام را با احترام به منزل باز گردانند.
اين گونه برخوردها نمونه اى از صدها نوع آزارى است كه خليفه غاصب عبّاسى درباره امام هادى(عليه السلام) روا مىداشت.
در كتاب «اعيان الشّيعه» به نقل از ابن بابويه آمده كه معتمد عبّاسى، حضرت هادى(عليه السلام)را مسموم ساخت.
از آن حضرت فرزندانى چون امام حسن عسكرى(عليه السلام) و حسين و محمّد و جعفر و دخترى به نام عايشه بر جاى ماند.
سخنان گهربار حضرت هادى(عليه السلام) مشتمل بر نكات تربيتى فراوان است.
از ميان آن كلمات نورانى، چهل حديث را برگزيدم كه، هر كدام در موضوع خود، مىتواند راهگشاى مشكلات و درسى حياتبخش براى انسان هاى هدفدار و كمالجو باشد.
اميد است كه اين مجموعه، مورد استفاده شيفتگان مكتب حضرتش قرار گيرد.
* * *

 

چهل حديث

قالَ الاِْمامُ الْهادى(عليه السلام):

1- جبران نقص
«لِبَعْضِ مَواليهِ: عاتِبْ فُلانًا وَ قُلْ لَهُ: إِنَّ اللّهَ إِذا أَرادَ بِعَبْد خَيْرًا إِذا عُوتِبَ قَبِلَ.»:
امام على النّقى(عليه السلام) به يكى از دوستانش فرمود:فلانى را توبيخ كن و به او بگو: خداوند چون خير بنده اى خواهد، هر گاه توبيخ شود، بپذيرد. [و در صدد جبران نقص خود برآيد].
2- جايگاه اجابت دعا
«إِنَّ لِلّهِ بِقاعًا يُحِبُّ أَنْ يُدْعى فيها فَيَسْتَجيبَ لِمَنْ دَعاهُ وَ الْحَيْرُ مِنْها.»:
همانا براى خداوند بقعه هايى است كه دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و دعاى دعاكننده را به اجابت رساند، و حائر حسين(عليه السلام)يكى از آنهاست.
3- خداترسى
«مَنِ اتَّقَى اللّهَ يُتَّقى، وَ مَنْ أَطاعَ اللّهَ يُطاعُ، وَ مَنْ أَطاعَ الْخالِقَ لَمْ يُبالِ سَخَطَ الَمخْلُوقينَ. وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخالِقَ فَلْيَيْقَنَ أَنْ يَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الَْمخْلُوقينَ.»:
هر كس از خدا بترسد، مردم از او بترسند، و هر كه خدا را اطاعت كند، از او اطاعت كنند، و هر كه مطيع آفريدگار باشد، باكى از خشم آفريدگان ندارد، و هر كه خالق را به خشم آورد، بايد يقين كند كه به خشم مخلوق دچار مىشود.
4- اطاعت خيرخواه
«مَنْ جَمَعَ لَكَ وُدَّهُ وَ رَأْيَهُ فَاجْمَعْ لَهُ طاعَتَكَ.»:
هر كه دوستى و نظر نهايىاش را براى تو همه جانبه گرداند، طاعتت را براى او همه جانبه گردان.
5- اوصاف پروردگار
«إِنَّ اللّهَ لا يُوصَفُ إِلاّ بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَ أَنّى يُوصَفُ الَّذى تَعْجِزُ الْحَواسُّ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ الاَْوْهامُ أَنْ تَنالَهُ وَ الْخَطَراتُ أَنْ تَحُدَّهُ وَ الاَْبْصارُ عَنِ الاِْحاطَةِ بِهِ. نَأى فى قُرْبِهِ وَ قَرُبَ فى نَأْيِهِ، كَيَّفَ الْكَيْفَ بِغَيْرِ أَنْ يُقالَ: كَيْفَ، وَ أَيَّنَ الاَْيْنَ بِلا أَنْ يُقالَ: أَيْنَ، هُوَ مُنْقَطِعُ الْكَيْفِيَّةِ وَ الاَْيْنِيَّةِ، أَلْواحِدُ الاَْحَدُ، جَلَّ جَلالُهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُهُ.»:
به راستى كه خدا، جز بدانچه خودش را وصف كرده، وصف نشود.
كجا وصف شود آن كه حواس از دركش عاجز است، و تصورّات به كُنه او پى نبرند، و در ديده ها نگنجد؟ او با همه نزديكىاش دور است و با همه دورىاش نزديك. كيفيّت و چگونگى را پديد كرده، بدون اين كه خود كيفيّت و چگونگى داشته باشد. مكان را آفريده بدون اين كه خود مكانى داشته باشد. او از چگونگى و مكان بر كنار است. يكتاى يكتاست، شكوهش بزرگ و نام هايش پاكيزه است.
6- اثر بخش خداست، نه روزگار
«لا تَعْدُ وَ لا تَجْعَلْ لِلاَْيّامِ صُنْعًا فى حُكْمِاللّهِ.»:
از حدّ خود تجاوز نكن و براى روزگار هيچ اثرى در حكم خدا قرار نده.
7- نتيجه بى اعتنايى به مكر خدا
«مَنْ أَمِنَ مَكْرَ اللّهِ وَ أَليمَ أَخْذِهِ، تَكَبَّرَ حَتّى يَحِلَّ بِهِ قَضاؤُهُ وَ نافِذُ أَمْرِهِ، وَ مَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ هانَتْ عَلَيْهِ مَصائِبُ الدُّنْيا وَ لَوْ قُرِضَ وَ نُشِرَ.»:
هر كه از مكر خدا و مؤاخذه دردناكش آسوده زِيَد، تكبّر پيشه كند تا قضاى خدا و امر نافذش او را فراگيرد، و هر كه بر طريق خداپرستى، محكم و استوار باشد، مصائب دنيا بر وى سبك آيد و اگر چه مقراض شود و ريز ريز گردد.
8- تقيّه
«لَوْ قُلْتُ إِنَّ تارِكَ التَّقِيَّةِ كَتارِكِ الصَّلوةِ لَكُنْتُ صادِقًا.»:
اگر بگويم كسى كه تقيّه را ترك كند مانند كسى است كه نماز را ترك كرده، هر آينه راست گفته ام.
9- شكر و شاكر
«الشّاكِرُ أَسْعَدُ بِالشُّكْرِ مِنْهُ بِالنِّعْمَةِ الَّتى أَوْجَبَتِ الشُّكْرَ لاَِنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ وَ الشُّكْرُ نِعَمٌ وَ عُقْبى.»:
شخص شكرگزار، به سبب شكر، سعادتمندتر است تا به سبب نعمتى كه باعث شكر شده است. زيرا نعمت، كالاى دنياست و شكرگزارى، نعمتِ دنيا و آخرت است.
10- دنيا جايگاه آزمايش
«إِنَّ اللّهَ جَعَلَ الدُّنْيا دارَ بَلْوى وَ الاْخِرَةَ دارَ عُقبى وَ جَعَلَ بَلْوَى الدُّنْيا لِثَوابِ الاْخِرَةِ سَبَبًا وَ ثَوابَ الاْخِرَةِ مِنْ بَلْوَى الدُّنْيا عِوَضًا.»:
همانا كه خداوند دنيا را سراى امتحان و آزمايش ساخته و آخرت را سراى رسيدگى قرار داده است، و بلاى دنيا را وسيله ثواب آخرت، و ثواب آخرت را عوض بلاى دنيا قرار داده است.
11- ستمكار بردبار
«إِنَّ الظّالِمَ الْحالِمَ يَكادُ أَنْ يُعْفى عَلَيْهِ بِحِلْمِهِ. وَ إِنَّ الُْمحِقَّ السَّفيهَ يَكادُ أَنْ يُطْفِىءَ نُورَ حَقِّهِ بِسَفْهِهِ.»:
به راستى ستمكار بردبار، بسا كه به وسيله حلم و بردبارى خود از ستمش گذشت شود و حقدار نابخرد، بسا كه به سفاهت خود، نور حقِّ خويش را خاموش كند.
12- آدم بى شخصيّت
«مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأْمَنْ شَرَّهُ.»:
كسى كه خود را پست شمارد، از شرّ او در امان مباش.
13- دنيا جايگاه سود و زيان
«أَلدُّنْيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ.»:
دنيا بازارى است كه گروهى در آن سود برند و دسته اى زيان ببينند.
14- حسد و خودخواهى
«أَلْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَ الزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ، وَ الْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داع إِلَى الْغَمْطِ وَ الْجَهْلِ، وَ الْبُخْلُ أَذَمُّ الاَْخْلاقِ وَ الطَّمَعُ سَجِيَّةٌ سَيِّئَةٌ.»:
حسد نيكوييها را نابود سازد، و دروغ، دشمنى آوَرَد، و خودپسندى مانع از طلب دانش و خواهنده خوارى و جهل گردد، و بخل ناپسنديده ترين خُلق و خوى است، و طمع خصلتى ناروا و ناشايست است.
15- پرهيز از تملّق
«قالَ أَبُوالْحَسَنِالثّالِثِ(عليه السلام) لِرَجُل وَ قَدْ أَكْثَرَ مِنْ إِفْراطِ الثَّناءِ عَلَيْهِ: أَقْبِلْ عَلى شَأْنِكَ، فَإِنَّ كَثْرَةَ المَلَقِ يهْجُمُ عَلَى الظِّنَّةِ وَ إِذا حَلَلْتَ مِنْ أَخيكَ فى مَحَلِّ الثِّقَةِ، فَاعْدِلْ عَنِ الْمَلَقِ إِلى حُسْنِ النِّيَّةِ.»:
امام هادى(عليه السلام) به كسى كه در ستايش از ايشان افراط كرده بود فرمودند:از اين كار خوددارى كن كه تملّقِ بسيار، بدگمانى به بار مىآورد و اگر اعتماد برادر مؤمنت از تو سلب شد از تملّق او دست بردار و حسن نيّت نشان ده.
16- جايگاه حُسنِ ظنّ و سوءظنّ
«إِذا كانَ زَمانُ الْعَدْلِ فيهِ أَغْلَبَ مِنَ الْجَوْرِ فَحَرامٌ أَنْ يَظُنَّ بِأَحَد سُوءً حَتّى يَعْلَمَ ذلِكَ مِنْهُ، وَ إِذا كانَ الْجَوْرُ أَغْلَبَ فيهِ مِنَ الْعَدْلِ فَلَيْسَ لاَِحَد أَنْ يَظُنَّ بِأَحَد خَيْرًا ما لَمْ يَعْلَمْ ذلِكَ مِنْهُ.»:
هر گاه در زمانه اى عدل بيش از ظلم رايج باشد، بدگمانى به ديگرى حرام است، مگر آن كه [ آدمى ] بدى از كسى ببيند. و هر گاه در زمانهاى ظلم بيش از عدل باشد، تا وقتى كه [آدمى] خيرى از كسى نبيند، نبايد به او خوشبين باشد.
17- بهتر از نيكى و زيباتر از زيبايى
«خَيْرٌ مِنَ الخَيْرِ فاعِلُهُ، وَ أَجْمَلُ مِنَ الْجَميلِ قائِلُهُ، وَ أَرْجَحُ مِنَ الْعِلْمِ حامِلُهُ، وَ شَرٌّ مِنَ الشَّرِّ جالِبُهُ، وَ أَهْوَلُ مِنَ الْهَوْلِ راكِبُهُ.»:
بهتر از نيكى، نيكوكار است، و زيباتر از زيبايى، گوينده آن است، و برتر از علم، حامل آن است، و بدتر از بدى، عامل آن است، و وحشتناكتر از وحشت، آورنده آن است.
18- توقّع بيجا
«لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ كَدَرْتَ عَلَيْهِ، وَ لاَالْوَفاءَ لِمَنْ غَدَرْتَ بِهِ، وَ لاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّكَ إِلَيْهِ، فَإِنَّما قَلْبُ غَيْرِكَ كَقَلْبِكَ لَهُ.»:
از كسى كه براو خشم گرفته اى ، صفا و صميميّت مخواه و از كسى كه به وى خيانت كرده اى ، وفا مطلب و از كسى كه به او بدبين شده اى ، انتظار خيرخواهى نداشته باش، كه دل ديگران براى تو همچون دل تو براى آنهاست.
19- برداشت نيكو از نعمتها
«أَلْقُوا النِّعَمَ بِحُسْنِ مُجاوَرَتِها وَ الَْتمِسُوا الزِّيادَةَ فيها بِالشُّكْرِ عَلَيْها، وَ اعْلَمُوا أَنَّ النَّفْسَ أَقْبَلُ شَىْء لِما أَعْطَيْتَ وَ أَمْنَعُ شَىْء لِما مَنَعْتَ.»:
نعمت ها را با برداشت خوب از آنها به ديگران ارائه دهيد و با شكرگزارى افزون كنيد، و بدانيد كه نفس آدمى رو آورنده ترين چيز است به آنچه به او بدهى و بازدارنده ترين چيز است از آنچه كه از او بازدارى.
20- خشم به زيردستان
«أَلْغَضَبُ عَلى مَنْ تَمْلِكُ لُؤْمٌ.»:
خشم بر زيردستان از پستى است.
21- عاقّ والدين
«أَلْعُقوقُ ثَكْلُ مَنْ لَمْ يَثْكَلْ.»:
نافرمانى فرزند از پدر و مادر، داغِ داغ ناديدگان است.
22- تأثير صله رحم در ازياد عمر
«إِنَّ الرَّجُلَ لَيَكُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثُونَ سَنَةً فَيَكُونُ وُصُولاً لِقَرابَتِهِ وُصُولاً لِرَحِمِهِ، فَيَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَةً وَ ثَلاثينَ سَنَةً، وَ إِنَّهُ لَيَكُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثٌ وَ ثَلاثُونَ سَنَةً فَيَكُونُ عاقًّا لِقَرابَتِهِ قاطِعًا لِرَحِمِهِ، فَيَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَ سِنينَ.»:
چه بسا شخصى كه مدّت عمرش مثلاً سى سال مقدّر شده باشد به خاطر صله رحم و پيوند با خويشاوندانش، خداوند عمرش را به 33 سال برساند. و چه بسا كسى كه مدّت عمرش 33 سال مقدّر شده باشد، به خاطر آزردن خويشاوندان و قطع رحمش، خداوند عمرش را به سه سال برساند.
23- نتيجه عاقّ والدين
«أَلْعُقُوقُ يُعَقِّبُ الْقِلَّةَ وَ يُؤَدّى إِلَى الذِّلَّةِ.»:
نارضايتى پدر و مادر، كمىِ روزى را به دنبال دارد و آدمى را به ذلّت مىكشاند.
24- بىطاقتى در مصيبت
«أَلْمُصيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ إِثْنانِ.»:
مصيبت براى صابر يكى است و براى كسى كه بىطاقتى مىكند دوتاست.
25- همراهان دنيا و آخرت
«أَلنّاسُ فِى الدُّنْيا بِالاَْمْوالِ وَ فِى الاْخِرَةِ بالاَْعْمالِ.»:
مردم در دنيا با اموالشان و در آخرت با اعمالشان هستند.
26- شوخى بيهوده
«أَلْهَزْلُ فَكاهَةُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ.»:
مسخرگى، تفريح سفيهان و كار جاهلان است.
27- زمان جان دادن
«أُذْكُرْ مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ أَهْلِكَ، وَ لا طَبيبٌ يَمْنَعُكَ وَ لاحَبيبٌ يَنْفَعُكَ.»:
وقت جان دادنت نزد خانواده ات را به ياد آر كه در آن هنگام طبيبى جلوگير مرگت و دوستى نفع رسانت نباشد.
28- نتيجه جدال
«أَلْمِراءُ يُفْسِدُ الْصِّداقَةَ القَديمَةَ وَ يُحَلِّلُ الْعُقْدَةَ الْوَثيقَةَ وَ أَقَلُّ ما فيهِ أَنْ تَكُونَ فيهِالْمُغالَبَةُ وَ الْمُغالَبَةُ أُسُّ أَسْبابِ الْقَطيعَةِ.»:
جدال، دوستى قديمى را تباه مىكند و پيوندِ اعتماد را مىگشايد و كمترين چيزى كه در آن است غلبه بر ديگرى است، كه آن هم سبب جدايى مىشود.
29- حكمت ناپذيرى دل فاسد
«أَلْحِكْمَةُ لا تَنْجَعُ فِى الطِّباعِ الْفاسِدَةِ.»:
حكمت، اثرى در دلهاى فاسد نمىگذارد.
30- درك لذّت در قِلَّت
«أَلسَّهَرُ أَلَذُّ لِلْمَنامِ وَ الْجُوعُ يَزيدُ فى طيبِ الطَّعامِ.»:
شب بيدارى، سبب لذّتبخشى خواب، و گرسنگى سبب خوش خوراكى در طعام ناب است.
31- اسير زبان
«راكِبُ الْحَرُونِ أَسيرُ نَفْسِهِ، وَ الْجاهِلُ أَسيرُ لِسانِهِ.»:
كسى كه بر اسب سركش، سوار است، اسير هواى نفس خويش، و نادان، اسير زبان خويش است.
32- تصميم قاطع
«أُذْكُرْ حَسَراتِ التَّفْريطِ بِأَخْذِ تَقْديمِ الْحَزْمِ.»:
افسوسِ كوتاهى در انجام كار را با گرفتن تصميم قاطع جبران كن.
33- خشم و كينه توزى
«أَلْعِتابُ مِفْتاحُ الثِّقالِ، وَ الْعِتابُ خَيْرٌ مِنَ الْحِقْدِ.»:
خشم و تندى، كليدِ گرانبارى است و خشم، بهتر از كينه توزى است.
34- ظهور مقدَّرات
«أَلْمَقاديرُ تَريكَ ما لا يَخْطُرُ بِبالِكَ.»:
مقدَّرات چيزهايى را بر تو نمايان مىسازد كه به فكرت خطور نكرده است.
35- خود خواهان مغضوب
«مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَيْهِ.»:
هر كه از خود راضى باشد، خشمگيران بر او زياد خواهند بود.
36- تباهى فقر
«أَلْفَقْرُ شَرَهُ النَّفْسِ وَ شِدَّةُ الْقُنُوطِ.»:
فقر، مايه آزمندىِ نفس و سببِ نااميدى زياد است.
37- راه پرستش
«لَوْ سَلَكَ النّاسُ وادِيًا شُعَبًا لَسَلَكْتُ وادِىَ رَجُل عَبَدَاللّهَ وَحْدَهُ خالِصًا.»:
اگر مردم به راه هاى گوناگونى روند، من به راه كسى كه تنها خدا را خالصانه مىپرستد خواهم رفت.
38- آثار گوشتخوارى
«مَنْ تَرَكَ اللَّحْمَ أَرْبَعينَ صَباحًا ساءَ خُلْقُهُ وَ مَنْ أَكَلَ اللَّحْمَ أَرْبَعينَ صَباحًا ساءَ خُلْقُهُ.»:
كسى كه چهل روز گوشت نخورد بد خُلقى پيدا كند، و كسى كه چهل روز پى در پى نيز گوشت خورد اخلاقش بد شود.
39- يگانگى خدا
«لَمْ يَزَلِ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَىءَ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ الاَْشْياءَ بَديعًا وَ اخْتارَ لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ الاَْسْماءِ.»:
خداوند از ازل تنها بود و چيزى با او نبود، سپس اشياء را به صورت نوظهور آفريد و براى خودش بهترين نام ها را برگزيد.
40- فروتنى
«أَلتَّواضُعُ أَنْ تُعْطِىَ النّاسَ ما تُحِبُّ أَنْ تُعْطاهُ.»:
فروتنى آن است كه با مردم چنان كنى كه دوست دارى با تو چنان باشند.


آدرس


برچسب‌ها: آرامش, زمین متحد, ولایت, عشق
نوشته شده توسط A

در تاريخ ولادت حضرت امام محمّد تقى، ملقّب به جواد، اختلاف است.
قول مشهور اين است كه آن حضرت در دهم رجب سال 195 قمرى در مدينه چشم به جهان گشوده است.
كنيه آن حضرت ابوجعفر و پدر گرامىاش حضرت على بن موسى الرّضا و مادر بزرگوارش سبيكه، معروف به خيزران است.
دوران زندگى جوادالأئمّه(عليه السلام)مصادف با دوران حكومت مأمون و معتصم عبّاسى بود و معتصم در بغداد تصميم به قتل آن حضرت گرفت و سرانجام به وسيله أُمّ الفضل ، همسر امام و دختر مأمون، آن پيشواى معصوم را در 25 سالگى، مسموم كرد و به شهادت رساند.
زندگانى امام محمّد تقى، جوادالأَئِمّة(عليه السلام)، ادامه راه خطّ و روش پدرش حضرت امام رضا(عليه السلام) بود.
مأمون كوشش مىكرد كه دل امام را به دست آورد و او را به دارالخلافه نزديك كند.
او توطئه خود را براى از ميان بردن جنبش و حركت تشيّع در چهارچوب خلافت عبّاسيان همچنان ادامه مىداد و هدفش اين بود كه بين امام و پايگاه مردمى او فاصله اندازد و آن حضرت را از مردم دور سازد، ولى مىخواست به طريقى اين نقشه را اجرا كند كه مردم تحريك نشوند.
مأمون، بر اساس همان نقشه قديمى، در جامه دوستدار امام ظاهر شد و «امّ الفضل» دختر خود را به ازدواج او درآورد تا از تأييد امام(عليه السلام)برخوردار باشد و اصرار كرد كه با كمال عزّت در كاخ مجلّل او زندگى كند.
امّا امام پافشارى مىورزيد كه به مدينه بازگردد تا نقشه مأمون را در كسب تأييد امام براى پايدارى خلافتى كه غصب كرده بود، نقش بر آب سازد و مشروعيّت حكومت او را در دل مردم خدشهدار نمايد.
امام جواد(عليه السلام) خطّ پدر بزرگوارش را ادامه داد و به آگاهى فكرى و عقيدتى دست يازيد، فقيهان را از بغداد و شهرهاى ديگر، پيرامون خود، در مدينه فراهم آورد تا با او مناظره كنند و از او بپرسند و از راهنمايىهاى او بهره برگيرند.
شيخ مفيد - رضوان اللّه عليه - گويد: «مأمون، امام جواد را دوست مىداشت، زيرا با وجود كمىِ سنّ، شخصى فاضل بود و به درجه والا از علم و دانش رسيده بود و در ادب و حكمت و كمال عقل، مقامى داشت كه هيچ يك از مشايخ زمان، با او برابرى نمىتوانست كرد.»صغر سنّ امام(عليه السلام) از پديده هاى اعجازآميز اوست كه در روحيه حاكمان آن زمان اثرى فوق العاده گذاشته بود.
وقتى پدر بزرگوارش درگذشت، از عمر امام جواد حدود هشت سال بيش نگذشته بود و در همان سنّ، عهده دار منصب امامت گرديد.
امام(عليه السلام) با پايگاههاى مردمى طرفدار و مؤمن به رهبرى و امامتش به طور مستقيم در مسائل دينى و قضاياى اجتماعى و اخلاقى در تماس بود.
وقتى مأمون، امام(عليه السلام) را به بغداد يا مركز خلافت آورد، امام(عليه السلام)اصرار ورزيد تا به مدينه بازگردد، مأمون با اين درخواست موافقت كرد و آن حضرت بيشتر عمر شريف خود را در مدينه گذراند.
معتصم از فعّاليّت و كوشش هاى او برآشفته بود، از اين رو، آن حضرت را به بغداد فراخواند و هنگامى كه امام(عليه السلام) وارد عراق گرديد، معتصم و جعفر، پسر مأمون، پيوسته، توطئه مىچيدند و براى قتل آن بزرگوار حيله مىانديشيدند، تا اين كه آن حضرت در سال 220 هجرى در آخر ماه ذيقعده، به شهادت رسيد.
از بيشتر روايات چنين برمىآيد كه وقتى امام رضا(عليه السلام) به درخواست مأمون به خراسان رفت، فرزندش ابوجعفر(امام جواد(عليه السلام)) را در مدينه به جاى گذاشت و مأمون پس از بازگشت به بغداد در سال 204 هجرى امام جواد را به حضور خود فراخواند تا دخترش امّ الفضل را به ازدواج او درآورد، در آن هنگام، امام آن چنان كه در روايت شيخ مفيد و ديگران آمده است، در آغاز ده سالگى بود.
نويسنده متتبّع و معروف، هاشم معروف الحسنى، در كتاب «زندگى دوازه امام» در اين باره چنين اظهار نظر مىكند:«البته من با وجود اينكه از روايات چيزى در دست ندارم كه حكايت از همراه بردن خانواده و فرزند از سوى امام رضا(عليه السلام) به خراسان، داشته باشد بعيد مىدانم كه ايشان را در حجاز جا گذاشته و به تنهايى عازم سفر گرديده باشد، بويژه كه خود نسبت به اين سفر بدبين بود و وداعش با قبر پيامبر در مدينه و با كعبه در مكّه، وداع كسى بود كه اميد زيارت مجدّد، نداشت.
فرزند ايشان حضرت جواد(عليه السلام)، با وجود خردسالى، بيم و نگرانى پدر را به هنگام طواف وداع كاملاً درك و احساس مىكرد.
همچنانكه من ازدواج ايشان را در اين سنِّ اندك با دختر مأمون، پس از گفتگويى كه ميان مأمون و بنى عبّاس از يك سو و امام جواد و قاضىالقضات از سوى ديگر به همين مناسبت جريان يافت بعيد مىدانم.
ترجيح مىدهم كه ايشان در خراسان نيز همراه پدر بودند و جز مرگ امام رضا(عليه السلام)، چيزى ايشان را جدا نكرد.
آن حضرت پس از وفات پدر با خانواده پدرى به مدينه بازگشتند و بعد از بازگشت مأمون به بغداد و محكم شدن جاى پاى او، ايشان را به بغداد فراخواند و به خود نزديك ساخت و اظهار ارادت و دوستى نمود و دخترش را به ازدواج وى درآورد تا از تهمت ترور پدر ايشان، رهايى يابد كه ناگزير در چنين هنگامى، در سنّى باشند كه بتوانند ازدواج كنند.»راويان روايت كرده اند كه امام جواد(عليه السلام) پس از ازدواج با دختر مأمون، به اتّفاق همسرش «امّ الفضل» با بدرقه مردم، راهى مدينه گرديد و هنگامى كه به دروازه كوفه رسيد با استقبال پرشور مردم روبه رو گرديد، و آن چنان كه در روايت شيخ مفيد آمده است به دارالمسيّب وارد شدند و در آنجا به مسجد رفتند.
در محوّطه اين مسجد، درخت سدرى بود كه هنوز به بار ننشسته بود، حضرت كوزه اى آب خواستند و پاى اين درخت به وضو پرداختند و سپس برخاسته، نماز مغرب را به جاى آوردند و پس از پايان نماز، اندك زمانى به دعا پرداختند و سپس نمازهاى مستحبّى خواندند و تعقيبات آن را به جاى آوردند و در اين هنگام وقتى به سوى درخت سدر بازگشتند، مردم ديدند كه اين درخت به بار نشسته، در شگفت ماندند و از ميوه اش خوردند، ميوه شيرين و بدون هسته اى بود، آن گاه امام را وداع گفته و در همان زمان، امام(عليه السلام)راهىِ مدينه شدند و تا هنگامى كه معتصم در آغاز سال 225 ايشان را به بغداد فراخواند، در آنجا اقامت داشتند; از اين پس در بغداد بودند تا اين كه در پايان ذىالقعده همان سال، وفات يافتند.
راويان، سالى را كه امام، همراه همسرش امّ الفضل از بغداد عازم مدينه شدند و نيز تاريخ سال ازدواجشان را معيّن نكرده اند.
هرچند كه روايت شيخ مفيد گوياى اين است كه آن حضرت بعد از پيروزىاش بر يحيى بن اكثم در آن مناظره معروف در سنّ نُه سالگى، موفّق به ازدواج با دختر مأمون شد، ولى عبارت مسعودى در كتاب «اثبات الوصيّة» القاگر آن است كه امام پس از آن كه به سنّ مناسب ازدواج رسيد، تن به اين كار داد.
در «اعيان الشّيعه» آمده است: آن گاه امام جواد(عليه السلام) از مأمون اجازه رفتن به حجّ خواست و به اتّفاق همسرش از بغداد، قصد مدينه كرد.
پس از عزيمتِ امام جواد(عليه السلام) به مدينه، مأمون در طرطوس وفات يافت و با برادرش معتصم بيعت شد، سپس معتصم، امام جواد(عليه السلام) را فراخواند و ايشان را به بغداد آورد.
بدين گونه مىتوان گفت در مورد مدّت اقامت ايشان در مدينه و بغداد و تاريخ ازدواج و وفات ايشان در روايات، مطلب اطمينان بخش و قابل اعتمادى كه به طور قطع بتوان برداشت شخصى از آن كرد، وجود ندارد.
آنچه مسلّم است اين كه ايشان بيشترين دوره زندگى خود را در زمان مأمون طى كرد و در اين فاصله در تنگنا قرار نداشت و كنترلى بر او صورت نمىگرفت.
امام، چه در بغداد و چه در مدينه، از اين فرصت براى انجام رسالت خود بهره بردارى كرد; شيعيان نيز در مورد امامت او اتّفاق نظر داشته و راويان، دهها روايت را در موضوع هاى مختلف از وى نقل كردهاند.
حضرت جوادالأَئِمّه(عليه السلام) فرموده: هر بنده اى آن گاه حقيقت ايمان خود را كامل مىكند كه دين خود را بر شهوت هاى خويش ترجيح دهد، و هلاك نمىشود مگر آن كه هواى نفس و شهوتش را بر دينش ترجيح دهد.
در اينجا چهل حديث برگزيده را از ميان كلمات نورانى آن حضرت، كه هر كدام درسى از اخلاق و ارائه راه فضيلت و تقواست، به شيفتگان مكتب پربارش تقديم مىدارم.
* * *

چهل حديث

قالَ الاِْمامُ الجَواد(عليه السلام) :

1- نياز مؤمن به سه چيز
«أَلْمُؤْمِنُ يَحْتاجُ إِلى تَوْفيق مِنَ اللّهِ، وَ واعِظ مِنْ نَفْسِهِ، وَ قَبُول مِمَّنْ يَنْصَحُهُ.»:
مؤمن نياز دارد به توفيقى از جانب خدا، و به پندگويى از سوى خودش، و به پذيرش از كسى كه او را نصيحت كند.
2- استوار كن، آشكار كن!
«إِظْهارُ الشَّىْءِ قَبْلَ أَنْ يُسْتَحْكَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ.»:
اظهار چيزى قبل از آن كه محكم و پايدار شود سبب تباهى آن است.
3- كيفيّت بيعت زنان با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
«كانَتْ مُبايَعَةُ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) النِّساءَ أَنْ يَغْمِسَ يَدَهُ فى إِناء فيهِ ماءٌ ثُمَّ يُخْرِجُها وَ تَغْمِسُ النِّساءُ بِأَيْديهِنَّ فى ذلِكَ الاِْناءِ بِالاِْقْرارِ وَ الاِْيمانِ بِاللّهِ وَ التَّصْديقِ بِرَسُولِهِ عَلى ما أَخَذَ عَلَيْهِنَّ.»:
بيعت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) با زنان اين چنين بود كه آن حضرت دستش را در ظرف آبى فرو مىبرد و بيرون مىآورد و زنان [نيز] با اقرار و ايمان به خدا و رسولش، دست در آن ظرف آب فرو مىكردند، به قصد تعهّد آنچه بر آنها لازم بود.
4- قطع نعمت، نتيجه ناسپاسى
«لا يَنْقَطِعُ الْمَزيدُ مِنَ اللّهِ حَتّى يَنْقَطِعَ الشُّكْرُ مِنَ الْعِبادِ.»:
افزونى نعمت از جانب خدا بريده نشود تا آن هنگام كه شكرگزارى از سوى بندگان بريده شود.
5- تأخير در توبه
«تَأخيرُ التَّوْبَةِ إِغْتِرارٌ وَ طُولُ التَّسْويفِ حَيْرَةٌ، وَ الاِْعْتِذارُ عَلَى اللّهِ هَلَكَةٌ وَ الاِْصْرارُ عَلَى الذَّنْبِ أَمْنٌ لِمَكْرِ اللّهِ «فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ».»:
(سوره اعراف، آيه 99) به تأخير انداختن توبه نوعى خودفريبى است، و وعده دروغ دادن نوعى سرگردانى است، و عذرتراشى در برابر خدا نابودى است، و پا فشارى بر گناه آسودگى از مكر خداست. «از مكر خدا آسوده نباشند جز مردمان زيانكار.»
6- نامه امام جواد به دوستش
«كَتَبَ إِلى بَعْضِ أَوْلِيائِهِ: أَمّا هذِهِ الدُّنْيا فَإِنّا فيها مُغْتَرَفُونَ وَ لكِنْ مَنْ كانَ هَواهُ هَوى صاحِبِهِ وَ دانَ بِدينِهِ فَهُوَ مَعَهُ حَيْثُ كانَ وَ الاْخِرَةُ هِىَ دارُ الْقَرارِ.»:
امام جواد(عليه السلام) به يكى از دوستانش نوشت: امّا در اين دنيا ما زير فرمان ديگرانيم، ولى هر كه خواسته او خواسته امامش و متديّن به دين او باشد، هر جا كه باشد با اوست و دنياى ديگر سراى جاودان است.
7- مسئوليت گوش دادن
«مَنْ أَصْغى إِلى ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ كانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ إِنْ كانَ النّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إِبْليسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْليسَ.»:
هر كه گوش به گوينده اى دهد به راستى كه او را پرستيده، پس اگر گوينده از جانب خدا باشد در واقع خدا را پرستيده و اگر گوينده از زبان ابليس سخن گويد، به راستى كه ابليس را پرستيده است.
8- پسنديدن، در حكمِ پذيرفتن
«مَنْ شَهِدَ أَمْرًا فَكَرِهَهُ كانَ كَمَنْ غابَ عَنْهُ، وَ مَنْ غابَ عَنْ أَمْر فَرَضِيَهُ كانَ كَمَنْ شَهِدَهُ.»:
كسى كه در كارى حاضر باشد و آن را ناخوش دارد، مانند كسى است كه غايب بوده، و هر كه در كارى حاضر نباشد، ولى بدان رضايت دهد، مانند كسى است كه خود در آن بوده است.
9- نوشته امام جواد(عليه السلام)
«إِنَّ أَنْفُسَنا وَ أَمْوالَنا مِنْ مَواهِبِ اللّهِ الْهَنيئَةِ وَ عَواريهِ الْمُسْتَوْدَعَةِ يُمَتِّعُ بِما مَتَّعَ مِنْها فى سُرُور وَ غِبْطَة وَ يَأْخُذُ ما أَخَذَ مِنْها فى أَجْر وَ حِسْبَة فَمَنْ غَلَبَ جَزَعُهُ عَلى صَبْرِهِ حَبِطَ أَجْرُهُ وَ نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ ذلِكَ.»:
حضرت جوادالأئمّه(عليه السلام) به خطّ خود نوشت:جان و دارايى ما از بخششهاى گواراى خداست و عاريه و سپرده اوست، هر آنچه را كه به ما ببخشد، مايه خوشى و شادى است و هر آنچه را بگيرد، اجر و ثوابش باقى است. پس هر كه جزعش بر صبرش غالب شود اجرش ضايع شده و از اين [صفت] به خدا پناه مىبريم.
10- دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا
«أَوْحَى اللّهُ إِلى بَعْضِ الاَْنْبِياءِ: أَمّا زُهْدُكَ فِى الدُّنْيا فَتُعَجِّلُكَ الرّاحَةَ، وَ أَمّا إِنْقِطائُكَ إِلَىَّ فَيُعَزِّزُكَ بى، وَ لكِنْ هَلْ عادَيْتَ لى عَدُوًّا وَ والَيْتَ لى وَلِيًّا.»:
خداوند به يكى از انبيا وحى كرد: امّا زهد تو در دنيا شتاب در آسودگى است و امّا رو كردن تو به من، مايه عزّت توست، ولى آيا با دشمن من دشمنى، و با دوست من دوستى كردى؟
11-موعظه اى جامع
«تَوَسَّدِ الصَّبْرَ وَ أَعْتَنِقِ الْفَقْرَ وَ ارْفَضِ الشَّهَواتِ وَ خالِفِ الْهَوى وَ اعْلَمْ أَنَّكَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَيْنِ اللّهِ فَانْظُرْ كَيْفَ تَكُونُ.»:
صبر را بالش كن، و فقر را در آغوش گير، و شهوات را ترك كن، و با هواى نفس مخالفت كن و بدان كه از ديده خدا پنهان نيستى، پس بنگر كه چگونه اى.
12- پاسخ به يك سؤال فقهى
«قالَ الْمَأْمُونُ لِيَحْيَى بْنِ أَكْثَمَ: إِطْرَحْ عَلى أَبى جَعْفَر مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضا(عليهما السلام) مَسأَلَةً تَقْطَعُهُ فيها. فَقالَ يا أَبا جَعْفَر ما تَقُولُ فى رَجُل نَكَحَ امْرَأَةً عَلى زِنًا أَيَحِلُّ أَنْ يَتَزَوَّجَها؟ فَقالَ(عليه السلام): يَدَعُها حَتّى يَسْتَبْرِئَها مِنْ نُطْفَتِهِ وَ نُطْفَةِ غَيْرِهِ، إِذْ لا يُؤْمَنُ مِنْها أَنْ تَكُونَ قَدْ أَحْدَثَتْ مَعَ غَيْرِهِ حَدَثًا كَما أَحْدَثَتْ مَعَهُ. ثُمَّ يَتَزَوَّجُ بِها إِنْ أَرادَ، فَإِنَّما مَثَلُها مَثَلُ نَخْلَة أَكَلَ رَجُلٌ مِنْها حَرامًا ثُمَّ اشْتَريها فَأَكَلَ مِنْها حَلالاً فَانْقَطَعَ يَحْيى.»:
مأمون به يحيى بن اكثم گفت:مسـأله اى براى ابى جعفر (امام محمّد تقى) عنوان كن كه در آن بمـاند و پـاسخى نتواند! آن گاه يحيى گفت: اى اباجعفر! چه گويى درباره مردى كه با زنى زنا كرده، آيا رواست كه او را به زنى گيرد؟امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: او را وانهد تا از نطفه وى و نطفه ديگرى پاك گردد، زيرا بعيد نيست كه با ديگرى هم آميزش كرده باشد. پس از آن، اگر خواست او را به زنى گيرد، زيرا كه مَثَل او مانند مَثَل درخت خرمايى است كه مردى به حرام از آن خورده، سپس آن را خريده و به حلال از آن خورده است. يحيى درمانده شد!
13- عالمانِ غريب!
«أَلْعُلَماءُ غُرَباءُ لِكَثْرَةِ الْجُهّالِ.»:
عالمان، به سببِ زيادى جاهلان، غريباند!
14- در جواب يك معمّاى فقهى
«يا أَبا مُحَمَّد ما تَقُولُ فى رَجُل حَرُمَتْ عَلَيْهِ امْرَأَةٌ بِالْغَداةِ وَ حَلَّتْ لَهُ ارْتِفاعَ النَّهارِ وَ حَرُمَتْ عَلَيْهِ نِصْفَ النَّهارِ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الظُّهْرَ ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ الْعَصْرَ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ المَغْرِبَ، ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ نِصْفَ اللَّيلِ ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الْفَجْرَ، ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ ارتِفاعَ النَّهارِ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ نِصْفَ النَّهارِ؟ فَبَقِىَ يَحْيى وَ الفُقَهاءُ بُلْسًا خُرْسًا!فَقالَ الْمَأْمُونُ: يا أَبا جَعْفَر أَعَزَّكَ اللّهُ بَيِّنْ لَنا هذا؟ فَقالَ(عليه السلام): هذا رَجْلٌ نَظَرَ إِلى مَمْلُوكَة لا تَحِلُّ لَهُ، إِشْتَريها فَحَلَّتْ لَهُ. ثُمَّ أَعْتَقَها فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ، ثُمَّ تَزَوَّجَها فَحَلَّتْ لَهُ، فَظاهَرَ مِنْها فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ. فَكَفَّرَ الظِّهارَ فَحَلَّتْ لَهُ، ثُمَّ طَلَّقَها تَطْليقَةً فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ، ثُمَّ راجَعَها فَحَلَّتْ لَهُ، فَارْتَدَّ عَنِ الاِْسْلامِ فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ، فَتابَ وَ رَجَعَ إِلَى الاِْسْلامِ فَحَلَّتْ لَهُ بِالنِّكاحِ الاَْوَّلِ، كَما أَقَرَّ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) نِكاحَ زَيْنَبَ مَعَ أَبِى الْعاصِ بْنِ الرَّبيعِ حَيْثُ أَسْلَمَ عَلَى النِّكاحِ الاَْوَّلِ.
امام جواد(عليه السلام) به يحيى بن اكثم فرمود:اى ابا محمّد! چه گويى درباره مردى كه بامداد زنى بر وى حرام بود و روز كه برآمد بر او حلال شد، نيمه روزش حرام شد و هنگام ظهرش حلال گرديد و وقت عصر بر او حرام شد و مغربش حلال گرديد و نيمه شب بر او حرام شد و سپيده دم بر وى حلال شد و روز كه برآمد بر او حرام شد و نيمه روز بر او حلال گرديد. يحيى و ديگر فقها در برابر او حيران گرديده و از كلام باز ماندند!مأمون گفت: يا اباجعفر! خداى عزيزت بدارد. اين مسأله را براى ما بيان كن.
امام(عليه السلام) فرمود:اين مردى است كه به كنيزك ديگرى نگاه كرده و او را خريده و بر وى حلال شده، سپس آزادش كرده و بر او حرام شده سپس او را به زنى گرفته و بر او حلال شده و ظهارش كرده و بر او حرام شده و كفارّه ظهار داده و حلال شده و سپس يك بار طلاقش داده و حرام شده، سپس به او رجوع كرده و حلال شده، پس آن مرد از اسلام برگشته و زن بر او حرام شده و باز توبه كرده و به اسلام برگشته و به همان نكاح سابق بر او حلال شده، چنان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) زينب را به ابىالعاص بن ربيع كه مسلمان شد، به همان نكاح اوّل تسليم نمود.
15- پاسخ مبسوط امام جواد به يك سؤال فقهىِ حجّ
«قالَ الْمأْمُونُ: يا يَحْيى سَلْ أَبا جَعْفَر عَنْ مَسْأَلَة فِى الْفِقْهِ لِتَنْظُرَ كَيْفَ فِقْهُهُ؟ فَقالَ يَحْيى: يا أَبا جَعْفَر أَصْلَحَكَ اللّهُ ما تَقُولُ فى مُحْرِم قَتَلَ صَيْدًا؟ فَقالَ أَبُو جَعْفَر(عليه السلام):قَتَلَهُ فى حِلٍّ أَوْ حَرَم، عالِمًا أَوْ جاهِلاً، عَمْدًا أَوْ خَطَأً، عَبْدًا أَوْ حُرًّا صَغيرًا أَوْ كَبيرًا، مُبْدِئًا أَوْ مُعيدًا، مِنْ ذَواتِ الطَّيْرِ أَوْ غَيْرِهِ؟مِنْ صِغارِ الطَّيْرِ أَوْ كِبارِهِ. مُصِرًّا أَوْ نادِمًا بِاللَّيْلِ أَوْ فى أَوْكارِها أَوْ بِالنَّهارِ وَ عَيانًا، مُحْرِمًا لِلْحَجِّ أَوْ لِلْعُمْرَةِ؟قالَ : فَانْقَطَعَ يَحْيى إِنْقِطاعًا لَمْ يَخْفَ عَلى أَحَد مِنْ أَهْلِ الَْمجْلِسِ إِنْقِطاعُهُ وَ تَحَيَّرَ النّاسُ عَجَبًا مِنْ جَوابِ أَبِى جَعْفَر(عليه السلام).
...فَقالَ الْمأْمُونُ: يا أَبا جَعْفَر إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُعَرِّفَنا ما يَجِبُ عَلى كُلِّ صِنْف مِنْ هذِهِ الاَْصْنافِ فى قَتْلِ الصَّيْدِ؟فَقالَ(عليه السلام): إِنَّ الُمحْرِمَ إِذا قَتَلَ صَيْدًا فِى الْحِلِّ وَ كانَ الصَّيْدُ مِنْ ذَواتِ الطَّيْرِ مِنْ كِبارِها فَعَلَيْهِ الْجَزاءُ مُضاعَفًا. وَ إِنْ قَتَلَ فَرْخًا فِى الْحِلِّ فَعَلَيْهِ حَمَلٌ قَدْ فُطِمَ فَلَيْسَتْ عَلَيْهِ الْقيمَةُ لاَِنـَّهُ لَيْسَ فِى الْحَرَمِ. وَ إِذا قَتَلَهُ فِى الْحَرَمِ فَعَلَيْهِ الْحَمَلُ وَ قيمَةُ الْفَرْخِ. وَ إِنْ كانَ مِنَ الْوَحْشِ فَعَلَيْهِ فى حِمارِ الْوَحْشِ بَقَرَةٌ وَ إِنْ كانَ نَعامَةً فَعَلَيْهِ بَدَنَةٌ. فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَإِطْعامُ سِتّينَ مِسْكينًا. فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَلْيَصُمْ ثَمانِيَةَ عَشَرَ يَوْمًا. وَ إِنْ كانَ بَقَرَةً فَعَلَيْهِ بَقَرَةٌ، فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَلْيُطْعِمْ ثَلاثينَ مِسْكينًا، فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَلْيَصُمْ تِسْعَةَ أَيّام. وَ إِنْ كانَ ضَبْيًا فَعَلَيْهِ شاةٌ، فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَلْيُطْعِمْ عَشَرَةَ مَساكينَ، فَإِنْ لَمْ يَجِدْ فَلْيَصُمْ ثَلاثَةَ أَيّام.
وَ إِنْ أَصابَهُ فى الْحَرَمِ فَعَلَيْهِ اْلْجَزاءُ مُضاعَفًا «هَدْيًا بالِغَ الْكَعْبَةِ» حَقًّا واجِبًا أَنْ يَنْحَرَهُ إِنْ كانَ فى حَجٍّ بِمِنًى حَيْثُ يَنْحَرُ النّاسُ. وَ إِنْ كانَ فى عُمْرَة يَنْحَرُهُ بِمَكَّةَ فى فِناءِ الْكَعْبَةِ وَ يَتَصَدَّقُ بِمِثْلِ ثَمَنِهِ حَتّى يَكُونَ مُضاعَفًا، وَ كَذلِكَ إِذا أَصابَ أَرْنَبًا أَوْ ثعْلَبًا فَعَلَيْهِ شاةٌ وَ يَتَصَدَّقُ بِمِثْلِ ثَمَنِ شاة. وَ إِنْ قَتَلَ حَمامًا مِنْ حَمامِ الْحَرَمِ فَعَلَيْهِ دِرْهَمٌ يَتَصَدَّقُ بِهِ. وَ دِرْهَمٌ يَشْتَرى بِهِ عَلَفًا لِحَمامِ الْحَرَمِ. وَ فِى الْفَرْخِ نِصْفُ دِرْهَم. وَ فِى الْبَيْضَةِ رُبْعُ دِرْهَم وَ كُلُّ ما أَتى بِهِ الُمحْرِمُ بِجَهالَة أَوْ خَطَإ فَلا شَىْءَ عَلَيْهِ إِلاَّ الصَّيْدَ. فَإِنَّ عَلَيْهِ فيهِ الْفِداءَ بِجَهالَة كانَ أَمْ بِعِلْم، بِخَطَإ كانَ أَمْ بِعَمْد. وَ كُلُّ ما أَتى بِهِ الْعَبْدُ فَكَفّارَتُهُ عَلى صاحِبِهِ مِثْلُ ما يَلْزَمُ صاحِبَهُ. وَ كُلُّ ما أَتى بِهِ الصَّغيرُ الَّذى لَيْسَ بِبالِـغ فَلا شَىْءَ عَلَيْهِ. فَإِنْ عادَ فَهُوَ مِمَّنْ يَنْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ. وَ إِنْ دَلَّ عَلَى الصَّيْدِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ وَ قُتِلَ الصَّيْدُ فَعَلَيْهِ فيهِ الْفِداءُ. وَ المُصِّرُّ عَلَيْهِ يَلْزَمُهُ بَعْدَ الْفِداءِ الْعُقُوبَةُ فِى الاْخِرَةِ. وَ النّادِمُ لا شَىْءَ عَلَيْهِ بَعْدَ الْفِداءِ فِى الاْخِرَةِ. وَ إِنْ أَصابَهُ لَيْلاً أَوْكارَها خَطَأً فَلا شَىْءَ عَلَيْهِ إِلاّ أَنْ يَتَصَيَّدَ بِلَيْل أَوْ نَهار فَعَلَيْهِ فيهِ الْفِداءُ، وَ الُْمحْرِمُ لِلْحَجِّ يَنْحَرُ الْفِداءَ بِمَكَّةَ.
مأمون به يحيى بن اكثم گفت: از ابوجعفر (امام محمد تقى) مسأله اى فقهى بپرس تا بنگرى در فقه چگونه است.
يحيى گفت: اى ابا جعفر! خدا كارت را رو به راه كند، چه مىگويى درباره مُحرمى كه شكارى را كشته است؟امام جواد(عليه السلام) گفت: آن صيد را در حِلّ كشته يا در حَرَم؟ عالم بوده يا جاهل؟ به عمد بوده يا به خطا؟ آن مُحْرم بنده بوده يا آزاد؟ صغير بوده يا كبير؟ نخستين صيد او بوده يا صيد دوباره او؟ آن صيد پرنده بوده يا غير آن؟ پرنده كوچك بوده يا بزرگ؟ مُحرم باز قصدِ صيدِ پرنده دارد و مُصِّر است يا تائب؟ اين صيد در شب بوده و از آشيانه بوده يا در روز و آشكارا؟ مُحرم براى حجّ بوده يا عُمره؟راوى گويد: يحيى بن اكثم طورى واماند كه واماندگىاش بر احدى از اهل مجلس پوشيده نماند و همه مردم از جواب امام جواد(عليه السلام)در شگفت ماندند.
بعد از آن كه مردم پراكنده شدند، مأمون گفت: اى اباجعفر! اگر صلاح بدانى، آنچه را كه بر هر صنف از اين اصناف در قتل صيد، واجب است به ما بشناسان! امام جواد(عليه السلام) در پاسخ فرمود:چون مُحرم، صيدى از پرنده هاى بزرگ را در حِلّ بكشد، يك گوسفند كفّاره بر او باشد. و اگر در حرم باشد كفّاره دوچندان است. و اگر جوجه اى را در حلّ بكشد برّه از شير گرفته اى بر اوست و بها بر او نيست چون در حرم نبوده است. و اگر در حرم باشد برّه و بهاى جوجه هر دو به عهده اوست. و اگر آن صيد حيوان وحشى باشد، در گورخر وحشى گاوى بايد. و اگر شتر مرغ است يك شتر بايد. و اگر نتواند شصت مسكين را اطعام كند. و اگر آن را هم نتواند هجده روز روزه بدارد. و اگر شكار، گاو باشد بر او گاوى است. و اگر نتواند سى مسكين را طعام بدهد. و اگر آن را هم نتواند نُه روز روزه بگيرد. و اگر آهو باشد يك گوسفند بر اوست، و اگر نتواند ده مسكين را طعام دهد. و اگر نتواند سه روز را روزه بدارد. و اگر در حرم شكارش كرده كفّاره دوچندان است و بايد آن را به كعبه رساند و قربانى كند و حقِّ واجب است كه اگر در احرام حجّ باشد، كفّاره را در منى بكشد آنجا كه قربانگاه مردم است. و اگر در عمره باشد در مكّه و در پناه كعبه بكشد. و به اندازه بهايش هم صدقه بدهد تا دو چندان باشد. و همچنين اگر خرگوشى يا روباهى صيد كند يك گوسفند بر اوست و به اندازه بهايش هم بايد صدقه بدهد. و اگر يكى از كبوتران حرم را بكشد يك درهم صدقه دهد و درهم ديگرى هم دانه بخرد براى كبوتران حرم. و اگر جوجه باشد نيم درهم. و اگر تخم باشد يك چهارم درهم. و هر خلافى كه مُحرم از راه نادانى و يا خطا مرتكب شود كفّاره ندارد، جز همان صيد كه كفّاره دارد، جاهل باشد يا عالم، خطا باشد يا عمد. و هر خلافى بنده كند تمام كفّارهاش بر مولاى اوست. و هر خلافى كودك نابالغ كند چيزى بر او نيست. و اگر بار دوّمِ صيد او باشد خدا از او انتقام كشد [و كفّاره ندارد]. اگر مُحرم شكار را به ديگرى نشان بدهد و او آن را بكشد كفّاره بر اوست. و آن كه اصرار دارد و توبه نكرده پس از كفّاره، عذاب آخرت هم دارد. و اگر پشيمان است پس از كفّاره، عذاب آخرت ندارد. اگر شبانه از آشيانه به خطا شكار كرده چيزى بر او نيست، مگر قصد شكار داشته باشد. و اگر عمداً شكار كند، در شب باشد يا روز، كفّاره بر اوست. و آن كه مُحرم به حجّ است بايد كفّاره را در مكّه قربانى كند. 16- سرچشمه دانش على(عليه السلام)
«عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) عَلِيًّا(عليه السلام) أَلْفَ كَلِمَة، كُلُّ كَلِمَة يَفْتَحُ أَلْفَ كَلِمَة.»:
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، هزار كلمه [از علوم را] به على(عليه السلام)آموخت كه از هر كلمه اى هزار كلمه منشعب مىشد.
17- سفارش پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به فاطمه(عليها السلام)
«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) قالَ لِفاطِمَةَ(عليها السلام): إِذا أَنـَامِتُّ فَلا تُخْمِشى عَلَىَّ وَجْهًا، وَ لاتُرْخى عَلَىَّ شَعْرًا، وَ لا تُنادى بِالْوَيْلِ وَ لا تُقيمى عَلَىَّ نائِحَةً، ثُمَّ قالَ: هذَا الْمَعْرُوفُ الَّذى قالَ اللّهُ عَزّوَجَلَّ فى كِتابِهِ «وَ لا يَعْصينَكَ فى مَعْرُوف» (سوره ممتحنه، آيه 12)
رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به فاطمه(عليها السلام) گفت:وقتى كه من از دنيا رفتم به خاطر من صورت را نخراش، و مو را پريشان منماى، و واويلا نكن و بر من نوحه نخوان، سپس فرمود: اين همان معروفى است كه خداوند عزّوجلّ در كتابش فرموده: «و تو را در معروفى نافرمانى نكنند.»
18- مهدى منتظَر
«إِنَّ الْقائِمَ مِنّا هُوَ الْمَهْدِىُّ الَّذى يَجِبُ أَنْ يُنْتَظَرَ فى غَيْبَتِهِ وَ يُطاعَ فى ظُهُورِهِ، وَ هُوَ الثّالِثُ مِنْ وُلْدى.»:
همانا قائم از ماست او همان مهدىاى است كه واجب است در زمان غيبتش منتظرش باشند و در وقت ظهورش اطاعتش كنند و او سومين نفر از اولاد من است.
19- ديدار با دوستان
«مُلاقاتُ الاِْخْوانِ نَشْرَةٌ وَ تَلْقيحٌ لِلْعَقْلِ وَ إِنْ كانَ نَزْرًا قَليلاً.»:
ملاقات و زيارت برادران سبب گسترش و بارورى عقل است، اگرچه كم و اندك باشد.
20- هواى نفس
«مَنْ أَطاعَ هَواهُ أَعْطى عَدُوَّهُ مُناهُ.»:
كسى كه فرمان هواى نفس خويش را بَرَد، آرزوى دشمنش را برآوَرَد
.
21- مركب شهوت
«راكِبُ الشَّهَواتِ لا تُسْتَقالُ لَهُ عَثْرَةٌ.»:
كسى كه بر مركب شهوات سوار است، از لغزش درامان نخواهد ماند.
22- متمسّكين به خدا
«كَيْفَ يُضيعُ مَنْ أَللّهُ كافِلُهُ، وَ كَيْفَ يَنْجُوا مَنْ أَللّهُ طالِبُهُ وَ مَنِ انْقَطَعَ إِلى غَيْرِ اللّهِ وَكَلَهُ اللّهُ إِلَيْهِ.»:
چگونه ضايع مىشود كسى كه خدا، عهده دار و سرپرست اوست؟ و چگونه فرار مىكند كسى كه خدا جوينده اوست؟ كسى كه از خدا قطع رابطه كند و به ديگرى توكّل نمايد، خداوند او را به همان شخص واگذار نمايد.
23- شناخت آغاز و انجام
«مَنْ لَمْ يَعْرِفِ الْمَوارِدَ أَعْيَتْهُ الْمَصادِرُ.»:
كسى كه محلّ ورود را نشناسد، از يافتن محلّ خروج درمانده گردد.
24- نتيجه تلاش استوار
«إِتَّئِدْ تُصِبْ أَوْ تَكِدّ.»:
سخت بكوش تا به مقصود دست يابى، و گرنه در رنج فرومانى.
25- سپاسِ نعمت
«نِعْمَةٌ لا تُشْكَرُ كَسَيِّئَة لا تُغْفَرُ.»:
نعمتى كه براى آن شكرگزارى نشود، مانند گناهى است كه آمرزيده نگردد.
26- سازش با مردم
«مَنْ هَجَرَ الْمُدارةَ قارَبَهُ الْمَكْرُوهَ.»:
كسى كه سازش و مدارا با مردم را رها كند، ناراحتى به او روى مىآورد.
27- نتيجه كارِ بدونِ آگاهى
«مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْم ما يُفْسِدُ أَكْثَرُ مِمّا يُصْلِحُ.»:
كسى كه كارى را بدون علم و دانش انجام دهد، اِفسادش بيش از اِصلاحش خواهد بود.
28- قضاى حتمى
«إِذا نَزَلَ الْقَضاءُ ضاقَ الْفَضاءُ.»:
چون قضاى الهى فرود آيد، عرصه بر آدمى تنگ آيد.
29- افشاگرى زمان
«أَلاَْيّامُ تَهْتِكُ لَكَ الاَْمْرَ عَنِ الاَْسْرارِ الْكامِنَةِ.»:
روزگار و گذشت زمان، پرده از روى كارهاى نهفته برمىدارد.
30- دقّت و خودپايى
«أَلتَّحَفُّظُ عَلى قَدْرِ الْخَوْفِ.»:
خود را پاييدن به اندازه ترس است.
31- چنين مباش!
«لا تَكُنْ وَلِيًّا لِلّهِ فِى الْعَلانِيَةِ، عَدُوًّا لَهُ فِى السِّـرِّ.»:
در ظاهر دوست خدا و در باطن دشمن او مباش.
32- چهار عاملِ محرّك
«أَرْبَعُ خِصال تَعَيَّنَ الْمَرْءَ عَلَى الْعَمَلِ: أَلصِّحَّةُ وَ الْغِنى وَ الْعِلْمُ وَ التَّوْفيقُ.»:
چهار چيز است كه شخص را به كار وا مىدارد: سلامت، بىنيازى، دانش و توفيق.
33- رضايتى كه در حكم عمل است
«أَلْعالِمُ بِالظُّلْمِ وَ الْمُعينُ عَلَيْهِ وَ الرّاضى بِهِ، شُرَكاءُ.»:
كسى كه آگاه به ظلم است و كسى كه كمك كننده بر ظلم است و كسى كه راضى به ظلم است، هر سه شريكاند.
34- گناهان مرگ خيز
«مَوْتُ الاِْنْسانِ بِالذُّنُوبِ أَكْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاَْجَلِ وَ حَياتُهُ بِالْبِّرِ أَكْثَرُ مِنْ حَياتِهِ بِالْعُمْرِ.»:
مرگ آدمى به سبب گناهان، بيشتر است از مرگش به واسطه اَجَل، و زندگى و ادامه حياتش به سبب نيكوكارى، بيشتر است از حياتش به واسطه عمر طبيعى.
35- عوامل جلب محبّت
«ثَلاثُ خِصال تُجْلَبُ بِهَا المَوَدَّةُ: أَلاِْنْصافُ وَ الْمُعاشَرَةُ وَالْمُواساةُ فِى الشِّدَّةِ وَ الاِْنْطِواءُ عَلى قَلْب سَليم.»:
سه چيز است كه به وسيله آن دوستى حاصل گردد:انصاف، و معاشرت و هميارى در وقت سختى، و سپرى نمودن عمر با قلب پاك.
36- اعتماد به خدا، نردبان ترقّى
«أَلثِّقَةُ بِاللّهِ ثَمَنٌ لِكُلِّ غال وَ سُلَّمٌ إِلى كُلِّ عال.»:
اعتماد به خداوند بهاى هر چيز گرانبها و نردبان هر امر بلند مرتبه اى است.
37- سرعت تقرّب، با دلهاى پاك
«أَلْقَصْدُ إِلَى اللّهِ تَعالى بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعابِ الْجَوارِحِ بِالاَْعْمالِ.»:
با دلها به سوى خداوند متعال آهنگ نمودن، رساتر از به زحمت انداختن اعضا با اعمال است.
38- پرهيز از آدمِ شَرور
«إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الشَّريرِ فَإِنَّهُ كَالسَّيْفِ الْمَسْلُولِ يَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَيَقْبَحُ أَثَرُهُ.»:
از همـراهى و رفاقت بـا آدم شَرور و بـدجنس بپـرهيز، زيرا كه او ماننـد شمشير بـرهنه است كـه ظاهـرش نيكـو و اثرش زشت است.
39- مانعِ خير، دشمن آدمى است
«قَدْ عاداكَ مَنْ سَتَرَ عَنْكَ الرُّشْدَ إِتِّباعًا لِما تَهْواهُ.»:
كسى كه به خاطر هواى نفسش هدايت و ترقّى را از تو پوشيده داشته، حقّا كه با تو دشمنى ورزيده است.
40- اسباب رضوان خدا و رضايت آدمى
«ثَلاثٌ يَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ تَعالى:كَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ، وَلينُ الْجانِبِ، وَ كَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ لَمْ يَنْدَمْ: تَرْكُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ التَّوَكُلِّ عَلَى اللّهِ عِنْدَ الْعَزْمِ.»:
سه چيز است كه رضوان خداوند متعال را به بنده مىرساند:1 ـ زيادى استغفار،2 ـ نرم خو بودن،3 ـ و زيادى صدقه. و سه چيز است كه هر كس آن را مراعات كند، پشيمان نشود:1 ـ ترك نمودن عجله،2 ـ مشورت كردن،3 ـ و به هنگام تصميم، توكّل بر خدا نمودن.

آدرس


برچسب‌ها: آرامش, زمین متحد, ولایت, عشق
نوشته شده توسط A

ميلاد با بركت حضرت ابى عبداللّه الحسين(عليه السلام)، دومين فرزند امام على و فاطمه زهرا(عليهما السلام) بنا بر مشهور، روز سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدينه بوده است.
پس از ولادت، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نام وى را «حسين» گذاشت، آن گاه او را بوسيد و گريست و فرمود: تو را مصيبتى عظيم در پيش است، خداوندا! كشنده او را لعنت كن! آن حضرت به مصباح الهدى و سفينة النّجاة و سيّد الشّهداء و ابوعبداللّه معروف است.
مسعودى مىنويسد: امام حسين(عليه السلام) مدّت هفت سال با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)بود و در اين مدّت، آن حضرت خود متصدّى غذا دادن و علم و ادب آموختن به امام حسين(عليه السلام)بود.
شدّت علاقه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به حسين(عليه السلام) به قدرى بود كه كوچكترين ناراحتى او را نمىتوانست تحمّل كند.
روزى پيامبر از در خانه فاطمه(عليها السلام) مىگذشت، صداى گريه حسين را شنيد، وارد خانه شد و به دخترش فرمود: مگر نمىدانى كه گريه حسين در من چقدر مؤثّر است، آن گاه طفل را بوسيد و گفت:«خداوندا! من اين كودك را دوست دارم تو نيز او را دوست بدار.»حديث معروف «حُسَيْنٌ مِنّى وَ أَنـَا مِنْ حُسَيْن، أَحَبَّ اللّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً، حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الاَْسْباطِ.»
; يعنى: «حسين از من است و من از حسينم، خداوند دوست دارد كسى را كه حسين را دوست مىدارد، حسين سبطى از اسباط است.» موردِ قبول شيعه و سنّى است.
حسين بن على(عليه السلام) مدّتِ شش سالِ دوران كودكىاش را با پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)سپرى كرد و پس از رحلت آن بزرگوار، مدّت سى سال در كنار پدرش على(عليه السلام) به سر برد و در همه حوادث پرتلاطم دوران آن حضرت حضورى پرتلاش داشت.
پس از شهادت اميرمؤمنان(عليه السلام) ده سال تمام همراه و همگام با برادر عزيزش امام حسن(عليه السلام)زندگى كرد و پس از شهادت برادر در سال 50 هجرى، به مدّت ده سال، به ارزيابى حوادث زمان پرداخت و بارها به معاويه پرخاش كرد و پس از مرگ او در برابر حكومت يزيد، شجاعانه ايستادگى و از بيعت با او خوددارى كرد، تا اين كه در محرّم سال 61 هجرى به همراه گروهى از بستگان و ياران باوفايش، در سرزمين كربلا به شهادت رسيد.
حسين بن على(عليه السلام) نمونه كامل يك انسان برجسته و متشخّص بود و نام حسين در اذهان، همراه با شجاعت و ظلم ستيزى و جوش و خروش بر ضدّ هر گونه ستم و تبعيض است.
در دوران پنج سال حكومت پدر با او همكارى مىكرد و در پى چاره مىگشت كه پيش از آن كه امّت، نَفَسِ واپسين را برآورد، نفحه حياتى در او بدمد و در تاريخ طرحى نو دراندازد.
سال شصتم به پايان نرسيده بود، امام حسين(عليه السلام) ديد كه مردم در مقابل برادرش امام حسن(عليه السلام) از نفس افتاده و هرچه از باقيمانده مكتب در ميانشان بوده از آنها دور گرديده و توده مردم، خود را در گلوى گشاد بنىاميّه انداختهاند.
امام احساس كرد كه براى به حركت درآوردن امّت، ديگر خطابه و سخنرانى حماسى كافى نيست، بلكه بايد اراده شكست خورده امّت را به پذيرفتن فداكارى وادارد و آنان را بر ضدّ باطل بشوراند تا زمينه تحقّقِ حقّ را فراهم سازد و در اين راه، با فداكارى منحصر به فرد خود، براى حال و آينده معيارى ارزشمند و ثابت بر جاى نهاد.

هدف قيام

هدف قيام امام حسين(عليه السلام) را به آسانى و بدون تكلّف مىتوان از سخنان آن حضرت استنباط كرد.
آن گاه كه امام(عليه السلام) بر اثر تهاجم عمّال حكومت ناچار شد از مدينه خارج گردد، در ضمن نوشته هاى، هدف حركت خود را چنين شرح داد:
1 ـ «إِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلا بَطَرًا وَلا مُفْسِدًا وَلا ظالِمًا وَإِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى، أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَأَسيرَ بِسيرَةِجَدّى وَأَبى عَلِىِّ بْنِ أَبيطالِب»; يعنى: «من از روى خود خواهى و خوشگذرانى و يا براى فساد و ستمگرى قيام نكردم، من فقط براى اصلاح در امّت جدّم از وطن خارج شدم.
مىخواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره و روش جدّم و پدرم على بن ابيطالب عمل كنم.»در اين سخن چند نكته مهمّ، شايان توجّه است:1 ـ اصلاح امّت، 2 ـ امر به معروف و نهى از منكر، 3 ـ تحقّقِ سيره و روش پيامبر و على(عليهم السلام).
2 ـ آن حضرت در مقام ديگرى فرموده است:«أَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ ما كانَ مِنّا تَنافُسًا فى سِلْطان وَلاَاِلْتماسًا مَنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَلكِنَّ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ وَنَظْهِرَ الاِْصْلاحَ فى بِلادِكَ وَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مَنْ عِبادِكَ ويُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَسُنَنِكَ وَأَحْكامِكَ.»«بار خدايا! تو مىدانى كه آنچه از ما اظهار شده براى رقابت در قدرت و دستيابى به كالاى دنيا نبوده، بلكه هدف ما اين است كه نشانه هاى دينت را به جاى خود برگردانيم و بلادت را اصلاح نماييم، تا ستمديدگان از بندگانت امنيّت يابند و به واجبات و سنّتها و دستورهاى دينت عمل شود.»در اين سخن هم چند نكته قابل توجّه است:1 ـ برگرداندن نشانه و علائم دين به جاى اصلى خود،2 ـ اصلاحات در همه شهرها،3 ـ ايجاد امنيّت براى مردم،4 ـ فراهم ساختن زمينه عمل به واجبات و مستحبّات و احكام الهى.
3 ـ در برخورد با سپاه حرّ بن يزيد رياحى فرمود:«أَيُّهَا النّاسُ فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوااللهَ وَتَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَِهْلِهِ يَكُنْ أَرْضى للهِ وَنَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله وسلم) أَوْلى بِوِلايَةِ هذا الاَْمْرِ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعينَ ما لَيْسَ لَهُمْ وَالسّائرينَ بِالْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ.»«اى مردم اگر شما از خدا بترسيد و حقّ را براى اهلش بشناسيد، اين كار بهتر موجب خشنودى خداوند خواهد بود.
و ما اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، به ولايت و رهبرى، از اين مدّعيانِ نالايق و عاملان جور و تجاوز، شايسته تريم .»
4 ـ و نيز در مقام ديگر فرمود:«إِنّا أَحَقُّ بِذلِكَ الْحَقِّ الْمُسْتَحَقِّ عَلَيْنا مِمَّنْ تَوَلاّهُ.»«ما اهل بيت به حكومت و زمامدارى ـ نسبت به كسانى كه آن را تصرّف كرده اند ـ سزاوارتريم.»از اين دو بخش از سخن امام(عليه السلام) نيز به وضوح استفاده مىشود كه آن حضرت خود را شايسته رهبرى و زمامدارى بر مردم مىداند، نه يزيد فاسد و دستگاه جائر او را.
بنابراين، هدف امام حسين(عليه السلام) در اين قيام ، تحقّقِ كاملِ حقّ بوده است.
امورى كه آن حضرت به عنوان فلسفه قيامش به آنها اشاره مىكند، از قبيل: اصلاح امّت، امر به معروف و نهى از منكر، تحقّق سيره پيامبر و على، برگرداندن علائم و نشانه هاى دين به جاى خود، اصلاحات در شهرها، امنيّت اجتماعى، فراهم ساختن زمينه اجراى احكام، همه و همه اين امور، زمانى قابل تحقّق و اجراست كه ولايت و حكومت در مجرا و مسير اصلىاش قرار گيرد و به دست امام(عليه السلام)بيفتد; لذا فرمود: «ما اهل بيت شايسته اين مقاميم نه متصرّفانِ متجاوز و جائر».
پس هدف نهايى آن حضرت، تشكيل حكومت اسلامى بر اساس سيره پيامبر و على بوده است; كه در پرتو آن، احكام الهى اجرا مىشود و نشانه هاى دين آشكار و شهرها اصلاح و امنيّت پابرجا و امر به معروف و نهى از منكر انجام، و سيره و سنّت پيامبر و على متحقّق، و در نتيجه كار امّت اصلاح مىگردد.
نكته شايان توجّه اين كه تلاش خالصانه براى تشكيل حكومت اسلامى كه منبع و منشأ تمام خيرات و بركات است ـ و شعبه مهّم ولايت على و آل على(عليه السلام) هم كه همان قبول حاكميّت و پذيرش تفسير آنان از دين است ـ غير از حكومت و سلطنت استبدادى و رياست طلبى و كشورگشايى بر اساس هواهاى نفسانى است كه منشأ تمام مفاسد و شُرور است.

نتايج قيام حسينى

1ـ درهم شكستن اركان مخوف دين سالارى ساختگى اُمَوى كه امويان و يارانشان سلطه سلطنتى خود را بر آن استوار ساخته بودند و رسوا ساختن حاكمان تبهكار بنىاميّه كه پيوسته در صدد اِحياى نظام جاهلى بودند.
2ـ بيدار كردن وجدانهاى خفته : شهادت فجيع امام حسين(عليه السلام)در كربلا موجى شديد از احساس گناه در وجدان مسلمانانى كه او را يارى نكردند برانگيخت.
اين احساس گناه دو جنبه داشت: از يك طرف آنها را وادار مىساخت كه گناهى را كه مرتكب شده اند با كفّاره بشويند و از طرف ديگر به كسانى كه آنها را به ارتكاب چنين گناهى واداشته بودند، كينه و نفرت بورزند.
به طورى كه انگيزه قيام توّابين همان كفّاره يارى نكردن امام حسين(عليه السلام)، و انتقام گرفتن از امويان بود.
مقدّر چنين بود كه آتش اين احساس گناه، پيوسته برافروخته ماند و انگيزه انتقام از بنىاميّه در هر فرصت به انقلاب و قيام بر ضدّ ستمگران منتهى گردد.
3ـ ارائه اخلاق جديد : قيام امام حسين(عليه السلام) موجب آن گرديد كه در جامعه، نوعى اخلاق بلند نظرانه پديد آيد.
امام(عليه السلام) و فرزندان و يارانش در قيام بر ضدّ بنىاميّه، اخلاق عالى اسلامى را با همه صفات و طراوت آن نشان دادند.
آنان اين اخلاق را بر زبان نياوردند، بلكه با خون خود آن را مسجّل ساختند.
مردم عادى قبايل عادت كرده بودند كه دين و وجدان خود را به بهاى اندك بفروشند و در برابر ستمكاران گردن خم كنند تا از عطاهاى آنان بهره مند گردند.
هدف مسلمانان عادى همان زندگى روزمرّه شخصى بود و تنها به زندگانى خويش مىانديشيدند.
در آنان، دردهاى اجتماعى تأثيرى نداشت، به قول شاعر :از درد سخن گفتن و از درد شنيدن با مردم بىدرد ندانى كه چه دردى است!تنها كوشش آنان اين بود كه دسترنج خويش را حفظ كنند و به توجيهات رهبران رام باشند، مبادا نامشان از فهرست حقوق بگيران حذف شود، لذا در مقابل جور و ستمى كه مىديدند، خاموشى مىگزيدند و تمام تلاش آنها اين بود كه مفاخر قبيله اى خود را بازگو كنند و سنّتهاى جاهلى خويش را زنده سازند.
اصحاب حسين(عليه السلام) مردمى ديگر بودند كه در سرنوشت خويش با امام همراه شدند و با اين كه داراى زن و فرزند و دوستانى بودند و از بيت المال هم حقوقى دريافت مىنمودند و زندگانى نسبتاً راحتى داشتند و مىتوانستند از لذّت هاى حيات برخوردار گردند، از همه اينها چشم پوشيدند و براى نثار جان در راه حسين(عليه السلام) با ستمگران به ستيز برخاستند.
براى بيشتر مسلمانان آن روز، اين نكته بسى جالب بود كه يك انسان بين زندگانى زبونانه و مرگ شرافتمندانه، مرگ با عزّت را بر زندگى با ذلّت ترجيح دهد.
براى مردم اين نمونه اى عالى و شگفت انگيز بود.
چنان خصلتى وجدان هر مسلمانى را تكان مىداد و او را از خواب سنگين و طولانى راحت طلبى و فرصت طلبى و بيدار مىكرد تا زندگى اسلامى شكلى ديگر گيرد; شكلى كه سالها پيش از قيام حسين(عليه السلام)از ميان رفته بود.
قيام امام حسين(عليه السلام) پس از ديرى خاموشى، از نو موجب برانگيختن روح مبارزه جويى گرديد و اين چنين قيام حسينى و كربلاى خونين او، همه سدّهاى روحى و اجتماعى را كه مانع قيام و انقلاب مىشد، درهم فرو ريخت.
قيام حسين(عليه السلام) به مردم اين درس را آموخت كه به آنان بگويد: تسليم نشويد، انسانيّت خود را مورد معامله قرار ندهيد، با نيروى اهريمن بجنگيد، و همه چيز را در راه تحقّق آرمانهاى اسلام محمّدى(صلى الله عليه وآله وسلم) فدا سازيد.
قيام حسينى در وجدان گروه بسيارى از مردم اين انديشه را برانگيخت كه با حمايت نكردن از حسين(عليه السلام) مرتكب گناه شده اند و بايد كفّاره بپردازند و كفّاره آن جز مبارزه با حاكمان جور و ظلم و ريشه كن نمودن بنياد فاسد استبداد، چيز ديگرى نيست.
اين گونه پس از نهضت حسينى(عليه السلام)، در مكتب، روح انقلاب دميده شد و مردم در انتظار رهبرى قاطع بودند و هرگاه پيشگامِ ظلم ستيزى را مىيافتند بر ضدّ حكومت بنىاميّه دست به انقلاب مىزدند.
در همه اين انقلابها، شعار انقلابيون، خونخواهى حسين(عليه السلام)بود.
انقلاب توّابين و انقلاب مردم مدينه و قيام مختار ثقفى در سال 66 هجرى و انقلاب زيد بن على بن حسين(عليه السلام) در سال 122 هجرى، نمونه هايى از ظلم ستيزى است كه همه آنها ريشه در حركت و قيام بىنظير حسينى(عليه السلام)دارد.
در اين انقلابها مسلمانان پيوسته به دنبال آزادى و عدالت بودند ـ كه حكومتكنندگان آن را خفه كرده بودند ـ و تمام اين تحرّكات به بركت تحرّك و قيام حسينى بود.
و اين گونه حسين(عليه السلام) درس حريّت و آزادگى و استقلال و ظلم ستيزى را تا دامنه قيامت به همه انسانها آموخت.
سخنان حضرت ابىعبداللّه الحسين، بهترين معرّف هدف والاى آن حضرت است، از سرتاسر كلمات حضرتش نداى انسان دوستى و حريّت و عدالت و ظلم ستيزى و مقاومت در برابر جور حاكمان زر و زور به گوش مىرسد.
از ميان كلمات قدسى آن حضرت، چهل حديث را برگزيدهايم كه تقديم خوانندگان ارجمند مىكنيم.

* * *

چهل حديث

رُوِىَ عَنْ أَبى عَبْدِاللهِ الْحُسَيْن(عليه السلام):

1- پند امام به عالمان
«أَيَّتُهَا الْعِصابَةُ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَ بِالنَّصيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَ باللّهِ فى أَنـْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ، يُهابِكُمُ الشَّريفُ، وَ يُكْرِمُكُمُ الضَّعيفُ وَ يُؤْثِرُكُمْ مَنْ لافَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ لا يَدٌ لَكُمْ عِنْدَهُ، تَشْفَعُونَ فِىالْحَوائِجِ إِذَا امْتُنِعَتْ مِنْ طُلاّبِها، وَ تَمْشُونَ فِى الطَّريقِ بِهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَ كَرامَهِ الاَْكابِرِ... فَأَمّا حَقُّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُمْ وَ أَمّا حَقُّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ أَنْتُم تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رَسُلِهِ وَ أَمانًا مِنْ عَذابِهِ؟!ح
ضرت ابى عبداللّه الحسين(عليه السلام) خطاب به عالمان بىعمل و تاركان امر به معروف و نهى از منكر فرموده اند:اى گروه نيرومندى كه به دانش مشهور و به نيكى مذكور و به خيرخواهى معروف و با نام خدا و مذهب در نفوس مردم، با مهابت جلوه گريد! شريف از شما حساب مىبرد و ضعيف شما را گرامى مىدارد، و كسانى كه بر آنها برترى و حقّى نداريد، شما را بر خود ترجيح مىدهند، شما وسيله حوائجى هستيد كه بر خواستارانش ممتنع است، و به هيبت پادشاهان و كرامت بزرگان در راه گام برمىداريد...!و امّا حق ضعيفان را ضايع كرديد! و حقّ خود را كه به گمانتان شايسته آنيد طلب نموديد...! و با اين حال آرزوى بهشت الهى را داريد و همجوارى پيامبران و امان از عذابش را در سر مىپرورانيد!
2- اصلاح امّت، نه قدرت طلبى
«أَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ ما كانَ مِنّا تَنافُسًا فى سُلْطان وَ لاَ الِْتماسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَ لكِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فى بِلادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكامِكَ.»:
در باره فلسفه قيامش فرمود :بار خدايا! تو مىدانى كه آنچه از ما اظهار شده براى رقابت در قدرت و دستيابى به كالاى دنيا نيست; بلكه هدف ما اين است كه نشانه هاى دينت را به جاى خود برگردانيم و بلادت را اصلاح نماييم تا ستمديدگان از بندگانت امنيّت يابند و به واجبات و سنّتها و دستورهاى دينت عمل شود.
3- بهداشت جسم و خودسازى
«أُوصيكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ أُحَذِّرَكُمْ أَيّامَهُ... فَبادِرُوا بِصِحَّةِ الاَْجْسامِ فى مُدَّةِ الاَْعْمارِ... فَإِيّاكَ أَنْ تَكُونَ مِمَّنْ يَخافُ عَلَى الْعِبادِ مِنْ ذُنُوبِهِمْ وَ يَأْمَنَ العُقُوبَةَ مِنْ ذَنْبِهِ.»:
اى مردم! شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم و از (گناه كردن) در ايّامش برحذر مىدارم... در مدّت عمر به سلامت و تندرستى جسم پيشى گيريد... و از كسانى مباشيد كه بر گناه بندگان بيم دارند و خود از عقوبت گناه خويش آسودهخاطراند!
4- اقسام جهاد
«أَلْجِهادُ عَلى أَرْبَعَةِ أَوْجُه: فَجِهادانِ فَرْضٌ وَ جِهادُ سُنَّةٌ لا يُقامُ إِلاّ مَعَ فَرْض وَ جِهادٌ سُنَّةٌ، فَأَمّا أَحَدُ الْفَرْضَيْنِ فَجِهادُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ عَنْ مَعاصِى اللّهِ وَ هُوَ مِنْ أَعْظَمِ الْجِهادِ، وَ مُجاهَدَةُ الَّذينَ مِنَ الكُفّارِ فَرْضٌ.
وَ أَمَّا الْجِهادُ الَّذى هُوَ سُنَّةٌ لا يُقامُ إِلاّ مَعَ فَرْض فَإِنَّ مُجاهَدَةَ الْعَدُوِّ فَرْضٌ عَلى جَميعِ الاُْمَّةِ لَوْ تَرَكُوا الْجِهادَ لاََتاهُمُ الْعَذابُ وَ هُوَ مِنْ عَذابِ الاُْمَّةِ وَ هُوَ سُنَّةٌ عَلَى الاِْمامِ، وَحَدُّهُ أَنْ يَأْتِىَ مَعَ الاُْمَّةِ فَيُجاهِدَهُمْ. وَ أَمَّا الْجِهادُ الَّذى هُوَ سُنَّةٌ فَكُلُّ سُنَّة أَقامَهُ الرَّجُلُ وَ جاهَدَ فى إِقامَتِها وَ بُلُوغِها وَ إِحْيائِها، فَالْعَمَلُ وَ السَّعْىُ فيها مِنْ أَفْضَلِ الاَْعْمالِ لاَِنـَّها إِحْياءُ سُنَّة وَ قَدْ قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم): «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُها وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِها إِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئًا.»
جهاد بر چهارگونه است: دوتاى آن فرض، و يكى سنّت كه جز با فرض برپاداشته نشود، و ديگر جهاد سنّت.
امّا آن دوتايى كه فرض است، يكى جهاد شخص با نفس خود در مقابل معصيتهاى الهى است، و آن بزرگترين جهاد است، و جهاد با كفّار كه هم مرز با شمايند فرض است.
و امّا جهادى كه سنّت است و جز با فرض برپا نشود، جهاد با دشمن است، و واجب است بر همه امّت، و اگر جهاد را ترك كنند عذاب بر آنان آيد و اين عذابى است كه از خود امّت است.
و چنين جهادى بر امام سنّت است و حدّ آن اين است كه امام با امّت به سراغ دشمن روند و با آنها جهاد كنند.
و امّا جهادى كه سنّت مطلق است عبارت از هر سنّتى است كه شخص آن را برپا مىدارد و در برپايى و اجرا و زنده كردن آن تلاش مىكند.
بنابراين، هر نوع كار و كوشش در اقامه آن از بهترين اعمال خواهد بود، زيرا كه آن زنده نمودنِ سنّت است و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرموده است: «هر كه سنّت و روش نيكويى را به وجود آوَرَد پاداشش براى او خواهد بود و نيز ثواب هر كه تا روز قيامت بدان عمل كند، بدون آن كه از ثواب آنها هم چيزى كاسته شود.»
5- تباهى دنيا
«إِنَّ هذِهِ الدُّنْيا قد تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُها، فَلَمْ يَبْقَ مِنْها إِلاّ صُبابَةٌ كَصُبابَةِ الاِْناءِ وَ خَسيسُ عَيْش كَالْمَرْعَى الْوَبيل، أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فى لِقاءِاللّهِ مُحِقًّا، فَإِنّى لا أَرَى الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ بَرَمًا، إِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنيا وَ الدّينُ لَعْقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ.»
امام حسين(عليه السلام) در هنگام سفر به كربلا فرمود:راستى اين دنيا ديگرگونه و ناشناس شده و معروفش پشت كرده، و از آن جز نمى كه بر كاسه نشيند و زندگىاى پست، همچون چراگاه تباه، چيزى باقى نمانده است. آيا نمىبينيد كه به حقّ عمل نمىشود و از باطل نهى نمىگردد؟ در چنين وضعى مؤمن به لقاى خدا سزاوار است. و من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ظالمان را جز هلاكت نمىبينم. به راستى كه مردم بنده دنيا هستند و دين بر سر زبان آنهاست و مادام كه براى معيشت آنها باشد پيرامون آناند، و وقتى به بلا آزموده شوند دينداران اندكاند.
6- نعمت ناخوش انجام
«أَلاِْسْتِدْراجُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ لِعَبْدِهِ أَنْ يُسْبِغَ عَلَيْهِ النِّعَمَ وَ يَسْلُبَهُ الشُّكْرَ.»
غافلگير كردن بنده از جانب خداوند به اين شكل است كه به او نعمت فراوان دهد و توفيق شكرگزارى را از او بگيرد.
7- عبادتِ تاجران، عابدان و آزادگان
«إِنَّ قَوْمًا عَبَدُو اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ إِنَّ قَوْمًا عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ، وَ إِنَّ قَومًا عَبَدُوا اللّهَ شُكْرًا فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحْرارِ وَ هِىَ أَفْضَلُ الْعِبادَةِ»:
گروهى خدا را از روى ميل و رغبت (به بهشت) عبادت مىكنند كه اين عبادت تاجران است، و گروهى خدا را از روى ترس (از دوزخ) مىپرستند و اين عبادت بندگان است و گروهى خدا را از روى شكر(و شايستگىِ پرستش) عبادت مىكنند و اين عبادت آزادگان است كه بهترين عبادت است.
8- پرهيز از ستمكارى
«إِيّاكَ وَ الظُّلْمَ مَنْ لا يَجِدُ عَلَيْكَ ناصِرًا إِلاَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ»
برحذر باشيد از ستم كردن به كسى كه ياورى جز خداوند عزّوجلّ ندارد.
9- روى آوردن به ديندار، جوانمرد و اصيل
«لا تَرْفَعْ حاجَتَكَ إِلاّ إِلى أَحَد ثَلاثَة: إِلى ذى دين، أَوْ مُرُوَّة، أَوْ حَسَب.»
جز به يكى از سه نفر حاجت مبر: به ديندار، يا صاحب مروّت، يا كسى كه اصالت خانوادگى داشته باشد.
10- نشانه هاى مقبول و نامقبول انسانها
«مِنْ دَلائِلِ عَلاماتِ الْقَبُولِ: أَلْجُلُوسُ إِلى أَهْلِ العُقُولِ. وَ مِنْ عَلاماتِ أَسْبابِ الْجَهْلِ أَلْمُماراةُ لِغَيْرِ أَهْلِ الْكُفْرِ. وَ مِنْ دَلائِلِ الْعالِمِ إِنْتِقادُهُ لِحَديثِهِ وَ عِلْمُهُ بِحَقائِقِ فُنُونِ النَّظَرِ.»:
از دلائل نشانه هاى قبول، همنشينى با خردمندان است.
و از نشانه هاى موجبات نادانى، مجادله با مسلمانان.
و از نشانه هاى دانا اين است كه سخن خود را نقّادى مىكند و به حقايق فنونِ نظر، داناست.
11- نشانه هاى مؤمن
«إِنَّ الْمُؤْمِنَ اتَّخَذَ اللّهَ عِصْمَتَهُ وَ قَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً يَنْظُرُ فى نَعْتِ الْمُؤمنينَ وَ تارَةً يَنْظُرُ فى وَصْفِ المُتَجَبِّرينَ، فَهُو مِنْهُ فى لَطائِفَ وَ مِنْ نَفْسِهِ فى تَعارُف وَ مِنْ فِطْنَتِهِ فى يَقين وَ مِنْ قُدْسِهِ عَلى تَمْكين.»:
به راستى كه مؤمن خدا را نگهدار خود گرفته و گفتارش را آيينه خود، يك بار در وصف مؤمنان مىنگرد و بار ديگر در وصف زورگويان، او از اين جهت نكته سنج و دقيق است و اندازه و قدر خود را مىشناسد و از هوش خود به مقام يقين مىرسد و به پاكى خود استوار است.
12- بخل ورزى در سلام
«أَلْبَخيلُ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلامِ.»:
بخيل كسى است كه به سلام كردن بخل ورزد.
13- نتيجه پيروى از گناهكار
«مَنْ حَاوَلَ امْرَأً بِمَعْصِيَةِ اللّهِ كانَ أَفْوَتَ لِما يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِما يَحْذَرُ.»:
كسى كه با نافرمانىِخدا گِرد كسى گردد، آنچه را اميد دارد از دست رفتنىتر است و از آنچه برحذر است زودتر دچارش گردد.
14- احترام به ذرّيّه زهرا(عليه السلام)
«وَ اللّهِ لا أَعْطِى الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسى أَبَدًا وَ لَتَلْقِيَنَّ فاطِمَةُ أَباها شاكِيَةً ما لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُها أُمَّتَهُ وَ لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ أَذاها فى ذُرِّيَّتِها.»:
به خدا قسم من هرگز زير بار پستى و ذلّت نخواهم رفت و در روز قيامت، فاطمه زهرا پدرش را ملاقات خواهد كرد، در حالى كه از آزارى كه فرزندانش از امّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ديده اند به پدر خويش شكايت خواهد برد و كسى كه ذرّيّه فاطمه را آزار دهد داخل بهشت نخواهد شد.
15- فلسفه قيام
«إِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَ لا بَطَرًا وَ لا مُفْسِدًا وَ لا ظالِمًا وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى(صلى الله عليه وآله وسلم) أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ أَنْهى عَنِ المُنْكَرِ وَ أَسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَ أَبى عَلِىِّ بْنِ أَبيطالب.»:
من از روى خودخواهى و خوشگذرانى و يا براى فساد و ستمگرى قيام نكردم، بلكه قيام من براى اصلاح در امّت جدّم مىباشد، مىخواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره و روش جدّم و پدرم على بن ابيطالب عمل كنم.
16- ما اهل بيت شايسته حكومتيم
«إِنّا أَحَقُّ بِذلِكَ الْحَقِّ المُسْتَحَقِّ عَلَيْنا مِمَّنْ تَوَلاّهُ.»:
ما اهل بيت به حكومت و زمامدارى ـ نسبت به كسانى كه آن را تصرّف كردهاند ـ سزاوارتريم.
17- امام كيست؟
«فَلَعَمْرى مَا الاِْمامُ إِلاَّ الْعامِلُ بِالْكِتابِ والاْخِذُ بِالْقِسْطِ وَ الدّائِنُ بِالْحَقِّ وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللّهِ.»:
به جان خودم سوگند، امام و پيشوا نيست، مگر كسى كه به قرآن عمل كند و راه قسط و عدل را در پيش گيرد و تابع حقّ باشد و خود را در راه رضاى خدا وقف سازد.
18- اهل بيت شايستگان حكومت
«أَيـُّهَا النّاسُ فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَِهْلِهِ يَكُنْ أَرْضى لِلّهِ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله وسلم) أَوْلى بِوِلايَةِ هذَا الاَْمرِ مِنْ هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيْسَ لَهُمْ وَ السّائِرينَ بِالْجَوْرِ وَ العُدْوانِ.»
اى مردم! اگر شما از خدا بترسيد و حقّ را براى اهلش بشناسيد، اين كار بهتر موجب خشنودى خداوند خواهد بود و ما اهل بيت پيامبر، به ولايت و رهبرى، از اين مدّعيان نالايق و عاملان جور و تجاوز، شايستهتريم.
19- قيام در مقابل ظالم
«أَيُّهَا النّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) قالَ: مَنْ رَأى سُلْطانًا جائِرًا مُسْتَحِلاًّ لِحُرَمِ اللّهِ ناكِثًا لِعَهْدِاللهِ مُخالِفًا لِسُنَّةِ رَسُولِ اللّهِ يَعْمَلُ فى عِبادِ اللّهِ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْل وَ لا قَوْل كانَ حَقًّا عَلَى اللّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ.»:
هان اى مردم! پيامبر خدا فرموده است: كسى كه زمامدارى ستمگر را ببيند كه حرام خدا را حلال مىسازد و عهدش را مىشكند و با سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مخالفت مىورزد و در ميان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز عمل مىكند، ولى در مقابل او با عمل يا گفتار، اظهار مخالفت ننمايد، بر خداوند است كه او را با همان ظالم در جهنّم اندازد.
20- خشنودى خالق، ملاك رستگارى
«لا أَفْلَحَ قَوْمٌ إِشْتَرَوْا مَرْضاتِ الَْمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ.»:
رستگار مباد مردمى كه خشنودى مخلوق را در مقابل غضب خالق خريدند.
21- بهترين ياران
«إِنّى لا أَعْلَمُ أَصْحابًا أَوْلى وَ لا خَيْرًا مِنْ أَصْحابى وَ لا أَهْلَ بَيْت أَبَرُّ وَ لا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتى فَجزاكُمُ اللّهُ جميعًا خَيْرًا.»:
در شب عاشورا فرمود: من اصحاب و يارانى را بهتر از ياران خود نديدهام و اهل بيت و خاندانى بهتر و باوفاتر از اهل بيت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزاى خير دهاد.
22- آزمودگان استوار امام(عليه السلام)
«وَ اللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فيهِمْ إِلاّ الاَْقْعَسَ يَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنِيَّةِ دُونى اِسْتيناسَ الطِّفْلِ إِلى مَحالِبِ أُمِّه.»:
درباره اصحاب خود فرمود:به خدا قسم آنان را آزمودم، دلاور و استوارشان ديدم، به كشته شدن در ركاب من چنان مشتاقاند كه طفل شيرخوار به پستان مادرش!
23- بهترين سخن تسلّى بخش
«إِنَّ أَهْلَ الاَْرْضِ يَمُوتُونَ وَ أَهْلَ السَّماءِ لا يَبْقُونَ وَ أَنَّ كُلَّ شَىْء هالِكٌ إِلاّ وَجْهَ اللّهِ الَّذى خَلَقَ الاَْرضَ بِقُدْرَتِهِ وَ يَبْعَثُ الْخَلْقَ فَيَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ.»:
در مقام تسلّى به خواهر بزرگوارش فرمود:اهل زمين مىميرند و اهل آسمان باقى نمىمانند و همه چيز رو به فناست، جز ذات پروردگارى كه زمين را به قدرتش آفريده، و خلق را برانگيزاند و همه به سوى او باز مىگردند، و او تنهاى يگانه است.
24- شكيبايى، پل پيروزى
«صَبْرًا يا بَنِى الْكِرامِ فَمَا الْمُوْتُ إِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرّاءِ إِلَى الْجِنانِ الْواسِعَةِ وَ النِّعَمِ الدّائِمَةِ.»
به اصحاب رزمنده خود در روز عاشورا فرمود:اى بزرگ زادگان! صبر و شكيبايى ورزيد كه مرگ چيزى جز يك پُل نيست كه شما را از سختى و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهاى هميشگى آن مىرساند.
25- فرجام دنيا
«عِبادَ اللّهِ إِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلى حَذَر فَإِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيَتْ عَلى أَحَد أَوْ بَقِىَ عَلَيْها لَكانَتِ الأَنْبِياءُ أَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَ أَوْلى بِالرِّضا وَ أَرْضى بِالْقَضاءِ غَيْرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ الدُّنْيا لِلْفَناءِ فَجَديُدها بال وَ نَعيمُها مُضْمَحِلٌّ وَ سُرُورُها مُكَفْهِرٌ وَ الْمَنْزِلُ تَلْعَةٌ وَ الدّارُ قَلْعَةٌ. فَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِّ التَّقْوى وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»:
بندگان خدا! از خدا بترسيد و از دنيا برحذر باشيد كه اگر بنا بود همه دنيا به يك نفر داده شود و يا يك فرد براى هميشه در دنيا بماند، پيامبران براى بقا سزاوارتر بودند و جلب خشنودى آنان بهتر و چنين حكمى خوش آيندتر بود، ولى هرگز! زيرا خداوند دنيا را براى فانى شدن خلق نموده كه تازه هايش كهنه و نعمت هايش زايل خواهد شد و سرور و شادىاش به غم و اندوه مبدّل خواهد گرديد، منزلى پست و خانه اى موقّت است، پس براى آخرت خود توشه اى برگيريد.
و بهترين توشه آخرت تقواست، از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.
26- مقاومت مردانه
«لا وَاللّهِ لاأَعْطيهِمْ بِيَدى إِعْطاءَالذَّليلِ وَ لا أَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَ الْعَبيدِ.»
نه به خدا سوگند، نه دست ذلّت در دست آنان مىگذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ در برابرشان فرار مىكنم.
27- آثار غذاى حرام
«وَيْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلى وَ إِنَّما أَدْعُوكُمْ إِلى سَبيلِ الرَّشادِ فَمَنْ أَطاعَنى كانَ مِنَ المُرْشَدينَ وَ مَنْ عَصانى كانَ مِنَ المُهْلَكينَ وَ كُلُّكُمْ عاص لاَِمْرى غَيْرُ مُسْتَمِع لِقَوْلى قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ فَطَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ.»
در روز عاشورا خطاب به سپاه ظلم فرمود :واى بر شما چرا ساكت نمىشويد، تا گفتارم را بشنويد؟ همانا من شما را به راه هدايت و رستگارى فرامىخوانم، هر كس از من پيروى كند سعادتمند است و هر كس نافرمانىام كند از هلاك شدگان است، شما همگى نافرمانىام مىكنيد و به سخنم گوش نمىدهيد، آرى در اثر هداياى حرامى كه به شما رسيده و در اثر غذاهاى حرامى كه شكم هايتان از آنها انباشته شده، خداوند اين چنين بر دلهاى شما مُهر زده است!
28- هيهات كه زير بار ذلّت روم!
«أَلا إِنَّ الدَّعِىَّ بْنَ الدَّعِىَّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنـُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ آبِيَـةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ.»:
آگاه باشيد كه فرومايه، فرزند فرومايه، مرا در بين دو راهىِ شمشير و ذلّت قرار داده است و هيهات كه ما زير بار ذلّت برويم، زيرا خدا و پيامبرش و مؤمنان از اين كه ما ذلّت را بپذيريم دريغ دارند، دامنهاى پاك مادران و مغزهاى با غيرت و نفوس با شرافت پدران، روا نمىدارند كه اطاعت افراد لئيم و پست را بر قتلگاه كريمان و نيك منشان مقدّم بداريم.
29- خشم الهى بر يهود، مجوس و دشمن اهل بيت(عليه السلام)
«إِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَدًا وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى إِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَة وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الَْمجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْم إِتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلَى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ.»:
خشم خداوند بر يهود آن گاه شدّت گرفت كه براى او فرزندى قرار دادند، و خشمش بر نصارى وقتى شدّت يافت كه براى او قائل به خدايان سه گانه شدند، و غضبش بر مجوس آن گاه سخت شد كه به جاى او آفتاب و ماه را پرستيدند، و خشمش بر قوم ديگرى آن گاه شدّت يافت كه بر كشتن پسرِ دخترِ پيامبرشان هماهنگ گرديدند.
30- اگر دين نداريد، لااقل آزاد باشيد
«يا شيعَةَ آلِ أَبى سُفْيانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ كُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا أَحْرارًا فى دُنْياكُم وَ ارْجِعُوا إِلى أَحْسابِكُمْ إِنْ كُنْتُم عَرَبًا كَما تَزْعَمُونَ.»:
اى پيروان خاندان ابوسفيان! اگر دين نداريد و از روز قيامت نمىترسيد لااقلّ در زندگى دنياتان آزادمرد باشيد، و اگر خود را عرب مىپنداريد به نياكان خود بينديشيد.
31- پيشى گيرنده در آشتى
«أَيُّما إِثْنَيْنِ جَرى بَيْنَهُما كَلامٌ فَطَلَبَ أَحُدُهُما رِضَا الاْخَرِ كانَ سابِقُهُ إِلَى الْجَنَّةِ.»:
هر يك از دو نفرى كه ميان آنها نزاعى واقع شود و يكى از آن دو رضايت ديگرى را بجويد، سبقت گيرنده، اهل بهشت خواهد بود.
32- ثواب سلام
«لِلسَّلامِ سَبْعُونَ حَسَنَةً تِسْعٌ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدِءِ وَ واحِدَةٌ لِلرّادِّ »:
سلام كردن هفتاد حسنه دارد، شصت و نُه حسنه از آنِ سلامكننده و يكى از آنِ جواب دهنده است.
33- رضاى خدا، نه هواى مردم
«مَنْ طَلَبَ رِضَا اللّهِ بِسَخَطِ النّاسِ كَفاهُ اللّهُ أُمُورَ النّاسِ، وَ مَنْ طَلَبَ رِضَا النّاسِ بِسَخَطِاللّهِ وَكَلَهُ اللّهُ إِلَى النّاسِ.»:
هر كس رضاى خدا را به غضب مردم بجويد، خدا او را از كارهاى مردم كفايت مىكند، و هر كس خشنودى مردم را به غضب خدا بجويد، خدا او را به مردم واگذارد.
34- ويژگيهاى حضرت مهدى(عليه السلام)
«تَعْرِفُونَ الْمَهْدِىَّ بِالسَّكينَةِ وَ الْوَقارِ وَ بِمَعْرِفَةِ الْحَلالِ وَ بِحاجَةِ النّاسِ إِلَيْهِ وَ لا يَحْتاجُ إِلى أَحَد.»:
درباره حضرت مهدى(عليه السلام) فرموده:شما مردم، آن حضرت را به داشتن آرامش و متانت و به شناخت حلال و حرام و به رو آوردن مردم به او و بىنيازى او از مردم مىشناسيد.
35- رؤياى دنيا
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْيا حُلْوُها وَ مُرُّها حُلْمٌ وَ الاِْنْتِباهُ فِى الاْخِرَةِ.»
بدانيد كه دنيا شيرينى و تلخىاش رؤيايى بيش نيست، و آگاهى و بيدارى واقعى در آخرت است.
36- پرهيز از كلام پست و سبك
«لا تَقُولُوا بِأَلـْسِنَتِكُمْ ما يَنْقُصُ عَنْ قَدْرِكُمْ.»:
چيزى به زبانتان نياوريد كه از ارزش شما بكاهد.
37- جاودانگى در مرگ با عزّت
«لَيْسَ الْمَوْتُ فى سَبيلِ الْعِزِّ إِلاّ حَياةً خالِدَةً وَ لَيْسَتِ الْحَياةُ مَعَ الذُّلِّ إِلاَّ الْمَوْتُ الَّذى لا حَياةَ مَعَهُ.»:
مرگ در راه عزّت جز زندگى جاويد، و زندگى با ذلّت جز مرگ بىحيات نيست.
38- حرمت حيله و نيرنگ
«وَ الْخَدْعُ عِنْدَنا أَهْلَ الْبَيْتِ مُحَرَّمٌ.»:
حيله و نيرنگ نزد ما اهل بيت حرام است.
39- مرگ، پديده گريبانگير
«خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلى جيدِ الفَتاةِ وَ ما أَوْلَهَنى إِلى أَسْلافى إِشْتِياقَ يَعْقُوبَ إِلى يُوسُفَ.»:
قبل از حركت از مكّه به سوى عراق در ميان جمعى از بنىهاشم فرمود:مرگ گردنگير فرزندان آدم است; همچون گردنبند بر گردن دختر جوان، و من مشتاق ديدن گذشتگانم هستم، مانند اشتياقى كه يعقوب به ديدن يوسف داشت.
40- انديشه پايان كار
«فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيا تُعَدُّ نَفيسَةًفَدارُ ثَوابِ اللّهِ أَعْلى وَ أَنْبَلُوَ إِنْ تَكُنِ الأَمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعَهافَما بالُ مَتْرُوك بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُوَ إِنْ تَكُنِ الاَْرْزاقُ قِسْمًا مُقَسَّمًافَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِى الْكَسْبِ أَجْمَلُوَ إِنْ تَكُنِ الاَْبْدانُ لِلْمَوْتِ أُنـْشِأَتْفَقَتْلُ امْرِء بِالسَّيْفِ فِى اللّهِ أَفْضَلُعَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ يا آلَ أَحْمَدَفَإِنّى أَرانى عَنكُمْ سَوْفَ أَرْحَلُدر »:
حضرت در مسير حركت به جانب كوفه فرموده است:زندگى دنيا گرچه نفيس و پربهاست،ولى پاداش خدا در جهان ديگر بالاتر و پربهاتر است.
و اگر سرانجامِ جمع آورى مال و ثروت، ترك نمودن آن است،پس نبايد مرد براى آن بخل ورزد.
و اگر روزى هاى بندگان، تقسيم و مقدَّر شده است،پس كمىِ حرصِ مرد در كسب، زيباتر. و اگر بدن ها براى مرگ آفريده شده است،پس كشته شدن مرد در راه خدا  چه بهتر. درود بر شما اى خاندان پيامبر،كه من به زودى از ميان شما كوچ خواهم كرد.


برچسب‌ها: آرامش, زمین متحد, ولایت, عشق
.: Weblog Themes By Pichak:.


تمامی حقوق این سایت محفوظ است | : پیچک