زمین متحد
همه عدالت را دوست دارند
خوش آمدید | شهریور ۱۴۰۴ | 2025 - September | ربيع الاول ١۴۴۷ | هر كس با ديگران مشورت كرد، در عقل‌هاى آنان شريك شد. حضرت علی (ع) خداوند هیچ متکبر فخرفروشی رادوست ندارد.لقمان حکیم (قرآن)| اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج
نوشته شده توسط A

این مقاله به تحلیل شعری از علی اکبری می‌پردازد که در آن تجربه‌ی روح در مواجهه با محدودیت‌های جسمانی و تمنای عشق انسانی به تصویر کشیده شده است. با ترکیب نگرش‌های عرفانی (ابن‌عربی و مولانا) و روان‌شناختی مدرن، نشان داده می‌شود که شعر، هم بیانگر سیر روح از مجردات به عالم ماده و هم بازتاب تجربه‌ی انسانی در جستجوی تکمیل و پیوند است....


برچسب‌ها: علی اکبری, آزاد, آرامش معنوی, زمین متحد
...ادامه مطلب
نوشته شده توسط A

تمایز عقل و خرد در فلسفه‌ی علی اکبری: از علم تا حکمت

یکی از پرسش‌های بنیادی در سنت‌های فلسفی، نسبت میان عقل و خرد است. در نگاه روزمره این دو مترادف‌اند، اما علی اکبری (آزاد) میان آن‌ها تمایزی بنیادین قائل می‌شود. عقل را جزنگر و در پی علم می‌داند، و خرد را کل‌نگر و در پی فلسفه و هستی‌شناسی. این تمایز می‌تواند الگویی تازه برای فهم رابطه‌ی علم، فلسفه و حکمت در جهان معاصر باشد....


برچسب‌ها: علی اکبری, آزاد, آرامش معنوی, زمین متحد
...ادامه مطلب
نوشته شده توسط A

تلفیق دانش میان‌رشته‌ای و اصول اخلاقی-فلسفی در تفسیر قرآن: رویکردی نوین به هرمنوتیک اسلامی
نویسنده: آزاد
سایت منتشرکننده: زمین متحد

این مقاله دیدگاهی را بررسی می‌کند که بر اساس آن، تفسیر جامع قرآن نیازمند تلفیق سه عنصر بنیادین است: ۱. دانش میان‌رشته‌ای، ۲. اصول اخلاقی برگرفته از سنت ایرانی-زرتشتی، و ۳. حکمت عرفانی با محوریت اصل وحدت وجود. نگارنده با تحلیل منابع اسلامی، ایرانی و عرفانی استدلال می‌کند که این مدل سه‌لایه‌ای می‌تواند بستری نو برای بازخوانی قرآن در مواجهه با چالش‌های معاصر فراهم سازد.قرآن همواره مفسران را به تدبر و تأمل چندوجهی دعوت کرده است. با گسترش دانش بشری، نیاز به استفاده از روش‌های میان‌رشته‌ای در تفسیر قرآن بیش از پیش احساس می‌شود. علی اکبری بر این باور است که پیوند میان علوم نوین، اخلاق تاریخی ایرانی و عرفان اسلامی، می‌تواند چارچوبی عمیق‌تر برای فهم لایه‌های معنایی قرآن پدید آورد...


برچسب‌ها: علی اکبری, آزاد, آرامش معنوی, زمین متحد
...ادامه مطلب

این مقاله به بررسی مفهوم "دستگاه فطرت" به‌عنوان یک ساختار شناختی-معنوی در انسان می‌پردازد. این دستگاه متشکل از دو نیمه‌ی راهنما و انگیزشی است که به ترتیب با معنویت و غرایز مرتبط‌اند. بر اساس باور علی اکبری، فطرت جایگاهی در مغز انسان دارد و این ساختار به‌عنوان یک سیستم دوگانه، مسیر حرکت انسان را در زندگی تعیین می‌کند. در این پژوهش، کارکرد هر یک از این بخش‌ها در هدایت انسان به سوی تکامل فردی و معنوی مورد بررسی قرار گرفته و با تکیه بر یافته‌های علوم شناختی، روان‌شناسی و عرفان، نقش این دستگاه در تجربه‌های انسانی از لذت، رنج، شکرگزاری و مراقبه تحلیل می‌شود. هدف این پژوهش ارائه‌ی چارچوبی علمی و فلسفی برای درک چگونگی هماهنگی بین انگیزه‌های مادی و راهنمایی‌های معنوی در مسیر تکامل انسان ...


برچسب‌ها: علی اکبری, آزاد, آرامش معنوی, زمین متحد
...ادامه مطلب
نوشته شده توسط A

عارف شاد و عارف غمگین: بررسی علل و مراحل تجربه‌های روحانی در شعر و عرفان

عرفان اسلامی یکی از غنی‌ترین جنبه‌های فرهنگ و ادبیات فارسی است که در آن حالات و تجارب روحانی نقش اساسی دارند. عارفان در مسیر سلوک خود، حالات مختلفی از شادی و غم را تجربه می‌کنند که ناشی از مراحل مختلف سلوک و دیدگاه آنان نسبت به جهان و خداوند است. در این مقاله، به بررسی عارفان شاد و غمگین پرداخته و در پایان، نمونه‌ای از عارف متعادل با استفاده از شعر و آرامش معنوی علی اکبری معرفی می‌کنیم...


برچسب‌ها: علی اکبری, آزاد, آرامش معنوی, زمین متحد
...ادامه مطلب

ریسمان‌های الهی و نظریه ریسمان: پیوندی میان علم و قرآن

در دنیای امروز، علم و معنویت به عنوان دو مسیر مکمل برای فهم جهان و جایگاه انسان در آن تلقی می‌شوند. یکی از نقاط جذاب این تعامل، پیوند میان نظریه ریسمان در فیزیک و مفاهیمی است که در قرآن کریم آمده است. آیه‌ای معروف در قرآن می‌فرماید:

"وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا"
همگی به ریسمان الهی چنگ زنید و پراکنده نشوید).

(سوره آل عمران، آیه 103)

این آیه ما را به چنگ زدن به ریسمان الهی و حفظ اتحاد دعوت می‌کند. حال اگر این مفهوم قرآنی را در کنار نظریه ریسمان، که یکی از بنیادی‌ترین نظریات در فیزیک مدرن است، قرار دهیم، به بینشی ژرف درباره نظم جهان، تأثیر ذکرهای الهی و وحدت معنوی ...


برچسب‌ها: علی اکبری, آزاد, آرامش معنوی, زمین متحد
...ادامه مطلب
نوشته شده توسط A

((آرامش معنوی))


مقدمه :
آرامش معنوی یکی از نیازهای اساسی انسان‌هاست که به تعادل روانی و روحی آنها کمک می‌کند. در دنیای پرشتاب و مملو از استرس امروزی، یافتن راه‌هایی برای دستیابی به این نوع آرامش اهمیت بسیاری دارد.
نظریه آرامش معنوی علی‌اکبری تلاش می‌کند تا چارچوبی برای فهم و دست‌یابی به این آرامش ارائه دهد.


اصول نظریه آرامش معنوی

اتصال به منبع الهی:
بر اساس این نظریه، آرامش معنوی از طریق اتصال به منبع الهی و قدرت برتر به دست می‌آید. این اتصال می‌تواند از طریق شکرگزاری، نماز، دعا، مراقبه و اعمال عبادی حاصل شود. علی‌اکبری تأکید می‌کند که ارتباط مستمر و عمیق با خداوند، یکی از کلیدهای اصلی دستیابی به آرامش معنوی است.


توجه به معنای زندگی:
درک و پذیرش معنای زندگی و هدف وجودی انسان، یکی دیگر از ارکان این نظریه است. انسان‌هایی که معنای عمیق‌تری برای زندگی خود پیدا می‌کنند، به آرامش درونی بیشتری دست می‌یابند. این معنا می‌تواند از طریق خدمت به دیگران، تعهد به ارزش‌های اخلاقی و پیروی از راهنمایی‌های دینی به دست آید.


توسعه فضایل اخلاقی:
نظریه آرامش معنوی تأکید زیادی بر پرورش فضایل اخلاقی همچون صداقت، عدالت، فروتنی و محبت دارد. این فضایل نه تنها باعث ایجاد روابط سالم و پایدار با دیگران می‌شوند، بلکه به رشد و تعالی روحی فرد نیز کمک می‌کنند.


پذیرش و تسلیم:
یکی از مفاهیم کلیدی در این نظریه، پذیرش و تسلیم در برابر اراده الهی است. پذیرش واقعیت‌ها و حوادث زندگی به عنوان بخشی از طرح الهی، موجب کاهش استرس و اضطراب و افزایش آرامش درونی می‌شود.


تعادل بین دنیای مادی و معنوی

علی‌اکبری بر اهمیت ایجاد تعادل بین نیازهای مادی و معنوی تأکید دارد. او معتقد است که تمرکز صرف بر جنبه‌های مادی زندگی می‌تواند منجر به نارضایتی شود، در حالی که توجه به جنبه‌های معنوی، به ایجاد تعادل و آرامش کمک می‌کند.تسلط بر نیازهای اساسی و پرهیز از آنهایکی از مطالب مهمی است که علی‌اکبری مطرح می‌کند، لزوم تسلط بر نیازهای اساسی مانند خوراک، پوشاک، مسکن و سکس بسیارمهم است. او بر این باور است که برای دستیابی به آرامش معنوی، باید توانایی کنترل و حتی در برخی موارد پرهیز از این نیازها را داشت. این تسلط و پرهیز به فرد کمک می‌کند تا از وابستگی‌های مادی کاسته و تمرکز بیشتری بر جنبه‌های معنوی و روحی زندگی داشته باشد.


خوراک: کنترل بر نیازهای غذایی و پرهیز از پرخوری و مصرف بی‌رویه، به پاکسازی جسم و ذهن کمک می‌کند. روزه‌داری و رعایت تعادل در مصرف غذا، می‌تواند به تقویت اراده و کاهش وابستگی به لذت‌های مادی منجر شود.
پوشاک: توجه به سادگی و پرهیز از تجمل‌گرایی در پوشش، می‌تواند به کاهش استرس‌های ناشی از رقابت‌های مادی و اجتماعی کمک کند. سادگی در پوشش به تمرکز بر ارزش‌های درونی و معنوی می‌انجامد.
مسکن: داشتن یک مسکن ساده و مناسب نیازهای اساسی، بدون تلاش برای دستیابی به ویلاهای لوکس و مجلل، می‌تواند از فشارهای مالی و استرس‌های ناشی از آن بکاهد و به آرامش ذهنی و روحی کمک کند.
سکس: کنترل و مدیریت نیازهای جنسی، و در برخی موارد پرهیز از آنها، به تقویت اراده و تمرکز بر رشد روحی و معنوی کمک می‌کند. رعایت اصول اخلاقی و دینی در این زمینه، به ایجاد تعادل و آرامش معنوی منجر می‌شود.

روش‌های تکمیلی آرامش معنوی:

علی‌اکبری روش‌های متعددی را برای دستیابی به آرامش معنوی پیشنهاد می‌کند که شامل:

مدیتیشن و مراقبه: انجام تمرینات مدیتیشن و مراقبه به طور منظم، ذهن را آرام و متمرکز می‌سازد و به انسان کمک می‌کند تا به آرامش درونی برسد.
مطالعه و تفکر: مطالعه متون دینی و عرفانی و تأمل در آنها، به درک بهتر از معنای زندگی و هدف وجودی انسان کمک می‌کند.
عبادت و نیایش: انجام عبادات و نیایش‌های روزانه، ارتباط فرد با خداوند را تقویت می‌کند و به او حس امنیت و آرامش می‌بخشد.
خدمت به دیگران: کمک به نیازمندان و انجام کارهای خیر، احساس رضایت و خوشبختی درونی را افزایش می‌دهد.


نتیجه‌:
نظریه آرامش معنوی علی‌اکبری (آزاد)، با تأکید بر ارتباط با منبع الهی، درک معنای زندگی، توسعه فضایل اخلاقی، پذیرش واقعیت‌ها و ایجاد تعادل بین جنبه‌های مادی و معنوی زندگی، چارچوبی جامع برای دستیابی به آرامش درونی ارائه می‌دهد. پیروی از این اصول و روش‌ها، همراه با تسلط بر نیازهای اساسی و کنترل متعادل آنها، می‌تواند به انسان‌ها کمک کند تا در مواجهه با چالش‌ها و استرس‌های زندگی، به آرامش و ثبات روحی دست یابند.

Une-info.ir
Aliakbariazad.ir


برچسب‌ها: علی اکبری, آزاد, آرامش معنوی, زمین متحد
...ادامه مطلب
نوشته شده توسط A

مدیتیشن شما را وامی‌دارد به جای فکرکردن به گذشته یا نگرانی درمورد آینده، کاملاً در لحظۀ حال باشید.Walking meditation‌: «آدورا وینکویست» (نویسنده و کارآفرین) می‌گوید: حرکت برای سلامتی و رفاه بشریت، رکنی حیاتی است و همین رکن، «مدیتیشن پیاده‌روی» را محبوب‌تر می‌کند. پیاده‌روی در جنگل یا ساحل، در سکوت و تنهایی از تمرین‌های کهنِ مدیتیشن است که به‌راحتی قابل اجرا است. «پیاده‌رویِ ذهن‌آگاهانه» از روش‌های محبوب مدیتیشن است و خاستگاهش «ذن» (مکتبی ماهایانه در مذهب بودایی است که در دوران تانگ در چین پدیدار شد و تأکید فراوانی بر تفکر لحظه‌به‌لحظه و ژرف‌نگری دارد.) است. روش کار ساده است. باید حین پیاده‌روی، تمرین تنفس کنید و در سکوت حواستان به جزئیات محیط باشد. اگر با روش‌های ...


برچسب‌ها: علی اکبری, آزاد, آرامش معنوی, زمین متحد
...ادامه مطلب
نوشته شده توسط A

اگرپیامبران الهی دارای چنان قدرتی بودند که مخالفت با آنها امکان نمی داشت وتوانایی و عظمتی داشتند که هرگز مغلوب نمی شدند وسلطنت و حکومتی می داشتند که همه ی چشمها به سوی آنان بود ... اعتبار وارزششان درمیان مردم اندک می گشت درحالیکه از راه های دور بار سفر به سوی آنها می بستند و متکبران دربرابرشان سرفرود می آوردند وتظاهر به ایمان می کردند ، ازروی ترس یا شهوت مادیات...درآن صورت نیت های خالص یافت نمی شد و اهداف غیرالهی درایمانشان راه می یافت وباانگیزه های گوناگون به سوی نیکی ها می شتافتند اما خداوند سبحان اراده فرمود که پیروی ازپیامبران و کتب آسمانی...بانیت خالص،تنها برای خدا صورت پذیرد.....برداشتی مستقیم از خطبه ۱۹۲ نهج البلاغه ی حضرت علی علیه السلام که این کتاب پس از قرآن درنزدعلما آنقدرمعتبراست که برخلاف بسیاری از احادیث درآن زمان ... حاضرشدند آن را به فارسی ترجمه کنند.
ودرسوره یونس آیه صدخداوندبه پیامبرمهربانش می فرماید: ای رسول ما اگر خدای تو می خواست اهل زمین همه یکسره ایمان می آوردند (چون نخواستیم) پس تو کی توانی تا به جبر و اکراه همه را مومن و خداپرست گردانی وهیچ یک از نفوس بشر را تاخدا رخصت ندهد ایمان نیاورد ...امروزه برخی معتقدند که ادیان،عدالت ، برابری و بسیاری از ایسم ها تنها در کتابها زیبا هستند و ظاهرا فقط کاپیتالیسم یعنی قدرت و ثروت همراه با آزادی است که جذاب و دلفریب است آنقدر که بسیاری ازمردم فقط برای تماشای آن حاضرند به دنبال نمایشگرهای بزرگ وگرانقیمت Nkچندبعدی... بروند.و البته هرکس خودش بهتر می داند که بیشتر اهل کتاب و مطالعه است یا ... !
توضیح تکمیلی:
ازوقتی مطلب فوق را نوشتم بین علمابحث شد... آیا براین پایه برخی علمادرست می گویند که درعصرغیبت نمی شود و نباید! حکومت اسلامی تشکیل دادماکه ازخودمان چیزی نگفتیم قرآن است نهج البلاغه است... یهودیها دورهم جمع شده اند دولت تشکیل داده اند بعد آخرین دین و کاملترین دین یعنی اسلام نمی تواند! پاسخ درخوف و رجاست. همانطورکه ما می گوییم خدایا مگراسیرآورده ای که بعد هم می خواهی حساب و کتابمان کنی! خدامی فرمایدخودتون چه فکرمی کنید!؟ آری مسلمانها می توانند جمع شوند وحکومت تشکیل دهند اما حکومت علوی. ما مسلمانها می خواهیم اگر با بودجه بیت المال ده شبکه ملی داریم حتما یکیش قرآنی ومعرفتی باشد که چنین نوع خواسته هایی دردولت اسلامی محقق می شوند که اکنون شده است...آیارهبری نمی تواند درکاخ سعدآباد زندگی کند!حق ندارد؟! پاسخ: رهبر می تواند ولی خوف دارد خوف الهی. مسلمین حق دارند حکومت تشکیل دهند ولی حکومتی که سربازدلیرش نسبت به مردم چه یهودی چه مسلمان یا مسیحی...رحم داشته باشد.مسلمان بایداول آزادباشد تا بتواندآزاده باشد خلاصه کلام آنکه تمام این آیات و روایات برای آن است که حاکمان ومسئولان اسلامی هرکشوری باید مسئولیت پذیرباشند(انتخابات و رسانه های آزادومستقل...) ومشروعیت مردمی والهی داشته باشند تا مردم بتوانند در محیطی آزاد رشد معنوی کنند...انشاالله


***************************************************************

مراحل سیروسلوک معنوی
مراحل سیر و سلوک، دارای گام‌های مختلفی مثل توبه و معاقبه و مشارطه و...می‌باشد. در این مقاله به سراغ اموری می‌رویم که زمینه را برای پرورش «فضائل اخلاقی» فراهم می‌سازد و گام به گام انسان را به خدا نزدیکتر می‌سازد، و این بحث اهمیت فوق‌العاده‌ای در علم اخلاق دارد و از امور زیادی بحث می‌کند.


۱ - توبه
۲ - مشارطه
۳ - مراقبه
۴ - محاسبه
۵ - معاتبه و معاقبه


توبه
بسیاری از علمای اخلاق نخستین گام برای تهذیب اخلاق و سیر الی‌الله را «توبه» شمرده‌اند، توبه‌ای که صفحه قلب را از آلودگی‌ها پاک کند و تیرگی‌ها را مبدل به روشنایی سازد و پشت انسان را از بار سنگین گناه سبک کند، تا براحتی بتواند طریق به سوی خدا را بپیماید.مرحوم «فیض کاشانی» در آغاز جلد هفتم «المحجةالبیضاء» که در واقع آغاز‌گر بحثهای اخلاقی است چنین می‌گوید:«توبه از گناه و بازگشت به سوی ستار‌العیوب و علام‌الغیوب آغاز راه سالکین و سرمایه پیروزمندان و نخستین گام مریدان و کلید علاقه‌مندان و مطلع برگزیدگان و برگزیده مقربان است»!سپس اشاره به این حقیقت می‌کند که غالبا انسان‌ها گرفتار لغزش‌هایی می‌شوند و با اشاره به لغزش آدم (که در واقع ترک اولی بود نه گناه) می‌گوید: چه اشکالی دارد که همه فرزندان آدم به هنگام ارتکاب خطاها به او اقتدا کنند، چرا که خیر محض، کار فرشتگان است، و آمادگی برای شر بدون جبران، خوی شیاطین است، و باز‌گشت به خیر بعد از شر، طبیعت آدمیان است؛ آن کس که به هنگام ارتکاب گناه و انجام شر به خیر باز گردد، حقیقتا انسان است!در واقع توبه اساس دین را تشکیل می‌دهد، چرا که دین و مذهب انسان را به جدا شدن از بدی‌ها و بازگشت به خیرات دعوت می‌کند؛ و با توجه به این حقیقت، لازم است توبه در صدر مباحث مربوط به اعمال و صفات نجاتبخش قرار گیرد.»[۱]به تعبیر دیگر، بسیار می‌شود که از انسان - مخصوصا در آغاز تربیت و سیر و سلوک الی‌الله لغزش‌هایی سر می‌زند، اگر درهای بازگشت به روی او بسته شود بکلی مایوس می‌گردد و برای همیشه از پیمودن این راه باز می‌ماند؛ به همین دلیل، در مکتب تربیتی اسلام، «توبه» به عنوان یک اصل مهم مطرح است و از تمام آلودگان به گناه دعوت می‌کند که برای اصلاح خویش و جبران گذشته از این باب رحمت الهی وارد شوند. ۲ - توبه در مناجات سیدالشهدا[ویرایش]این حقیقت در سخنان امام علی بن الحسین (علیه‌السّلام) در مناجات تائبین با زیباترین صورتی بیان شده، «الهی انت الذی فتحت لعبدک بابا الی عفوک سمیته التوبة فقلت توبوا الی الله توبة نصوحا، فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه؛[۲]معبود من! تو کسی هستی که به روی بندگانت دری به سوی عفوت گشوده‌ای و نامش را توبه نهاده‌ای، و فرموده‌ای باز گردید به سوی خدا و توبه کنید، توبه خالص! حال که این در رحمت باز است، عذر کسانی که از آن غافل شوند چیست»؟جالب اینکه خداوند علاقه فوق‌العاده‌ای به توبه بندگان دارد، چرا که آغاز تمام خوشبختی‌های انسان است. در حدیثی از امام باقر (علیه‌السّلام) می‌خوانیم: «ان الله تعالی اشد فرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و زاده فی لیلة ظلماء فوجدها؛[۳]خداوند از توبه بنده‌اش بسیار شاد می‌شود، بیش از کسی‌که مرکب و توشه خود را در بیابان (خطرناکی) در یک شب تاریک گم کرده و سپس آن را بیابد.»این تعبیر که با کنایات و لطف خاصی آمیخته است، نشان می‌دهد که در واقع توبه، هم مرکب است و هم توشه راه، تا انسان وادی ظلمانی عصیان را پشت سر بگذارد و به سر منزل نور و رحمت و صفات والای انسانیت برسد. ۳ - مسائل مطرح در توبهبه هر حال، در بحث «توبه» مسائل زیادی مطرح است که اهم آنها، امور زیر است:۱- حقیقت توبه۲- وجوب توبه۳- عمومیت توبه۴- ارکان توبه۵- قبولی توبه عقلی است یا نقلی۶- تبعیض در توبه۷- دوام توبه۸- مراتب توبه۹- آثار و برکات توبه ۳.۱ - حقیقت توبه«توبه» در اصل به معنی بازگشت از گناه است (این در صورتی است که به شخص گنهکاری نسبت داده شود) ولی در قرآن و روایات اسلامی بارها به خدا نسبت داده شده است در این صورت به معنی بازگشت به رحمت است، همان رحمتی که به خاطر ارتکاب گناه از گنهکار سلب شده بود، پس از بازگشت او به خط عبادت و بندگی خدا، رحمت الهی به او باز می‌گردد و به همین دلیل یکی از نام‌های خدا، «تواب» (یعنی بسیار بازگشت‌کننده به رحمت یا بسیار توبه‌پذیر) است.در واقع واژه «توبه» مشترک لفظی یا معنوی است میان «خدا» و «بندگان» (ولی هنگامی که به بنده نسبت داده شود با کلمه «الی» متعدی می‌شود و هنگامی به خدا نسبت داده شود با کلمه «علی»در «المحجةالبیضاء» درباره حقیقت توبه چنین آمده است که توبه سه رکن دارد، نخست «علم» و دوم «حال» و سوم «فعل» که هر کدام علت دیگری محسوب می‌شود.منظور از «علم» شناخت اهمیت ضرر و زیانهای گناهان است، و این‌که حجاب میان بندگان و ذات پاک محبوب واقعی می‌شود. هنگامی‌که انسان این معنی را بخوبی درک کند، قلب او به خاطر از دست دادن محبوب ناراحت می‌شود و چون می‌داند عمل او سبب این امر شده، نادم و پشیمان می‌گردد؛ و این ندامت سبب ایجاد اراده و تصمیم نسبت به گذشته و حال و آینده می‌شود.در زمان حال آن عمل را ترک می‌گوید، ونسبت به آینده تصمیم بر ترک گناهی که سبب از دست دادن محبوب می‌گردد می‌گیرد، و نسبت به گذشته درصدد جبران برمی آید.در واقع نور علم و یقین سبب آن حالت قلبی می‌شود که سرچشمه ندامت است، و آن دامت سبب موضع‌گیری‌های سه‌گانه نسبت به گذشته و حال و آینده می‌گردد.[۴]این همان چیزی است که بعضی از آن به عنوان انقلاب روحی تعبیر کرده‌اند، و می‌گویند توبه نوعی انقلاب در روح و جان آدمی است که او را وادار به تجدید نظر در برنامه‌های خود می‌کند. ۳.۲ - وجوب توبهتمام علمای اسلام در وجوب توبه اتفاق نظر دارند، و در متن آیات قرآن مجید کرارا به آن امر شده است؛ در آیه ۸ سوره تحریم می‌خوانیم: «یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبة نصوحا عسی ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم و یدخلکم جنات تجری من تحتها الانهار؛[۵]ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید به سوی خدا باز گردید توبه کنید، توبه‌ای خالص و بی‌شائبه، امید است (با این کار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغ‌هایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است داخل کند.»همه انبیای الهی هنگامی که برای هدایت امتهای منحرف ماموریت می‌یافتند، یکی از نخستین گامهایشان دعوت به توبه بود؛ چرا که بدون توبه و شستن لوح دل از نقش گناه، جایی برای نقش توحید و فضائل نیست.پیغمبر بزرگ خداوند هود (علیه‌السّلام) از نخستین سخنانش این بود: «و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا الیه؛[۶]ای قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به سوی او باز گردید و توبه نمایید!»پیامبر بزرگ دیگر صالح (علیه‌السّلام) نیز همین سخن را پایه کار خود قرار می‌دهد و می‌گوید: «فاستغفروه ثم توبوا الیه؛[۷]از او طلب آمرزش کنید و به سوی او باز گردید و توبه کنید!»حضرت شعیب (علیه‌السّلام) نیز با همین منطق به دعوت قومش پرداخت، و گفت: «واستغفروا ربکم ثم توبوا الیه ان ربی رحیم ودود؛[۸]از پروردگار خود آمرزش بطلبید و به سوی او باز گردید و توبه کنید که پروردگارم مهربان و دوستدار (توبه‌کاران) است!» ۳.۲.۱ - وجوب فوری توبهدر روایات اسلامی نیز بر مساله وجوب فوری توبه تاکید شده است، از جمله:۱- در وصیت امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) به فرزندش امام مجتبی (علیه‌السّلام) می‌خوانیم:«وان قارفت سیئة فعجل محوها بالتوبة؛[۹]اگر مرتکب گناهی شدی، آن را به وسیله توبه هرچه زودتر محو کن!»البته با توجه به این‌که امام مرتکب گناهی نمی‌شود، منظور در اینجا تشویق دیگران به توبه است.۲- در حدیث دیگری از پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌خوانیم که به ابن مسعود فرمود: «یابن مسعود لاتقدم الذنب و لا تؤخر التوبة، ولکن قدم التوبة و اخر الذنب؛[۱۰]ای ابن مسعود! گناه را مقدم مشمار، و توبه را تاخیر مینداز، بلکه توبه را مقدم کن و گناه را به عقب بینداز (و ترک کن)!»۳- در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) می‌خوانیم: «مسوف نفسه بالتوبة من هجوم الاجل علی اعظم الخطر؛[۱۱]کسی‌که توبه را در برابر هجوم اجل به تاخیر بیندازد، در برابر بزرگترین خطر قرار می‌گیرد، (که عمرش پایان گیرد در حالی که توبه نکرده باشد)!»۴- در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا (علیه‌السّلام) می‌خوانیم که از جدش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چنین نقل می‌کند: «لیس شی ء احب الی الله من مؤمن تائب او مؤمنة تائبة؛[۱۲]چیزی در نزد خدا محبوبتر از مرد یا زن با ایمانی که توبه کند نیست!»این تعبیر می‌تواند دلیلی به وجوب توبه باشد به خاطر این که توبه محبوبترین امور در نزد خدا شمرده شده است.علاوه بر این، دلیل عقلی روشنی بر وجوب توبه داریم و آن این که عقل حاکم بر این است که در برابر عذاب الهی- خواه یقین باشد یا احتمالی- باید وسیله نجاتی فراهم ساخت، و با توجه به این که توبه بهترین وسیله نجات است، عقل آن را واجب می‌شمرد؛ چگونه افراد گناهکار خود را از عذاب الهی در دنیا و آخرت می‌توانند محفوظ بشمرند در حالی‌که توبه نکرده باشند.آری! توبه واجب است، هم به دلیل صراحت آیات قرآن مجید و هم روایات اسلامی و هم دلیل عقل، و از این گذشته وجوب توبه در میان تمام علمای اسلام مسلم و قطعی است.بنابراین، ادله اربعه بر وجوب توبه دلالت می‌کند، و این وجوب فوری است زیرا مقتضای ادله چهارگانه‌ای که به آن اشاره شد، وجوب فوری می‌باشد، و در علم اصول این مساله بیان شده که تمام اوامر ظاهر در فوریت است، مگر این‌که دلیل بر خلاف آن قائم شود. ۳.۳ - عمومیت توبه«توبه» مخصوص به گناه یا گناهان خاصی نیست، و شخص و اشخاص معینی را شامل نمی‌شود، و زمان محدودی ندارد، و سن و سال و عصر و زمان خاصی در آن مطرح نیست.بنابراین، توبه از تمام گناهان است و نسبت به همه اشخاص و در هر زمان و هر مکان می‌باشد، همان‌گونه که اگر شرایط در آن جمع باشد بقبول درگاه الهی خواهد بود.تنها استثنایی که در قبول توبه وجود دارد و در قرآن مجید به آن اشاره شده این است که اگر انسان زمانی به سراغ توبه رود که در آستانه برزخ قرار گرفته و مقدمات انتقال او از دنیا فراهم شده است و یا عذاب الهی فرا رسد (مانند توبه فرعون هنگامی که عذاب الهی فرا رسید و در میان امواج نیل در حال غرق شدن بود) پذیرفته نمی‌شود، و در آن زمان درهای توبه بسته خواهد شد، زیرا اگر کسی در آن حال توبه کند، توبه او اضطراری است نه اختیاری و توام با میل و رغبت؛ قرآن می‌گوید:«و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الآن و لا الذین یموتون و هم کفار اولئک اعتدنا لهم عذابا الیما؛[۱۳]توبه کسانی که کارهای بدی انجام می‌دهند و هنگامی که مرگ یکی از آنها فرا رسد می‌گوید: الآن توبه کردم، پذیرفته نیست و نه توبه کسانی که در حال کفر از دنیا می‌روند (و در عالم برزخ توبه می‌کنند) اینها کسانی هستند که عذاب دردناکی برایشان فراهم شده است!» ۳.۴ - سرگذشت فرعوندر داستان فرعون می‌خوانیم: هنگامی که فرعون و لشکریانش وارد مسیر خشکی داخل دریا شدند و ناگهان آبها فرو ریختند و فرعون در حال غرق شدن بود گفت: «امنت انه لااله الا الذی امنت به بنواسرائیل و انا من المسلمین؛[۱۴]من ایمان آوردم که هیچ معبودی جز آن کسی که بنی‌اسرائیل به او ایمان آورده‌اند نیست، و من از مسلمین هستم!»ولی بلافاصله جواب شنید: «آلئن و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین؛[۱۵]الان ایمان می‌آوری؟! در حالی که قبلا عصیان کردی و از مفسدان بودی (توبه‌ات در این حال پذیرفته نیست)!»درباره بعضی از قوام گذشته نیز می‌خوانیم: «فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین؛[۱۶]هنگامی که عذاب (شدید) ما را دیدند گفتند هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایی که همتای او می‌شمردیم کافر شدیم!»قرآن آن در پاسخ آنها می‌گوید: «فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راوا باسنا سنة الله التی قد خلت فی عباده و خسر هنالک الکافرون؛[۱۷]اما هنگامی که عذاب ما را مشاهده کردند، ایمانشان برای آنها سودی نداشت، این سنت خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا شده و آنجا کافران زیانکار شدند.»و به همین دلیل، در مورد حدود اسلامی هنگامی که شخص مجرم بعد از دستگیر شدن و گرفتاری در چنگال عدالت و کیفر و مجازات، توبه کند، توبه‌اش پذیرفته نیست؛ چرا که این‌گونه توبه‌ها معمولا جنبه اضطراری دارد، و هیچ‌گونه دلالتی بر تغییر موضوع مجرم ندارد. ۳.۵ - پذیرفته نشدن توبهبنابراین توبه تنها در یک مورد پذیرفته نیست و آن جائی است که مساله از شکل اختیاری بودن بیرون رود و شکل اضطراری و اجباری بخود بگیرد.بعضی چنین پنداشته‌اند که توبه در سه مورد دیگر نیز پذیرفته نیست:اول در مورد شرک و بت‌پرستی زیرا قرآن مجید می‌فرماید: «ان الله لا یغفر ان یشرک به و یغفر مادون ذلک لمن یشاء؛[۱۸]خداوند (هرگز) شرک را نمی‌بخشد و پایین‌تر از آن را برای هر کس بخواهد و شایسته بداند می‌بخشد!»ولی این سخن صحیح نیست؛ زیرا در این آیه گفتگو از توبه نیست، بلکه سخن از «عفو بدون توبه» است، به یقین تمام کسانی که در آغاز اسلام از شرک توبه کردند و مسلمان شدند توبه آنها پذیرفته شد، و همچنین تمام مشرکانی که امروز نیز توبه کنند و رو به اسلام آورند به اتفاق همه علمای اسلام توبه آنها پذیرفته می‌شود، ولی اگر مشرک توبه نکند و با حال شرک از دنیا برود مشمول غفران و عفو الهی نخواهد شد، در حالی که اگر با ایمان و توحید از دنیا بروند، ولی مرتکب گناهانی شده باشند، ممکن است مشمول عفو الهی بشوند، و مفهوم آیه فوق همین است.کوتاه سخن این که، عفو الهی شامل مشرکان نخواهد نشد ولی شامل مؤمنان می‌شود، اما توبه سبب آمرزش همه گناهان حتی شرک خواهد شد.دوم و سوم این که، توبه باید در فاصله کمی بعد از گناه باشد نه فاصله‌های دور، و نیز باید از گناهانی باشد که از روی جهالت انجام گرفته است نه از روی عناد و لجاجت، به دلیل این که هر دو مطلب در آیه ۱۷ سوره نساء آمده است:«انما التوبة علی الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما؛[۱۹]توبه تنها برای کسانی است که کار بدی را از روی جهالت انجام می‌دهند سپس بزودی توبه می‌کنند، خداوند توبه چنین اشخاص را می‌پذیرد و خدا دانا و حکیم است.»ولی این نکته قابل توجه است که بسیاری از مفسران این آیه را بر توبه کامل حمل کرده‌اند زیرا مسلم است که اگر افرادی از روی عناد و لجاج مرتکب گناهانی شوند سپس از مرکب لجاجت و غرور پایین آیند و رو به درگاه خدا آورند، توبه آنان پذیرفته می‌شود، و در تاریخ اسلام نمونه‌های فراوانی برای این‌گونه افراد است که نخست در صف دشمنان لجوج و عنود بودند و سپس باز گشتند و از دوستان مخلص شدند.همچنین مسلم است که اگر انسان سالیان دراز گناه کند و بعد پشیمان شود و حقیقتا توبه و جبران کند، توبه او پذیرفته خواهد شد.در حدیث معروفی از پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌خوانیم که فرمود: هر کس یکسال قبل از مرگش توبه کند خدا توبه او را می‌پذیرد، سپس فرمود یک سال زیاد است، کسی که یک ماه قبل از مرگش توبه کند خدا توبه او را می‌پذیرد سپس افزود یک ماه نیز زیاد است، کسی که یک جمعه (یک هفته) قبل از مرگش توبه کند توبه او مورد قبول خداوند واقع می‌شود، باز افزود یک جمعه زیاد است کسی که یک روز قبل از مرگش توبه کند خداوند توبه‌اش را پذیرا می‌شود، باز فرمود یک روز نیز زیاد است! کسی که یک ساعت قبل از مرگش توبه کند خداوند توبه او را می‌پذیرد، سپس افزود یک ساعت هم زیاد است! کسی که قبل از آن که جانش به گلو رسد (در آخرین لحظه حیات و در حال اختیار) توبه کند، خداوند توبه او را می‌پذیرد!»[۲۰]البته منظور این است که توبه با تمام شرایطش انجام گردد؛ مثلا، اگر حقوق افرادی ضایع شده در همان لحظه به افراد مطمئن توصیه کند که حقوق آنها را بپردازند و سپس توبه کند. ۳.۶ - عمومیت توبه در آیاتآیات فراوانی از قرآن نیز دلیل بر عمومیت توبه و شمول آن نسبت به جمیع گناهان است؛ از جمله:۱- در آیه ۵۳ سوره زمر می‌خوانیم: «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم؛[۲۱]بگو‌ ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‌اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می‌آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.»۲- در آیه ۳۹ سوره مائده می‌خوانیم: «فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم؛[۲۲]اما آن کسی که پس از ستم کردن توبه کند و جبران نماید خداوند توبه او را می‌پذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.»درست است که این آیه بعد از این بیان حد سارق آمده است ولی دارای مفهوم عام و گسترده‌ای که شامل همه گناهان می‌شود.۳- در آیه ۵۴ سوره انعام آمده: «انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم؛[۲۳]هرکس از شما کار بدی از روی نادانی کند سپس توبه و اصلاح نماید، مشمول رحمت خدا می‌شود، چرا که خداوند غفور و رحیم است.»در این آیه هرگونه عمل سوء که تمام گناهان را فرا می‌گیرد، قابل توبه و باز گشت ذکر شده است.۴- در آیه ۱۳۵ سوره آل‌عمران چنین آمده است: «والذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکرواالله فاستغفروا لذنوبهم ومن یغفر الذنوب الا الله و لم یصروا علی ما فعلوا و هم یعلمون؛[۲۴]و آنها که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند یا به خود ستم کنند، به یاد خدا می‌افتند، و بر گناه اصرار نمی‌ورزند با این‌که می‌دانند.»در این‌جا نیز با توجه به این که ظلم و ستم، هرگونه گناهی را شامل می‌شود، چرا که بعضی از گناهان ستم بر دیگران است و بعضی ظلم به خویشتن، و در این آیه نسبت به همه آنها وعده پذیرش توبه داده شده است، عمومیت توبه نسبت به تمام گناهان اثبات می‌شود.۵- در آیه دیگریهمه مؤمنان را مخاطب قرار داده می‌فرماید: «وتوبوا الی الله جمیعا ایها المؤمنون لعلکم تفلحون؛[۲۵]ای مؤمنان همگی به سوی خدا باز گردید تا رستگار شوید.»واژه جمیعا دلیل بر این است که هر گناه‌کاری دعوت به توبه شده است، و اگر توبه دارای مشمول و عموم نباشد، چنین دعوتی صحیح نیست.این نکته قابل دقت است که در آیات بالا در بعضی از موارد روی مساله اسراف تکیه شده و در مورد دیگر ظلم، و در مورد دیگر عمل سوء، و وعده آمرزش همه این عناوین بطور گسترده، در صورت توبه داده شده است؛ بنابراین، هر عمل سوء و هر ظلم و ستم و هر اسرافی بر خویشتن از انسان سر بزند و توبه کند، خداوند توبه او را می‌پذیرد.در این‌باره روایات زیادی در کتب شیعه و اهل سنت نقل شده که درهای توبه تا آخرین لحظات عمر، مادام که انسان مرگ را با چشم خود نبیند باز است.این روایات را می‌توانید در کتابهای: بحارالانوار[۲۶]و اصول کافی[۲۷]و درالمنثور[۲۸]و کنزالعمال[۲۹][۳۰]و تفسیر فخر رازی[۳۱]و تفسیر قرطبی[۳۲]و تفسیر روح البیان[۳۳]و تفسیر روح المعانی[۳۴]و کتب دیگر مطالعه فرمایید، و شاید بتوان گفت این حدیث از احادیث متواتر است. ۳.۷ - ارکان توبههمان‌گونه که در بالا آمد حقیقت توبه، بازگشت از نافرمانی خدا به سوی اطاعت است، که ناشی از پشیمانی و ندامت نسبت به اعمال گذشته می‌باشد و لازمه این پشیمانی و علم به این‌که گناه حائل میان او و محبوب واقعی می‌گردد، تصمیم بر ترک آن در آینده و همچنین جبران مافات است؛ یعنی، تا آنجا که در توان دارد، آثار سوء گناهان گذشته را از درون و برون وجود خویش برچیند، و اگر حقوق از دست رفته‌ای است و قابل جبران است، جبران نماید. به همین دلیل، در قرآن مجید در آیات بسیاری این معنی تکرار شده است که توبه را با اصلاح و جبران همراه ساخته.۱- در آیه ۱۶۰ سوره بقره بعد از اشاره به گناه بزرگ کتمان آیات الهی و مجازات سخت آنها می‌فرماید: «الا الذین تابوا و اصلحوا و بینوا فاولئک اتوب علیهم و انا التواب الرحیم؛[۳۵]مگر کسانی‌که توبه کنند و اصلاح نمایند و آنچه را کتمان کرده بودند آشکار سازند که من توبه آنها را می‌پذیریم، و من تواب رحیم هستم.»۲- و در آیه ۸۹ سوره آل عمران بعد از اشاره به مساله ارتداد (کافر شدن بعد از ایمان) و مجازات سخت آنها می‌افزاید: «الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم؛[۳۶]مگر کسانی که پس از آن توبه کنند و اصلاح نمایند (و در مقام جبران بر آیند) زیرا خداوند آمرزنده و بخشنده است.»۳- و درآیه ۱۴۶ سوره نساء، بعداز ذکرمنافقان و سرنوشت شوم آنها می‌فرماید: «الا الذین تابوا واصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دینهم لله؛[۳۷]مگر آنها که توبه کنند و جبران و اصلاح نمایند و به ذیل عنایت اهلی چنگ زنند و دین خود را برای خدا خالص نمایند.»و در آیه ۵ سوره نور بعد از ذکر مجازات شدید قذف (وارد کردن اتهام زنا و مانند آن به دیگری) و مجازات شدید آنها در دنیا و آخرت، می‌افزاید: «الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم؛[۳۸]مگر کسانی‌که بعد از آن توبه کنند و جبران نمایند که خداوند (آنها را) می‌بخشد زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است.»۵- و سرانجام به صورت یک قانون کلی در همه گناهان، در آیه ۱۱۹ سوره نحل می‌خوانیم: «ثم ان ربک للذین عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلک و اصلحوا ان ربک من بعدها لغفور رحیم؛[۳۹]اما پروردگارت نسبت به آنها که از روی جهالت بدی کرده‌اند و سپس توبه نموده و در مقام جبران بر آمده‌اند خداوند بعد از آن آمرزنده و مهربان است.»۶- شبیه همین معنی در آیه ۸۲ سوره طه نیز آمده است آن‌جا که می‌فرماید: «و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی؛[۴۰]من هر که را توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس هدایت شود می‌آمرزم و می‌بخشم.»در این‌جا علاوه بر مساله بازگشت و عمل صالح (یعنی جبران گذشته) که دو رکن اساسی توبه است، به مساله ایمان و هدایت نیز اشاره شده است.در واقع گناه نور ایمان را کم می‌کند و انسان را از طریق هدایت منحرف می‌سازد؛ به همین دلیل، باید بعد از توبه تجدید ایمان کند و به راه هدایت باز گردد.۷- باز شبیه همین معنی در آیه ۵۴ سوره انعام نیز آمده که می‌فرماید: «انه من عمل منکم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحیم؛[۴۱]هر کس از شما کار بدی از روی نادانی کند سپس توبه و اصلاح (و جبران) نماید (مشمول رحمت خدا می‌شود چرا که) او آمرزنده مهربان است.»از مجموع آیات فوق، منطق قرآن در مساله توبه کاملا آشکار می‌شود، که توبه حقیقی تنها به گفتن استغفار و حتی ندامت از گذشته و تصمیم بر ترک در آینده نیست، بلکه افزون بر این باید کوتاهی‌هایی که در گذشته رخ داده و مفاسدی که در روح و جان انسان به وجود آمده و آثار سوئی که گناه در جامعه گذارده تا آن‌جا که امکان دارد جبران گردد و شستشوی کامل حاصل شود، این است توبه حقیقی از گناه نه تنها گفتن استغفرالله! ۳.۸ - اصلاح در توبهنکته دیگری که در اینجا شایان توجه است این است که کلمه اصلاح بعد از ذکر توبه در آیات بالا مانند بسیاری از تعبیرات قرآن مفهوم جامع و گسترده‌ای دارد که هرگونه جبران مافات را شامل می‌شود، از جمله:۱- شخص توبه‌کار باید حقوقی را که از مردم پایمال کرده است به آنها باز گرداند؛ اگر در حیات هستند به خودشان، و اگر از دنیا رفته‌اند به وارثان آنها برساند.۲- اگر حیثیت کسی را به خاطر غیبت کردن یا اهانت لکه‌دار کرده باشد باید از او حلیت بطلبد، و اگر از دنیا رفته است به تلافی حیثیت بر باد رفته، کار خیر برای او انجام دهد تا روح او راضی گردد.۳- اگر عباداتی از او فوت شد، قضا نماید. و اگر کفاره دارد (مانند ترک روزه عمدا و شکستن عهد و نذر) کفاره آن را بدهد.۴- با توجه به این‌که گناه قلب را تاریک می‌سازد، باید آنقدر اطاعت و بندگی کند تا ظلمت دل را با نور اطاعت برطرف سازد.جامعترین سخن درباره تفسیر معنی اصلاح همان چیزی است که در کلمات قصار امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) در نهج‌البلاغه در شرح استغفار به معنی جامع و کامل آمده است.کسی در محضر آن حضرت گفت: استغفر‌الله گویی امام از طرز سخن او و یا سوابق و لواحق اعمالش می‌دانست که این استغفار جنبه صوری دارد و نه واقعی، به همین جهت از این استغفار بر آشفت و فرمود:«ثکلتک امک اتدری ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العلیین؛ مادرت بر عزای تو بگرید، آیا می‌دانی استغفار چیست؟ استغفار مقام بلند مرتبگان است!»سپس افزود: «وهو اسم واقع علی ستة معان؛ استغفار یک کلمه است اما شش معنی (و مرحله) دارد.»«اولها الندم علی ما مضی؛ نخست، پشیمانی از گذشته است.»«والثانی العزم علی ترک العود الیه ابدا؛ دوم، تصمیم بر ترک آن برای همیشه است.»«و الثالث ان توءدی الی المخلوقین حقوقهم حتی تلقی الله املس لیس علیک تبعة؛ سوم این‌که حقوقی را که از مردم ضایع کرده‌ای به آنها باز گردانی، به گونه‌ای که هنگام ملاقات پروردگار حق کسی بر تو نباشد.»«و الرابع ان تعمد الی کل فریضة علیک ضیعتها فتؤدی حقها؛ چهارم این‌که هر واجبی که از تو فوت شده حق آن را به جا آوری (و قضایا کفاره آن را انجام دهی).»«و الخامس ان تعمد الی اللحم الذی نبت علی السحت فتذیبه بالاحزان حتی تلصق الجلد بالعظم وینشا بینهما لحم جدید؛ پنجم این‌که گوشت‌هایی که به واسطه حرام بر اندامت روئیده، با‌ اندوه برگناه آب کنی، تا چیزی از آن باقی نماند، و گوشت تازه به جای آن بروید.»«والسادس ان تذیق الجسم الم الطاعة کما اقته حلاوة المعصیة فعند ذلک تقول استغفر الله؛[۴۲]ششم آن‌که به همان‌ اندازه که لذت و شیرینی گناه را چشیده‌ای درد و رنج طاعت را نیز بچشی، و پس از طی این مراحل بگو استغفر الله!» ۳.۸.۱ - روایت کمیلهمین معنی در روایت دیگری از کمیل بن زیاد از امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) نقل شده است که عرضه می‌دارد: «یا امیرالمؤمنین العبد یصیب الذنب فیستغفرالله منه فما حد الاستغفار؟؛ ‌ای امیرمؤمنان! انسان گناهی می‌کند و از آن استغفار می‌نماید، حد استغفار چیست؟»امام فرمود: «یا بن زیاد، التوبة؛ ‌ای کمیل بن زیاد! حد آن توبه است.»کمیل می‌گوید: «قلت بس؛ (این کلمه همان کلمه فارسی بس می‌باشد.)گفتم: همین کافی است!»«قال: لا؛ فرمود: نه»«قلت فکیف؟؛ عرض کردم پس چگونه است؟»«قال ان العبد اذا اصاب دنبا یقول استغفر الله بالتحریک؛ فرمود: هنگامی که انسان گناهی مرتکب می‌شود، استغفار را به عنوان سرآغاز حرکتی بر زبان جاری کند.»«قلت و ماالتحریک؛ عرض کردم منظور از حرکت چیست؟»«قال: الشفتان و اللسان یرید ان یتبع ذلک بالحقیقة؛ فرمود: : لبها و زبان به گردش در می‌آید و مقصودش این است که آن را با حقیقت هماهنگ سازد.»«قلت وما الحقیقة؟؛ عرض کردم حقیقت چیست؟»«قال تصدیق فی القلب، و اضمار ان لایعود الی الذنب الذی استغفر منه؛ فرمود: منظور تصدیقی است که در دل (نسبت به قبح و زشتی گناه) حاصل شود و تصمیم بگیرد که هرگز به گناهی که از آن استغفار کرده است بازگشت نکند.»کمیل می‌گوید عرض کردم: «فاذا فعل ذلک فانه من المستغفرین؛ هنگامی این کار را انجام دهد در زمره توبه‌کنندگان است؟»«قال: لا؛ امام فرمود: نه»کمیل می‌گوید گفتم: «فکیف ذاک؛ پس توبه حقیقی چگونه است؟»امام فرمود: «لانک لم تبلغ الی الاصل بعده؛ این به خاطر آن است که تو هنوز به اساس و ریشه توبه نرسیده‌ای!»کمیل عرض می‌کند: «فاصل الاستغفار ما هو؟؛ پس اصل استغفار، چیست؟»امام فرمود: «الرجوع الی التوبة من الذنب الذی استغفرت منه و هی اول درجة العابدین؛ بازگشت به توبه از گناهی که استغفار از آن کردی، و این نخستین درجه عابدان است.»سپس امام افزود: «و ترک الذنب و الاستغفار اسم واقع لمعان ست؛ ترک گناه و استغفار اسمی است که شش معنی و مرحله دارد:سپس همان مراحل ششگانه‌ای را که در کلمات قصار نهج البلاغه آمده بود، با کمی تفاوت بیان فرمود.[۴۳]۳.۸.۱.۱ - شرح روایتممکن است گفته شود: اگر توبه این است که امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) در این حدیث بیان فرموده، کمتر توبه‌کاری می‌توان پیدا کرد.ولی باید توجه داشت که بعضی از شرایط شش‌گانه بالا شرط توبه کامل است، مانند شرط پنجم و ششم، اما چهار شرط دیگر، جزء شرایط واجب و لازم است. و به تعبیر بعضی از محققان، قسمت اول و دوم از ارکان توبه است، و قسمت سوم و چهارم از شرایط لازم، و قسمت پنجم و ششم از شرایط کمال است.[۴۴]در حدیث دیگری از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌خوانیم که فرمود: «اما علامة التائب فاربعة: النصیحة لله فی عمله، و ترک الباطل، ولزوم الحق، و الحرص علی الخیر؛[۴۵]علامت انسان توبه‌کار چهار چیز است: نخست خیر‌خواهی برای (آیین و بندگان) خدا، و ترک باطل و ملازمت حق و تلاش فراوان برای انجام کار خیر.»این نکته نیز قابل توجه است که اگر گناه او عملی بوده که سبب گمراهی دیگران شده مانند تبلیغات سوء؛ بدعت‌گذاری در دین خدا، خواه از طریق بیان و سخن باشد یا از طریق کتابت و نوشته‌ها، اصلاح و جبران آن در صورتی حاصل می‌شود یا از طریق کتابت و نوشته‌ها اصلاح و جبران آن در صورتی حاصل می‌شود که تمام افرادی را که به خاطر عمل او به انحراف کشیده شده‌اند تا آنجا که در توان و قدرت دارد باز گرداند، در غیر این صورت توبه او پذیرفته نیست.و از این جا روشن می‌شود که تحریف کنندگان آیات الهی و بدعت‌گذاران و تمام کسانی که مایه گمراهی مردم می‌شوند، تا چه حد توبه آنها سخت و سنگین است.این صحیح نیست که یک نفر در ملا عام یا از طریق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعی و نوشتن کتاب‌ها و مقالات مردم را به گمراهی بکشاند، و بعد در خانه خلوت بنشنید و از پیشگاه خدا تقاضای عفو نماید، به یقین چنین توبه‌ای هرگز مقبول نیست!همچنین کسانی که در حضور جمعیت و ملا عام، افرادی را به دروغ‌گویی و بی‌عفتی و امثال این امور متهم می‌سازند، و بعد خصوصی نزد طرف می‌آیند و حلیت می‌طلبند، یا در غیاب آنها در خانه خلوت توبه می‌کنند، بی‌شک توبه آنها نیز قبول نیست، مگر این که طرف آنها را ببخشد، یا در ملا عام سخنان خود را باز پس بگیرند. ۳.۹ - قبولی توبه در روایاتبه همین دلیل، در روایات متعددی می‌خوانیم افرادی که تهمت به مردم می‌زنند، و نسبت‌های ناروا به اشخاص می‌دهند، بعد از اجرای حد شرعی، در صورتی توبه آنها قبول می‌شود که سخنان خود را باز پس گرفته، و خود را تکذیب کند.در حدیث معتبری از امام صادق (علیه‌السّلام) می‌خوانیم که از حضرتش سؤال کردند: آیا کسی که حد الهی بر او جاری شد اگر توبه کند شهادتش مقبول است؟ فرمود: «اذا تاب و توبته ان یرجع مما قال و یکذب نفسه عند الامام و عند المسلمین، فاذا فعل فان علی الامام ان یقبل شهادته بعد ذلک؛[۴۶](آری) هنگامی که توبه کند و توبه‌اش به این است که از آنچه گفته باز گردد، و نزد امام و نزد مسلمین حاضر شود و سخنان خود را تکذیب کند، هنگامی که چنین کند بر امام لازم است که شهادت او را بپذیرد (و توبه‌اش قبول است).»در حدیث دیگری می‌خوانیم: «اوحی الله عزوجل الی نبی من الانبیاء قل لفلان وعزتی لو دعوتنی حتی تنقطع اوصالک، ما استجیب لک، حتی ترد من مات الیمادعوته الیه فیرجع عنه؛[۴۷]خداوند به یکی از پیامبران وحی فرستاد که به فلان شخص بگو به عزتم سوگند اگر آن قدر مرا بخوانی که بندهای تو از هم جدا شود، دعوت دعای تو را اجابت نمی‌کنم (و توبه‌ات را نمی‌پذیرم)، تا کسانی را که به خاطر دعوت تو منحرف شده‌اند و از دنیا رفته‌اند زنده کنی و از راه خطا باز گردند!»این حدیث بخوبی نشان می‌دهد که مساله اصلاح و جبران تا چه حد گسترده است و بدون آن توبه بیشتر جنبه صوری یا مقطعی خواهد داشت.آخرین سخنی که در این جا لازم به ذکر است این است که کسانی که در برابر انبوه گناهان تنها به ذکر استغفار قناعت می‌کنند، بی آن‌که ارکان و شرایط آن را تحصیل نمایند گویی خود را به سخریه می‌کشند و یا توبه و استغفار را استهزا می‌نمایند.به همین دلیل، در روایتی از امام باقر (علیه‌السّلام) می‌خوانیم که فرمود: «التائب من الذنب کمن لاذنب له، و المقیم علی الذنب و هو مستغفر منه کالمستهزء؛[۴۸]کسی که از گناه خویش توبه (کامل و جامع الشرایط) کند، مانند کسی است که گناهی از او سر نزده، اما کسی که گناه را ادامه می‌دهد در حالی که از آن استغفار می‌کند، مانند کسی است که استهزاء می‌نماید. ۳.۱۰ - عقلی یا نقلی بودن قبولیهمه علمای اسلام اتفاق نظر دارند که توبه اگر جامع الشرایط باشد در پیشگاه خداوند مقبول است. و آیات و روایات نیز بوضوح بر این مطلب دلالت می‌کند، ولی در این‌ که آیا قبول توبه عقلی یا عقلایی یا نقلی است، بحث‌هایی وجود دارد.جمعی معتقدند: سقوط عقاب و مجازات الهی بعد از توبه، جنبه تفضل دارد؛ اگر خداوند اراده کند بعد از توبه گناه بنده‌اش را نبخشد کاملا ممکن است همان‌گونه که در میان مردم نیز معمول است که اگر کسی در حق دیگری ظلم کند، سپس عذر‌خواهی نماید، می‌تواند او را ببخشد یا نبخشد.در حالی که جمعی دیگر سقوط عقاب را به وسیله توبه واجب و لازم دانسته‌اند، حتی عدم پذیرش او را بعد از عذر‌خواهی مجرم، زشت و ناپسند می‌دانند، و این کار مسلما بر خداوند روا نیست.ممکن است در این جا نظر سومی را پذیرفت، و آن این که لزوم قبول توبه، امر عقلایی است، یعنی اگر چه عقل، پذیرش توبه و عذر‌خواهی را واجب و لازم نمی‌شمرد ولی بنای عقلای جهان بر این است که اگر کسی کار خلافی انجام داد، و بعد در مقام عذر‌خواهی برآمد، و تمام آثار سوء عمل خود را جبران نمود، به گونه‌ای که گویی هیچ چیز از میان نرفته است، اگر حیثیت کسی از دست رفته بود، اعاده حیثیت نمود، و اگر حقوقی پایمال شده بود، حق را بطور کامل جبران کرد، و اگر طرف قلبا ناراحت شده بود، ناراحتی او را از طرق مختلفی از میان برد؛ در چنین شرایطی، بنای تمام عقلای جهان بر این است که عذر و توبه را می‌پذیرند، و اگر کسی نپذیرد، او را کینه‌توز و خارج از موازین انسانیت و اخلاق می‌شمرند.بی شک خداوند قادر متعال و بی‌نیاز از هر کس و هر چیز، سزاوارتر است که در این‌گونه موارد، توبه و عذر‌خواهی توبه‌کاران را بپذیرد و از مجازات آنها صرف نظر کند. بلکه ممکن است پا را از این فراتر گذاشت، و وجوب قبول توبه را عقلی شمرد و آن را متکی که «قاعده قبح نقض غرض» دانست.توضیح این که: می‌دانیم خداوند از عبادات و اطاعت بندگان بی‌نیاز است و تکالیف الهی الطاف او برای تکامل و تربیت بندگان است؛ نماز و روزه و سایر عبادات، روح و جان ما را پرورش می‌دهد و روز‌به‌روز به خدا نزدیکتر می‌سازد؛ سایر واجبات و محرمات هر کدام به نحوی در تکامل ما تاثیر دارد.در‌باره حج می‌خوانیم: «لیشهدوا منافع لهم؛[۴۹]مردم مامور به زیارت خانه خدا هستند تا از منافع مادی و معنوی آن بهره‌مند شوند»در آیات دیگر قرآن، نماز، سبب نهی از فحشاء و منکر[۵۰]و روزه سبب تقوا[۵۱]و زکات مایه پاکی فرد و جامعه از رذائل اخلاقی و انحرافات شمرده شده است. .[۵۲]در روایات اسلامی نیز ایمان مایه پاکی از شرک، و نماز سبب پیراستن انسان از کبر... و حج مایه وحدت مسلمین، و جهاد سبب عزت اسلام، و.... شمرده شده است.[۵۳]به این ترتیب، همه تکالیف الهی اسباب سعادت انسان و حلقه‌های تکامل او محسوب می‌شوند، همان سعادت و تکاملی که هدف اصلی آفرینش انسان و رسیدن به مقام عبودیت و قرب به خداست (و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون)[۵۴]بی‌شک وجوب توبه و قبول آن یکی از این حلقه‌های تکامل است چرا که انسان به هرحال معصوم نیست و خطاهایی از او سر می‌زند، اگر راه بازگشت را به روی او نگشایند، به یقین ازتکامل باز می‌ماند ولی اگر به او اعلام شود که اگر خطایی از تو سرزد به سوی خدا باز‌گرد، و تمام آنچه را درگذشت ضایع کردی جبران نما، خداوند توبه تو را می‌پذیرد؛ چنین کسی به سعادت و تکامل نزدیک‌تر، و از انحراف و خطا دورتر خواهد بود.نتیجه این که: عدم پذیرش توبه، سبب نقض غرض می‌شود، چون هدف از تکالیف و طاعات، تربیت و تکامل انسان بوده، و عدم پذیرش توبه به این کار ضربه می‌زند، و خداوند حکیم هرگز نقض غرض نمی‌نماید. کوتاه سخن این که: توبه دارای فلسفه‌ای است که با تکامل انسان ارتباط نزدیک دارد؛ اگر درهای توبه بسته شود، انگیزه تکامل از بین می‌رود؛ بلکه انسان به عقب بر می‌گردد، چرا که تصور می‌کند راه نجاتی برای او نیست و در این صورت چه دلیلی دارد که گناهان دیگر را ترک کند؛ و درست به همین دلیل، تمام مربیان بشری خواه آنها که پایبند به ادیان الهی هستند و آنها که پایبند نیستند، راه توبه و بازگشت را به روی افراد مورد تربیت باز می‌گذارند تا شعله انگیزه اصلاح و جبران و حرکت به سوی کمال در آنها خاموش نگردد.و به این ترتیب، قبول توبه توام با شرایط نه تنها به حکم آیات و روایات، ثابت و مسلم ست بلکه به حکم عقلا و عقل، نیز امری ثابت و غیر قابل انکار می‌باشد. ۳.۱۱ - تبعیض در توبهآیا ممکن است انسان از بعضی از گناهان توبه کند در حالی که مرتکب گناهان دیگری می‌شود؛ مثلا، شخصی است که هم مرتکب نوشیدن شراب و هم غیبت مردم می‌شود، تصمیم گرفته است، نوشیدن شراب را برای همیشه ترک کند در حالی که در مورد غیبت چنین تصمیمی را نگرفته است.گاه گفته می‌شود که توبه باید جنبه عمومی و همگانی داشته باشد و از تمام گناهان توبه کند، زیرا همه آنها بازگشت به مخالفت با پروردگار می‌کند، و شکستن حریم مولای حقیقی؛ کسی که از این کار پشیمان باشد، باید هر گناهی را ترک کند نه این که از گناهی توبه کند و گناهی دیگر را مرتکب شود و بر آن اصرار ورزد.ولی حق آن است که تبعیض در توبه مانعی ندارد (بعضی از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «نراقی» در «معراج السعاده» نیز به این معنی تصریح کرده است و از قول پدرش نیز آن را نقل نموده).زیرا ممکن است انسان از گناهی بیشتر بترسد و از عواقب شوم آن آگاه‌تر باشد، یا در پیشگاه خداوند قبیح‌تر و مجازاتش شدیدتر باشد؛ و به همین جهت، از آن گناه توبه کند در حالی‌که مرتکب گناهان دیگری که قبحش کمتر یا مجازاتش خفیف‌تر یا آگاهی او نسبت به مفاسد و زیان‌هایش کمتر است می‌شود.توبه اکثر توبه‌کنندگان نیز همین‌گونه است، غالبا از گناهان خاصی توبه می‌کنند، در حالی‌که ممکن است گناه دیگری را انجام دهند و هرگز شنیده نشده که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یا امامی از امامان: یا عالمی از علمای اسلام این‌گونه توبه‌ها را بی اعتبار بشمرد، و تاکید کند که باید توبه از همه گناهان باشد.در آیات متعددی از قرآن مجید نیز اشارات روشنی به این معنی یعنی تبعیض در توبه دیده می‌شود.مثلا، در مورد ربا‌خواران می‌خوانیم که می‌فرماید: «و ان تبتم فلکم رئوس اموالکم؛[۵۵]اگر توبه کنید (توبه شما پذیرفته می‌شود و) سرمایه‌های شما از آن شماست.و در مورد افرادی که بعد از ایمان مرتد شوند، می‌فرماید: «اولئک جزائهم ان علیهم لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین... الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم؛[۵۶]کیفر آنها این است که لعن خداوند و فرشتگان و مردم، همگی بر آنها است... مگر کسانی که پس از آن توبه کنند، و اصلاح نمایند، خداوند آمرزنده و بخشنده است.»و در مورد محاربین و کسانی که باعث تباهی جامعه می‌شوند بعد از ذکر مجازات شدید آنها می‌فرماید: «الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم فاعلموا ان الله غفور رحیم؛[۵۷]مگر کسانی که پیش از دست یافتن شما به آنان توبه کنند، پس بدانید (خدا توبه آنها را می‌پذیرد) خداوند آمرزنده و مهربان است.» .و در مورد کسانی که مرتکب عمل شنیع منافی عفت می‌شوند، بعد از ذکر مجازات آنها، می‌فرماید: «فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله کان توابا رحیما؛[۵۸]و اگر توبه کنند و اصلاح نمایند، از آنها در گذرید، زیرا خداوند توبه‌پذیر و مهربان است.»و در جای دیگر بعد از اشاره به گناهانی همچون شرک، قتل نفس و زنا، و بیان مجازات سنگین آنها، می‌فرماید: «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات؛[۵۹]مگر کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را مبدل به حسنات می‌کند.»گرچه قسمتی از این آیات درباره مجازاتهای دنیوی و بخشودگی آنها به وسیله توبه است، ولی پیداست که از این نظر تفاوتی وجود ندارد؛ اگر توبه در مجازاتهای دنیوی قبول شود، به یقین در مورد مجازاتهای اخروی نیز پذیرفته خواهد شد.کوتاه سخن این که: جدا‌سازی گناهان در توبه به خاطر جهات مختلف (تفاوت میزان آگاهی‌ها، تفاوت انگیزه‌ها و تفاوت قبح و زشتی گناهان) مانعی ندارد، ولی بی‌شک توبه کامل توبه‌ای است که از همه گناهان صورت گیرد و تبعیضی در آن وجود نداشته باشد. ۳.۱۲ - دوام توبهتوبه باید پابرجا و دائم بوده باشد؛ از یک سو، هر زمان خطایی از انسان بر اثر وسوسه‌های «نفس اماره» سربزند، باید بلافاصله به سراغ توبه رود، و در مرحله«نفس لوامه» در آید تا زمانی که به مرحله «نفس مطمئنه» رسد و ریشه‌های وسوسه‌ها از بیخ کنده شود.و از سوی دیگر، از هر گناهی توبه می‌کند باید کمال مراقبت را به خرج دهد که آن توبه را نشکند و بر تعهد خود در پیشگاه خدا نسبت به ترک آینده باقی بماند. و به تعبیر دیگر، اگر بعد از توبه از گناه هنوز انگیزه‌های آن در اعماق دل و جان او باقی مانده باید با آن به مبارزه برخیزد و جهاد با نفس را جزء برنامه خویش قرار دهد و به این ترتیب هم در صف تائبان باشد و هم در صف مجاهدان.بعضی از علمای اخلاق بحث بی‌نتیجه یا کم‌نتیجه‌ای را در اینجا دنبال کرده‌اند که آیا مقام توبه‌کار جهاد‌کننده در برابر ریشه‌های گناه افضل است یا توبه‌کاری که ریشه‌های گناه را از سرزمین قلب خویش بر‌ انداخته است.[۶۰]این مهم نیست که کدامیک ازآن دو افضلند، مهم آن است که توبه کننده چه دستوراتی را باید به کار بندد که به گناه گذشته بازگشت نکند؛ برای این امر رعایت اموری لازم است:۱- جدا شدن از محیط گناه و عدم شرکت در مجالس معصیت، چرا که توبه‌کار در آغاز امر آسیب‌پذیر است و مانند بیماری است که تازه از بستر برخاسته، و اگر با پای خود به مناطق آلوده به میکرب‌های بیماری‌زا رود، احتمال آلودگی مجدد او به بیماری فراوان است؛ همچون معتادی است که ترک اعتیاد به مواد مخدر نموده ولی هرگاه به مناطق آلوده برگردد، بسرعت آلوده می‌شود.۲- باید در دوستان و معاشران خود تجدید نظر کند؛ هرگاه در گذشته کسانی بوده‌اند که او را تشویق به گناه می‌کردند، از آنها شدیدا فاصله گیرد.۳- هر زمان وسوسه‌ها و انگیزه‌های آن گناه در او پیدا می‌شود، به ذکر خدا روی آورد، چرا که: «الا بذکر الله تطمئن القلوب؛[۶۱]ذکر خدا مایه آرامش دلها است.»۴- همواره درباره آثار زیانبار گناهی که آن را ترک گفته بیندیشد و آن آثار را نصب العین خود قرار دهد، مبادا بر اثر غفلت از آن و فراموش کردن اثرات مرگبار آن گناه، بار دیگر انگیزه‌ها در او رشد کند، و وسوسه‌ها از هر سو به قلب او هجوم آورد.۵- در داستانهای پیشینیان و کسانی‌که بر اثر گناهان مختلف گرفتار مصائب دردناکی شدند، بیندیشد، و سرگذشت آنها را از نظر بگذراند، حتی در حالات انبیاء و پیامبران معصومی که گاه گرفتار لغزش ترک اولی شدند، مطالعه کند؛ مثلا، ببیند که چه امری سبب شد آدم با آن مقام والایش از بهشت رانده شود، یا حضرت یونس مورد خشم قرار گیرد، و به زندان شکم ماهی فرستاده شود یا بر اثر چه عواملی یعقوب، پیامبر بزرگ خدا، به درد جا‌نفرسای فراق فرزند سالها گرفتار آید.مطالعه این امور بی‌شک وسوسه‌های گناه را کم می‌کند، و به توبه دوام و ثبات می‌بخشد.۶- به عقوبتها و مجازاتهایی که بر یکایک از گناهان وعده داده شده بیندیشد، و این احتمال را از نظر دور ندارد که تکرار گناه بعد از توبه ممکن است مجازات شدیدتری داشته باشد.و نیز به الطاف و عنایات الهیه که در انتظار توبه کاران است و شامل حال او شده است توجه کند و دائما به خود تلقین نماید بکوش، این عنایات و الطاف را حفظ کن، و این مقام والایی که خداوند نصیب تو کرده است به آسانی از دست مده!۷- باید وقت شبانه روزی خود را با برنامه‌های صحیح پرکند، برنامه تلاش برای زندگی آبرومند، برنامه عبادت و بندگی خدا و برنامه سرگرمی‌های سالم؛ زیرا بی کاری و خالی ماندن اوقات از برنامه، بلای عظیمی است که زمینه را برای وسوسه‌های بازگشت به گناه فراهم می‌سازد.از دانشمندی پرسیدند که تفسیر حدیث التائب حبیب الله (توبه کننده دوست خداست) چیست؟[۶۲]گفت: منظور کسی است که مصداق این آیه شریفه باشد: «التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنین؛[۶۳](مؤمنان) توبه‌کنندگان، عبادتکاران، حمد خدا‌گویان، سیاحت‌کنندگان (که پیوسته در میان کانونهای اطاعت خدا رفت و آمد دارند) رکوع کنندگان، ساجدان، آمران به معروف، نهی کنندگان از منکر و حافظان حدود الهی (هستند) و بشارت ده (این چنین) مؤمنان را!» ۳.۱۳ - تقسیم توبه‌کارانعلمای اخلاق برای توبه و توبه‌کاران درجات و مراتب مختلفی ذکر کرده‌اند.از یک نظر توبه کاران را می‌توان به چهار گروه تقسیم کرد:گروه اول کسانی هستند که از گناهان خویش توبه می‌کنند ولی بعد از مدتی توبه را می‌شکنند و به گناه باز می‌گردند بی آن‌که تاسف و ندامتی از کار خویش داشته باشند، اینها در واقع در مرحله نفس اماره قرار دارند و عاقبت و سرانجام آنها کاملا مبهم و پر مخاطره است، چرا که ممکن است یکی از مراحل توبه و بازگشت به سوی خدا مقارن با پایان عمر آنها باشد و به اصطلاح عاقبت آنها به خیر شود، ولی‌ای بسا پایان عمر آنها با یکی از زمانهای توبه‌شکنی همراه گردد، و پایانی اسف انگیز و عاقبتی دردناک داشته باشند، و به اصطلاح عاقبت به شر» از دنیا بروند.گروه دوم کسانی هستند که از گناهان خود توبه می‌کنند، و راه طاعت و بندگی حق را ادامه می‌دهند، ولی گاه شهوات در مورد بعضی از گناهان بر آنها غالب می‌شود و توبه را می‌شکنند چون هنوز توان کافی در برابر شهوات پیدا نکرده‌اند؛ ولی با این حال، از توبه شکنی نادم و پشیمانند و پیوسته به خود می‌گویند‌ای کاش چنین گناهی را نکرده بودیم، و انشاءالله بزودی توبه خواهیم کرد. این گونه افراد هم در واقع در مرحله نفس اماره‌اند ولی امید نجاتشان زیادتر است.گروه سوم توبه‌کارانی هستند که بعد از توبه از گناهان بزرگ پرهیز می‌کنند، و نسبت به اصول طاعات پایبندند، ولی گاه گرفتار بعضی از گناهان می‌شوند، بی آن که بطور عمد قصد توبه‌شکنی داشته باشند، اما بلافاصله پشیمان شده و به سرزنش نفس خویشتن می‌پردازندو عزم خویش را بر توبه جزم می‌کنند، و سعی دارند از اسباب گناه فاصله بگیرند.این گروه در مرحله عالی از نفس لوامه قرار دارند و به سوی نفس مطمئنه نزدیک می‌شوند و امید نجات برای آنها بسیار زیاد است.گروه چهارم توبه کارانی هستند که بعد از توبه با اراده‌ای محکم و آهنین راه اطاعت و بندگی خدا را پیش می‌گیرند و پا برجا می‌مانند.درست است که معصوم نیستند و گاه فکر گناه و لغزشها ممکن است در آنها پیدا شود ولی از آلودگی به گناه در عمل پرهیز دارند، چرا که نیروی عقل و ایمان در آنها به قدری زیاد است که بر هوای نفس چیره شده و آن را مهار زده است.این گروه صاحبان نفس مطمئنه‌اند که در سوره فجر، آیه ۲۷ تا ۳۰، مخاطب به خطاب والا و پر افتخاری هستند که: «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة؛[۶۴]تو‌ ای روح آرام یافته! به سوی پروردگارت باز گرد در حالی‌که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است.»سپس لباس افتخار: «فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی؛ سپس در سلک بندگانم درآی و در بهشتم داخل شو.» در بر می‌کنند. ۳.۱۴ - مراحل توبهاز سوی دیگر، توبه نیز مراتب و مراحل دارد.مرحله اول: توبه از کفر به ایمان.مرحله دوم: توبه از ایمان تقلیدی یا ایمان سست به ایمان تحقیقی و محکم.مرحله سوم: توبه از گناهان کبیره و خطرناک.مرحله چهارم: توبه از گناهان صغیره.مرحله پنجم: توبه از فکر گناه هر چند آلوده به گناه نشود.هر گروهی از بندگان خدا توبه‌ای دارند، توبه انبیاء از اضطرابات درونی (و لحظه‌ای عدم توجه در درون به خدا) است.و توبه برگزیدگان از نفسی است که به غیر یاد او می‌کشند. (مرحوم علامه مجلسی تنفس را در اینجا به همین معنی که ذکر شد تفسیر کرده ولی در بعضی از منابع لغت آمده است که تنفس گاه به معنی سخنهای طولانی گفتن می‌آید.)و توبه اولیاء الله از امور نامناسبی است که به فکر آنها می‌گذرد.و توبه خواص از اشتغال به غیر خداست.و توبه عوام از گناهان است و هر کدام از آنها دارای نوعی معرفت و آگاهی در آغاز و انجام توبه است.[۶۵]۳.۱۵ - آثار و برکات توبهتوبه هرگاه حقیقی و واقعی باشد، و از اعماق جان برخیزد و جامع شرایط باشد، به یقین مقبول درگاه خدا می‌شود، و آثار و برکاتش نمایان می‌گردد.شخص توبه‌کار پیوسته در فکر جبران گذشته است، و از آنچه از نافرمانی‌ها و عصیان از او سر زده نادم و پشیمان است.توبه‌کاران واقعی، خود را از مجالس گناه دور می‌دارند و از عواملی که گناه را وسوسه و تداعی می‌کند، بر حذر می‌باشند.توبه‌کاران خود را در پیشگاه خدا شرمنده می‌بینند، و همواره درصدد کسب رضای او هستند.با این علائمی که گفته شد توبه‌کنندگان حقیقی را از تظاهرکنندگان به توبه بخوبی می‌توان شناخت.بعضی از مفسران در تفسیر آیه شریفه «یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبة نصوحا؛[۶۶]ای کسانی که ایمان آورده‌اید به سوی خدا توبه کنید، توبه خالص» در توضیح معنی «نصوح» چنین گفته‌اند: مراد از توبه نصوح، توبه‌ای است که مردم را نصیحت می‌کند که مانند آن را به جا بیاورند، چرا که آثار آن در توبه‌کار ظاهر شده، یا شخص توبه‌کار را نصیحت می‌کند که گناهان را ریشه‌کن کند، و هرگز به سوی آن باز نگردد. و بعضی آن را به توبه خالص تفسیر کرده، در حالی‌که بعضی دیگر نصوح را از ماده نصاحت به معنی دو زندگی گرفته‌اند، چرا که رشته‌های دین و ایمان را که گناه پاره کرده بود، بار دیگر به هم می‌دوزد یا توبه کار را که از اولیاء الله جدا ساخته بود، به جمع آنها باز می‌گرداند.[۶۷]برکات و منافع توبه بسیار فراوان است که در آیات و روایات بطور گسترده به آنها اشاره شده است.از جمله امور زیر است: ۳.۱۵.۱ - محو گناهان۱- گناهان را محو و نابود می‌کند همان‌گونه که در ذیل آیه یا ایها الذین آمنوا توبوا الی الله توبة نصوحا آمده است: «عسی ربکم ان یکفر عنکم سیئاتکم؛[۶۸]امید است (با این کار) پروردگارتان گناهانتان را بپوشاند.» ۳.۱۵.۲ - نزول برکات۲- برکات زمین و آسمان را بر توبه‌کاران نازل می‌کند، چنان‌که در آیات ۱۰ و ۱۱ و ۱۲ سوره نوح آمده است: «فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا- یرسل السماء علیکم مدرارا- و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا؛[۶۹]به آنها (قوم نوح) گفتم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است تا باران‌های پر برکت آسمان را پی‌در‌پی بر شما بفرستد، و اموال و فرزندانتان را فزونی بخشد، و باغ‌های سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد.» ۳.۱۵.۳ - تبدیل گناه به حسنه۳- نه تنها گناه را می‌پوشاند و از بین می‌برد، بلکه آن را مبدل به حسنه می‌کند، همان گونه که در آیه ۷۰ سوره فرقان آمده است که می‌فرماید: «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات؛[۷۰]مگر کسانی که توبه کنند، و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدل می‌کند.» ۳.۱۵.۴ - پوشش گناهان۴- هرگاه توبه کاملا خالص باشد، خداوند آنچنان آثار گناه را می‌پوشاند که در حدیث آمده حتی فرشتگانی را که مامور ثبت اعمال او هستند به فراموشی وا می‌دارد و به اعضاء پیکر او که مامور گواهی بر اعمال وی در قیامتند دستور می‌دهد که گناهان او را، مستور دارند، و به زمین که گناه بر آن کرده و گواه بر عمل او در قیامت است نیز فرمان می‌دهد که آن را کتمان کند به گونه‌ای که روز قیامت هنگامی که در صحنه رستاخیز حضور می‌یابد، هیچ کس و هیچ چیز برضد او گواهی نخواهد داد. متن حدیث چنین است:امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود: «اذا تاب العبد توبة نصوحا احبه الله و ستر علیه فی الدنیا و الآخرة فقلت و کیف یستر علیه؟ قال ینسی ملکیه ما کتبا علیه من الذنوب و یوحی الی جوارحه اکتمی علیه ذنوبه، ویوحی الی بقاع الارض اکتمی ما کان یعمل علیک من الذنوب فیلقی الله حین یلقاه ولیس شی ء یشهد علیه بشی ء من الذنوب.»[۷۱]۳.۱۵.۵ - مشمول محبت پروردگار۵- توبه کار حقیقی چنان مورد عنایت و محبت پروردگار قرار می‌گیرد که حاملان عرش الهی نیز برای او استغفار می‌کنند، و تقاضای ورود او و خانواده‌اش را در بهشت برین و جنات عدن می‌نمایند.درحدیثی می‌خوانیم که: «ان الله عزوجل اعطی التائبین ثلاث خصال، لواعطی خصلة منها جمیع اهل السماوات و الارض لنجوا بها؛ خداوند به توبه کنندگان (واقعی) سه فضیلت داده است که هرگاه یکی از آنها را به جمیع اهل آسمانها و زمین بدهد، مایه نجات آنها است.»سپس به آیه شریفه «ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین؛[۷۲]خداوند توبه‌کاران و پاکیزگان را دوست دارد!» اشاره کرده می‌فرماید: «فمن احبه الله لم یعذبه؛ هرکس خداوند او را دوست دارد، او را عذاب نخواهد کرد.»بعد به آیه شریفه «الذین یحملون العرش ومن حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤمنون به و یستغفرون للذین آمنوا ربنا وسعت کل شی ء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک و قهم عذاب الجحیم- ربنا و ادخلهم جنات عدن التی وعدتهم و من صلح من آبائهم وازواجهم و ذریاتهم انک انت العزیز الحکیم - و قهم السیئات و من تق السیئات یومئذ فقد رحمته و ذلک هو الفوز العظیم؛[۷۳][۷۴]فرشتگان که حاملان عرشند و آنها که گرداگرد آن (طواف می‌کنند) تسبیح و حمد پروردگارشان را می‌گویند، و به او ایمان دارند، و برای مؤمنان استغفار می‌کنند (و می‌گویند) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چیز را فرا گرفته است؛ پس کسانی را که توبه کرده و راه تو را پیروی می‌کنند بیامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار- پروردگارا! آنها را در باغهای جاویدان بهشت که به آنها وعده فرموده‌ای وارد کن، همچنین از پدران و همسران و فرزندانشان، هر کدام صالح بودند، که تو توانا و حکیمی! - و آنان را از بدی‌ها نگاه دار، و هرکس را در آن روز از بدیها نگاه داری، مشمول رحمتت ساخته‌ای و این است همان رستگاری عظیم!به این ترتیب می‌رسیم به پایان بحث درباره نخستین گام به سوی تهذیب اخلاق؛ یعنی گام توبه، هرچند مطالب فراوان دیگری در این زمینه وجود دارد که در خور بحث جداگانه و مستقلی درباره توبه است.آری! تا آئینه قلب از زنگار گناه پاک نشود و روح و جان انسان با آب توبه شستشو نگردد و نور توبه ظلمت و تاریکی گناه را از درون قلب بیرون نکند، پیمودن راه تهذیب اخلاق و سیر سلوک الی‌الله و رسیدن به جوار قرب پروردگار و غرق شدن در نور هدایت و جذبه‌های وصف‌ناپذیر عرفانی، غیر ممکن است.این نخستین منزلگاه است، منزلگاهی که از همه سرنوشت سازتر و مهم‌تر است و جز با نیروی اراده و عزم راسخ و استمداد از الطاف الهی، گذشت از آن ممکن نیست.
مشارطه
در مورد گام‌های سیر و سلوک، که بخشی از آن در میان علمای بزرگ و رهروان این راه مشترک است در گذشته فهرست‌وار سخن گفته‌ایم، اکنون نوبت آن رسیده که این مراحل را با تکیه بر آیات و روایات به گونه‌ای مبسوط گسترده‌تر بیان کنیم.نخستین گامی که علمای بزرگ اخلاق بعد از توبه ذکر کرده‌اند، همان «مشارطه» است، و منظور از آن شرط کردن با نفس خویش است با تذکرات و یادآوری‌هایی که همه روز تکرار شود، و بهترین وقت آن را بعد از فراغت از نماز صبح و نورانیت به انوار این عبادت بزرگ الهی دانسته‌اند.به این طریق، که نفس خویش را مخاطب قرار دهد و به او یاد آور شود که من جز سرمایه گرانبهای عمر کالایی ندارم، و اگر از دست برود تمام هستیم از دست رفته، و با یاد آوری سوره شریفه «و العصر ان الانسان لفی خسر»[۷۵]به نفس خویش بگوید: با از دست رفتن این سرمایه، من گرفتار خسران عظیم می‌شوم، مگر این که کالایی از آن گرانبهاتر به دست آورم، کالایی که در همان سوره در ادامه آیات آمده است: «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر؛[۷۶]مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‌اند، و یکدیگر را به حق سفارش کرده و یکدیگر را به شکیبائی و استقامت توصیه نموده‌اند!باید به خود بگوید: «فکر کن عمر تو پایان یافته، و از مشاهده حوادث بعد از مرگ و دیدن حقایق تلخ و ناگواری که با کنار رفتن حجاب‌ها آشکار می‌شود سخت پشیمان شده‌ای و فریاد بر آورده‌ای «رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترکت؛ ‌ای (فرشتگان) پروردگار، شما را به خدا مرا باز گردانید تا عمل صالح انجام دهم در برابر کوتاهی‌هایی که کردم!»[۷۷]باز فرض کن پاسخ منفی «کلا» را از آنها نشنیدی و به در‌خواست تو عمل کردند و امروز به جهان بازگشته‌ای، بگو چه کاری برای جبران کوتاهی‌ها و تقصیرات گذشته می‌خواهی انجام دهی؟!سپس به نفس خویش در مورد اعضاء هفت‌گانه، یعنی چشم و گوش و زبان و دست و پا و شکم و فرج («فرج» اشاره به شهوت جنسی است.) نیز سفارش کن و بگو اینها خدمتگزاران تو، و سر بر فرمان تو دارند، آیا می‌دانی جهنم هفت در دارد، و از هر دری گروه خاصی از مردم وارد می‌شوند؟ و آیا می‌دانی که این درهای هفتگانه احتمالا برای کسانی است که با این اعضای هفتگانه عصیان کنند، بیا و با کنترل دقیق این اعضاء درهای دوزخ را به روی خود ببند، و درهای بهشت را به روی خود بگشا!و نیز سفارش مراقبت از اعضای خود را به نفس بنما، که این نعمتهای بزرگ الهی را در طریق معصیت او به کار نگیرد و این مواهب عظیم را تنها وسیله طاعت او قرار دهد. از بعضی از دعاهای امام سجاد (علیه‌السّلام) در صحیفه سجادیه بر می‌آید که آن بزرگوار نیز عنایت خاصی به مساله «مشارطه» داشته‌اند.در دعای سی و یکم، دعای معروف توبه، در پیشگاه خداوند عرض می‌کند: «ولک یا رب شرطی الا اعود فی مکروهک، و ضمانی ان لا ارجع فی مذمومک و عهدی ان اهجر جمیع معاصیک؛[۷۸]پروردگارا! شرطی در پیشگاه تو کرده‌ام که به آنچه دوست نداری، باز نگردم، و تضمین می‌کنم به سراغ آنچه را تو مذمت کرده‌ای نروم و عهد می‌کنم که از جمیع گناهانت دوری گزینم.»از آیات قرآن نیز استفاده می‌شود که یاران پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درباره مسائل مهم با خدا عهد و پیمان داشتند که آن نیز نوعی مشارطه است، در آیه ۲۳ سوره احزاب می‌خوانیم: «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدواالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا؛[۷۹]در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بسته‌اند صادقانه ایستاده‌اند، بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تبدیل و تغییری در عهد و پیمان خود ندادند!»[۸۰]این در حالی بود که بعضی دیگر با خدا عهد می‌بستند و شرط می‌کردند و آن را می‌شکستند. در همان سوره احزاب، در آیه ۱۵، چنین می‌خوانیم: «ولقد کانوا عاهدوا الله من قبل لایولون الادبار و کان عهد الله مسئولا؛[۸۱](گروهی که در جنگ احزاب مردم را به بازگشت از میدان تشویق می‌کردند) پیش از آن با خدا عهد کرده بودند که پشت به دشمن نکنند، و عهد الهی مورد سؤال قرار خواهد گرفت (و همگی در برابر آن مسؤولند)!»در حدیثی از امام امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) می‌خوانیم: «من لم یتعاهد النقص من نفسه غلب علیه الهوی، و من کان فی نقص فالموت خیر له؛[۸۲]کسی که بررسی نقصان نفس خویش نکند، هوای نفس بر او چیره می‌شود؛ و کسی که پیوسته در حال سقوط و نقصان است، مرگ برای او بهتر است!»کوتاه سخن این که: «مشارطه» از گام‌های مهمی است که برای تهذیب اخلاق برداشته می‌شود؛ و بدون آن، ابرهای تیره و تار غفلت و غرور، سایه تاریک و شوم خود را بر دل و جان آدمی می‌افکند، و نجات او بسیار مشکل است.مراقبه
«مراقبه» از ماده «رقبه» به معنی «گردن»، گرفته شده و از آنجا که انسان به هنگام نظارت و مواظبت از چیزی گردن می‌کشد، و اوضاع را زیر نظر می‌گیرد، این واژه بر معنی نظارت و مواظبت و تحقیق و زیر نظر گرفتن چیزی، اطلاق شده است.این واژه در تعبیرات علمای اخلاق در مورد «مراقبت از خویشتن» به کار می‌رود، و مرحله‌ای است بعد از «مشارطه» یعنی انسان بعد از عهد و پیمان با خویش برای طاعت فرمان الهی و پرهیز از گناه باید مراقب پاکی خویش باشد، چرا که اگر غفلت کند، ممکن است تمام شرط و پیمانها به هم بریزد.البته پیش از آن که انسان مراقب خویش باشد، فرشتگان الهی مراقب اعمال او هستند؛ قرآن مجید می‌فرماید: : «و ان علیکم لحافظین؛[۸۳]بی شک حافظان و مراقبانی بر شما گمارده شده است (که اعمال شما را به دقت زیر نظر دارند)!»در اینجا منظور از «حافظین» همان حافظان و مراقبان اعمال است به قرینه آیات بعد که می‌فرماید: «یعلمون ما تفعلون؛[۸۴]آنها می‌دانند شما چه می‌کنید.»و در آیه ۱۸ سوره ق می‌فرماید: «مایلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید؛[۸۵]انسان هیچ سخنی را تلفظ نمی‌کند مگر این که نزد آن فرشته‌ای مراقب و آماده برای انجام ماموریت است.»و از آن بالاتر، خداوند عالم و قادر، همیشه و در همه جا مراقب اعمال ما است.در آیه ۱ سوره نساء می خوانیم: «ان الله کان علیکم رقیبا؛[۸۶]به یقین خداوند مراقب شماست!»همین معنی در آیه ۵۲ سوره احزاب نیز آمده است؛ می‌فرماید: «و کان الله علی کل شی ء رقیبا؛[۸۷]و خداوند ناظر و مراقب هر چیزی است!»و در آیه ۱۴ سوره علق می‌خوانیم: «الم یعلم بان الله یری؛[۸۸]آیا انسان نمی‌داند که خداوند (همه اعمالش را) می‌بیند؟!»و در آیه ۲۱ سوره سبا آمده است: «و ربک علی کل شی ء حفیظ؛[۸۹]پروردگار تو نگهبان و مراقب هر چیز است.»ولی سالکان راه خدا، و رهروان راه دوست که پیوسته در طریق تقوا و تهذیب نفوس گام بر می‌دارند، پیش از آن که فرشتگان خداوند مراقب اعمال آنها باشند خودشان مراقب اعمالشان هستند.و به تعبیر دیگر، این مراقبت از درون می‌جوشد، نه از برون؛ و به همین دلیل، تاثیر آن، بسیار زیاد، و نقش آن فوق‌العاده مهم است. البته توجه به «مراقبت از برون» سبب می‌شود که پایه‌های «مراقبت از درون» محکم گردد.در حقیقت انسان در این دنیا به کسی می‌ماند که دارای گوهرهای گرانبهایی است و از یک بازار آشفته می‌گذرد، و می‌خواهد با آن بهترین متاع‌ها را بری خود تهیه کند در حالی که اطرافش را دزدان و شیادان گرفته‌اند، چنین کسی اگر لحظه‌ای از سرمایه نفیس خویش غافل گردد، آن را به غارت می‌برند، و او می‌ماند و یک عالم‌ اندوه و افسوس.دقیقا همین‌گونه است، شیاطین جن و انس در این جهان انسان را احاطه کرده‌اند و هوا و هوس‌های درون او را به سوی خود می‌خوانند، اگر خویش را به خدا نسپارد و مراقب اعمال خویش نباشد سرمایه ایمان و تقوای او به غارت می‌رود و دست خالی از این جهان به سرای دیگر منتقل خواهد شد. ۵.۱ - مشارطه در آیات و روایاتدر آیات قرآن و روایات اسلامی اشارات فراوانی نسبت به این مرحله آمده است؛ از جمله:۱- در آیه ۱۴ سوره علق می‌خوانیم: «الم یعلم بان الله یری؛[۹۰]آیا انسان نمی‌داند که خدا او و اعمالش را می‌بیند» که هم اشاره به مراقبت پروردگار نسبت به اعمال انسان است، و هم این که او باید مراقب خویش باشد.و در جای دیگر خطاب به مؤمنان می‌فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون؛ ‌ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از (مخالفت) خدا بپرهیزید و هر کس باید بنگرد تا برای فردایش چه چیز از پیش فرستاده و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام می‌دهید آگاه است.»[۹۱]جمله و لتنظر نفس ما قدمت لغد در واقع همان مفهوم مراقبه را می‌رساند.همین معنی در جای دیگر قرآن، در شکل محدودتری بیان گردیده، می‌فرماید: «فلینظر الانسان الی طعامه؛ انسان باید به طعام خویش بنگرد (و مراقب باشد که آیا از طریق حلال آنها را فراهم ساخته یا از طریق حرام)!»[۹۲](آنچه در بالا آمد یکی از تفاسیر آیه است، تفسیر دیگری که در آیات سوره عبس نیز شواهدی بر آن وجود دارد این است که معنی آیه نظر کردن به طعام برای کشف نکات توحیدی و آیات عظمت خلقت است، در عین حال دو تفسیر با هم منافاتی ندارد.)۲- در حدیثی از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌خوانیم که در تفسیر احسان (در آیه شریفه ان الله یامر بالعدل و الاحسان) فرمود: «الاحسان ان تعبدالله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک؛[۹۳][۹۴]نیکوکاری به این است که آن چنان خدا را پرستش کنی که گویی او را می‌بینی، و اگر تو او را نمی‌بینی او تو را می‌بیند.»بدیهی است که توجه به این حقیقت که خداوند در همه جا و در هر حال و در هر زمان، ناظر و شاهد و مراقب اعمال ما است، روح مراقبت را در ما زنده می‌کند، تا پیوسته مراقب اعمال خویش باشیم.۳- در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) آمده است که فرمود: «ینبغی ان یکون الرجل مهیمنا علی نفسه، مراقبا قلبه، حافظا لسانه؛[۹۵]سزاوار است انسان بر خویشتن مسلط و همیشه مراقب قلب خود و نگاهدار زبان خویش باشد!»۴- در حدیثی از امام صادق (علیه‌السّلام) چنین نقل شده است: «من رعی قلبه عن الغفلة و نفسه عن الشهوة و عقله عن الجهل، فقد دخل فی دیوان المتنبهین، ثم من رعی عمله عن الهوی، و دینه عن البدعة، و ماله عن الحرام فهو من جملة الصالحین؛[۹۶]کسی که مراقب قلبش در برابر غفلت، و نفسش در برابر شهوت، و عقلش در مقابل جهل باشد، نام او در دفتر بیداران و آگاهان ثبت می‌شود، و آن کسی که مراقب عملش از نفوذ هوا پرستی و دینش از نفوذ بدعت، و مالش از آلودگی به حرام بوده باشد در زمره صالحان است.»۵- در حدیث قدسی می‌خوانیم خداوند می‌فرماید: «یا بؤسا للقانطین من رحمتی، و یا بؤسا لمن عصانی و لم یراقبنی؛[۹۷]بدا به حال کسانی که از رحمت من مایوس شوند، و بدا با حال کسی که نافرمانی من کند، و مراقب (حضور) من نباشد.»۶- در یکی از خطب امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) آمده است: «فرحم الله امرء راقب ربه وتنکب ذنبه، وکابر هواه، وکذب مناه؛[۹۸]خدارحمت کند کسی را که (در اعمال خویش) مراقب پروردگارش باشد، و از گناه بپرهیزد و با هوای نفس خویش مبارزه کند و آرزوهای واهی را تکذیب نماید.»۷- در نهج البلاغه نیز آمده است: «فاتقوا الله عباد الله تقیة ذی لب شغل التفکر قلبه... و راقب فی یومه غده؛[۹۹]پس تقوای الهی پیشه کنید‌ ای بندگان خدا، تقوای‌ اندیشمندی که تفکر قلب او را به خود مشغول داشته... و امروز مراقب فردا (قیامت) خویش است.»آری! «مراقبت» از خویشتن یا پروردگار یا قیامت که در این روایات آمده همه به یک معنی است؛ یعنی، مراقب اعمال و اخلاق خویش بودن، و نظارت دقیق بر آن داشتن، و همه روز و در همه حال و در هر جا به کارهایی که از وی سر می‌زند، توجه کند.کوتاه سخن این که: رهروان راه حق و سالکان طریق الی‌الله باید بعد از «مشارطه»، یعنی عهد و پیمان بستن با خود و خدای خویش جهت اطاعت و بندگی حق و تهذیب نفس، بطور مداوم مراقب خود باشند که این پیمان الهی شکسته نشود، و درست همانند طلبکاری که از همپیمانانش مطالبه پرداخت دیون می‌کند، از نفس خویش مطالبه وفای به این عهد الهی را بنماید؛ بدیهی است هرگونه غفلت سبب عقب‌ماندگی و ضرر و زیان فاحش است، همان‌گونه که اگر انسان در مطالبات مادی‌اش کوتاهی کند، به آسانی سرمایه‌های خود را از دست می‌دهد، بخصوص این که در برابر افرادی فریبکار و فرصت‌طلب قرار گیرد.
محاسبه
چهارمین گامی که علمای اخلاق برای رهروان این راه ذکر کرده‌اند، محاسبه است؛ و منظور این است که هر کس در پایان هر سال یا ماه و هفته و یا در پایان هر روز به محاسبه کارهای خویشتن بپردازد، و عملکرد خود را در زمینه خوبی‌ها و بدی‌ها، اطاعت و عصیان، خدا‌پرستی و هوا‌پرستی دقیقا مورد محاسبه قرار دهد، و درست مانند تاجر موشکاف و دقیقی که همه روز یا هر هفته و هر ماه و هر سال به حسابرسی تجارتخانه خود می‌پردازد و سود و زیان خویش را از دفاتر تجاری بیرون می‌کشد و ترازنامه و بیلان تنظیم می‌کند، به یک محاسبه الهی و معنوی دست زند و همین کار را در مورد اعمال و اخلاق خویش انجام دهد.روشن است محاسبه چه در امر دین باشد یا دنیا یکی از دو فایده مهم را دارد: اگر صورتحساب، سود کلانی را نشان دهد، دلیل بر صحت عمل و درستی راه و لزوم تعقیب آن است؛ و هر گاه زیان مهمی را نشان دهد دلیل بر وجود بحران و خطر و احتمالا افراد مغرض و دزد و خائن و یا خطا کار و ناآگاه در تجارتخانه اوست که باید هر چه زودتر برای اصلاح آن وضع کوشید.در این زمینه نیز در منابع اسلامی اعم از آیات و روایات اشارات پر معنایی دیده می‌شود.آیات زیادی از قرآن خبر از وجود نظم و حساب در مجموعه جهان آفرینش می‌دهد، و انسانها را به دقت و‌ اندیشه در این نظم و حساب دعوت می‌کند؛ از جمله، می‌فرماید: «و السماء رفعها و وضع المیزان- ان لاتطغوا فی المیزان؛[۱۰۰]آسمان را برافراشت و میزان و قانون در آن گذاشت، تا در میزان طغیان نکنید (و از مسیر عدالت و حساب منحرف نشوید)».در جای دیگر می‌خوانیم: «و کل شی ء عنده بمقدار؛[۱۰۱]و هر چیز نزد او (خدا) مقدار معینی (حساب روشنی) دارد..»و نیز می‌فرماید: «و ان من شی ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم؛[۱۰۲]و خزائن همه چیز فقط نزد ما است و ما جز به‌ اندازه معین آن را نازل نمی‌کنیم.»از سوی دیگر قرآن مجید در آیات متعددی از حساب دقیق روز قیامت خبر داده است؛ از جمله، از زبان لقمان حکیم خطاب به فرزندش چنین نقل می‌کند: «یا بنی انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فی صخرة او فی السموات او فی الارض یات بها الله ان الله لطیف خبیر؛[۱۰۳]پسرم! اگر به‌ اندازه سنگینی دانه خردلی (کار نیک یا بد) باشد و در دل سنگی یا در (گوشه‌ای) از آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامت برای حساب) می‌آورد؛ خداوند دقیق و آگاه است!»و نیز می‌فرماید: «و ان تبدوا ما فی انفسکم او تخفوه یحاسبکم به الله؛[۱۰۴]اگر آنچه را در دل دارید آشکار کنید یا پنهان نمایید، خداوند شما را بر طبق آن محاسبه می‌کند.»این مساله بقدری مهم است که یکی از نام‌های روز قیامت، «یوم الحساب» است: «ان الذین یضلون عن سبیل الله له-م عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛[۱۰۵]کسانی که از راه خدا منحرف می‌شوند، به خاطر فراموش کردن روز حساب عذاب شدیدی دارند!»مساله حساب در قیامت بقدری روشن و آشکار است که انسان را در آنجا حسابرس خودش می‌سازند، و به او گفته می‌شود: «اقرء کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا؛[۱۰۶](در آن روز به انسان گفته می‌شود) نامه اعمالت را بخوان، کافی است که امروز خود حسابگر خود باشی!»با این حال و با توجه به این شرایط که همه چیز در دنیا و آخرت دارای حساب است، چگونه انسان می‌تواند از حساب خویش در این جهان غافل بماند؛ او که باید فردا به حساب خود برسد چه بهتر که در این دنیا ناظر بر حساب خویش باشد؛ او که می‌داند همه چیز در این جهان حساب و کتابی دارد چرا خود را از حساب و کتاب دور دارد؟!بنابراین، مجموعه آیات فوق و مانند آن این پیام مهم را برای همه انسانها دارد که هرگز محاسبه را فراموش نکنید، و اگر می‌خواهید بار شما فردا سبک باشد، در این جهان به حساب خویش برسید، پیش از آن که در آن جهان به حساب شما برسند. ۶.۱ - محاسبه در روایاتدر روایات اسلامی، مساله از این هم گسترده‌تر است؛ از جمله:۱- درحدیث معروف رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌خوانیم: «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا و تجهزوا للعرض الاکبر؛[۱۰۷]خویشتن را محاسبه کنید پیش از آن که به حساب شما برسند و خویش را وزن کنید قبل از آن که شما را وزن کنند! (و ارزش خود را تعیین کنید پیش از آن که ارزش شما را تعیین نمایند) و آماده شوید برای عرضه بزرگ (روز قیامت)!»۲- در حدیث دیگر از همان حضرت خطاب به ابوذر می‌خوانیم: «یا اباذر حاسب نفسک قبل ان تحاسب فانه اهون لحسابک غدا وزن نفسک قبل ان توزن...؛[۱۰۸][۱۰۹]ای ابوذر! به حساب خویش برس، پیش از آن که به حساب تو برسند، چرا که این کار برای حساب فردای قیامت تو آسانتر است، و خود را وزن کن پیش از آن که تو را وزن کنند!»۳- در حدیثی از امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) می‌خوانیم که فرمود: «ما احق للانسان ان تکون له ساعة لایشغله شاغل یحاسب فیها نفسه، فینظر فیما اکتسب لها و علیها فی لیلها و نهارها؛[۱۱۰]چقدر شایسته است که انسان ساعتی برای خود داشته باشد، که هیچ چیز او را به خود مشغول نسازد و در این ساعت، محاسبه خویش کند و بنگرد چه کاری به سود خود انجام داده و چه کاری به زیان خود، در آن شب و در آن روز.»در این حدیث بوضوح مساله محاسبه در هر روز، آن هم در ساعتی که فراغت بطور کامل حاصل باشد، آمده است؛ و این امر از شایسته‌ترین امور برای انسان شمرده شده است.۴- همین معنی در حدیث امام صادق (علیه‌السّلام) به شکل دیگری آمده است، می‌فرماید: «حق علی کل مسلم یعرفنا، ان یعرض عمله فی کل یوم و لیلة علی نفسه، فیکون محاسب نفسه، فان رای حسنة استزاد منها و ان رای سی-ئة استغ-فر منها لئلا یخزی یوم القیامة؛[۱۱۱]بر هر مسلمانی که معرفت ما را دارد لازم است که اعمال خود را در هر روز و شب، بر خویشتن عرضه بدارد، و حسابگر نفس خود باشد؛ اگر حسنه‌ای مشاهده کرد برای افزودن آن کوشش کند، و اگر سیئه‌ای ملاحظه نمود از آن استغفار نماید، مبادا روز قیامت رسوا گردد!»۵- همین معنی از امام کاظم (علیه‌السّلام) به گونه دیگری روایت شده است؛ فرمود: «یا هشام لیس منا من لم یحاسب نفسه فی کل یوم فان عمل حسنة استزاد منه و ان عمل سیئا استغفر الله منه و تاب؛[۱۱۲]کسی که هر روز به حساب خویش نرسد از ما نیست، اگر کار خوبی انجام داده از خدا توفیق فزونی طلبد (و خدا را بر آن سپاس گوید) و اگر عمل بدی انجام داده استغفار کند و به سوی خدا برگردد و توبه کند!»روایات در این زمینه فراوان است، علاقه‌مندان می‌توانند برای توضیح بیشتر به کتاب مستدرک الوسائل (کتاب الجهاد، ابواب الجهادالنفس) میرزا حسین نوری مراجعه نمایند.[۱۱۳]همین معنی در اصول کافی کلینی ( جلد۲، باب محاسبة العمل، صفحه ۴۵۳، حدیث ۲) آمده است.[۱۱۴]این روایات بخوبی نشان می‌دهد که مساله محاسبه نفس در اسلام از اهمیت والائی برخوردار است، و کسانی که اهل محاسبه نفس نیستند، از پیروان راستین ائمه اهل بیت (علیهم‌السّلام) محسوب نمی‌شوند!در این روایات به فلسفه و حکمت این کار نیز بروشنی اشاره شده است که این کار می‌تواند مایه فزونی حسنات، و جلوگیری از سیئات و جبران آنها گردد، و از سقوط انسان در گرداب هلاکت و غرق شدن در دریای غفلت و بی‌خبری جلوگیری کند.راستی چرا ما با امور مادی و معنوی حداقل یکسان برخورد نکنیم؟! امور مادی ما حساب و کتاب و دفتر روزنامه و دفتر انبار و دفتر کل و دفاتر دیگر دارد، ولی برای امور معنوی حتی حاضر به یک حساب به اصطلاح سرانگشتی نیز نباشیم، در حالی‌که امور معنوی به درجات بالاتر و والاتر است و اصولا قابل مقایسه با امور مادی نیست! به همین دلیل، در حدیث پر معنایی از پیغمبراکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌خوانیم: «لایکون العبد مؤمنا حتی یحاسب نفسه اشد من محاسبة الشریک شری-که، و السید عبده؛ انسان هرگز اهل ایمان نخواهد شد مگر این که در حسابرسی خویش سختگیر باشد؛ حتی سختگیرتر از حساب شریک نسبت به شریکش و مولی نسبت به غلامش!»[۱۱۵][۱۱۶]این موضوع به‌ اندازه‌ای مهم است که حتی جمعی از بزرگان کتابهائی در موضوع «محاسبة النفس» نوشته‌اند، از جمله محاسبة النفس مرحوم سید بن طاووس حلی (متوفای سنه ۶۶۴ ه. ق) و محاسبةالنفس مرحوم کفعمی (از علمای قرن نهم هجری) و محاسبة النفس فی اصلاح عمل الیوم و الاعتذار من الامس مرحوم حاج میرزا علی حائری مرعشی (متوفای ۱۳۴۴ ه. ق) و محاسبة النفس سید علی مرعشی (متوفای ۱۰۸۰ ه. ق) است.[۱۱۷]۶.۲ - ذکر چند نکتهدر اینجا اشاره به چند نکته لازم به نظر می‌رسد:۱- در این که چگونه باید نفس را «محاسبه» کرد و خویشتن را پای حساب حاضر نمود و مورد باز خواست قرار داد؛ بهترین طریق همان است که در حدیثی از امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) نقل شده که بعد از نقل حدیث پیغمبراکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که فرمود: «اکیس الکیسین من حاسب نفسه؛ عاقل‌ترین مردم کسی است که به محاسبه خویش پردازد» مردی از آن حضرت پرسید «یا امیرالمؤمنین و کیف یحاسب الرجل نفسه؛ ‌ای امیرمؤمنان! انسان چگونه نفس خویش را محاسبه کند؟»امام ضمن بیان مشروحی چنین فرمود:«هنگامی که صبح را به شام می‌رساند، نفس خویش را مخاطب ساخته چنین گوید: ‌ای نفس! امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمی‌گردد، و خداوند از تو درباره آن سؤال می‌کند که در چه راه آن را سپری کردی؟ چه عملی در آن انجام دادی؟ آیا به یاد خدا بودی، و حمد او را به جا آوردی؟ آیا حق برادر مؤمن را ادا کردی؟ آیا غم و‌ اندوهی از دل او زدودی؟ و در غیاب او زن و فرزندش را حفظ کردی؟ آیا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا کردی؟ آیا با استفاده از آبروی خویش، جلو غیبت برادر مؤمن را گرفتی؟ آیا مسلمانی را یاری نمودی؟ راستی چه کار (مثبتی) امروز انجام دادی؟!سپس آنچه را که انجام داده به یاد می‌آورد، اگر به خاطرش آمد که عمل خیری از او سر زده، حمد خداوند متعال و تکبیر او را به خاطر توفیقی که به او عنایت کرده به جا می‌آورد، و اگر معصیت و تقصیری به خاطرش آمد، از خداوند متعال آمرزش می‌طلبد و تصمیم بر ترک آن در آینده می‌گیرد، و آثار آن را از نفس خویش با تجدید صلوات بر محمد و آل پاکش، و عرضه بیعت با امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) برخویشتن و قبول آن و اعاده لعن بر دشمنان و مانعان از حقوقش، محو می‌کند؛ هنگامی که این محاسبه (جامع و کامل) را انجام داد، خداوند می‌فرماید: «من به خاطر دوستی تو با دوستانم و دشمنیت با دشمنانم (و محاسبه جامعی که با نفس خویش داشتی) در مورد گناهانت به تو سختگیری نمی‌کنم و تو را مشمول عفو خود خواهم ساخت!»[۱۱۸]آری این است بهترین طرز محاسبه نفس! ۶.۳ - آثار محاسبه نفساز آنچه در بحث‌های گذشته آمد، پاسخ این سؤال روشن می‌شود، ولی بسیار بجاست، از تعبیراتی که در احادیث اسلامی آمده است در اینجا بهره‌گیری کنیم:در حدیثی از امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) می‌خوانیم: «من حاسب نفسه وقف علی عیوبه و احاط بذنوبه، و استقال الذنوب و اصلح العیوب؛[۱۱۹]کسی که محاسبه نفس خویشتن کند، بر عیوب خویش واقف می‌شود، و از گناهانش با خبر می‌گردد (و به دنبال آن) از گناه توبه می‌کند، و عیوب را اصلاح می‌نماید»و نیز از همان امام (علیه‌السّلام) می‌خوانیم: «من حاسب نفسه سعد؛[۱۲۰]کسی که به محاسبه خویشتن پردازد، سعادتمند می‌شود.»و باز در حدیث دیگری از همان حضرت می‌خوانیم: «ثمرة المحاسبة صلاح النفس؛[۱۲۱]میوه درخت محاسبه اصلاح نفس است.»بعضی از بزرگان علم اخلاق در توضیح حقیقت محاسبه، چنین گفته‌اند که مانند محاسبه با شریک است که درباره سرمایه و سود و زیان بیندیشد، اگر سودی حاصل شده، سهم خود را از شریک بگیرد و تشکر کند و اگر خسرانی حاصل گشته او را ضامن بشمرد و وادار به جبران در آینده کند.سرمایه مهم انسان یعنی عمر که در اختیار نفس اوست نیز همین گونه است؛ سود آن کارهای خیر، و خسران آن گناهان است؛ و موسم تجارت تمام طول روز، و شریک او در معامله، نفس اماره است.نخست درباره فرائض مطالبه کند، اگر انجام یافته خدا را شکر گوید، و خویشتن را به ادامه این راه ترغیب کند، و اگر فریضه‌ای از دست رفته، قضای آن را مطالبه کند، و اگر انجام یافته ولی بطوری ناقص بوده، وادار به جبران از طریق نوافل کند، و اگر معصیتی مرتکب شده، او را باز خواست کند و جبران آن را بطلبد؛ درست همان‌گونه که تاجر با شریکش محاسبه می‌کند، که حتی جزئی‌ترین امور، و کمترین مبلغ را در حساب فرو گذاری نمی‌کند، تا در معامله مغبون نگردد؛ بخصوص که انسان در برابر نفس اماره قرار گرفته که خدعه‌گر است و نیرنگباز، و مکار و افسونگر...!در واقع کاری را که فرشتگان الهی در قیامت با او انجام می‌دهند او در دنیا با خویشتن انجام دهد؛ و حتی به هنگام محاسبه، افکاری که در مغز او خطور کرده، و قیام و قعود و خوردن آشامیدن و خواب و سکوت را مورد محاسبه قرار دهد، و مثلا سؤال کند چرا فلانجا ساکت شدی؟ و چرا در فلان مورد تکلم نمودی... (و سزاوار است انسان محاسبه نفس خویشتن را روز به روز، و ساعت به ساعت انجام دهد وگرنه رشته کار از دست او بیرون می‌رود)؛ هرگاه انسان برای هر معصیتی که در طول عمر انجام می‌دهد، سنگی در حیاط خانه خود بیندازد، بزودی حیاط خانه او پر می‌شود؛ عیب کار اینجاست که انسان در حفظ و حساب معاصی سهل انگاری می‌کند ولی دو فرشته‌ای که مامور حفظ اعمال او هستند همه را ثبت و ضبط می‌کنند؛ و بالاتر از همه، خداوند همه را احصاء می‌فرماید؛ همان‌گونه که قرآن می‌گوید: «احصاه الله و نسوه؛[۱۲۲][۱۲۳]خداوند حساب آنها را نگه داشته و آنان فراموشش کرده‌اند!»به عنوان حسن ختام، این بحث را با حدیثی درباره چگونگی حساب روز قیامت که از آن می‌توان روش محاسبه دنیا را فرا گرفت پایان می‌دهیم:رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «لا تزول قدما عبد یوم القیامة حتی یسئل عن اربع: عن عمره فی ما افناه و عن شبابه فی ما اب-لاه، و عن ماله من این اکتسبه و فی ما انفقه وعن حبنا اهل البیت؛[۱۲۴]در روز قیامت هیچ انسانی قدم از قدم بر نمی‌دارد تا از چهار چیز سؤال شود: از عمرش که در چه راهی آن را سپری نموده، و از جوانی‌اش که در چه راهی آن را کهنه کرده، و از مالش که از کجا به دست آورده و در چه راهی مصرف نموده، و از محبت ما اهل بیت: (که آیا حق آن را ادا کرده یا نه.)»
معاتبه و معاقبه
پنجمین گام که بعد از «محاسبه» انجام می‌گیرد، مساله معاتبه و معاقبه یعنی سرزنش و مجازات نفس است در برابر خطاها و خلافهایی که از او سرزده است؛ زیرا اگر انسان حساب کند، و در مقابل کارهای خلاف، هیچ واکنشی نشان ندهد، نتیجه معکوس خواهد شد؛ و به تعبیر دیگر، باعث جرات و جسارت نفس است.همان‌گونه که وقتی انسان کارمندان و کارگران و شرکای خود را پای حساب حاضر می‌کند و از آنها تخلف‌ها و نادرستی‌هایی در حساب می‌بیند، در برابر آن واکنش نشان می‌دهد و به نوعی آنها را کیفر می‌دهد - از مرحله خفیف و ملایم مانند سرزنش گرفته تا مرحله کیفرهای مختلف - کسانی که در مسیر قرب خدا گام برمی دارند و به سیر و سلوک مشغولند، نیز در برابر نفس سرکش باید چنین باشند؛ در غیر این صورت، محاسبه نتیجه معکوس می‌دهد؛ یعنی، موجب جرات و جسارت بیشتر می‌شود.قرآن مجید تا آن حد به این مساله اهمیت داده که به نفس «لوامه» سوگند یاد می‌کند و می‌فرماید: «و لا اقسم بالنفس اللوامة[۱۲۵](معروف در میان مفسران اسلام این است که «لا» در جمله بالا زائده و برای تاکید است. این نکته نیز قابل توجه است که برای «نفس لوامه» تفسیرهای مختلفی ذکر شده بعضی آن را اشاره به افراد کافر و عاصی دانسته‌اند که در روز قیامت خود را ملامت می‌کنند، و بعضی اشاره به آنها در دنیا می‌دانند که شایسته ملامتند هر چند خود را ملامت نکنند.) (ولی معنی بالا (وجدان بیدار ملامت‌کننده) از همه مناسبتر است، چرا که قرآن به آن قسم یاد کرده، قسمی که نشانه اهمیت فوق‌العاده آن است. (دقت کنید) و می‌دانیم نفس لوامه همان وجدان بیداری است که صاحبش را به هنگام ارتکاب کار خلاف ملامت و سرزنش می‌کند، که این خود نوعی معاقبه و مجازات خویشتن است.روشن است که معاقبه و مجازات خویشتن در برابر کارهای خلافی که از انسان سرزده سلسله مراتبی دارد که از ملامت شروع می‌شود، سپس به مراحل شدیدتر مانند محروم کردن خویشتن از بعضی لذائذ زندگی در یک مدت معین منتهی می‌شود.در قرآن مجید به نمونه جالبی از این موضوع در مورد سه نفر از متخلفان جنگ تبوک اشاره شده است که پیامبراکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پس از بازگشت از جنگ، به مسلمانان دستور داد که با آنها ترک رابطه کنند تا آنجا که زمین با آن همه وسعتش بر آنها تنگ شده آنها در مقام توبه بر آمدند، و به مجازات خویش پرداختند، به این صورت که خودشان نیز یکدیگر را ترک گفتند و در انزوای کامل به ادامه توبه مشغول شدند؛ پس از مدتی خداوند توبه آنها را پذیرفت، و این آیه را نازل فرمود: «و علی الثلاثة الذین خلفوا حتی اذا ضاقت علیهم الارض بما رحبت و ضاقت علیهم انفسهم و ظنوا ان لاملجا من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان الله هو التواب الرحیم؛[۱۲۶](همچنین) آن سه نفر را که (در مدینه) باز ماندند (و از شرکت در تبوک خود داری کردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد که زمین با همه وسعتش بر آنها تنگ شد، و (حتی) جایی در وجود خویش برای خود نمی‌یافتند، و دانستند که پناهگاهی از خدا، جز به سوی او نیست، در این هنگام خدا آنان را مشمول رحمت خود ساخت، (و به آنان توفیق داد) تا توبه کنند (و خداوند توبه آنها را پذیرفت) که خداوند توبه‌پذیر و مهربان است.»جمله «و ضاقت علیهم انفسهم؛ نفس آنها بر آنها (نیز) تنگ شد» ممکن است اشاره به همان مساله «معاقبه نفس» باشد که آنان برای مجازات خویشتن یکدیگر را ترک گفتند و در انزوای مطلق فرو رفتند، و اینجا بود که خداوند توبه آنان را پذیرفت. ۷.۱ - شأن نزول آیهدر شان نزول آیه ۱۰۲ سوره توبه: «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا عسی الله ان یتوب علیهم ان الله غفور رحیم؛[۱۲۷]و گروه دیگری به گناهان خود اعتراف کردند، و اعمال صالح و ناصالحی را به هم آمیختند، امید می‌رود که خداوند توبه آنها را بپذیرد، چرا که خداوند غفور و رحیم است.» داستانی درباره «ابولبابه انصاری» نقل شده، که از یاران پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود، ولی بر اثر سستی، از شرکت در جنگ تبوک خود داری کرد، بعدا سخت پشیمان و ناراحت گشت؛ به مسجد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمد و خود را به یکی از ستونها که امروز به «ستون ابولبابه»، یا «ستون توبه» معروف است بست، و سوگند یاد کرد که خود را باز نکند، مگر این که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیاید و گره را بگشاید؛ یا به تعبیر دیگر، خداوند اعلام قبولی توبه او را بنماید. مدتی بر این حال ماند، سپس آیه فوق نازل شد و قبولی توبه او را اعلام کرد.روشن است که اقدام ابولبابه، نوعی «معاقبه» و مجازات خویشتن در برابر کار خلاف بود، و نشان می‌دهد که این مرحله از سیر و سلوک در عصر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و در میان یاران او نیز وجود داشته است.جمله خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا (اعمال صالح و ناصالحی را به هم آمیختند) نیز می‌تواند اشاره به این معنی باشد. ۷.۲ - معاقبه در احادیثدر احادیث اسلامی نیز اشاراتی به مساله معاقبه دیده می‌شود؛ از جمله:۱- امیر مؤمنان علی (علیه‌السّلام) در اوصاف برجسته متقین و پرهیزکاران که در نهج‌البلاغه آمده است، در شرح یکی از اوصاف آنها می‌فرماید: ان استصعبت علیه نفسه فی ما تکره لم یعطها سؤلها فی ما تحب؛[۱۲۸]هرگاه نفس او در انجام وظایفی که خوش ندارد، سرکشی کند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش می‌سازد (و از این طریق نفس سرکش را مجازات می‌کند).»منظور این است که در برابر سرکشی نفس، گاه آنچه مورد علاقه او از خواب و خوراک و استراحت است، از او دریغ می‌دارد، تا از این طریق مجازات شود و دیگر به راه عصیان و نافرمانی حق نرود.۲- در حدیث دیگری که در «غررالحکم» از آن حضرت آمده است، چنین می‌خوانیم: «اذا صعبت علیک نفسک فاصعب لها تذل لک؛[۱۲۹]هنگامی که نفس بر تو سخت گیرد (و در برابر طاعت فرمان حق به آسانی تسلیم نگردد) تو هم بر او سخت بگیر (و خواسته‌هایش را از او دریغ دار) تا در برابر تو تسلیم گردد!»۳- و نیز از آن حضرت آمده است: «من ذم نفسه اصلحها، من مدح نفسه ذبحها؛[۱۳۰]آن کس که نفس خویشتن را مذمت (و سرزنش) کند سبب اصلاح آن را فراهم کرده، و آن کس که خویشتن را مدح و ثنا گوید، گویی خود را ذبح کرده است.»۴- باز در حدیثی از همان امام همام، امیرمؤمنان علی (علیه‌السّلام) آمده است که فرمود: دواءالنفس الصوم عن الهوی، و الحمیة عن لذات الدنیا؛[۱۳۱]داروی نفس (سرکش) روزه گرفتن از هوی و هوسها و پرهیز از لذات دنیا است.» ۷.۳ - شرح بعضی صحابهدر حالات صحابه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و علمای بزرگ و مؤمنان پاکدل، نمونه‌های فراوانی از این مطلب دیده می‌شود که آنها به هنگام ارتکاب گناهی، خویشتن را در معرض معاقبه و مجازات قرار می‌دادند، و هر کدام به نوعی برای عدم تکرار گناه در آینده اقدام می‌نمودند؛ از جمله:۱- در حالات یاران پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمده است که یکی از اصحاب به نام به «ثعلبه» (در میان یاران پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) افراد زیادی بودند که نام ثعلبه داشتند، و این ثعلبه غیر از ثعلبة بن حاطب انصاری است که از پرداخت زکات خودداری کرد، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و مسلمانان او را از جامعه اسلامی طرد کردند.) که از طایفه انصار بود؛ با «سعید بن عبدالرحمن» (که از مهاجران بود) پیمان برادری داشت؛ در یکی از غزوات «سعید» به همراهی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به میدان جهاد شتافت، و «ثعلبه» در مدینه ماند و به دوست خود اطمینان داد که مشکلات خانواده او را حل می‌کند، و از همین رو هر روز برای آنها آب و هیزم می‌آورد و در حل مشکلاتشان می‌کوشید.روزی زن «سعید» درباره مطلبی از پشت پرده با ثعلبه سخن می‌گفت، هوای نفس بر او چیره شد، پرده را کنار زد، همین که چشمش به همسر زیبای سعید افتاد دل از دست بداد و گام پیش نهاد و دست دراز کرد که زن را در آغوش گیرد، ولی همسر سعید فریاد زد، ثعلبه چه می‌کنی؟ آیا روا است برادر مجاهدت در راه خدا مشغول جهاد باشد و تو در خانه او نسبت به همسرش قصد خلاف داشته باشی؟!این سخن، ثعلبه را تکان داد، گوئی از خوابی عمیق برخاسته بود، فریادی کشید و از خانه بیرون رفت و سر به کوه و صحرا گذاشت، و به گریه زاری مشغول شد و می‌گفت: «الهی انت المعروف بالغفران و انا الموصوف بالعصیان؛ خدایا تو معروف به آمرزش و من موصوف به گناهم!»به این ترتیب او خود را در محرومیت و تنگنا برای مجازات خویشتن نسبت به خطایی که از او سرزده بود قرار داد؛ سرانجام طی داستان مفصل خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسید و به پیشگاه آن حضرت توبه خویش را عرضه نمود، و آیه ۱۳۵ سوره آل عمران در حق او نازل شد، و توبه‌اش مقبول درگاه الهی افتاد و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله و لم یصروا علی ما فعلوا و هم یعلمون؛[۱۳۲]و آنها که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا می‌افتند و برای گناهان خود طلب آمرزش می‌کنند و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد و بر گناه اصرار نمی‌ورزند، با این که می‌دانند!» (این داستان را بطور مشروح در کتب مختلفی از کتاب خزینة الجواهر صفحه ۳۲۰ نقل کرده‌اند[۱۳۳]و فخر رازی در تفسیر در ذیل آیه آن را به صورت بسیار فشرده آورده است.)[۱۳۴]۲- در حالات فقیه بزرگ عالم شیعه، مرحوم آیت‌الله بروجردی (قدس سره الشریف) نقل شده که هرگاه عصبانی می‌شد، و احیانا به بعضی طلاب درس خود پرخاش می‌کرد، با این‌که این پرخاش همانند پرخاش پدر نسبت به فرزندش بود، بلافاصله از همین پرخاش مختصر، پشیمان شده و در مقام عذرخواهی و جبران بر می‌آمد، و طبق نذری که داشت، فردای آن روز را برای جبران این کار روزه می‌گرفت؛ و به این ترتیب، خود را در برابر این کار کوچک معاقبه می‌فرمود.۳- یکی از علمای بزرگ اخلاق نقل می‌کرد که یکی از آقایان اهل منبر می‌گفت: من در آغاز منبرم سلام بر امام حسین (علیه‌السّلام) می‌کنم و جواب می‌شنوم، اگر جواب نشنوم منبر نمی‌روم! این حالت روحانی از آنجا برای من پیدا شد که روزی وارد مجلس مهمی شدم و واعظ معروفی را بر منبر دیدم، این خیال در دل من پیدا شد که بعد از او سخنرانی جالبی کنم و او را بشکنم! به خاطر این خیال غلط تصمیم گرفتم چهل روز به منبر نروم به دنبال این کار (معاقبه خویشتن در مقابل یک فکر خطا و خیال باطل) این نورانیت در قلب من پیدا شد که پاسخ سلامم را به حضرت، می‌شنوم. (داستان معروف علی بن یقطین و ابراهیم جمال نیز نمونه دیگری است.)کوتاه سخن این که: مراقبه و سپس محاسبه در صورتی اثر قاطع دارد، که مساله «معاقبه» و کیفرهای مناسب، نسبت به نفس اماره و هوی و هوسهای سرکش را در پی داشته باشد وگرنه تاثیر آن بسیار ضعیف خواهد بود.ولی این به آن معنی نیست که اعمال مرتاضان و بعضی از صوفیان منحرف را امضا کنیم، و بر داستانهایی که نمونه آن در پاره‌ای از کلمات «غزالی» در «احیاءالعلوم» آمده است صحه بگذاریم که مثلا انسان برای ریاضت نفس یا جبران خطاهایی که از او سرزده، دست به اعمال خشونتبار نسبت به خویشتن بزند و مجازات‌های خطرناک و ابلهانه‌ای نسبت به خود انجام دهد، بلکه منظور از «معاقبه» کارهایی شبیه آنچه در بالا آمد می‌باشد، مانند روزه گرفتن، تعطیل کردن برنامه‌هایی که در معرض هوی و هوس است، و محروم ساختن خویشتن از پاره‌ای لذات مادی و امثال آنها.به گفته مرحوم نراقی در معراج السعاده: «اگر کار خلافی از او سرزد در مقام تنبیه خود بر آید؛ مثلا، تن به عبادات سنگین و انفاق اموالی که مورد علاقه اوست بدهد، اگر لقمه حرام یا مشتبهی خورده خویشتن را مقداری گرسنگی دهد، و اگر زبان به غیبت مسلمانی گشوده، مدح او کند یا با سکوت، خود را تنبیه، یا با ذکر خدا آن را جبران نماید؛ اگر شخص فقیر و تنگدستی را کوچک شمرده و نسبت به او توهین کرده، مال فراوانی را به او ببخشد، و همچنین نسبت به سایر معاصی و تقصیرات در مقام جبران برآید.»پایگاه اطلاع رسانی حوزه، برگرفته از مقاله « اخلاق در قرآن»،


برچسب‌ها: علی اکبری, تحول سبز, زمین متحد, آرمان معنوی

حس ششم، الهام، شهود یا صدای درون؛ آن را هرچه بنامید فرقی نمی کند؛ زندگی ما پر از انتخاب‌ها و تصمیم‌هایی است که به شهود ما وابسته‌اند. اما چگونه می‌توان به غریزه اعتماد کرد و به صدای دل گوش سپرد؟ مطالعات علمی نشان داده‌اند که شهود نه از دل یا جایی در امحاء و احشا یا قلب که از ناحیه‌ای در مغز ما نشأت می‌گیرد و در شرایطی می‌تواند ابزاری ارزشمند باشد که گوش سپردن به آن ما را به سوی زندگی بهتری رهنمون می‌شود.

همه ما با شهود یا فراست (درک بیواسطه) آشنایی داریم. خصوصا در فرهنگ و ادبیات فارسی از کشف و شهود و گوش سپردن به "صدای دل" بسیار سخن گفته شده است.

با این همه تصور غالب در دنیای امروز این است که عقل دقیق تر از شهود است و گوش سپردن به "صدای درون" نمی تواند و نباید جای استدلال عقلی و منطقی را بگیرد. اما مطالعات علمی چیز دیگری می‌گویند. تجربه های افراد بسیاری نیز نشان داده که شهود می تواند شما را در مسیر درست هدایت کند.

اما چگونه باید به این بینش و دریافت بیواسطه گوش داد و به آن توجه کرد. در این درس از منظری علمی به این موضوع پرداخته‌ایم.

چنانکه گفته شد؛ به طور سنتی تصور می‌شود که عقل دقیق تر از شهود است؛ با این حال، برخی از مطالعات علمی مانند آنچه توسط گروهی از دانشمندان به رهبری پروفسور ماریوس آشر انجام شد، این اظهارات را زیر سوال برده است.

در این مطالعه، محققان به این نتیجه رسیدند که تصمیم‌های مبتنی بر شهود در درصد بالایی از موارد، به همان اندازه تصمیم‌های مبتنی بر عقل معتبر و یا حتی از آن معتبرتر هستند.

آیا تا به حال برایتان پیش آمده که عقل شما بر چیزی به عنوان امری معتبر صحه بگذارد اما شما در عمق وجود خود عمیقا معتقد باشید که چنین نیست؟ در چنین مواقعی ممکن است هیچ دلیل قانع کننده ای هم برای عدم اعتماد به استدلال عقل خود پیدا نکنید؛ در واقع گاه، هیچ دلیل منطقی برای این احساس شما وجود ندارد، اما شهود و صدای دل شما می گوید که حق با شماست...


برچسب‌ها: علی اکبری, خبرنگار, زمین متحد, آرامش
...ادامه مطلب

رهبر معظم انقلاب اسلامی عصرروز سه شنبه دیدار صدها نفر از دانشجویان و اعضای تشکل‌های دانشجویی، دانشگاه را جزو اساسی ترین مسائل انقلاب خواندند و با تبیین نتایج و دستاوردهای چالش مهم و مستمرِ «نگاه انقلابی و نگاه جریان ضدانقلابی و واپس‌گرا به دانشگاه» گفتند: جمهوری اسلامی به دانشگاه امروز خود افتخار می‌کند و جوان دانشجو، امروز باید با تفکر و اندیشه ورزی، عمیق شدن در مسائل اصلی کشور و پرهیز از هرگونه انفعال و ناامیدی، آرمانهای انقلاب و کار جدی و واقعی را از مسئولان کشور مطالبه کند.
رهبر انقلاب همچنین با اشاره به در پیش بودن روز جهانی قدس تأکید کردند: با توجه به فداکاری‌های بزرگ مردم فلسطین و اوج‌گیری رذالت و جنایت صهیونیست‌ها، روز قدس امسال با سالهای قبل متفاوت است و باید با ابراز همدلی و همبستگی با مردم مظلوم و در عین حال مقتدر فلسطین، قدرت و روحیه آنها را افزایش داد.
ایشان در آغاز سخنانشان با ابراز خرسندی از سخنان صادقانه و صریح نمایندگان تشکل‌های دانشجویی افزودند: اینگونه سخنان، مفید و لذت‌بخش است البته بسیاری از این مسائل پاسخ دارد اما مشکل این است که گفت‌و شنودی میان دانشجویان و مسئولان وجود ندارد که ضروری است مسئولان، وزرا و مسئولان دستگاههای مختلف با حضور در دانشگاهها به مطالبات و دغدغه‌ها پاسخ دهند و اگر هم در مسئله‌ای پاسخی نداشتند از پیشنهادها و سخنان دانشجویان برای حل آن مسائل بهره بگیرند.
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای با اشاره به سخنی از امیرمؤمنان در نهج البلاغه، موعظه را احیاگر دل خواندند و در مقام بیان یک موعظه، با استناد به آیه‌ای از سوره مریم گفتند: روز قیامت، روز حسرت است؛ به‌گونه‌ای زندگی کنیم که در آن روز سخت، از انجام دادن یا انجام ندادن یک کار، و گفتن یا نگفتن حرفی، حسرت نخوریم چرا که جبرانش ممکن نیست...


برچسب‌ها: علی اکبری, خبرنگار, زمین متحد, آرامش
...ادامه مطلب
نوشته شده توسط A

قرن پانزده شمسی را درحالی آغازکردیم که آغازش مزین به میلادمنجی عالم بشریت بود وسال 1400 به همین خاطر زیباوبه یاد ماندنی است که دوبار درآن جشن نیمه ی شعبان گرفته می شود اگرآغاز قرن جدیدمیلادی را با جنگ آمریکا درغرب آسیابه یادمی آوریم آغاز قرن جدیدایرانی را با جنگ روسیه در اروپا به یاد می آوریم شایداین قرون می خواهند بگویندجنگ اول به از صلح آخراست البته دنیابایدبداند که این درگیری ها جنگ جهانی سوم نخواهند بود چرا که ما به حضور امام زمان (عج) معتقدیم و می دانیم که ایشان امنیت کلی جهان را در دست دارند ودرباورمان درزمین متحد شاهد برپایی عدالت مهدوی و رشد و پیشرفتهایی که اکنون در تصورمان هم نمی گنجد  خواهیم بود تا آن زمان شاید برخی کشورها و دولتها ، غربی یا شرقی شوند شاید جنگهایی روی دهد ولی تمام این منازعات خاتمه پیدا می کنند وزمین روز به روز کاملترمتحدمی شود و حرف آخرباابزار دموکراسی زده می شود پس خوش بین باشید ونیمه ی شعبان برهمگی مبارک.

 

 


برچسب‌ها: علی اکبری, خبرنگار, زمین متحد, آرامش
نوشته شده توسط A

اگر مخاطب قرآن در اينكه واقعاً اين كتاب از سوي خداست شك دارد، چنانچه اين راهي را كه قرآن در مقابل او مي‌گذارد بپيمايد بعد از اينكه اين راه را پيمود، شك و ترديدش به طور قهري بر طرف خواهد شد، گرچه ممكن است مختصر وسوسه‌اي باقي ماند، لكن اين وسوسه چيز مهمي نيست و با آن استدلال اين وسوسه هم زدوده مي‌شود و اصلاً قابل اعتنا نيست. اما اين مربوط به اين آدم شاك صادق و حقيقت‌جو است كه واقعاً مي‌خواهد حقيقت امر برايش آشكار بشود، ولذا اگر كسي باشد كه مسأله‌اش لجاجت و بهانه‌گيري باشد، معلوم است كه به آساني و با هيچ استدلالي لجاجت او بر طرف نمي‌شود و نمي‌تواند حقيقت را ببيند. يعني حب مقام و حب خويشاوندان و دوستان و حب آن باورهاي پوسيده‌ي به ارث رسيده‌ي قديمي، نمي‌گذارد شك خودش را با اين چيزها زايل كند و در حقيقت شك او ناشي از ندانستن نيست كه وقتي در مقابلش يك وسيله‌اي براي دانستن گذاشته شد برطرف شود. شك او ناشي از احساسات نفساني و خودخواهي‌ها و دنياطلبي‌هاست كه با اين چيزها برطرف نمي‌شود، و بنابراين در آخر آيه مي‌گويد: ان كنتم صادقين، اگر راست مي‌گوئيد. يعني اگر در اين شكي كه داريد دنبال پيدا كردن حقيقت هستيد راهش اين است كه حالا مي‌گوييم.

آيه به طور خيلي روشني دارد راه را در مقابل پاي طرف مي‌گذارد، اگر شما داريد كه اين آيات و اين چيزي كه ما داريم به شما عرض مي‌كنيم از سوي خداست، پس يك سوره مثل سوره‌هاي قرآن، خودتان ايجاد كنيد و بياوريد.
البته بعضي كه اهل بيان و سخنوري نيستند اگر بگويند اين چه حرفي است؟ ما كه اهل بيا نيستيم و نمي‌توانيم بياوريم، لكن ممكن است يا آدم فصيح و چيره‌دستي در سخنوري كه بتواند بياورد. اين آيه هم نمي‌گويد حتماً شخص خودت بياور، ولذا برو چيره دستان سخنور را پيدا كن و از آنها بخواه تا يك سوره مثل اين سوره درست كنند بياورند. كيفيت نظم و نسق بيان قرآني يك كيفيت ابتكاري است، نه شعر است و نه نثر است گاهي يك وزن گونه‌اي در آن وجود دارد، اما وزنش مثل وزن شعر نيست كه با آن اوزان خاص و با آن شكل و ترتيب خاص باشد. يك چيزي شبيه قافيه در آخرش هست اما نه مثل قافيه شعر، بلكه با همان نظم و نسق ان كنتم تعلمون يا مثلاً فرض كنيد ان كنتم تعلمون ـ و از اين قبيل: قرآن مي‌گويد: شما كه مخاطب اين سخن هستيد همين كلمات را كه بصورت ابتكاري قرآن مشاهده مي‌كنيد، از چيره دستان سخنورانتان بخواهيد يك سوره‌ي كوچك، يا در جاي ديگر مي‌گويد: ده سوره، و يك جايي هم گفته مي‌شود بخشي از يك سوره را اگر توانستند درست كنند بياورند. البته در آيه‌ي بعد مي‌گويد: ولن تفعلوا: يعني هرگز نخواهيد توانست. اين سخن قرآن واقعاً يك واقعيت تاريخي و يك معجزه عجيبي است كه اگر توانستيد ما ادعاي خودمان را پس مي‌گيريم و شما ايمان نياوريد. اما اگر نتوانستند و به هركس كه مراجعه كرديد ديديد جواب نمي‌دهد و نمي‌توانند چنين چيزي را بياورند پس قبول كنيد كه اين سخن با اين نظم و نسق ويژه و با اين لفظ و معنا سخن خداست و برسيد به اينكه كاري است مافوق توانائي‌هاي بشر، حالا اگر رفتيد و يك سوره‌اي هم درست كرديد و آورديد، چون يكي بايد قضاوت كند، گواه را هم خودتان بياوريد تا قضاوت كند كه آيا سوره مثل سوره‌ي قرآن هست يا نيست.

آدرس 


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش
نوشته شده توسط A

وان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فأنوا بسورهٍ من مثله و ادعوا شهداءَ كم من دون‌الله ان كنتم صادقين (23 - بقره)
فان لم تفعلوا ولن تفعلوا فاتقوا النار التي و قودها الناس و الحجاره اعدت للكافرين. (24 - بقره)

ترجمه آيات به اين ترتيب است: واگر از آنچه بر بنده‌ي خود فرو فرستاده‌ايم به شك انداريد، يعني در شك و ترديد هستيد، سوره‌اي همانند آن بياوريد و گواهاني بجز خدا كه داريد بخوانيد اگر راسگوئيد، پس اگر همانند اين سوره را نياوريد كه هرگز نخواهيد آورد پس بر حذر باشيد از آتشي كه آتش‌گيره‌ي آن، آدمي و سنگ است، و براي كافران آماده شده است.
خطاب قرآن به همه‌ي كساني كه در شك هستند
در اين دو آيه يك اتمام حجت است براي كساني كه در مقابل دعوت اسلام لجاجت و سركشي از خود نشان مي‌دادند، يا كساني كه بدون لجاجت و سركشي حقيقتاً در شك و ترديد بسر مي‌برند. آيه يك اتمام حجت و يك سخن راهگشاي براي افرادي است كه در واقع راه را جستجو مي‌كنند. مخاطب در آيه كه مي‌فرمايد: وان كنتم في ريبٍ، اگر شما نسبت به اين پيامي كه بوسيله‌ي پيغمبر ما و بنده‌ي ما آورده شده است (يعني قرآن) در شك هستيد، همان است كه در دو آيه قبل ذكر شده بود يعني مخاطب در دو آيه قبل يا ايها الناس، بود.
خطاب به همه‌ي انسانيت و به همه‌ي بشريت در طول تاريخ است و مخصوص يك نسل يا يك عده مردم خاصي نيست. امروز هم عيناً همين خطاب هست و اگر كسي به مضمون اين دو آيه توجه داشته باشد و عمل بكند، همان خاصيت شك‌زدايي را خواهد داشت، لذا مخاطب فقط كفار صدر اسلام نيستند. بله اگر واقعاً كسي مي‌توانست آن روز به اين اتمام حجت يك جواب منطقي بدهد، مخاطبين آن روز كه كفار صدر اسلام باشند، اين جواب منطقي را بيش از ديگران مي‌توانستند بدهند، با بياني كه بعداً عرض خواهم كرد.
پس بنابراين مخاطب همه‌ي بشريتند و حالا من يك توضيح اجمالي در مورد اينكه اين دو آيه چه مي‌گويد؟ عرض مي‌كنم تا معناي آن انشاءالله روشن بشود.

آدرس


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش
نوشته شده توسط A

قال الإمام المهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - : الَّذي يَجِبُ عَلَيْكُمْ وَ لَكُمْ أنْ تَقُولُوا: إنّا قُدْوَةٌ وَ أئِمَّةٌ وَ خُلَفاءُ اللهِ في أرْضِهِ، وَ اُمَناؤُهُ عَلي خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ في بِلادِهِ، نَعْرِفُ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ، وَ نَعْرِفُ تَأْويلَ الْكِتابِ وَ فَصْلَ الْخِطابِ.

«تفسير عيّاشي، ج 1، ص 16»

امام زمان - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - فرمود: بر شما واجب است و به سود شما خواهد بود كه معتقد باشيد بر اين كه ما اهل بيت رسالت، محور و اساس امور، پيشوايان هدايت و خليفه خداوند متعال در زمين هستيم. همچنين ما امين خداوند بر بندگانش و حجّت او در جامعه مي باشيم، حلال و حرام را مي شناسيم، تأويل و تفسير آيات قرآن را عارف و آشنا هستيم.

آدرس


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش
نوشته شده توسط A

امام حسن عسكرى، فرزند امام هادى(عليه السلام)، در روز هشتم ربيع الثّانى يا 24 ربيع الاوّل سال 232 هجرى قمرى در مدينه به دنيا آمد.
نام مادر گرامى آن حضرت را، سوسن و بعضى «سليل» و «حُدَيْث» نيز گفته اند.
او در هشتم ربيع الاوّل سال 260 هجرى قمرى با توطئه معتمد خليفه عبّاسى در شهر سامرّا، در 28 سالگى به شهادت رسيد.
آن حضرت بعد از شهادت پدر بزرگوارش در 22 سالگى به مقام امامت رسيد.
برنامه و مواضع او به عنوان مرجع فكرى شيعيان قلمداد گرديد و مصالح عقيدتى و اجتماعى آنان را كاملاً مراعات مىكرد.
در عصر آن حضرت، دشوارى ها و گرفتارى هايى پيش آمد كه از قدرت عبّاسيان كاست، تا جايى كه موالى و تركان بر حكومت دست يافتند، ولى فشار و شكنجه و آزار نسبت به امام و يارانش تخفيف پيدا نكرد.
متوكّل او را به زندان انداخت، بىآن كه سبب آن كار را بگويد! عبّاسيان تلاش مىكردند كه امام عسكرى(عليه السلام) را در دستگاه حكومت وارد كنند تا پيوسته مراقب او باشند و او را از پايگاه هاى خويش و از ياران و پيروانش دور سازند.
آن حضرت نيز مانند پدر بزرگوارش ناچار شد در سامرّا اقامت كند و زير نظر باشد.
مواضع علمى امام عسكرى(عليه السلام) در پاسخ هاى قاطع و استوار در مورد شبهه ها و افكار كفرآميز و بيان كردن حقّ، با روش مناظره و گفتگوهاى موضوعى و مناقشه ها و بحثهاى علمى، روز به روز شخصيّت آن حضرت را بارزتر نشان مىداد و مؤمنين را به شخصيّت مكتبى و فكرى خود مجهّز مىنمود و از طرفى پايدارى و ايستادگى آنان را در برابر جريانهاى فكرى خطرناك تضمين مىنمود.
كِنْدى (ابويوسف يعقوب بن اسحاق) فيلسوف عراقى در زمان امام(عليه السلام)، به زعم خود، پيرامون متناقضات قرآنى به خيال خود، كتابى تدوين كرد، امام عسكرى(عليه السلام)به وسيله بعضى از منسوبانِ به حوزه علمى او، با او تماس گرفت و كوشش او را با شكست رو به رو كرد و كِنْدى را قانع نمود كه در اشتباه بوده است، كِنْدى توبه كرد و اوراق خود را سوزانيد.
امام(عليه السلام) بيانات علمى قابل توجّهى در باب خلق قرآن براى ابوهاشم جعفرى ايراد فرمود و نيز مطالبى ارزشمند درباب تفسير قرآن از او نقل شده است.
براى امام عسكرى(عليه السلام) از مناطق گوناگون اسلامى كه پايگاه هاى مردمى او آنجا بود، به وسيله نمايندگانش كه در آن مناطق پراكنده بودند، اموالى فراهم مىآمد، و امام با دقّت بسيار و با روش هاى گوناگون مىكوشيد تا آن اموال را كاملاً از چشم دولتيان بپوشاند و پنهانى به مصرف رساند.
دولت عبّاسى در برابر ياران امام(عليه السلام) و در پاگاه هايى كه پشتيبان او بودند، قاطعانه و بىرحمانه ايستادگى مىكرد و براى از ميان برداشتن خطّمشى و برنامه امام و پراكنده كردن و وادار كردن ياران او كوشش هاى فراوان به عمل آورد.

مسأله مهدى و غيبت آن حضرت

امام عسكرى به وضوح مىديد كه اراده خداوند براى ايجاد دولت الهى بر روى زمين، بر اين تعلّق گرفته است كه فرزندش مهدى(عليه السلام)غيبت كند.
سخنان ائمّه پيشين و نصوص فراوان و پياپى، به آمدن مهدى(عليه السلام) بشارت مىداد و در اين موارد، روايات متواتر و صحيح از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در دست است، و مؤلّفان صحاح از اهل سنّت كه معاصران آن حضرت يا پيش از آن بوده اند ، روايات مربوط به مهدى موعود(عليه السلام) را نقل كرده اند كه بخارى و مسلم و احمد بن حنبل از آن جمله اند.
امام عسكرى تلاش مىكرد تا مردم را قانع سازد كه زمان غيبت فرا رسيده است و تنفيذ آن در شخص فرزندش امام مهدى(عليه السلام)صورت گرفته است.
اين امر درباره افكار افراد عادى دشوار مىنمود و امام(عليه السلام) به هر ترتيب، فكر غيبت را در اذهان و افكار، رسوخ مىداد و به مردم مىفهماند كه اين حقيقت را بايد بپذيرند و ديگران را به اين انديشه و اعتقاد و متفرّعات آن آگاه سازند.
دوستان و طرفداران امام(عليه السلام) به وسيله مكاتبه و مراسله با او تماس مىگرفتند و درباره مهدى موعود از حضرتش پرسش مىنمودند و جواب لازم و كافى را دريافت مىكردند.
شيعيان وقتى اموالى را از حقوق شرعىاى كه بر آنان واجب بود، براى امام عسكرى(عليه السلام)مىبردند ابتدا حضور به «عثمان بن سعيد عمرى» وارد مىشدند و او كه براى سرپوش گذاشتن بر فعّاليّتهاى امام(عليه السلام) و براى مصلحت او، تجارت روغن مىكرد، پول هايى را كه تحويل مىگرفت در خيكهاى روغن مىگذاشت و دور از چشم حاكمان، براى امام مىفرستاد، زيرا اگر بر قضيّه واقف مىشدند همه آن را مصادره مىكردند.

قيام صاحب زنج و برخورد امام عسكرى(عليه السلام)

در زمان خلافت مهتدى عبّاسى، صاحب الزّنج، به اتّفاق بردگان و فقرا و مستضعفين سر به قيام برداشت و توانست بر بصره و اطراف آن چيره گردد و ادّعا داشت كه او از سلاله پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است و نسبش به امام على بن ابيطالب(عليه السلام)مىرسد.
مسعودى در مروج الذّهب مىنويسد: او زاده يكى از روستاهاى رى بوده و بيشتر يارانش از موالى و زنجىها بود كه دشوارى هايى براى عبّاسىها پديد آورد و نزديك بود بغداد، پايتخت آنها را پس از نبردهاى سختى كه ميان او و خلفاى عبّاسى جريان داشت به تصرّف خود درآوَرَد.
امام عسكرى(عليه السلام) فرمود: صاحب الزّنج از ما اهل بيت نيست.
در اين حال، هر گاه سخن از قيام او به ميان مىآمد و به دنبال آن كشتن پيرمردان و كودكان و به اسارت گرفتن زنان و سوزاندن شهرها و خانه ها و ديگر اعمال ناروايى كه اتّفاق مىافتاد، انتساب او را به علوىها تكذيب مىكرد و آنان را با مشرب خوارج ارزيابى مىنمود.
ولى كسى كه حوادث آن دوره از تاريخ اسلامى را، كه ترك ها و غلامان مقدّرات كشور را در قدرت خود گرفته بودند و نيز ظلم و بيدادى كه سرتاسر مملكت اسلامى و مردم آن را فرا گرفته بود و در همان حال، خليفه تقريباً هيچ كاره بود، مدّ نظر قرار دهد، به نظرش بعيد نمىآيد كه حركت صاحب الزّنج و پيروان او همچون ديگر قيام ها به رهبرى علوىها و ديگران ترتيب داده مىشده است تا از آنچه بر مردم در آن زمان مىرفت رهايى پيدا كنند و كارهاى ناروايى كه به آنها نسبت داده شده چه بسا ساخته و پرداخته خودِ حُكّام و دستگاه هاى آنها براى بدنام كردنشان بوده باشد.
و در مورد آنچه راويان از قول امام روايت كرده اند كه «صاحب الزّنج» از ما نيست، شايد بتوان گفت: كه اين سخن بر فرض صحّت، صريحاً گوياى تكذيب انتساب ايشان به خود نبوده، زيرا امكان دارد كه منظور حضرت اين باشد كه او در كارها و اقدام هايش ، از ما نيست; همچنان كه امكان دارد امام از سوى حكّام وقت، مجبور به بيان چنين سخنى شده باشد.
برخى روايات، آن چنان كه در «اكمال الدّين» شيخ صدوق آمده، اشاره به اين دارند كه او هرگز دروغگو نبوده است.
به هر حال، برخورد معتمد عبّاسى با امام حسن عسكرى تفاوتى با برخوردهاى حاكمان عبّاسى پيش از او با ايشان نداشت.
او امام را تحت مراقبت شديدى قرار داد، به طورى كه كسى جز در شرايط ويژه اى كه امام با نزديكان خود قرار گذاشته بود، امكان تماس با آن حضرت را نمىيافت و هر آنچه كه از خارج به ايشان مىرسيد يا به خارج مىدادند، از طريق مراسله بود.
وقتى كه خبر كسالت امام به گوش معتمد عبّاسى رسيد، دستور داد تا خانه آن حضرت را زير نظر بگيرند.
پس از شهادت امام نيز تفتيش و بازجويى كامل به عمل آمد و همه اثاث خانه را مُهر و موم كردند و آن گاه در صدد تحقيق و بازجويى از فرزندان امام عسكرى(عليه السلام) برآمدند و به قابله ها دستور دادند كه زنان را تحت معاينه دقيق قرار دهند و اگر آثار حمل در يكى از آنان ديدند به خليفه گزارش كنند.
هراس و وحشت عبّاسيان از مهدى موعود كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)نويد ظهورش را بارها داده بود و او را بزرگترين مصلح در تاريخ جامعه بشرى ـ كه طومار ظلم و ستم را در هم خواهد پيچيد و عدالت اجتماعى را برقرار خواهد ساخت ـ معرّفى كرده بود، روز به روز بالا مىگرفت.
آنان مىخواستند با كشتن نسل پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، مانع ظهور امام منتَظر گردند و امام عسكرى(عليه السلام) در نامه اى به همين مطلب اشاره كرده:

«پنداشته اند با كشتن من، نسلم را قطع خواهند كرد و حال آن كه خداوند خواسته آنان را تكذيب كرده است و سپاس خداى را كه مرا از جهان نَبُرْد تا آن كه جانشين و امام بعد از من را نشانم داد. او در خلقت و اخلاق، شبيه ترين كس به پيامبر اكرم است. خداوند او را در دوران غيبت حفظ مىكند، سپس او را ظاهر مىسازد تا زمين را پس از آن كه پر از ظلم و ستم شده باشد، سرشار از عدالت و برابرى كند.»

اينك در ميان سخنان و كلمات گهربار حضرت امام عسكرى(عليه السلام)، كه هر يك به منزله چراغ هدايت و مشعل فروزان راه زندگى است، چهل حديثِ برگزيده، تقديمِ تشنگان آب زلال و حيات بخش مكتب انسان سازش مىشود.
به اميد آن كه همگى بهره لازم را از كلمات شريفش برگيريم و منتظر ظهور فرزند دلبند و برومندش باشيم.
* * *

 

چهل حديث

قالَ الاِْمامُ الْعَسْكَرى(عليه السلام):

1- پرهيز از جدال و شوخى
«لا تُمارِ فَيَذْهَبَ بَهاؤُكَ وَ لا تُمازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ.»:
جدال مكن كه ارزشت مىرود و شوخى مكن كه بر تو دلير شوند.
2- تواضع در نشستن
«مَنْ رَضِىَ بِدُونِ الشَّرَفِ مِنَ الَْمجْلِسِ لَمْ يَزَلِ اللّهُ وَ مَلائِكَتُهُ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتّى يَقُومَ.»:
هر كه به پايين نشستن در مجلس خشنود باشد، پيوسته خدا و فرشته ها بر او رحمت فرستند تا برخيزد.
3- هلاكت در رياست و افشاگرى
«دَعْ مَنْ ذَهَبَ يَمينًا وَ شِمالاً، فَإِنَّ الرّاعِىَ يَجْمَعُ غَنَمَهُ جَمْعَها بِأَهْوَنِ سَعْى وَ إِيّاكَ وَ الاِْذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّياسَةِ، فَإِنَّهُما يَدْعُوانِ إِلَى الْهَلَكَةِ.»:
آن كه را به راست و چپ رود واگذار! به راستى چوپان، گوسفندانش را به كمتر تلاشى گِرد آوَرَد. مبادا اسرار را فاش كرده و سخن پراكنى كنى و در پىرياست باشى، زيرا اين دو، آدمى را به هلاكت مىكشانند.
4- گناهى كه بخشوده نشود
«مِنَ الذُّنُوبِ الَّتى لا تُغْفَرُ : لَيْتَنى لا أُؤاخَذُ إِلاّ بِهذا. ثُمَّ قالَ: أَلاِْشْراكُ فِى النّاسِ أَخْفى مِنْ دَبيبِ الَّنمْلِ عَلَى الْمَسْحِ الاَْسْوَدِ فِى اللَّيْلَةِ الْمُظْلِمَةِ.»:
از جمله گنـاهانى كـه آمرزيده نشود ايـن است كه [آدمى ] بگويد: اى كاش مرا به غير از اين گناه مؤاخذه نكنند. سپس فرمود: شرك در ميان مردم از جنبش مورچه بر روپوش سياه در شب تار نهانتر است.
5- نزديكتر به اسم اعظم
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ أَقْرَبُ إِلَى اسْمِ اللّهِ الاَْعْظَمِ مِنْ سَوادِ الْعَيْنِ إِلى بَياضِها.»:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» به اسم اعظم خدا، از سياهى چشم به سفيدىاش نزديكتر است.
6- دوستى نيكان و دشمنى بدان
«حُبُّ الاَْبْرارِ لِلاَْبْرارِ ثَوابٌ لِلاَْبْرارِ، وَ حُبُّ الْفُجّارِ لِلاَْبْرارِ فَضيلَةٌ لِلاَْبْرارِ، وَ بُغْضُ الْفُجّارِ لِلاَْبْرارِ زَيْنٌ لِلاَْبْرارِ، وَ بُغْضُ الاَْبْرارِ لِلْفُجّارِ خِزْىٌ عَلَى الْفُجّارِ.»:
دوستى نيكان به نيكان، ثوابست براى نيكان. و دوستى بدان به نيكان، فضيلت است براى نيكان. و دشمنى بدان با نيكان، زينت است براى نيكان. و دشمنى نيكان با بدان، رسوايى است براى بدان.
7- سلام نشانه تواضع
«مِنَ التَّواضُعِ أَلسَّلامُ عَلى كُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ، وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الَْمجْلِسِ.»:
از جمله تواضع و فروتنى، سلام كردن بر هر كسى است كه بر او مىگذرى، و نشستن در پايين مجلس است.
8- خنده بيجا
«مِنَ الْجَهْلِ أَلضِّحْكُ مِنْ غَيْرِ عَجَب.»:
خنده بيجا از نادانى است.
9- همسايه بد
«مِنَ الْفَواقِرِ الَّتى تَقْصِمُ الظَّهْرَ جارٌ إِنْ رَأى حَسَنَةً أَطْفَأَها وَ إِنْ رَأى سَيِّئَةً أَفْشاها.»:
از بلاهاى كمرشكن، همسايه اى است كه اگر كردار خوبى را بيند نهانش سازد و اگر كردار بدى را بيند آشكارش نمايد.
10- پندى گويا و جامع
«أُوصيكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ الْوَرَعِ فى دينِكُمْ وَالاِْجْتَهادِ لِلّهِ وَ صِدْقِ الْحَديثِ وَ أَداءِ الأَمانَةِ إِلى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ مِنْ بَرٍّ أَوْ فاجِر وَ طُولُ السُّجُودِ وَ حُسْنِ الْجَوارِ. فَبِهذا جاءَ مُحَمَّدٌ(صلى الله عليه وآله وسلم) صَلُّوا فى عَشائِرِهِمْ وَ اشْهَدُوا جَنائِزَهُمْ وَ عُودُوا مَرْضاهُمْ وَ أَدُّوا حُقُوقَهُمْ، فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إِذا وَرَعَ فى دينِهِ وَ صَدَقَ فى حَديثِهِ وَ أَدَّى الاَْمانَةَ وَ حَسَّنَ خُلْقَهُ مَعَ النّاسِ قيلَ: هذا شيعِىٌ فَيَسُرُّنى ذلِكَ. إِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا زَيْنًا وَ لا تَكُونُوا شَيْنًا، جُرُّوا إِلَيْنا كُلَّ مَوَدَّة وَ ادْفَعُوا عَنّا كُلَّ قَبيح، فَإِنَّهُ ما قيلَ فينا مِنْ حَسَن فَنَحْنُ أَهْلُهُ وَ ما قيلَ فينا مِنْ سُوء فَما نَحْنُ كَذلِكَ.»:
لَناحَقٌّ فى كِتابِ اللّهِ وَ قَرابَةٌ مِنْ رَسُولِ اللّهِ وَ تَطْهيرٌ مِنَ اللّهِ لا يَدَّعيهِ أَحَدٌ غَيْرُنا إِلاّ كَذّابٌ. أَكْثِرُوا ذِكْرَ اللّهِ وَ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ تِلاوَةَ الْقُرانِ وَ الصَّلاةَ عَلَى النَّبِىِّ(صلى الله عليه وآله وسلم)فَإِنَّ الصَّلاةَ عَلى رَسُولِ اللّهِ عَشْرُ حَسَنات، إِحْفَظُواما وَصَّيْتُكُمْ بِهِ وَ أَسْتَوْدِعُكُمُ اللّهَ وَ أَقْرَأُ عَلَيْكُمْ السَّلامَ.»:
شما را به تقواى الهى و پارسايى در دينتان و تلاش براى خدا و راستگويى و امانتدارى درباره كسى كه شما را امين دانسته ـ نيكوكار باشد يا بدكار ـ و طول سجود و حُسنِ همسايگى سفارش مىكنم. محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)براى همين آمده است. در ميان جماعت هاى آنان نماز بخوانيد و بر سر جنازه آنها حاضر شويد و مريضانشان را عيادت كنيد. و حقوقشان را ادا نماييد، زيرا هر يك از شما چون در دينش پارسا و در سخنش راستگو و امانتدار و خوش اخلاق با مردم باشد، گفته مىشود: اين يك شيعه است، و اين كارهاست كه مرا خوشحال مىسازد. تقواى الهى داشته باشيد، مايه زينت باشيد نه زشتى، تمام دوستى خود را به سوى ما بكشانيد و همه زشتى را از ما بگردانيد، زيرا هر خوبى كه درباره ما گفته شود ما اهل آنيم و هر بدى درباره ما گفته شود ما از آن به دوريم. در كتاب خدا براى ما حقّى و قرابتى از پيامبر خداست و خداوند ما را پاك شمرده، احدى جز ما مدّعى اين مقام نيست، مگر آن كه دروغ مىگويد. زياد به ياد خدا باشيد و زياد ياد مرگ كنيد و زياد قرآن را تلاوت نماييد و زياد بر پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) سلام و تحيّت بفرستيد. زيرا صلوات بر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ده حسنه دارد. آنچه را به شما گفتم حفظ كنيد و شما را به خدا مىسپارم، و سلام بر شما.
11- انديشه در كار خدا
«لَيْسَتِ الْعِبادَةُ كَثْرَةَ الصِّيامِ وَ الصَّلوةِ وَ إِنَّما الْعِبادَةُ كَثْرَةُ التَّفَكُّرِ فى أَمْرِ اللّهِ.»:
عبادت كردن به زيادى روزه و نماز نيست، بلكه [حقيقتِ] عبادت، زياد در كار خدا انديشيدن است.
12- پليدى خشم
«أَلْغَضَبُ مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ.»:
خشم و غضب، كليد هر گونه شرّ و بدى است.
13- ويژگى هاى شيعيان
«شيعَتُنا الْفِئَـةُ النّاجِيَةُ وَالْفِرْقَةُ الزّاكِيَةُ صارُوا لَنا رادِئًا وَصَوْنًا وَ عَلَى الظَّلَمَةِ أَلَبًّا وَ عَوْنًا سَيَفْجُرُ لَهُمْ يَنابيعُ الْحَيَوانِ بَعْدَ لَظْىِ مُجْتَمَعِ النِّيرانِ أَمامَ الرَّوْضَةِ.»:
پيروان ما، گروه هاى نجات يابنده و فرقه هاى پاكى هستند كه حافظان [آيين] مايند، و ايشان در مقابل ستمكاران، سپر و كمككار ما [هستند]. به زودى چشمه هاى حيات [منجىِ بشريّت] بعد از گدازه توده هاى آتش! پيش از ظهور براى آنان خواهد جوشيد.
14- ناآرامى كينه توز
«أَقَلُّ النّاسِ راحَةً أَلْحُقُودُ.»:
كينه توز ، ناآرامترينِ مردمان است.
15- پارساترين مردم
«أَوْرَعُ النّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، أَعْبَدُ النّاسِ مَنْ أَقامَ عَلَى الْفَرائِضِ أَزْهَدُ النّاسِ مَنْ تَرَكَ الْحَرامَ، أَشَدُّ النّاسِ اجْتَهادًا مَنْ تَرَكَ الذُّنُوبَ.»:
پارساترين مردم كسى است كه در هنگام شبهه توقّف كند. عابدترين مردم كسى است كه واجبات را انجام دهد. زاهدترين مردم كسى است كه حرام را ترك نمايد. كوشننده ترين مردم كسى است كه گناهان را رها سازد.
16- وجود مؤمن
«أَلْمُؤْمِنُ بَرَكَةٌ عَلَى الْمُؤْمِنِ وَ حُجَّةٌ عَلَى الْكافِرِ.»:
مؤمن براى مؤمن ،بركت و بر كافر، اتمام حجّت است.
17- محصول اعمال
«إِنَّكُمْ فى آجال مَنْقُوصَة وَ أَيّام مَعْدُودَة وَ الْمَوْتُ يَأْتى بَغْتَةً، مَنْ يَزْرَعْ خَيْرًا يَحْصِدُ غِبْطَةً وَ مَنْ يَزْرَعْ شَرًّا يَحْصِدُ نِدامَةً، لِكُلِّ زارِع ما زَرَعَ لا يُسْبَقُ بَطىءٌ بِحَظِّهِ، وَ لا يُدْرِكُ حَريصٌ ما لَمْ يُقَدَّرُ لَهُ، مَنْ أُعْطِىَ خَيْرًا فَاللّهُ أَعْطاهُ، وَ مَنْ وُقِىَ شَرًّا فَاللّهُ وَقاهُ.»:
شما عمر كاهنده و روزهاى برشمرده اى داريد، و مرگ به ناگهان مىآيد، هر كس تخم خيرى بكارد به خوشى بِدْرَوَد، و هر كس تخم شرّى بكارد به پشيمانى بِدْرَوَد. هر كه هر چه بكارد همان براى اوست. كُندكار را بهره از دست نرود و آزمند آنچه را مقدرّش نيست در نيابد، هر كه به خيرى رسد خدايش داده، و هر كه از شرّى رهد خدايش رهانده.
18- شناخت احمق و حكيم
«قَلْبُ الأَحْمَقِ فى فَمِهِ وَ فَمُ الْحَكيمِ فى قَلْبِهِ.»:
قلب احمق در دهان او و دهان حكيم در قلب اوست.
19- تلاش براى رزق مقدّر
«لا يَشْغَلْكَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ عَنْ عَمَل مَفْرُوض.»:
رزق و روزىِ ضمانت شده، تو را از كار واجب باز ندارد.
20- عزّتِ حقگرايى
«ما تَرَكَ الْحَقَّ عَزيزٌ إِلاّ ذَلَّ، وَلا أَخَذَ بِهِ ذَليلٌ إِلاّ عَزَّ.»:
هيچ عزيزى حقّ را رها نكند، مگر آن كه ذليل گردد و هيچ ذليلى به حقّ نياويزد، مگر آن كه عزيز شود.
21- دوست نادان
«صَديقُ الْجاهِلِ تَعَبٌ.»:
دوست نادان، مايه رنج است.
22- بهترين خصلت
«خَصْلَتانِ لَيْسَ فَوْقَهُما شَىْءٌ: أَلاِْيمانُ بِاللّهِ وَ نَفْعُ الاِْخْوانِ.»:
دو خصلت است كه بهتر و بالاتر از آنها چيزى نيست:ايمان به خدا و سود رساندن به برادران.
23- نتيجه جسارت بر پدر
«جُرْأَةُ الْوَلَدِ عَلى والِدِهِ فى صِغَرِهِ تَدْعُوا إِلَى الْعُقُوقِ فى كِبَرِهِ.»:
جرأت و دليرى فرزند بر پدرش در كوچكى، سبب عاقّ و نارضايتى پدر در بزرگى مىشود.
24- بهتر از حيات و بدتر از مرگ
«خَيْرٌ مِنَ الْحَياةِ ما إِذا فَقَدْتَهُ أَبْغَضْتَ الْحَياةَ وَ شَرُّ مِنَ الْمَوْتِ ما إِذا نَزَلَ بِكَ أَحْبَبْتَ الْمَوْتَ.»:
بهتر از زندگى چيزى است كه چون از دستش دهى، از زندگى بدت آيد، و بدتر از مرگ چيزى است كه چون به سرت آيد مرگ را دوست بدارى.
25- وابستگى و خوارى
«ما أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ.»:
چه زشت است براى مؤمن، دلبستگى به چيزى كه او را خوار دارد.
26- نعمت بلا
«ما مِنْ بَلِيَّة إِلاّ وَ لِلّهِ فيها نِعْمَةٌ تُحيطُ بِها.»:
هيچ بلايى نيست، مگر اين كه در آن از طرف خدا نعمتى است.
27- اكرام بدون افراط
«لا تُكْرِمِ الرَّجُلَ بِما يَشُقُّ عَلَيْهِ.»:
هيچ كس را طورى اكرام مكن كه بر او سخت گذرد.
28- ارزش پند پنهان
«مَنْ وَعَظَ أَخاهُ سِرًّا فَقَدْ زانَهُ، وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِيَةً فَقَدْ شانَهُ.»:
هر كه در نهان، برادر خود را پند دهد او را آراسته، و هر كه آشكارا برادرش را پند دهد او را كاسته.
29- تواضع و فروتنى
«أَلتَّواضُعُ نِعْمَةٌ لا يُحْسَدُ عَلَيْها.»:
تواضع و فروتنى، نعمتى است كه بر آن حسد نبرند.
30- سختى تربيت نادان
«رِياضَةُ الْجاهِلِ وَ رَدُّ المُعْتادِ عَنْ عادَتِهِ كَالْمُعْجِزِ.»:
پرورش دادن نادان و ترك دادن معتاد از عادتش، مانند معجزه است.
31- شادى بيجا
«لَيْسَ مِنَ الأَدَبِ إِظْهارُ الْفَرَحِ عِنْدَ الَْمحْزُونِ.»:
اظهار شادى نزد غمديده، از بىادبى است.
32- جمال ظاهر و باطن
«حُسْنُ الصُّورَةِ جَمالُ ظاهر، وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمالُ باطِن.»:
صورت نيكو، زيبايى ظاهرى است،و عقل نيكو، زيبايى باطنى است.
33- كليد تمام گناهان
«جُعِلَتِ الْخَبائِثُ فى بَيْت وَ جُعِلَ مِفْتاحُهُ الْكَذِبَ.»:
تمام پليدى ها در خانه اى قرار داده شده و كليد آن دروغگويى است.
34- چشم پوشى از لغزش و يادآورى احسان
«خَيْرُ إِخْوانِكَ مَنْ نَسِىَ ذَنْبَكَ وَ ذَكَرَ إِحْسانَكَ إِلَيْهِ.»:
بهترين برادران تو كسى است كه خطايت را ناديده گيرد و احسانت را يادآور شود.
35- مدح نالايق
«مَنْ مَدَحَ غَيْرَالمُسْتَحِقِّ فَقَدْ قامَ مَقامَ المُتَّهَمِ.»:
هر كه نالايقى را ثنا گويد، خود در موضعِ اتّهام قرار گيرد.
36- راه دوست يابى
«مَنْ كانَ الْورَعُ سَجِيَّتَهُ، وَ الْكَرَمُ طَبيعَتَهُ، وَ الْحِلْمُ خُلَّتَهُ كَثُرَ صَديقُهُ.»:
كسى كه پارسايى خوى او، و بخشندگى طبيعت او، و بردبارى خصلت او باشد دوستانش بسيار شوند.
37- انس با خدا
«مَنْ آنـَسَ بِاللّهِ إِسْتَوْحَشَ مِنَ النّاسِ.»:
كسى كه با خدا مأنوس باشد، از مردم گريزان گردد.
38- خرابى مناره ها و كاخ ها
«إِذا قامَ الْقائِمُ أَمَرَ بِهَدْمِ الْمَنائِرِ وَ الْمَقاصيرِ الَّتى فِى الْمَساجِدِ.»:
هنگامى كه قائم(عليه السلام) قيام كند، دستور به خرابى مناره ها و كاخ هاى مساجد دهد.
39- نماز شب، سير شبانه
«إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ سَفَرٌ لا يُدْرَكُ إِلاّ بِامْتِطاءِ اللَّيْلِ.»:
وصول به خداوند عزّوجلّ، سفرى است كه جز با عبادت در شب حاصل نگردد.
40- ادبى بسنده
«كَفاكَ أَدَبًا تَجَنُّبُكَ ما تَكْرَهُ مِنْ غَيْرِكَ.»:
در مقام ادب براى تو همين بس كه آنچه براى ديگران نمىپسندى، خود، از آن دورى كنى.

آدرس


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش
نوشته شده توسط A

حضرت امام على النّقى، ملقّب به هادى، فرزند امام جواد(عليه السلام) در 15 ذىحجّه سال 212 هجرى در مدينه به دنيا آمد.
نام مادر بزرگوارش، سمانه، معروف به سيّده است.
آن حضرت و در سوم رجب سال 254 در 42 سالگى در شهر «سامرّا» بر اثر زهرى كه به دسيسه «معتزّ»، خليفه عبّاسى، توسط «معتمد» عبّاسى، به آن حضرت خوراندند به شهادت رسيد.
امام هادى پس از شهادت پدر بزرگوارش در محيط پر از خفقان و وحشتى كه متوكّل عبّاسى به وجود آورده بود به سختى مىزيست.
خليفه غاصب با حمله به ياران امام(عليه السلام)و ويران ساختن قبر حضرت امام حسين(عليه السلام)، شيعيان را بيش از پيش، دچار رعب و وحشت كرد و امام را از آنان دور ساخت و دستور داد تا آن بزرگوار را به سامرّا آوردند.
متوكّل به وسيله يحيى بن هرثمه، يكى از فرماندهان ارتش خود، نامه اى براى امام فرستاد و سپاهى را با يحيى همراه كرد تا به مدينه روند و خانه امام هادى را بازرسى كنند، بلكه مدركى بجويند تا آن حضرت را محكوم به توطئه و اقدام عليه دولت كند.
هرثمه گويد: سراى امام را بازرسى كردم و در آن جز قرآن و دعا و كتب علمى چيزى نيافتم.
هدف متوكّل از احضار امام(عليه السلام) به سامرّا نزد خود و يارانش، محو كردن او در حاشيه دربار خلافت بود تا آن حضرت را زير نظر گيرد.
امام(عليه السلام) توجّه داشت كه سياست ستمگرانه آنان به او، روز به روز، تندتر و بيشتر مىشود، تا جايى كه متوكّل در پايان حكومت خود، به علّت سعايتها و خبرچينى ها بر ضدّ امام(عليه السلام)، او را زندانى كرد.
يحيى بن اكثم به متوكّل گفت: دوست ندارم پس از پرسش هاى من از اين مرد چيزى پرسيده شود، زيرا وقتى آشكار گردد كه او دانشمند است رافضيان تقويت مىگردند.
امام(عليه السلام) با كوشش خستگىناپذير و فراوان، پايگاه هاى مردمى خود را تا سر حدّ امكان تقويت مىكرد تا در برابر مشكلات، نيرويى پايدار به دست آورد و مجهّز و آماده باشد.
براى امام هادى(عليه السلام) از راههاى پنهانى و آشكار، مبالغى از بابت خمس و زكات و خراج مىرسيد كه آنها را در مصالح عمومى اسلام به مصرف مىرسانيد تا جنبش فرو ننشيند.

قيامهاى علويان

يكى از نگرانى هاى فرمانروايان عبّاسى در آن روز، شورش علويان بود، كه عبّاسيان در برابر آن موضعى قاطعانه مىگرفتند تا پيش از رشد و گسترش، آن را در نطفه خفّه كنند وبقاياى آن را تعقيب نموده و از بين ببرند.
در آن هنگام، دولت عبّاسيان به علّت سياست ظالمانه خود، دچار ناتوانى و گسيختگى شده بود و از اندك جنبش علويان به هراس مىافتاد.
از اين روى، مقابل آنان روشى خشن پيش مىگرفتند و شورشيان را با بدترين شكنجه ها آزار مىدادند.
شورشيان علوى اگر در خود احساس قدرتى مىكردند و پيروانى فراهم مىآوردند، درمىيافتند كه بايد برنامه اى تهيّه كنند و نقشه اى طرح نمايند تا بر ضدِّ حكمرانان فاسد و منحرف، قيام كنند.
در بيشتر شورش ها با شعار رضا از آل محمّد مردم را فرا مىخواندند و منظورشان از آن شعار، بهترين شخص از آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بود و به اعتقاد آنان در آن زمان كسى بهتر از حضرت امام هادى(عليه السلام) وجود نداشت.

موضع امام هادى درباره غاليان

تمامى ائمّه(عليه السلام) و شيعيان آنها، برخوردى روشن و در عين حال قاطع با افراط و تفريط ها داشته و از كسانى كه در باره اهل بيت غلوّ مىكرده و آنها را به مقام خدايى مىرساندند، به شدّت بيزارى مىجستند.
امام هادى فرموده است: كفر بر چهار بنياد استوار يافته است: فسق، غلوّ، شكّ و شبهه.
ائمه(عليهم السلام) همواره پافشارى داشتند كه هيچ گونه رابطه و پيوند ميان ايشان و سران غُلات وجود ندارد و اِعلام مىداشتند كه اين سران، بر ايشان دروغ مىبندند.
غاليان، احاديث را خود وضع مىكردند و آنها را در ميان گفته هاى امامان وارد مىكردند.
جعل حديث و نسبت دادن آن به ائمّه، از يك سو باعث فراهم آمدن ياران و پيروانى براى آنها مىشد و از سوى ديگر كمكشان مىكرد تا در ويران كردن شرع و مشوّه كردن آن موفّقتر باشند و همين ويژگى در تبليغات غاليان، از همه نمايانتر بود.
براى همين بود كه ائمّه(عليهم السلام) همواره سعى مىكردند اين جنبه ها را افشا كرده و نظر خود را در باره اهل غلوّ پخش كنند و روايات خويش را بشناسانند.
بر اثر برخورد حضرت امام صادق(عليه السلام) با غاليان، مدتّى فعّاليّت آنها فروكش كرد، ولى آنان در زمان امام هادى(عليه السلام) دوباره پا گرفتند.
به نظر مىرسد كه آنان، محيط را در دوره امام هادى براى از سرگيرى و علنى ساختن تلاش هاى خود مناسب ديدند و اين دعوت آنها، در ميان دشمنان اسلام با استقبال روبه رو شد.
از جمله غاليان حسن بن محمّد معروف به ابن بابا و محمّد بن نُصَيْر و فارس بن حاتم قزوينى است كه امام هادى آنها را لعنت كرد و ياران خود و مسلمانان را از توطئه ها و نيرنگ هايشان برحذر داشت.
محمّد بن نصير قائل به تناسخ و غلوّ درباره آن حضرت گرديد و خود به عنوان فرستاده او، حرامها را حلال مىنمود! امام هادى(عليه السلام) نيز طىّ نوشته اى به ياران خود، مسلمانان را از وى برحذر داشتند.
آن حضرت پس از شهادت پدر، بيش از بيست سال در مدينه باقى ماند.
مردم به او علاقه فراوان نشان مىدادند و به دورش گرد مىآمدند و علما و دانش طلبان در محضر ايشان جمع مىشدند.
بريحه عبّاسى يكى از ياران متوكّل به او نوشت: اگر مىخواهى حرمين را از دست ندهى، على بن محمّد (امام هادى) را از آنجا بيرون كن، چرا كه او مردم را به خود فرا مىخواند و خلق بسيارى از او پيروى مىكنند.
مسعودى در مروج الذّهب مىنويسد: گروهى از درباريان متوكّل به سعايت امام هادى(عليه السلام) نزد متوكّل پرداخته و به او گفتند كه در خانه اش اموال و سلاح و نامه هايى از شيعيان اوست كه وى را به قيام، دعوت كرده اند و او نيز در تدارك اين كار است.
متوكّل نيز عدّه اى ترك و غير ترك را به سراغ حضرت فرستاد كه در دل شب به خانه اش يورش بردند، او را تنها در خانه يافتند، قبايى بافته از موى بز بر تن داشت و در خانه اش چيزى از اثاث و فرش يافت نمىشد، ملافه اى پشمى بر سر داشت و آيات قرآنى مربوط به وعد و وعيد الهى را زير لب تلاوت مىكرد.
حضرت را به همان سان كه ديده بودند نزد متوكّل بردند و او در حالى به حضور متوكّل رسيد كه خليفه مشغول ميگسارى بود و جام مى به دست داشت. وقتى متوكّل حضرت را ديد گرامىاش داشت و كنار خود نشاند. در خانه امام هادى(عليه السلام)چيزى از آنچه به او گفته بودند يافت نشده بود و هيچ بهانه اى هم نمىشد از امام گرفت. متوكّل جامى را كه در دست داشت به حضرت داد! حضرت فرمود: به خدا قسم! گوشت و خون من هرگز با مى آلوده نشده است، مرا از آن معاف دار.
متوكّل ايشان را معاف داشت. آن گاه گفت: برايم شعر بخوان. حضرت فرمود:
«إِنّى قَليلُ الرِّوايَةِ لِلشِّعْرِ;» من چندان گوينده شعر نيستم.
متوكّل گفت: چاره اى جز اين نيست.
حضرت چون چنين ديد اين اشعار را كه مشتمل بر ناپايدارى دنيا، مرگ سلاطين و ذلّت آنان در عالم برزخ است، در آن مجلس خواندند:
1 ـ باتُوا عَلى قُلَلِ اَلاَْجْبالِ تَحْرِسُهُمْ غُلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ
2 ـ وَاسْتُنْزِلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ معاقِلِهِمْ وَأُسْكِنُوا حُفَرًا يا بِئْسَما نَزَلُوا
3 ـ ناداهُمُ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمُ أَيْنَ الاَْساوِرُ وَالتّيجانُ وَالْحُلَلُ
4 ـ أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتى كانَتْ مُنَعَّمَةًمِنْ دُونِها تُضْرَبُ الاَْسْتارُ وَالْكُلَلُ
5 ـ فَأَفْصَحُ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حينَ سائَلَهُمْ تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَيْها الدُّودُ تَنْتَقِلُ
6 ـ قَدْطالَ ما أَكَلُوا دَهْرًا وَقَدْ شَرِبُواوَأَصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الاَْكْلِ قَدْ أُكِلُوا
ترجمه روانِ اين اشعار چنين است:
1 ـ بر قلّه هاى كوهسار شب را به روز آوردند و مردان نيرومند از آنان پاسدارى كردند، ولى قلّه ها سودى به آنان نرساندند.
2 ـ پس از عزّت، از جايگاه هايى امن پايين كشيده شدند، و در گودال هاى گور جايشان دادند، وه! چه منزلگاه ناپسندى!
3 ـ پس از آن كه به خاك سپرده شدند، فريادگرى فرياد برآورد: كجاست آن دستبندها و تاج ها و لباس هاى فاخر؟!
4 ـ كجاست آن چهره هاى به ناز و نعمت پرورده، كه به احترامشان پرده ها مىآويختند؟!
5 ـ گور، به جاى ايشان پاسخ داد: بر آن چهره ها، هم اكنون كرمها راه مىروند!
6 ـ روزگارى دراز، خوردند و نوشيدند! ولى اكنون خود، طعمه [جانوران قبر ] شده اند !تأثير كلام امام(عليه السلام) چندان بود كه متوكّل به سختى گريست، چندان كه ريشش خيس شد و ديگر مجلسيان نيز گريستند! متوكّل دستور داد بساط شراب را جمع كنند و امام را با احترام به منزل باز گردانند.
اين گونه برخوردها نمونه اى از صدها نوع آزارى است كه خليفه غاصب عبّاسى درباره امام هادى(عليه السلام) روا مىداشت.
در كتاب «اعيان الشّيعه» به نقل از ابن بابويه آمده كه معتمد عبّاسى، حضرت هادى(عليه السلام)را مسموم ساخت.
از آن حضرت فرزندانى چون امام حسن عسكرى(عليه السلام) و حسين و محمّد و جعفر و دخترى به نام عايشه بر جاى ماند.
سخنان گهربار حضرت هادى(عليه السلام) مشتمل بر نكات تربيتى فراوان است.
از ميان آن كلمات نورانى، چهل حديث را برگزيدم كه، هر كدام در موضوع خود، مىتواند راهگشاى مشكلات و درسى حياتبخش براى انسان هاى هدفدار و كمالجو باشد.
اميد است كه اين مجموعه، مورد استفاده شيفتگان مكتب حضرتش قرار گيرد.
* * *

 

چهل حديث

قالَ الاِْمامُ الْهادى(عليه السلام):

1- جبران نقص
«لِبَعْضِ مَواليهِ: عاتِبْ فُلانًا وَ قُلْ لَهُ: إِنَّ اللّهَ إِذا أَرادَ بِعَبْد خَيْرًا إِذا عُوتِبَ قَبِلَ.»:
امام على النّقى(عليه السلام) به يكى از دوستانش فرمود:فلانى را توبيخ كن و به او بگو: خداوند چون خير بنده اى خواهد، هر گاه توبيخ شود، بپذيرد. [و در صدد جبران نقص خود برآيد].
2- جايگاه اجابت دعا
«إِنَّ لِلّهِ بِقاعًا يُحِبُّ أَنْ يُدْعى فيها فَيَسْتَجيبَ لِمَنْ دَعاهُ وَ الْحَيْرُ مِنْها.»:
همانا براى خداوند بقعه هايى است كه دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود و دعاى دعاكننده را به اجابت رساند، و حائر حسين(عليه السلام)يكى از آنهاست.
3- خداترسى
«مَنِ اتَّقَى اللّهَ يُتَّقى، وَ مَنْ أَطاعَ اللّهَ يُطاعُ، وَ مَنْ أَطاعَ الْخالِقَ لَمْ يُبالِ سَخَطَ الَمخْلُوقينَ. وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخالِقَ فَلْيَيْقَنَ أَنْ يَحِلَّ بِهِ سَخَطُ الَْمخْلُوقينَ.»:
هر كس از خدا بترسد، مردم از او بترسند، و هر كه خدا را اطاعت كند، از او اطاعت كنند، و هر كه مطيع آفريدگار باشد، باكى از خشم آفريدگان ندارد، و هر كه خالق را به خشم آورد، بايد يقين كند كه به خشم مخلوق دچار مىشود.
4- اطاعت خيرخواه
«مَنْ جَمَعَ لَكَ وُدَّهُ وَ رَأْيَهُ فَاجْمَعْ لَهُ طاعَتَكَ.»:
هر كه دوستى و نظر نهايىاش را براى تو همه جانبه گرداند، طاعتت را براى او همه جانبه گردان.
5- اوصاف پروردگار
«إِنَّ اللّهَ لا يُوصَفُ إِلاّ بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَ أَنّى يُوصَفُ الَّذى تَعْجِزُ الْحَواسُّ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ الاَْوْهامُ أَنْ تَنالَهُ وَ الْخَطَراتُ أَنْ تَحُدَّهُ وَ الاَْبْصارُ عَنِ الاِْحاطَةِ بِهِ. نَأى فى قُرْبِهِ وَ قَرُبَ فى نَأْيِهِ، كَيَّفَ الْكَيْفَ بِغَيْرِ أَنْ يُقالَ: كَيْفَ، وَ أَيَّنَ الاَْيْنَ بِلا أَنْ يُقالَ: أَيْنَ، هُوَ مُنْقَطِعُ الْكَيْفِيَّةِ وَ الاَْيْنِيَّةِ، أَلْواحِدُ الاَْحَدُ، جَلَّ جَلالُهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْماؤُهُ.»:
به راستى كه خدا، جز بدانچه خودش را وصف كرده، وصف نشود.
كجا وصف شود آن كه حواس از دركش عاجز است، و تصورّات به كُنه او پى نبرند، و در ديده ها نگنجد؟ او با همه نزديكىاش دور است و با همه دورىاش نزديك. كيفيّت و چگونگى را پديد كرده، بدون اين كه خود كيفيّت و چگونگى داشته باشد. مكان را آفريده بدون اين كه خود مكانى داشته باشد. او از چگونگى و مكان بر كنار است. يكتاى يكتاست، شكوهش بزرگ و نام هايش پاكيزه است.
6- اثر بخش خداست، نه روزگار
«لا تَعْدُ وَ لا تَجْعَلْ لِلاَْيّامِ صُنْعًا فى حُكْمِاللّهِ.»:
از حدّ خود تجاوز نكن و براى روزگار هيچ اثرى در حكم خدا قرار نده.
7- نتيجه بى اعتنايى به مكر خدا
«مَنْ أَمِنَ مَكْرَ اللّهِ وَ أَليمَ أَخْذِهِ، تَكَبَّرَ حَتّى يَحِلَّ بِهِ قَضاؤُهُ وَ نافِذُ أَمْرِهِ، وَ مَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ هانَتْ عَلَيْهِ مَصائِبُ الدُّنْيا وَ لَوْ قُرِضَ وَ نُشِرَ.»:
هر كه از مكر خدا و مؤاخذه دردناكش آسوده زِيَد، تكبّر پيشه كند تا قضاى خدا و امر نافذش او را فراگيرد، و هر كه بر طريق خداپرستى، محكم و استوار باشد، مصائب دنيا بر وى سبك آيد و اگر چه مقراض شود و ريز ريز گردد.
8- تقيّه
«لَوْ قُلْتُ إِنَّ تارِكَ التَّقِيَّةِ كَتارِكِ الصَّلوةِ لَكُنْتُ صادِقًا.»:
اگر بگويم كسى كه تقيّه را ترك كند مانند كسى است كه نماز را ترك كرده، هر آينه راست گفته ام.
9- شكر و شاكر
«الشّاكِرُ أَسْعَدُ بِالشُّكْرِ مِنْهُ بِالنِّعْمَةِ الَّتى أَوْجَبَتِ الشُّكْرَ لاَِنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ وَ الشُّكْرُ نِعَمٌ وَ عُقْبى.»:
شخص شكرگزار، به سبب شكر، سعادتمندتر است تا به سبب نعمتى كه باعث شكر شده است. زيرا نعمت، كالاى دنياست و شكرگزارى، نعمتِ دنيا و آخرت است.
10- دنيا جايگاه آزمايش
«إِنَّ اللّهَ جَعَلَ الدُّنْيا دارَ بَلْوى وَ الاْخِرَةَ دارَ عُقبى وَ جَعَلَ بَلْوَى الدُّنْيا لِثَوابِ الاْخِرَةِ سَبَبًا وَ ثَوابَ الاْخِرَةِ مِنْ بَلْوَى الدُّنْيا عِوَضًا.»:
همانا كه خداوند دنيا را سراى امتحان و آزمايش ساخته و آخرت را سراى رسيدگى قرار داده است، و بلاى دنيا را وسيله ثواب آخرت، و ثواب آخرت را عوض بلاى دنيا قرار داده است.
11- ستمكار بردبار
«إِنَّ الظّالِمَ الْحالِمَ يَكادُ أَنْ يُعْفى عَلَيْهِ بِحِلْمِهِ. وَ إِنَّ الُْمحِقَّ السَّفيهَ يَكادُ أَنْ يُطْفِىءَ نُورَ حَقِّهِ بِسَفْهِهِ.»:
به راستى ستمكار بردبار، بسا كه به وسيله حلم و بردبارى خود از ستمش گذشت شود و حقدار نابخرد، بسا كه به سفاهت خود، نور حقِّ خويش را خاموش كند.
12- آدم بى شخصيّت
«مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأْمَنْ شَرَّهُ.»:
كسى كه خود را پست شمارد، از شرّ او در امان مباش.
13- دنيا جايگاه سود و زيان
«أَلدُّنْيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ.»:
دنيا بازارى است كه گروهى در آن سود برند و دسته اى زيان ببينند.
14- حسد و خودخواهى
«أَلْحَسَدُ ماحِقُ الْحَسَناتِ، وَ الزَّهْوُ جالِبُ الْمَقْتِ، وَ الْعُجْبُ صارِفٌ عَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ داع إِلَى الْغَمْطِ وَ الْجَهْلِ، وَ الْبُخْلُ أَذَمُّ الاَْخْلاقِ وَ الطَّمَعُ سَجِيَّةٌ سَيِّئَةٌ.»:
حسد نيكوييها را نابود سازد، و دروغ، دشمنى آوَرَد، و خودپسندى مانع از طلب دانش و خواهنده خوارى و جهل گردد، و بخل ناپسنديده ترين خُلق و خوى است، و طمع خصلتى ناروا و ناشايست است.
15- پرهيز از تملّق
«قالَ أَبُوالْحَسَنِالثّالِثِ(عليه السلام) لِرَجُل وَ قَدْ أَكْثَرَ مِنْ إِفْراطِ الثَّناءِ عَلَيْهِ: أَقْبِلْ عَلى شَأْنِكَ، فَإِنَّ كَثْرَةَ المَلَقِ يهْجُمُ عَلَى الظِّنَّةِ وَ إِذا حَلَلْتَ مِنْ أَخيكَ فى مَحَلِّ الثِّقَةِ، فَاعْدِلْ عَنِ الْمَلَقِ إِلى حُسْنِ النِّيَّةِ.»:
امام هادى(عليه السلام) به كسى كه در ستايش از ايشان افراط كرده بود فرمودند:از اين كار خوددارى كن كه تملّقِ بسيار، بدگمانى به بار مىآورد و اگر اعتماد برادر مؤمنت از تو سلب شد از تملّق او دست بردار و حسن نيّت نشان ده.
16- جايگاه حُسنِ ظنّ و سوءظنّ
«إِذا كانَ زَمانُ الْعَدْلِ فيهِ أَغْلَبَ مِنَ الْجَوْرِ فَحَرامٌ أَنْ يَظُنَّ بِأَحَد سُوءً حَتّى يَعْلَمَ ذلِكَ مِنْهُ، وَ إِذا كانَ الْجَوْرُ أَغْلَبَ فيهِ مِنَ الْعَدْلِ فَلَيْسَ لاَِحَد أَنْ يَظُنَّ بِأَحَد خَيْرًا ما لَمْ يَعْلَمْ ذلِكَ مِنْهُ.»:
هر گاه در زمانه اى عدل بيش از ظلم رايج باشد، بدگمانى به ديگرى حرام است، مگر آن كه [ آدمى ] بدى از كسى ببيند. و هر گاه در زمانهاى ظلم بيش از عدل باشد، تا وقتى كه [آدمى] خيرى از كسى نبيند، نبايد به او خوشبين باشد.
17- بهتر از نيكى و زيباتر از زيبايى
«خَيْرٌ مِنَ الخَيْرِ فاعِلُهُ، وَ أَجْمَلُ مِنَ الْجَميلِ قائِلُهُ، وَ أَرْجَحُ مِنَ الْعِلْمِ حامِلُهُ، وَ شَرٌّ مِنَ الشَّرِّ جالِبُهُ، وَ أَهْوَلُ مِنَ الْهَوْلِ راكِبُهُ.»:
بهتر از نيكى، نيكوكار است، و زيباتر از زيبايى، گوينده آن است، و برتر از علم، حامل آن است، و بدتر از بدى، عامل آن است، و وحشتناكتر از وحشت، آورنده آن است.
18- توقّع بيجا
«لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ كَدَرْتَ عَلَيْهِ، وَ لاَالْوَفاءَ لِمَنْ غَدَرْتَ بِهِ، وَ لاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّكَ إِلَيْهِ، فَإِنَّما قَلْبُ غَيْرِكَ كَقَلْبِكَ لَهُ.»:
از كسى كه براو خشم گرفته اى ، صفا و صميميّت مخواه و از كسى كه به وى خيانت كرده اى ، وفا مطلب و از كسى كه به او بدبين شده اى ، انتظار خيرخواهى نداشته باش، كه دل ديگران براى تو همچون دل تو براى آنهاست.
19- برداشت نيكو از نعمتها
«أَلْقُوا النِّعَمَ بِحُسْنِ مُجاوَرَتِها وَ الَْتمِسُوا الزِّيادَةَ فيها بِالشُّكْرِ عَلَيْها، وَ اعْلَمُوا أَنَّ النَّفْسَ أَقْبَلُ شَىْء لِما أَعْطَيْتَ وَ أَمْنَعُ شَىْء لِما مَنَعْتَ.»:
نعمت ها را با برداشت خوب از آنها به ديگران ارائه دهيد و با شكرگزارى افزون كنيد، و بدانيد كه نفس آدمى رو آورنده ترين چيز است به آنچه به او بدهى و بازدارنده ترين چيز است از آنچه كه از او بازدارى.
20- خشم به زيردستان
«أَلْغَضَبُ عَلى مَنْ تَمْلِكُ لُؤْمٌ.»:
خشم بر زيردستان از پستى است.
21- عاقّ والدين
«أَلْعُقوقُ ثَكْلُ مَنْ لَمْ يَثْكَلْ.»:
نافرمانى فرزند از پدر و مادر، داغِ داغ ناديدگان است.
22- تأثير صله رحم در ازياد عمر
«إِنَّ الرَّجُلَ لَيَكُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثُونَ سَنَةً فَيَكُونُ وُصُولاً لِقَرابَتِهِ وُصُولاً لِرَحِمِهِ، فَيَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَةً وَ ثَلاثينَ سَنَةً، وَ إِنَّهُ لَيَكُونَ قَدْ بَقِىَ مِنْ أَجَلِهِ ثَلاثٌ وَ ثَلاثُونَ سَنَةً فَيَكُونُ عاقًّا لِقَرابَتِهِ قاطِعًا لِرَحِمِهِ، فَيَجْعَلُهَا اللّهُ ثَلاثَ سِنينَ.»:
چه بسا شخصى كه مدّت عمرش مثلاً سى سال مقدّر شده باشد به خاطر صله رحم و پيوند با خويشاوندانش، خداوند عمرش را به 33 سال برساند. و چه بسا كسى كه مدّت عمرش 33 سال مقدّر شده باشد، به خاطر آزردن خويشاوندان و قطع رحمش، خداوند عمرش را به سه سال برساند.
23- نتيجه عاقّ والدين
«أَلْعُقُوقُ يُعَقِّبُ الْقِلَّةَ وَ يُؤَدّى إِلَى الذِّلَّةِ.»:
نارضايتى پدر و مادر، كمىِ روزى را به دنبال دارد و آدمى را به ذلّت مىكشاند.
24- بىطاقتى در مصيبت
«أَلْمُصيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ إِثْنانِ.»:
مصيبت براى صابر يكى است و براى كسى كه بىطاقتى مىكند دوتاست.
25- همراهان دنيا و آخرت
«أَلنّاسُ فِى الدُّنْيا بِالاَْمْوالِ وَ فِى الاْخِرَةِ بالاَْعْمالِ.»:
مردم در دنيا با اموالشان و در آخرت با اعمالشان هستند.
26- شوخى بيهوده
«أَلْهَزْلُ فَكاهَةُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ.»:
مسخرگى، تفريح سفيهان و كار جاهلان است.
27- زمان جان دادن
«أُذْكُرْ مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ أَهْلِكَ، وَ لا طَبيبٌ يَمْنَعُكَ وَ لاحَبيبٌ يَنْفَعُكَ.»:
وقت جان دادنت نزد خانواده ات را به ياد آر كه در آن هنگام طبيبى جلوگير مرگت و دوستى نفع رسانت نباشد.
28- نتيجه جدال
«أَلْمِراءُ يُفْسِدُ الْصِّداقَةَ القَديمَةَ وَ يُحَلِّلُ الْعُقْدَةَ الْوَثيقَةَ وَ أَقَلُّ ما فيهِ أَنْ تَكُونَ فيهِالْمُغالَبَةُ وَ الْمُغالَبَةُ أُسُّ أَسْبابِ الْقَطيعَةِ.»:
جدال، دوستى قديمى را تباه مىكند و پيوندِ اعتماد را مىگشايد و كمترين چيزى كه در آن است غلبه بر ديگرى است، كه آن هم سبب جدايى مىشود.
29- حكمت ناپذيرى دل فاسد
«أَلْحِكْمَةُ لا تَنْجَعُ فِى الطِّباعِ الْفاسِدَةِ.»:
حكمت، اثرى در دلهاى فاسد نمىگذارد.
30- درك لذّت در قِلَّت
«أَلسَّهَرُ أَلَذُّ لِلْمَنامِ وَ الْجُوعُ يَزيدُ فى طيبِ الطَّعامِ.»:
شب بيدارى، سبب لذّتبخشى خواب، و گرسنگى سبب خوش خوراكى در طعام ناب است.
31- اسير زبان
«راكِبُ الْحَرُونِ أَسيرُ نَفْسِهِ، وَ الْجاهِلُ أَسيرُ لِسانِهِ.»:
كسى كه بر اسب سركش، سوار است، اسير هواى نفس خويش، و نادان، اسير زبان خويش است.
32- تصميم قاطع
«أُذْكُرْ حَسَراتِ التَّفْريطِ بِأَخْذِ تَقْديمِ الْحَزْمِ.»:
افسوسِ كوتاهى در انجام كار را با گرفتن تصميم قاطع جبران كن.
33- خشم و كينه توزى
«أَلْعِتابُ مِفْتاحُ الثِّقالِ، وَ الْعِتابُ خَيْرٌ مِنَ الْحِقْدِ.»:
خشم و تندى، كليدِ گرانبارى است و خشم، بهتر از كينه توزى است.
34- ظهور مقدَّرات
«أَلْمَقاديرُ تَريكَ ما لا يَخْطُرُ بِبالِكَ.»:
مقدَّرات چيزهايى را بر تو نمايان مىسازد كه به فكرت خطور نكرده است.
35- خود خواهان مغضوب
«مَنْ رَضِىَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السّاخِطُونَ عَلَيْهِ.»:
هر كه از خود راضى باشد، خشمگيران بر او زياد خواهند بود.
36- تباهى فقر
«أَلْفَقْرُ شَرَهُ النَّفْسِ وَ شِدَّةُ الْقُنُوطِ.»:
فقر، مايه آزمندىِ نفس و سببِ نااميدى زياد است.
37- راه پرستش
«لَوْ سَلَكَ النّاسُ وادِيًا شُعَبًا لَسَلَكْتُ وادِىَ رَجُل عَبَدَاللّهَ وَحْدَهُ خالِصًا.»:
اگر مردم به راه هاى گوناگونى روند، من به راه كسى كه تنها خدا را خالصانه مىپرستد خواهم رفت.
38- آثار گوشتخوارى
«مَنْ تَرَكَ اللَّحْمَ أَرْبَعينَ صَباحًا ساءَ خُلْقُهُ وَ مَنْ أَكَلَ اللَّحْمَ أَرْبَعينَ صَباحًا ساءَ خُلْقُهُ.»:
كسى كه چهل روز گوشت نخورد بد خُلقى پيدا كند، و كسى كه چهل روز پى در پى نيز گوشت خورد اخلاقش بد شود.
39- يگانگى خدا
«لَمْ يَزَلِ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَىءَ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ الاَْشْياءَ بَديعًا وَ اخْتارَ لِنَفْسِهِ أَحْسَنَ الاَْسْماءِ.»:
خداوند از ازل تنها بود و چيزى با او نبود، سپس اشياء را به صورت نوظهور آفريد و براى خودش بهترين نام ها را برگزيد.
40- فروتنى
«أَلتَّواضُعُ أَنْ تُعْطِىَ النّاسَ ما تُحِبُّ أَنْ تُعْطاهُ.»:
فروتنى آن است كه با مردم چنان كنى كه دوست دارى با تو چنان باشند.


آدرس


برچسب‌ها: آرامش, زمین متحد, ولایت, عشق
نوشته شده توسط A

در تاريخ ولادت حضرت امام محمّد تقى، ملقّب به جواد، اختلاف است.
قول مشهور اين است كه آن حضرت در دهم رجب سال 195 قمرى در مدينه چشم به جهان گشوده است.
كنيه آن حضرت ابوجعفر و پدر گرامىاش حضرت على بن موسى الرّضا و مادر بزرگوارش سبيكه، معروف به خيزران است.
دوران زندگى جوادالأئمّه(عليه السلام)مصادف با دوران حكومت مأمون و معتصم عبّاسى بود و معتصم در بغداد تصميم به قتل آن حضرت گرفت و سرانجام به وسيله أُمّ الفضل ، همسر امام و دختر مأمون، آن پيشواى معصوم را در 25 سالگى، مسموم كرد و به شهادت رساند.
زندگانى امام محمّد تقى، جوادالأَئِمّة(عليه السلام)، ادامه راه خطّ و روش پدرش حضرت امام رضا(عليه السلام) بود.
مأمون كوشش مىكرد كه دل امام را به دست آورد و او را به دارالخلافه نزديك كند.
او توطئه خود را براى از ميان بردن جنبش و حركت تشيّع در چهارچوب خلافت عبّاسيان همچنان ادامه مىداد و هدفش اين بود كه بين امام و پايگاه مردمى او فاصله اندازد و آن حضرت را از مردم دور سازد، ولى مىخواست به طريقى اين نقشه را اجرا كند كه مردم تحريك نشوند.
مأمون، بر اساس همان نقشه قديمى، در جامه دوستدار امام ظاهر شد و «امّ الفضل» دختر خود را به ازدواج او درآورد تا از تأييد امام(عليه السلام)برخوردار باشد و اصرار كرد كه با كمال عزّت در كاخ مجلّل او زندگى كند.
امّا امام پافشارى مىورزيد كه به مدينه بازگردد تا نقشه مأمون را در كسب تأييد امام براى پايدارى خلافتى كه غصب كرده بود، نقش بر آب سازد و مشروعيّت حكومت او را در دل مردم خدشهدار نمايد.
امام جواد(عليه السلام) خطّ پدر بزرگوارش را ادامه داد و به آگاهى فكرى و عقيدتى دست يازيد، فقيهان را از بغداد و شهرهاى ديگر، پيرامون خود، در مدينه فراهم آورد تا با او مناظره كنند و از او بپرسند و از راهنمايىهاى او بهره برگيرند.
شيخ مفيد - رضوان اللّه عليه - گويد: «مأمون، امام جواد را دوست مىداشت، زيرا با وجود كمىِ سنّ، شخصى فاضل بود و به درجه والا از علم و دانش رسيده بود و در ادب و حكمت و كمال عقل، مقامى داشت كه هيچ يك از مشايخ زمان، با او برابرى نمىتوانست كرد.»صغر سنّ امام(عليه السلام) از پديده هاى اعجازآميز اوست كه در روحيه حاكمان آن زمان اثرى فوق العاده گذاشته بود.
وقتى پدر بزرگوارش درگذشت، از عمر امام جواد حدود هشت سال بيش نگذشته بود و در همان سنّ، عهده دار منصب امامت گرديد.
امام(عليه السلام) با پايگاههاى مردمى طرفدار و مؤمن به رهبرى و امامتش به طور مستقيم در مسائل دينى و قضاياى اجتماعى و اخلاقى در تماس بود.
وقتى مأمون، امام(عليه السلام) را به بغداد يا مركز خلافت آورد، امام(عليه السلام)اصرار ورزيد تا به مدينه بازگردد، مأمون با اين درخواست موافقت كرد و آن حضرت بيشتر عمر شريف خود را در مدينه گذراند.
معتصم از فعّاليّت و كوشش هاى او برآشفته بود، از اين رو، آن حضرت را به بغداد فراخواند و هنگامى كه امام(عليه السلام) وارد عراق گرديد، معتصم و جعفر، پسر مأمون، پيوسته، توطئه مىچيدند و براى قتل آن بزرگوار حيله مىانديشيدند، تا اين كه آن حضرت در سال 220 هجرى در آخر ماه ذيقعده، به شهادت رسيد.
از بيشتر روايات چنين برمىآيد كه وقتى امام رضا(عليه السلام) به درخواست مأمون به خراسان رفت، فرزندش ابوجعفر(امام جواد(عليه السلام)) را در مدينه به جاى گذاشت و مأمون پس از بازگشت به بغداد در سال 204 هجرى امام جواد را به حضور خود فراخواند تا دخترش امّ الفضل را به ازدواج او درآورد، در آن هنگام، امام آن چنان كه در روايت شيخ مفيد و ديگران آمده است، در آغاز ده سالگى بود.
نويسنده متتبّع و معروف، هاشم معروف الحسنى، در كتاب «زندگى دوازه امام» در اين باره چنين اظهار نظر مىكند:«البته من با وجود اينكه از روايات چيزى در دست ندارم كه حكايت از همراه بردن خانواده و فرزند از سوى امام رضا(عليه السلام) به خراسان، داشته باشد بعيد مىدانم كه ايشان را در حجاز جا گذاشته و به تنهايى عازم سفر گرديده باشد، بويژه كه خود نسبت به اين سفر بدبين بود و وداعش با قبر پيامبر در مدينه و با كعبه در مكّه، وداع كسى بود كه اميد زيارت مجدّد، نداشت.
فرزند ايشان حضرت جواد(عليه السلام)، با وجود خردسالى، بيم و نگرانى پدر را به هنگام طواف وداع كاملاً درك و احساس مىكرد.
همچنانكه من ازدواج ايشان را در اين سنِّ اندك با دختر مأمون، پس از گفتگويى كه ميان مأمون و بنى عبّاس از يك سو و امام جواد و قاضىالقضات از سوى ديگر به همين مناسبت جريان يافت بعيد مىدانم.
ترجيح مىدهم كه ايشان در خراسان نيز همراه پدر بودند و جز مرگ امام رضا(عليه السلام)، چيزى ايشان را جدا نكرد.
آن حضرت پس از وفات پدر با خانواده پدرى به مدينه بازگشتند و بعد از بازگشت مأمون به بغداد و محكم شدن جاى پاى او، ايشان را به بغداد فراخواند و به خود نزديك ساخت و اظهار ارادت و دوستى نمود و دخترش را به ازدواج وى درآورد تا از تهمت ترور پدر ايشان، رهايى يابد كه ناگزير در چنين هنگامى، در سنّى باشند كه بتوانند ازدواج كنند.»راويان روايت كرده اند كه امام جواد(عليه السلام) پس از ازدواج با دختر مأمون، به اتّفاق همسرش «امّ الفضل» با بدرقه مردم، راهى مدينه گرديد و هنگامى كه به دروازه كوفه رسيد با استقبال پرشور مردم روبه رو گرديد، و آن چنان كه در روايت شيخ مفيد آمده است به دارالمسيّب وارد شدند و در آنجا به مسجد رفتند.
در محوّطه اين مسجد، درخت سدرى بود كه هنوز به بار ننشسته بود، حضرت كوزه اى آب خواستند و پاى اين درخت به وضو پرداختند و سپس برخاسته، نماز مغرب را به جاى آوردند و پس از پايان نماز، اندك زمانى به دعا پرداختند و سپس نمازهاى مستحبّى خواندند و تعقيبات آن را به جاى آوردند و در اين هنگام وقتى به سوى درخت سدر بازگشتند، مردم ديدند كه اين درخت به بار نشسته، در شگفت ماندند و از ميوه اش خوردند، ميوه شيرين و بدون هسته اى بود، آن گاه امام را وداع گفته و در همان زمان، امام(عليه السلام)راهىِ مدينه شدند و تا هنگامى كه معتصم در آغاز سال 225 ايشان را به بغداد فراخواند، در آنجا اقامت داشتند; از اين پس در بغداد بودند تا اين كه در پايان ذىالقعده همان سال، وفات يافتند.
راويان، سالى را كه امام، همراه همسرش امّ الفضل از بغداد عازم مدينه شدند و نيز تاريخ سال ازدواجشان را معيّن نكرده اند.
هرچند كه روايت شيخ مفيد گوياى اين است كه آن حضرت بعد از پيروزىاش بر يحيى بن اكثم در آن مناظره معروف در سنّ نُه سالگى، موفّق به ازدواج با دختر مأمون شد، ولى عبارت مسعودى در كتاب «اثبات الوصيّة» القاگر آن است كه امام پس از آن كه به سنّ مناسب ازدواج رسيد، تن به اين كار داد.
در «اعيان الشّيعه» آمده است: آن گاه امام جواد(عليه السلام) از مأمون اجازه رفتن به حجّ خواست و به اتّفاق همسرش از بغداد، قصد مدينه كرد.
پس از عزيمتِ امام جواد(عليه السلام) به مدينه، مأمون در طرطوس وفات يافت و با برادرش معتصم بيعت شد، سپس معتصم، امام جواد(عليه السلام) را فراخواند و ايشان را به بغداد آورد.
بدين گونه مىتوان گفت در مورد مدّت اقامت ايشان در مدينه و بغداد و تاريخ ازدواج و وفات ايشان در روايات، مطلب اطمينان بخش و قابل اعتمادى كه به طور قطع بتوان برداشت شخصى از آن كرد، وجود ندارد.
آنچه مسلّم است اين كه ايشان بيشترين دوره زندگى خود را در زمان مأمون طى كرد و در اين فاصله در تنگنا قرار نداشت و كنترلى بر او صورت نمىگرفت.
امام، چه در بغداد و چه در مدينه، از اين فرصت براى انجام رسالت خود بهره بردارى كرد; شيعيان نيز در مورد امامت او اتّفاق نظر داشته و راويان، دهها روايت را در موضوع هاى مختلف از وى نقل كردهاند.
حضرت جوادالأَئِمّه(عليه السلام) فرموده: هر بنده اى آن گاه حقيقت ايمان خود را كامل مىكند كه دين خود را بر شهوت هاى خويش ترجيح دهد، و هلاك نمىشود مگر آن كه هواى نفس و شهوتش را بر دينش ترجيح دهد.
در اينجا چهل حديث برگزيده را از ميان كلمات نورانى آن حضرت، كه هر كدام درسى از اخلاق و ارائه راه فضيلت و تقواست، به شيفتگان مكتب پربارش تقديم مىدارم.
* * *

چهل حديث

قالَ الاِْمامُ الجَواد(عليه السلام) :

1- نياز مؤمن به سه چيز
«أَلْمُؤْمِنُ يَحْتاجُ إِلى تَوْفيق مِنَ اللّهِ، وَ واعِظ مِنْ نَفْسِهِ، وَ قَبُول مِمَّنْ يَنْصَحُهُ.»:
مؤمن نياز دارد به توفيقى از جانب خدا، و به پندگويى از سوى خودش، و به پذيرش از كسى كه او را نصيحت كند.
2- استوار كن، آشكار كن!
«إِظْهارُ الشَّىْءِ قَبْلَ أَنْ يُسْتَحْكَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ.»:
اظهار چيزى قبل از آن كه محكم و پايدار شود سبب تباهى آن است.
3- كيفيّت بيعت زنان با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
«كانَتْ مُبايَعَةُ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) النِّساءَ أَنْ يَغْمِسَ يَدَهُ فى إِناء فيهِ ماءٌ ثُمَّ يُخْرِجُها وَ تَغْمِسُ النِّساءُ بِأَيْديهِنَّ فى ذلِكَ الاِْناءِ بِالاِْقْرارِ وَ الاِْيمانِ بِاللّهِ وَ التَّصْديقِ بِرَسُولِهِ عَلى ما أَخَذَ عَلَيْهِنَّ.»:
بيعت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) با زنان اين چنين بود كه آن حضرت دستش را در ظرف آبى فرو مىبرد و بيرون مىآورد و زنان [نيز] با اقرار و ايمان به خدا و رسولش، دست در آن ظرف آب فرو مىكردند، به قصد تعهّد آنچه بر آنها لازم بود.
4- قطع نعمت، نتيجه ناسپاسى
«لا يَنْقَطِعُ الْمَزيدُ مِنَ اللّهِ حَتّى يَنْقَطِعَ الشُّكْرُ مِنَ الْعِبادِ.»:
افزونى نعمت از جانب خدا بريده نشود تا آن هنگام كه شكرگزارى از سوى بندگان بريده شود.
5- تأخير در توبه
«تَأخيرُ التَّوْبَةِ إِغْتِرارٌ وَ طُولُ التَّسْويفِ حَيْرَةٌ، وَ الاِْعْتِذارُ عَلَى اللّهِ هَلَكَةٌ وَ الاِْصْرارُ عَلَى الذَّنْبِ أَمْنٌ لِمَكْرِ اللّهِ «فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ».»:
(سوره اعراف، آيه 99) به تأخير انداختن توبه نوعى خودفريبى است، و وعده دروغ دادن نوعى سرگردانى است، و عذرتراشى در برابر خدا نابودى است، و پا فشارى بر گناه آسودگى از مكر خداست. «از مكر خدا آسوده نباشند جز مردمان زيانكار.»
6- نامه امام جواد به دوستش
«كَتَبَ إِلى بَعْضِ أَوْلِيائِهِ: أَمّا هذِهِ الدُّنْيا فَإِنّا فيها مُغْتَرَفُونَ وَ لكِنْ مَنْ كانَ هَواهُ هَوى صاحِبِهِ وَ دانَ بِدينِهِ فَهُوَ مَعَهُ حَيْثُ كانَ وَ الاْخِرَةُ هِىَ دارُ الْقَرارِ.»:
امام جواد(عليه السلام) به يكى از دوستانش نوشت: امّا در اين دنيا ما زير فرمان ديگرانيم، ولى هر كه خواسته او خواسته امامش و متديّن به دين او باشد، هر جا كه باشد با اوست و دنياى ديگر سراى جاودان است.
7- مسئوليت گوش دادن
«مَنْ أَصْغى إِلى ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ كانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ إِنْ كانَ النّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إِبْليسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْليسَ.»:
هر كه گوش به گوينده اى دهد به راستى كه او را پرستيده، پس اگر گوينده از جانب خدا باشد در واقع خدا را پرستيده و اگر گوينده از زبان ابليس سخن گويد، به راستى كه ابليس را پرستيده است.
8- پسنديدن، در حكمِ پذيرفتن
«مَنْ شَهِدَ أَمْرًا فَكَرِهَهُ كانَ كَمَنْ غابَ عَنْهُ، وَ مَنْ غابَ عَنْ أَمْر فَرَضِيَهُ كانَ كَمَنْ شَهِدَهُ.»:
كسى كه در كارى حاضر باشد و آن را ناخوش دارد، مانند كسى است كه غايب بوده، و هر كه در كارى حاضر نباشد، ولى بدان رضايت دهد، مانند كسى است كه خود در آن بوده است.
9- نوشته امام جواد(عليه السلام)
«إِنَّ أَنْفُسَنا وَ أَمْوالَنا مِنْ مَواهِبِ اللّهِ الْهَنيئَةِ وَ عَواريهِ الْمُسْتَوْدَعَةِ يُمَتِّعُ بِما مَتَّعَ مِنْها فى سُرُور وَ غِبْطَة وَ يَأْخُذُ ما أَخَذَ مِنْها فى أَجْر وَ حِسْبَة فَمَنْ غَلَبَ جَزَعُهُ عَلى صَبْرِهِ حَبِطَ أَجْرُهُ وَ نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ ذلِكَ.»:
حضرت جوادالأئمّه(عليه السلام) به خطّ خود نوشت:جان و دارايى ما از بخششهاى گواراى خداست و عاريه و سپرده اوست، هر آنچه را كه به ما ببخشد، مايه خوشى و شادى است و هر آنچه را بگيرد، اجر و ثوابش باقى است. پس هر كه جزعش بر صبرش غالب شود اجرش ضايع شده و از اين [صفت] به خدا پناه مىبريم.
10- دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا
«أَوْحَى اللّهُ إِلى بَعْضِ الاَْنْبِياءِ: أَمّا زُهْدُكَ فِى الدُّنْيا فَتُعَجِّلُكَ الرّاحَةَ، وَ أَمّا إِنْقِطائُكَ إِلَىَّ فَيُعَزِّزُكَ بى، وَ لكِنْ هَلْ عادَيْتَ لى عَدُوًّا وَ والَيْتَ لى وَلِيًّا.»:
خداوند به يكى از انبيا وحى كرد: امّا زهد تو در دنيا شتاب در آسودگى است و امّا رو كردن تو به من، مايه عزّت توست، ولى آيا با دشمن من دشمنى، و با دوست من دوستى كردى؟
11-موعظه اى جامع
«تَوَسَّدِ الصَّبْرَ وَ أَعْتَنِقِ الْفَقْرَ وَ ارْفَضِ الشَّهَواتِ وَ خالِفِ الْهَوى وَ اعْلَمْ أَنَّكَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَيْنِ اللّهِ فَانْظُرْ كَيْفَ تَكُونُ.»:
صبر را بالش كن، و فقر را در آغوش گير، و شهوات را ترك كن، و با هواى نفس مخالفت كن و بدان كه از ديده خدا پنهان نيستى، پس بنگر كه چگونه اى.
12- پاسخ به يك سؤال فقهى
«قالَ الْمَأْمُونُ لِيَحْيَى بْنِ أَكْثَمَ: إِطْرَحْ عَلى أَبى جَعْفَر مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضا(عليهما السلام) مَسأَلَةً تَقْطَعُهُ فيها. فَقالَ يا أَبا جَعْفَر ما تَقُولُ فى رَجُل نَكَحَ امْرَأَةً عَلى زِنًا أَيَحِلُّ أَنْ يَتَزَوَّجَها؟ فَقالَ(عليه السلام): يَدَعُها حَتّى يَسْتَبْرِئَها مِنْ نُطْفَتِهِ وَ نُطْفَةِ غَيْرِهِ، إِذْ لا يُؤْمَنُ مِنْها أَنْ تَكُونَ قَدْ أَحْدَثَتْ مَعَ غَيْرِهِ حَدَثًا كَما أَحْدَثَتْ مَعَهُ. ثُمَّ يَتَزَوَّجُ بِها إِنْ أَرادَ، فَإِنَّما مَثَلُها مَثَلُ نَخْلَة أَكَلَ رَجُلٌ مِنْها حَرامًا ثُمَّ اشْتَريها فَأَكَلَ مِنْها حَلالاً فَانْقَطَعَ يَحْيى.»:
مأمون به يحيى بن اكثم گفت:مسـأله اى براى ابى جعفر (امام محمّد تقى) عنوان كن كه در آن بمـاند و پـاسخى نتواند! آن گاه يحيى گفت: اى اباجعفر! چه گويى درباره مردى كه با زنى زنا كرده، آيا رواست كه او را به زنى گيرد؟امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود: او را وانهد تا از نطفه وى و نطفه ديگرى پاك گردد، زيرا بعيد نيست كه با ديگرى هم آميزش كرده باشد. پس از آن، اگر خواست او را به زنى گيرد، زيرا كه مَثَل او مانند مَثَل درخت خرمايى است كه مردى به حرام از آن خورده، سپس آن را خريده و به حلال از آن خورده است. يحيى درمانده شد!
13- عالمانِ غريب!
«أَلْعُلَماءُ غُرَباءُ لِكَثْرَةِ الْجُهّالِ.»:
عالمان، به سببِ زيادى جاهلان، غريباند!
14- در جواب يك معمّاى فقهى
«يا أَبا مُحَمَّد ما تَقُولُ فى رَجُل حَرُمَتْ عَلَيْهِ امْرَأَةٌ بِالْغَداةِ وَ حَلَّتْ لَهُ ارْتِفاعَ النَّهارِ وَ حَرُمَتْ عَلَيْهِ نِصْفَ النَّهارِ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الظُّهْرَ ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ الْعَصْرَ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ المَغْرِبَ، ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ نِصْفَ اللَّيلِ ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الْفَجْرَ، ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ ارتِفاعَ النَّهارِ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ نِصْفَ النَّهارِ؟ فَبَقِىَ يَحْيى وَ الفُقَهاءُ بُلْسًا خُرْسًا!فَقالَ الْمَأْمُونُ: يا أَبا جَعْفَر أَعَزَّكَ اللّهُ بَيِّنْ لَنا هذا؟ فَقالَ(عليه السلام): هذا رَجْلٌ نَظَرَ إِلى مَمْلُوكَة لا تَحِلُّ لَهُ، إِشْتَريها فَحَلَّتْ لَهُ. ثُمَّ أَعْتَقَها فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ، ثُمَّ تَزَوَّجَها فَحَلَّتْ لَهُ، فَظاهَرَ مِنْها فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ. فَكَفَّرَ الظِّهارَ فَحَلَّتْ لَهُ، ثُمَّ طَلَّقَها تَطْليقَةً فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ، ثُمَّ راجَعَها فَحَلَّتْ لَهُ، فَارْتَدَّ عَنِ الاِْسْلامِ فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ، فَتابَ وَ رَجَعَ إِلَى الاِْسْلامِ فَحَلَّتْ لَهُ بِالنِّكاحِ الاَْوَّلِ، كَما أَقَرَّ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) نِكاحَ زَيْنَبَ مَعَ أَبِى الْعاصِ بْنِ الرَّبيعِ حَيْثُ أَسْلَمَ عَلَى النِّكاحِ الاَْوَّلِ.
امام جواد(عليه السلام) به يحيى بن اكثم فرمود:اى ابا محمّد! چه گويى درباره مردى كه بامداد زنى بر وى حرام بود و روز كه برآمد بر او حلال شد، نيمه روزش حرام شد و هنگام ظهرش حلال گرديد و وقت عصر بر او حرام شد و مغربش حلال گرديد و نيمه شب بر او حرام شد و سپيده دم بر وى حلال شد و روز كه برآمد بر او حرام شد و نيمه روز بر او حلال گرديد. يحيى و ديگر فقها در برابر او حيران گرديده و از كلام باز ماندند!مأمون گفت: يا اباجعفر! خداى عزيزت بدارد. اين مسأله را براى ما بيان كن.
امام(عليه السلام) فرمود:اين مردى است كه به كنيزك ديگرى نگاه كرده و او را خريده و بر وى حلال شده، سپس آزادش كرده و بر او حرام شده سپس او را به زنى گرفته و بر او حلال شده و ظهارش كرده و بر او حرام شده و كفارّه ظهار داده و حلال شده و سپس يك بار طلاقش داده و حرام شده، سپس به او رجوع كرده و حلال شده، پس آن مرد از اسلام برگشته و زن بر او حرام شده و باز توبه كرده و به اسلام برگشته و به همان نكاح سابق بر او حلال شده، چنان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) زينب را به ابىالعاص بن ربيع كه مسلمان شد، به همان نكاح اوّل تسليم نمود.
15- پاسخ مبسوط امام جواد به يك سؤال فقهىِ حجّ
«قالَ الْمأْمُونُ: يا يَحْيى سَلْ أَبا جَعْفَر عَنْ مَسْأَلَة فِى الْفِقْهِ لِتَنْظُرَ كَيْفَ فِقْهُهُ؟ فَقالَ يَحْيى: يا أَبا جَعْفَر أَصْلَحَكَ اللّهُ ما تَقُولُ فى مُحْرِم قَتَلَ صَيْدًا؟ فَقالَ أَبُو جَعْفَر(عليه السلام):قَتَلَهُ فى حِلٍّ أَوْ حَرَم، عالِمًا أَوْ جاهِلاً، عَمْدًا أَوْ خَطَأً، عَبْدًا أَوْ حُرًّا صَغيرًا أَوْ كَبيرًا، مُبْدِئًا أَوْ مُعيدًا، مِنْ ذَواتِ الطَّيْرِ أَوْ غَيْرِهِ؟مِنْ صِغارِ الطَّيْرِ أَوْ كِبارِهِ. مُصِرًّا أَوْ نادِمًا بِاللَّيْلِ أَوْ فى أَوْكارِها أَوْ بِالنَّهارِ وَ عَيانًا، مُحْرِمًا لِلْحَجِّ أَوْ لِلْعُمْرَةِ؟قالَ : فَانْقَطَعَ يَحْيى إِنْقِطاعًا لَمْ يَخْفَ عَلى أَحَد مِنْ أَهْلِ الَْمجْلِسِ إِنْقِطاعُهُ وَ تَحَيَّرَ النّاسُ عَجَبًا مِنْ جَوابِ أَبِى جَعْفَر(عليه السلام).
...فَقالَ الْمأْمُونُ: يا أَبا جَعْفَر إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُعَرِّفَنا ما يَجِبُ عَلى كُلِّ صِنْف مِنْ هذِهِ الاَْصْنافِ فى قَتْلِ الصَّيْدِ؟فَقالَ(عليه السلام): إِنَّ الُمحْرِمَ إِذا قَتَلَ صَيْدًا فِى الْحِلِّ وَ كانَ الصَّيْدُ مِنْ ذَواتِ الطَّيْرِ مِنْ كِبارِها فَعَلَيْهِ الْجَزاءُ مُضاعَفًا. وَ إِنْ قَتَلَ فَرْخًا فِى الْحِلِّ فَعَلَيْهِ حَمَلٌ قَدْ فُطِمَ فَلَيْسَتْ عَلَيْهِ الْقيمَةُ لاَِنـَّهُ لَيْسَ فِى الْحَرَمِ. وَ إِذا قَتَلَهُ فِى الْحَرَمِ فَعَلَيْهِ الْحَمَلُ وَ قيمَةُ الْفَرْخِ. وَ إِنْ كانَ مِنَ الْوَحْشِ فَعَلَيْهِ فى حِمارِ الْوَحْشِ بَقَرَةٌ وَ إِنْ كانَ نَعامَةً فَعَلَيْهِ بَدَنَةٌ. فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَإِطْعامُ سِتّينَ مِسْكينًا. فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَلْيَصُمْ ثَمانِيَةَ عَشَرَ يَوْمًا. وَ إِنْ كانَ بَقَرَةً فَعَلَيْهِ بَقَرَةٌ، فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَلْيُطْعِمْ ثَلاثينَ مِسْكينًا، فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَلْيَصُمْ تِسْعَةَ أَيّام. وَ إِنْ كانَ ضَبْيًا فَعَلَيْهِ شاةٌ، فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ فَلْيُطْعِمْ عَشَرَةَ مَساكينَ، فَإِنْ لَمْ يَجِدْ فَلْيَصُمْ ثَلاثَةَ أَيّام.
وَ إِنْ أَصابَهُ فى الْحَرَمِ فَعَلَيْهِ اْلْجَزاءُ مُضاعَفًا «هَدْيًا بالِغَ الْكَعْبَةِ» حَقًّا واجِبًا أَنْ يَنْحَرَهُ إِنْ كانَ فى حَجٍّ بِمِنًى حَيْثُ يَنْحَرُ النّاسُ. وَ إِنْ كانَ فى عُمْرَة يَنْحَرُهُ بِمَكَّةَ فى فِناءِ الْكَعْبَةِ وَ يَتَصَدَّقُ بِمِثْلِ ثَمَنِهِ حَتّى يَكُونَ مُضاعَفًا، وَ كَذلِكَ إِذا أَصابَ أَرْنَبًا أَوْ ثعْلَبًا فَعَلَيْهِ شاةٌ وَ يَتَصَدَّقُ بِمِثْلِ ثَمَنِ شاة. وَ إِنْ قَتَلَ حَمامًا مِنْ حَمامِ الْحَرَمِ فَعَلَيْهِ دِرْهَمٌ يَتَصَدَّقُ بِهِ. وَ دِرْهَمٌ يَشْتَرى بِهِ عَلَفًا لِحَمامِ الْحَرَمِ. وَ فِى الْفَرْخِ نِصْفُ دِرْهَم. وَ فِى الْبَيْضَةِ رُبْعُ دِرْهَم وَ كُلُّ ما أَتى بِهِ الُمحْرِمُ بِجَهالَة أَوْ خَطَإ فَلا شَىْءَ عَلَيْهِ إِلاَّ الصَّيْدَ. فَإِنَّ عَلَيْهِ فيهِ الْفِداءَ بِجَهالَة كانَ أَمْ بِعِلْم، بِخَطَإ كانَ أَمْ بِعَمْد. وَ كُلُّ ما أَتى بِهِ الْعَبْدُ فَكَفّارَتُهُ عَلى صاحِبِهِ مِثْلُ ما يَلْزَمُ صاحِبَهُ. وَ كُلُّ ما أَتى بِهِ الصَّغيرُ الَّذى لَيْسَ بِبالِـغ فَلا شَىْءَ عَلَيْهِ. فَإِنْ عادَ فَهُوَ مِمَّنْ يَنْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ. وَ إِنْ دَلَّ عَلَى الصَّيْدِ وَ هُوَ مُحْرِمٌ وَ قُتِلَ الصَّيْدُ فَعَلَيْهِ فيهِ الْفِداءُ. وَ المُصِّرُّ عَلَيْهِ يَلْزَمُهُ بَعْدَ الْفِداءِ الْعُقُوبَةُ فِى الاْخِرَةِ. وَ النّادِمُ لا شَىْءَ عَلَيْهِ بَعْدَ الْفِداءِ فِى الاْخِرَةِ. وَ إِنْ أَصابَهُ لَيْلاً أَوْكارَها خَطَأً فَلا شَىْءَ عَلَيْهِ إِلاّ أَنْ يَتَصَيَّدَ بِلَيْل أَوْ نَهار فَعَلَيْهِ فيهِ الْفِداءُ، وَ الُْمحْرِمُ لِلْحَجِّ يَنْحَرُ الْفِداءَ بِمَكَّةَ.
مأمون به يحيى بن اكثم گفت: از ابوجعفر (امام محمد تقى) مسأله اى فقهى بپرس تا بنگرى در فقه چگونه است.
يحيى گفت: اى ابا جعفر! خدا كارت را رو به راه كند، چه مىگويى درباره مُحرمى كه شكارى را كشته است؟امام جواد(عليه السلام) گفت: آن صيد را در حِلّ كشته يا در حَرَم؟ عالم بوده يا جاهل؟ به عمد بوده يا به خطا؟ آن مُحْرم بنده بوده يا آزاد؟ صغير بوده يا كبير؟ نخستين صيد او بوده يا صيد دوباره او؟ آن صيد پرنده بوده يا غير آن؟ پرنده كوچك بوده يا بزرگ؟ مُحرم باز قصدِ صيدِ پرنده دارد و مُصِّر است يا تائب؟ اين صيد در شب بوده و از آشيانه بوده يا در روز و آشكارا؟ مُحرم براى حجّ بوده يا عُمره؟راوى گويد: يحيى بن اكثم طورى واماند كه واماندگىاش بر احدى از اهل مجلس پوشيده نماند و همه مردم از جواب امام جواد(عليه السلام)در شگفت ماندند.
بعد از آن كه مردم پراكنده شدند، مأمون گفت: اى اباجعفر! اگر صلاح بدانى، آنچه را كه بر هر صنف از اين اصناف در قتل صيد، واجب است به ما بشناسان! امام جواد(عليه السلام) در پاسخ فرمود:چون مُحرم، صيدى از پرنده هاى بزرگ را در حِلّ بكشد، يك گوسفند كفّاره بر او باشد. و اگر در حرم باشد كفّاره دوچندان است. و اگر جوجه اى را در حلّ بكشد برّه از شير گرفته اى بر اوست و بها بر او نيست چون در حرم نبوده است. و اگر در حرم باشد برّه و بهاى جوجه هر دو به عهده اوست. و اگر آن صيد حيوان وحشى باشد، در گورخر وحشى گاوى بايد. و اگر شتر مرغ است يك شتر بايد. و اگر نتواند شصت مسكين را اطعام كند. و اگر آن را هم نتواند هجده روز روزه بدارد. و اگر شكار، گاو باشد بر او گاوى است. و اگر نتواند سى مسكين را طعام بدهد. و اگر آن را هم نتواند نُه روز روزه بگيرد. و اگر آهو باشد يك گوسفند بر اوست، و اگر نتواند ده مسكين را طعام دهد. و اگر نتواند سه روز را روزه بدارد. و اگر در حرم شكارش كرده كفّاره دوچندان است و بايد آن را به كعبه رساند و قربانى كند و حقِّ واجب است كه اگر در احرام حجّ باشد، كفّاره را در منى بكشد آنجا كه قربانگاه مردم است. و اگر در عمره باشد در مكّه و در پناه كعبه بكشد. و به اندازه بهايش هم صدقه بدهد تا دو چندان باشد. و همچنين اگر خرگوشى يا روباهى صيد كند يك گوسفند بر اوست و به اندازه بهايش هم بايد صدقه بدهد. و اگر يكى از كبوتران حرم را بكشد يك درهم صدقه دهد و درهم ديگرى هم دانه بخرد براى كبوتران حرم. و اگر جوجه باشد نيم درهم. و اگر تخم باشد يك چهارم درهم. و هر خلافى كه مُحرم از راه نادانى و يا خطا مرتكب شود كفّاره ندارد، جز همان صيد كه كفّاره دارد، جاهل باشد يا عالم، خطا باشد يا عمد. و هر خلافى بنده كند تمام كفّارهاش بر مولاى اوست. و هر خلافى كودك نابالغ كند چيزى بر او نيست. و اگر بار دوّمِ صيد او باشد خدا از او انتقام كشد [و كفّاره ندارد]. اگر مُحرم شكار را به ديگرى نشان بدهد و او آن را بكشد كفّاره بر اوست. و آن كه اصرار دارد و توبه نكرده پس از كفّاره، عذاب آخرت هم دارد. و اگر پشيمان است پس از كفّاره، عذاب آخرت ندارد. اگر شبانه از آشيانه به خطا شكار كرده چيزى بر او نيست، مگر قصد شكار داشته باشد. و اگر عمداً شكار كند، در شب باشد يا روز، كفّاره بر اوست. و آن كه مُحرم به حجّ است بايد كفّاره را در مكّه قربانى كند. 16- سرچشمه دانش على(عليه السلام)
«عَلَّمَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) عَلِيًّا(عليه السلام) أَلْفَ كَلِمَة، كُلُّ كَلِمَة يَفْتَحُ أَلْفَ كَلِمَة.»:
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، هزار كلمه [از علوم را] به على(عليه السلام)آموخت كه از هر كلمه اى هزار كلمه منشعب مىشد.
17- سفارش پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به فاطمه(عليها السلام)
«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) قالَ لِفاطِمَةَ(عليها السلام): إِذا أَنـَامِتُّ فَلا تُخْمِشى عَلَىَّ وَجْهًا، وَ لاتُرْخى عَلَىَّ شَعْرًا، وَ لا تُنادى بِالْوَيْلِ وَ لا تُقيمى عَلَىَّ نائِحَةً، ثُمَّ قالَ: هذَا الْمَعْرُوفُ الَّذى قالَ اللّهُ عَزّوَجَلَّ فى كِتابِهِ «وَ لا يَعْصينَكَ فى مَعْرُوف» (سوره ممتحنه، آيه 12)
رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به فاطمه(عليها السلام) گفت:وقتى كه من از دنيا رفتم به خاطر من صورت را نخراش، و مو را پريشان منماى، و واويلا نكن و بر من نوحه نخوان، سپس فرمود: اين همان معروفى است كه خداوند عزّوجلّ در كتابش فرموده: «و تو را در معروفى نافرمانى نكنند.»
18- مهدى منتظَر
«إِنَّ الْقائِمَ مِنّا هُوَ الْمَهْدِىُّ الَّذى يَجِبُ أَنْ يُنْتَظَرَ فى غَيْبَتِهِ وَ يُطاعَ فى ظُهُورِهِ، وَ هُوَ الثّالِثُ مِنْ وُلْدى.»:
همانا قائم از ماست او همان مهدىاى است كه واجب است در زمان غيبتش منتظرش باشند و در وقت ظهورش اطاعتش كنند و او سومين نفر از اولاد من است.
19- ديدار با دوستان
«مُلاقاتُ الاِْخْوانِ نَشْرَةٌ وَ تَلْقيحٌ لِلْعَقْلِ وَ إِنْ كانَ نَزْرًا قَليلاً.»:
ملاقات و زيارت برادران سبب گسترش و بارورى عقل است، اگرچه كم و اندك باشد.
20- هواى نفس
«مَنْ أَطاعَ هَواهُ أَعْطى عَدُوَّهُ مُناهُ.»:
كسى كه فرمان هواى نفس خويش را بَرَد، آرزوى دشمنش را برآوَرَد
.
21- مركب شهوت
«راكِبُ الشَّهَواتِ لا تُسْتَقالُ لَهُ عَثْرَةٌ.»:
كسى كه بر مركب شهوات سوار است، از لغزش درامان نخواهد ماند.
22- متمسّكين به خدا
«كَيْفَ يُضيعُ مَنْ أَللّهُ كافِلُهُ، وَ كَيْفَ يَنْجُوا مَنْ أَللّهُ طالِبُهُ وَ مَنِ انْقَطَعَ إِلى غَيْرِ اللّهِ وَكَلَهُ اللّهُ إِلَيْهِ.»:
چگونه ضايع مىشود كسى كه خدا، عهده دار و سرپرست اوست؟ و چگونه فرار مىكند كسى كه خدا جوينده اوست؟ كسى كه از خدا قطع رابطه كند و به ديگرى توكّل نمايد، خداوند او را به همان شخص واگذار نمايد.
23- شناخت آغاز و انجام
«مَنْ لَمْ يَعْرِفِ الْمَوارِدَ أَعْيَتْهُ الْمَصادِرُ.»:
كسى كه محلّ ورود را نشناسد، از يافتن محلّ خروج درمانده گردد.
24- نتيجه تلاش استوار
«إِتَّئِدْ تُصِبْ أَوْ تَكِدّ.»:
سخت بكوش تا به مقصود دست يابى، و گرنه در رنج فرومانى.
25- سپاسِ نعمت
«نِعْمَةٌ لا تُشْكَرُ كَسَيِّئَة لا تُغْفَرُ.»:
نعمتى كه براى آن شكرگزارى نشود، مانند گناهى است كه آمرزيده نگردد.
26- سازش با مردم
«مَنْ هَجَرَ الْمُدارةَ قارَبَهُ الْمَكْرُوهَ.»:
كسى كه سازش و مدارا با مردم را رها كند، ناراحتى به او روى مىآورد.
27- نتيجه كارِ بدونِ آگاهى
«مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْم ما يُفْسِدُ أَكْثَرُ مِمّا يُصْلِحُ.»:
كسى كه كارى را بدون علم و دانش انجام دهد، اِفسادش بيش از اِصلاحش خواهد بود.
28- قضاى حتمى
«إِذا نَزَلَ الْقَضاءُ ضاقَ الْفَضاءُ.»:
چون قضاى الهى فرود آيد، عرصه بر آدمى تنگ آيد.
29- افشاگرى زمان
«أَلاَْيّامُ تَهْتِكُ لَكَ الاَْمْرَ عَنِ الاَْسْرارِ الْكامِنَةِ.»:
روزگار و گذشت زمان، پرده از روى كارهاى نهفته برمىدارد.
30- دقّت و خودپايى
«أَلتَّحَفُّظُ عَلى قَدْرِ الْخَوْفِ.»:
خود را پاييدن به اندازه ترس است.
31- چنين مباش!
«لا تَكُنْ وَلِيًّا لِلّهِ فِى الْعَلانِيَةِ، عَدُوًّا لَهُ فِى السِّـرِّ.»:
در ظاهر دوست خدا و در باطن دشمن او مباش.
32- چهار عاملِ محرّك
«أَرْبَعُ خِصال تَعَيَّنَ الْمَرْءَ عَلَى الْعَمَلِ: أَلصِّحَّةُ وَ الْغِنى وَ الْعِلْمُ وَ التَّوْفيقُ.»:
چهار چيز است كه شخص را به كار وا مىدارد: سلامت، بىنيازى، دانش و توفيق.
33- رضايتى كه در حكم عمل است
«أَلْعالِمُ بِالظُّلْمِ وَ الْمُعينُ عَلَيْهِ وَ الرّاضى بِهِ، شُرَكاءُ.»:
كسى كه آگاه به ظلم است و كسى كه كمك كننده بر ظلم است و كسى كه راضى به ظلم است، هر سه شريكاند.
34- گناهان مرگ خيز
«مَوْتُ الاِْنْسانِ بِالذُّنُوبِ أَكْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاَْجَلِ وَ حَياتُهُ بِالْبِّرِ أَكْثَرُ مِنْ حَياتِهِ بِالْعُمْرِ.»:
مرگ آدمى به سبب گناهان، بيشتر است از مرگش به واسطه اَجَل، و زندگى و ادامه حياتش به سبب نيكوكارى، بيشتر است از حياتش به واسطه عمر طبيعى.
35- عوامل جلب محبّت
«ثَلاثُ خِصال تُجْلَبُ بِهَا المَوَدَّةُ: أَلاِْنْصافُ وَ الْمُعاشَرَةُ وَالْمُواساةُ فِى الشِّدَّةِ وَ الاِْنْطِواءُ عَلى قَلْب سَليم.»:
سه چيز است كه به وسيله آن دوستى حاصل گردد:انصاف، و معاشرت و هميارى در وقت سختى، و سپرى نمودن عمر با قلب پاك.
36- اعتماد به خدا، نردبان ترقّى
«أَلثِّقَةُ بِاللّهِ ثَمَنٌ لِكُلِّ غال وَ سُلَّمٌ إِلى كُلِّ عال.»:
اعتماد به خداوند بهاى هر چيز گرانبها و نردبان هر امر بلند مرتبه اى است.
37- سرعت تقرّب، با دلهاى پاك
«أَلْقَصْدُ إِلَى اللّهِ تَعالى بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعابِ الْجَوارِحِ بِالاَْعْمالِ.»:
با دلها به سوى خداوند متعال آهنگ نمودن، رساتر از به زحمت انداختن اعضا با اعمال است.
38- پرهيز از آدمِ شَرور
«إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الشَّريرِ فَإِنَّهُ كَالسَّيْفِ الْمَسْلُولِ يَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَيَقْبَحُ أَثَرُهُ.»:
از همـراهى و رفاقت بـا آدم شَرور و بـدجنس بپـرهيز، زيرا كه او ماننـد شمشير بـرهنه است كـه ظاهـرش نيكـو و اثرش زشت است.
39- مانعِ خير، دشمن آدمى است
«قَدْ عاداكَ مَنْ سَتَرَ عَنْكَ الرُّشْدَ إِتِّباعًا لِما تَهْواهُ.»:
كسى كه به خاطر هواى نفسش هدايت و ترقّى را از تو پوشيده داشته، حقّا كه با تو دشمنى ورزيده است.
40- اسباب رضوان خدا و رضايت آدمى
«ثَلاثٌ يَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ تَعالى:كَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ، وَلينُ الْجانِبِ، وَ كَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ لَمْ يَنْدَمْ: تَرْكُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ التَّوَكُلِّ عَلَى اللّهِ عِنْدَ الْعَزْمِ.»:
سه چيز است كه رضوان خداوند متعال را به بنده مىرساند:1 ـ زيادى استغفار،2 ـ نرم خو بودن،3 ـ و زيادى صدقه. و سه چيز است كه هر كس آن را مراعات كند، پشيمان نشود:1 ـ ترك نمودن عجله،2 ـ مشورت كردن،3 ـ و به هنگام تصميم، توكّل بر خدا نمودن.

آدرس


برچسب‌ها: آرامش, زمین متحد, ولایت, عشق
نوشته شده توسط A

حضرت على بن موسى، ملقّب به رضا، در سال 148 هجرى قمرى در روز 11 ذيقعده در مدينه به دنيا آمد. پدر آن حضرت، امام موسى بن جعفر و مادرش بانويى بزرگوار به نام نجمه بود. كه او را سمانه و تُكْتَمْ و طاهره نيز مىگفتند. بعد از شهادت امام كاظم(عليه السلام)، آن حضرت در 35 سالگى عهدار دار مسئوليت امامت و حفظ مبانى اسلامى و رهبرى شيعيان گرديد.
مدّت امامت امام هشتم در حدود بيست سال بود كه مىتوان آن را به سه بخش جداگانه تقسيم كرد: 1ـ ده سال اوّل امامت آن حضرت كه همزمان با دوره زمامدارى هارون بود. 2ـ پنج سال بعد از آن كه مقارن با خلافت امين، فرزند هارون بود. 3ـ پنج سال آخر امامت آن بزرگوار كه مصادف با خلافت مأمون و تسلّط او بر قلمرو اسلامى آن روز بود.
امام رضا(عليه السلام) در هر يك از اين سه دوره، به مقتضاى مسئوليت خطير امامت، با اوضاع و احوال پيچيده خلافت آن روز كه به نام اسلام بر مردم حكومت مىشد و با وجود نابسامانى هاى زيادى كه از جهات مختلف در زندگى اجتماعى مردم وجود داشت، وظايف متناسب خود را در راه خدمت به اسلام انجام مىداد.
امام هشتم تا آنجا كه قدرت و امكان داشت از فرصتى كه در سه سال آخر عمرش پيش آمد، در بيدارى مردم و توجّه دادن آنان به اصول مسائل و پرده برداشتن از چگونگى اغفال آنان به صورت ها و عناوين گوناگون، حدّاكثر استفاده را نمود.
شهادت آن حضرت در سال 203 هجرى در سناباد نوقان، كه امروز يكى از محله هاى مشهد است، در 55 سالگى، به وسيله سمّى كه مأمون به او خوراند، اتّفاق افتاد.
اكنون مزار و مرقد شريفش بزرگترين زيارتگاه در ايران اسلامى، در شهر مقدّس مشهد، مورد توجّه شيفتگان حضرتش مىباشد.

سفر امام رضا(عليه السلام) به ايران

مأمون كه در زمان پدرش از طرف وى والى خراسان بود، بعد از درافتادن با برادرش امين و كشتن او، مركز خلافت را از بغداد به مرو منتقل كرد.
بعد از استقرار حكومت مطلقه، دو چيز او را واداشت كه از امام على بن موسى الرّضا(عليه السلام) دعوتى مصرّانه به عمل آورد تا حضرت را به زور و اكراه هم كه شده به مقرّ حاكميّت خود بكشاند:1ـ خالى بودن دستگاه حكومتى از وجود يك ركن مهمّ علمى و معنوى،2ـ جلوگيرى از نفوذ چشمگير مردم آگاه، به ويژه طرفداران آل على(عليه السلام).
مأمون گمان مىكرد با آمدن على بن موسى الرّضا(عليه السلام) به ايران، ضمن پر شدن خلأ علمى و معنوى، با عَلَم كردن وليعهدىِ آن حضرت، در ظاهر به خواسته هاى طرفداران آل على و پيروان امام هشتم جامه عمل پوشانده مىشود و آرامشى در قلمرو حكومت ايجاد و راه بهره بردارى هاى سياسى هم هموار مىگردد، يا دستكم با اين اقدام، سرپوشى روى كارهايى كه شده و يا در شرف انجام است، گذاشته مىشود.

مردم ايران و آل على(عليه السلام)

اشاره به اين نكته نيز لازم است كه در خطّه ايران، مردم به آل على(عليه السلام) و امامان شيعه، علاقه و محبّتى خاصّ داشتند و زمينه مساعدى از نظر معنوى در دلهاى مردم ايران درباره علويان وجود داشت.
ايرانيان آگاه و خيرخواه از حكومت هاى گذشته خود خاطرات خوبى نداشتند، زيرا با آنان از طرف زمامداران طورى رفتار مىشد كه گويى مردم عادى براى خدمت متصدّيان امور آفريده شده اند و بايستى بدون چون و چرا فرمانبردار آنان باشند! اين بود كه مردم با آشنايى به اسلام و درك سادگى و طبيعى بودن مقرّرات آن، شيفته اسلام شدند و خواستار برقرارى حكومت اسلامى گرديدند.
امّا با ملاحظه اين كه زمامداران و متصدّيان امور كه پس از پيغمبر اسلام قدرتهاى عامّه را در دست داشتند، بر خلاف آنچه اسلام مىخواست عمل كردند، مردم ايران هدفهاى اسلام را عملاً در آن حكومتها نيافتند، لذا به سوى «على»(عليه السلام) كه حقّ خلافت او مورد تعدّى قرار گرفته بود متوجّه شدند.
روش على(عليه السلام) و ساير امامان شيعه، از امام حسن و امام حسين تا حضرت موسى بن جعفر(عليهم السلام) كه سالهاى سال از اواخر عمرش را در زندان خليفه و عمّال ستمكارش گذرانده بود، زمينه بسيار مساعدى را فراهم ساخته بود كه در جامعه اسلامى و يا دستكم يك ناحيه آن، حكومتى نمونه از آنچه اسلام مىخواست تشكيل شود و تحت نظارت امام و پيشوايى از خاندان على(عليه السلام)قرار گيرد.
در آن زمان چشم هاى اميد شيعيان به سوى امام على بن موسى الرّضا(عليه السلام) خيره شده بود، امامى كه آوازه دانش و پاكى او به همه اقطار اسلامى رسيده بود، امّا امكان بهره بردارى از افكار بلند و اهداف الهى او فراهم نبود.
پدر بزرگوارش سالهاى طولانى را در زندان هارون گذرانده بود و خودش نيز مدّتها تحت نظر دستگاه هاى حاكم بود.
آرى خلفاى گذشته راضى نبودند كه اين چهره هاى پاك در جامعه اسلامى شناخته شوند، زيرا بيم آن داشتند كه اگر مردم با آنان و كمالاتشان آشنا شوند، بىمايگى خود آنان و چاپلوسانى كه در دستگاه شان حاكم بر مقدَّرات مردم شده بودند و هيچ گونه صلاحيتى نداشتند ظاهر گردد.
آن گروهِ عارى از اسلامى كه از اسلام فقط رياست و بهره بردارى از آن را براى خود مىخواستند و تنها به منافع خود مىانديشيدند، طبيعى بود كه صالحان و لايقان را منزوى سازند و خود بر اريكه قدرت بنشينند و مركب هوس را بتازند و نيكان را به حساب نياورند.
مأمون مىخواست، ضمن استفاده از موقعيّت علمى و اجتماعى حضرت رضا(عليه السلام)، كارهاى او را تحت نظارت كامل خود قرار دهد.
از طرف ديگر، با اين كار، مىتوانست محبوبيّت قابل ملاحظه اى در ميان مردم بسيارى كه امام رضا را دوست مىداشتند به دست آورد.
و شايد مقاصد ديگرى نيز در بين بوده است، چنان كه معمولاً متصدّيان امور سياسى براى هموار كردن راهها به منظور رسيدن به مقاصد سياسى و اجتماعى خود، هميشه اغراضى در سر و يا در سرّ و ضمير دارند كه از آن جمله مىتوان از لطمه زدن به نفوذ و موقعيت كسانى كه موقعيّتهاى حسّاسى دارند و خودخواهى هاى سلطه گران اجازه تحمّل آنها را نمىدهد، نام برد.
در اين مورد هم اگر متانت و طرز زندگى ساده امام(عليه السلام) نبود، سوء استفاده گران و هوچيان، بىميل نبودند او را به دنيا دوستى و حبّ جاه و مقام و نظاير آن متّهم سازند.
با توجّه به همه اين نكات، قرار شد كه حضرت رضا(عليه السلام) را براى حضور در مركز خلافت اسلامى، كه از حدود كشورهاى عربى به ايران منتقل شده بود، حاضر سازند.
در اين امر، نقش و نقشه فضل بن سهل، وزير اعظم و مورد اعتمادِ مأمون را، كه اصالتاً نژاد ايرانى داشت، نمىتوان ناديده انگاشت.

عكس العمل امام رضا(عليه السلام) در برابر دعوت مأمون

امام رضا(عليه السلام) براى اين كه به مأمون و كارگزاران او بفهماند كه از مقاصد نهانى و نقشه هاى طرح شده آگاهى دارد، ابتدا آن دعوت را نپذيرفت، ولى اصرار و تأكيدهاى فراوانى انجام گرفت تا سرانجام، منجرّ به حركت امام از مدينه به طرف مَروْ، مركز خلافت اسلامى آن روز گرديد.
امام(عليه السلام) طىّ مسافرتى به مكّه، از طريق عراق، عازم خراسان شد. از مكّه تا بصره، قافله با تشريفاتى خاصّ به راه افتاد. هودج هاى مجلّلِ دستگاه خلافت و وسايل مفصّل و اعجابانگيز دربار حكومت، كه خود آنها جزء نقشه هاى طرح شده بود، همراهان امام را حمل مىكرد.
اين همراهان، شامل والى مدينه و گروهى از رجال و اشراف آن روز بودند. امّا امام رضا(عليه السلام) هيچ كس از افراد خانواده را همراه نياورد، حتّى يگانه فرزند عزيز خود محمّد، ملقّب به جواد را هم در مدينه گذاشت و خود به تنهايى، راهى سفر به ايران شد. امام(عليه السلام) در طول راه حجاز تا بصره، در هر شهرى به مناسبتى، با مردم مذاكراتى داشت. از بصره تا خرّمشهر از راه آب و از خرّمشهر به اهواز و سپس از راه اراك، رى و نيشابور، مسافرت ادامه يافت. سرانجام، روز 10 شوّال 201 هجرى قمرى اين قافله به مرو رسيد.
حضرت رضا(عليه السلام) در مركز خلافت اسلامى با دانشمندان مختلف آن زمان، به ويژه رهبران مذاهب و اديان غير اسلامى، مناظرات و مباحث علمى جالبى داشتهاند.
همه علماى مذاهب و صاحبان افكار و آراى مختلف، به بزرگوارى و احاطه علمى آن حضرت ـ كه در مواقع لزوم هم با همان زبان و اصطلاحات خاصّ و حتّى از منابعِ دينىِ خود آنان صحبت مىكرد ـ اقرار و اعتراف كردهاند.
مجموعه مناظرات حضرت رضا(عليه السلام) با دانشمندان زرتشتى و مادّيگرايان و اسقف هاى بزرگ كاتوليك و علماى بزرگ يهود، در كتاب پرارج و گرانبهاى الإحتجاج، تأليف ابىمنصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى، از علماى قرن ششم هجرى، نقل گرديده است.
آنچه در همه اين موارد چشمگير بود اين بود كه تمام كسانى كه با آن حضرت رو به رو مىشدند و مباحثاتى انجام مىدادند، در برابر كمالات معنوى امام(عليه السلام) تسليم مىشدند و جز قبول حقّ و اقرار و اعتراف به مقام شامخ علمى امام(عليه السلام) و صحّت مطالبى كه مىفرمود، چاره اى نداشتند. اين مسأله خود موجب شهرت فوق العاده آن حضرت در زمينه احاطه كامل علمى و شايستگى همه جانبه از نظر رهبرى مىشد.
از درس ها و مطالب آموزنده حضرت رضا(عليه السلام) مطالبى توسّط دانشمندان بزرگوار اسلامى جمع آورى گرديده، از جمله كتاب عيون اخبار الرّضا و نيز كتاب علل الشّرايع كه در آن از حكمت و مصالحى كه در مورد احكام و دستورهاى علمى اسلام، فوائد و آثار آنها از امام(عليه السلام) رسيده ياد شده است. اين دو كتاب به وسيله مرحوم شيخ صدوق تأليف گرديده است.
كتابهاى ديگرى نيز مانند طبّ الرّضا يادگار آن حضرت است كه هر يك در جاى خود، كمالات و بزرگوارى آن امام عزيز را معرّفى مىكند.

سفارشى از امام رضا(عليه السلام)

على بن شعيب، يكى از شاگردان با استعداد و لايق آن حضرت، مىگويد: روزى به ديدار امام رضا(عليه السلام) رفتم، از من پرسيد: يا على! چه كسى از نظر زندگى بهترين مردم است؟ جواب دادم: اى سرور و آقاى من! شما به اين مطلب از من داناتريد. بعد از آن فرمود: «يا على، مَنْ حَسَّنَ مَعاشَ غَيْرِهِ فى مَعاشِهِ.»; كسى كه امور زندگى ديگران را از طريق امورِ زندگى خويش نيكو مىگرداند. و سپس ادامه داد: مىدانى چه كسى از نظر زندگى از همه مردم بدتر است؟ جواب دادم: شما داناتريد. فرمود: كسى كه ديگران از زندگى او بهره اى ندارند. از ميان كلمات گهربار حضرت رضا(عليه السلام) چهل حديث را برگزيدم، باشد كه اين سخنان سازنده براى حقيقت جويان، سرآغاز گرايشى عميق به سوى تمام دستورها و رهنمودهاى آن حضرت باشد.
* * *

 

چهل حديث

قالَ الاِْمامُ الرِّضا(عليه السلام):

1 سه ويژگى برجسته مؤمن
لا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَكُونَ فيهِ ثَلاثُ خِصال:1ـ سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ. 2ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ. 3ـ وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ فَمُداراةُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِيِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ.
مؤمن، مؤمن واقعى نيست، مگر آن كه سه خصلت در او باشد:سنّتى از پروردگارش و سنّتى از پيامبرش و سنّتى از امامش. امّا سنّت پروردگارش، پوشاندن راز خود است،امّا سنّت پيغمبرش، مدارا و نرم رفتارى با مردم است،امّا سنّت امامش، صبر كردن در زمان تنگدستى و پريشان حالى است.
2- پاداش نيكى پنهانى و سزاى افشا كننده بدى
«أَلْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ يَعْدِلُ سَبْعينَ حَسَنَةً، وَ الْمُذيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخْذُولٌ، وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّيِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ.»:
پنهان كننده كار نيك [پاداشش] برابر هفتاد حسنه است، و آشكاركننده كار بد سرافكنده است، و پنهان كننده كار بد آمرزيده است.
3- نظافت
«مِنْ أَخْلاقِ الأَنْبِياءِ التَّنَظُّفُ.»:
از اخلاق پيامبران، نظافت و پاكيزگى است.
4- امين و اميننما
«لَمْ يَخُنْكَ الاَْمينُ وَ لكِنِ ائْتَمَنْتَ الْخائِنَ.»:
امين به تو خيانت نكرده [و نمىكند] و ليكن [تو] خائن را امين تصوّر نموده اى.
5- مقام برادر بزرگتر
«أَلاَْخُ الاَْكْبَرُ بِمَنْزِلَةِ الاَْبِ.»:
برادر بزرگتر به منزله پدر است.
6- دوست و دشمن هر كس
«صَديقُ كُلِّ امْرِء عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ.»:
دوست هر كس عقل او، و دشمنش جهل اوست.
7- نام بردن با احترام
«إِذا ذَكَرْتَ الرَّجُلَ وَهُوَ حاضِرٌ فَكَنِّهِ، وَ إِذا كَانَ غائِباً فَسَمِّه.»:
چون شخص حاضرى را نام برى [براى احترام] كنيه او را بگو و اگر غائب باشد نامش را بگو.
8- بدى قيل و قال
«إِنَّ اللّهَ يُبْغِضُ الْقيلَ وَ الْقالَ وَ إضاعَةَ الْمالِ وَ كَثْرَةَ السُّؤالِ.»:
به درستى كه خداوند، داد و فرياد و تلف كردن مال و پُرخواهشى را دشمن مىدارد.
9- ويژگيهاى دهگانه عاقل
«لا يَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَكُونَ فيهِ عَشْرُ خِصال: أَلْخَيْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. يَسْتَكْثِرُ قَليلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ، وَ يَسْتَقِلُّ كَثيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِهِ. لا يَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَيْهِ، وَ لا يَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ. أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْغِنى. وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ. وَ الْخُمُولُ أَشْهى إِلَيْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ. ثُمَّ قالَ(عليه السلام): أَلْعاشِرَةُ وَ مَا الْعاشِرَةُ؟ قيلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ(عليه السلام): لا يَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَيْرٌ مِنّى وَ أَتْقى.»:
عقل شخص مسلمان تمام نيست، مگر اين كه ده خصلت را دارا باشد:1ـ از او اميد خير باشد. 2ـ از بدى او در امان باشند. 3ـ خير اندك ديگرى را بسيار شمارد. 4ـ خير بسيار خود را اندك شمارد. 5ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود. 6ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود. 7ـ فقر در راه خدايش از توانگرى محبوبتر باشد. 8ـ خوارى در راه خدايش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد. 9ـ گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد. 10ـ سپس فرمود: دهمى چيست و چيست دهمى؟ به او گفته شد: چيست؟ فرمود: احدى را ننگرد جز اين كه بگويد او از من بهتر و پرهيزكارتر است.
10- نشانه سِفله
«سُئِلَ الرِّضا(عليه السلام) عَنِ السِّفْلَةِ فَقالَ(عليه السلام):مَنْ كانَ لَهُ شَىْءٌ يُلْهيهِ عَنِ اللّهِ.»:
از امام رضا(عليه السلام) سؤال شد: سفله كيست؟فرمود: آن كه چيزى دارد كه از [ياد] خدا بازش دارد.
11- ايمان، تقوا و يقين
«إِنَّ الاِْيمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاٌِسْلامِ بِدَرَجَه، وَ التَّقْوى أَفْضَلُ مِنَ الاِْيمانِ بِدَرَجَة وَ لَمْ يُعطَ بَنُو آدَمَ أَفْضَلَ مِنَ الْيَقينِ.»:
ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است، و تقوا يك درجه بالاتر از ايمان است و به فرزند آدم چيزى بالاتر از يقين داده نشده است.
12- ميهمانى ازدواج
«مِنَ السُّنَّةِ إِطْعامُ الطَّعامِ عِنْدَ التَّزْويجِ.»:
اطعام و ميهمانى كردن براى ازدواج از سنّت است.
13- صله رحم با كمترين چيز
«صِلْ رَحِمَكَ وَ لَوْ بِشَرْبَة مِنْ ماء، وَ أَفْضَلُ ما تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ كَفُّ الأَذى عَنْها.»:
پيوند خويشاوندى را برقرار كنيد گرچه با جرعه آبى باشد، و بهترين پيوند خويشاوندى، خوددارى از آزار خويشاوندان است.
14- سلاح پيامبران
«عَنِ الرِّضا(عليه السلام) أَنَّهُ كانَ يَقُولُ لاَِصْحابِهِ: عَلَيْكُمْ بِسِلاحِ الاَْنْبِياءِ، فَقيلَ: وَ ما سِلاحُ الاَْنْبِياءِ؟ قالَ: أَلدُّعاءُ.»:
حضرت رضا(عليه السلام) هميشه به اصحاب خود مىفرمود: بر شما باد به اسلحه پيامبران، گفته شد: اسلحه پيامبران چيست؟ فرمود: دعا.
15- نشانه هاى فهم
«إِنَّ مِنْ عَلاماتِ الْفِقْهِ: أَلْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ، وَ الصَّمْتُ بابٌ مِنْ أَبْوابِ الْحِكْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الَْمحَبَّةَ، إِنَّهُ دَليلٌ عَلى كُلِّ خَيْر.»:
از نشانه هاى دين فهمى، حلم و علم است، و خاموشى درى از درهاى حكمت است. خاموشى و سكوت، دوستىآور و راهنماى هر كار خيرى است.
16- گوشه گيرى و سكوت
«يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ تَكُونُ الْعافِيَةُ فيهِ عَشَرَةَ أَجْزاء: تِسْعَةٌ مِنْها فى إِعْتِزالِ النّاسِ وَ واحِدٌ فِى الصَّمْتِ.»:
زمانى بر مردم خواهد آمد كه در آن عافيت ده جزء است كه نُه جزء آن در كناره گيرى از مردم و يك جزء آن در خاموشى است.
17- حقيقت توكّل
«سُئِلَ الرِّضا(عليه السلام): عَنْ حَدِّ التَّوَكُّلِّ؟ فَقالَ(عليه السلام): أَنْ لا تَخافَ أحَدًا إِلاَّاللّهَ.»:
از امام رضا(عليه السلام) از حقيقت توكّل سؤال شد.
فرمود: اين كه جز خدا از كسى نترسى.
18- بدترين مردم
«إِنَّ شَرَّ النّاسِ مَنْ مَنَعَ رِفْدَهُ وَ أَكَلَ وَحْدَهُ وَ جَلَدَ عَبْدَهُ.»:
به راستى كه بدترين مردم كسى است كه يارىاش را [از مردم] باز دارد و تنها بخورد و زيردستش را بزند.
19- زمامداران را وفايى نيست
«لَيْسَ لِبَخيل راحَةٌ، وَ لا لِحَسُود لَذَّةٌ، وَ لا لِمُـلـُوك وَفاءٌ وَ لا لِكَذُوب مُرُوَّةٌ.»:
بخيل را آسايشى نيست و حسود را خوشى و لذّتى نيست و زمامدار را وفايى نيست و دروغگو را مروّت و مردانگى نيست.
20- دست بوسى نه!
«لا يُقَبِّلُ الرَّجُلُ يَدَ الرَّجُلِ، فَإِنَّ قُبْلَةَ يَدِهِ كَالصَّلاةِ لَهُ.»:
كسى دست كسى را نمىبوسد، زيرا بوسيدن دست او مانند نماز خواندن براى اوست.
21- حُسن ظنّ به خدا
«أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ، فَإِنَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ كانَ عِنْدَ ظَنِّهِ وَ مَنْ رَضِىَ بِالْقَليلِ مِنَ الرِّزْقِ قُبِلَ مِنْهُ الْيَسيرُ مِنَ الْعَمَلِ. وَ مَنْ رَضِىَ بِالْيَسيرِ مِنَ الْحَلالِ خَفَّتْ مَؤُونَتُهُ وَ نُعِّمَ أَهْلُهُ وَ بَصَّرَهُ اللّهُ دارَ الدُّنْيا وَ دَواءَها وَ أَخْرَجَهُ مِنْها سالِمًا إِلى دارِالسَّلامِ.»:
به خداوند خوشبين باش، زيرا هر كه به خدا خوشبين باشد، خدا با گمانِ خوشِ او همراه است، و هر كه به رزق و روزى اندك خشنودباشد، خداوند به كردار اندك او خشنود باشد، و هر كه به اندك از روزى حلال خشنود باشد، بارش سبك و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنيا و دوايش بينا سازد و او را از دنيا به سلامت به دارالسّلامِ بهشت رساند.
22- اركان ايمان
«أَلاْيمانُ أَرْبَعَةُ أَرْكان: أَلتَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ وَ التَّسْليمُ لاَِمْرِاللّهِ، وَ التَّفْويضُ إِلَى اللّهِ.»:
ايمان چهار ركن دارد: 1ـ توكّل بر خدا 2ـ رضا به قضاى خدا 3ـ تسليم به امر خدا4ـ واگذاشتن كار به خدا.
23- بهترين بندگان خدا
«سُئِلَ عَلَيْهِ السَّلامُ عَنْ خِيارِ الْعبادِ؟ فَقالَ(عليه السلام):أَلَّذينَ إِذا أَحْسَنُوا إِسْتَبْشَرُوا، وَ إِذا أَساؤُوا إِسْتَغْفَرُوا وَ إِذا أُعْطُوا شَكَرُوا، وَ إِذا أُبْتِلُوا صَبَرُوا، وَ إِذا غَضِبُوا عَفَوْا.»:
از امام رضا(عليه السلام) درباره بهترين بندگان سؤال شد.
فرمود: آنان كه هر گاه نيكى كنند خوشحال شوند، و هرگاه بدى كنند آمرزش خواهند، و هر گاه عطا شوند شكر گزارند و هر گاه بلا بينند صبر كنند، و هر گاه خشم كنند درگذرند.
24- تحقير فقير
«مَنْ لَقِىَ فَقيرًا مُسْلِمًا فَسَلَّمَ عَلَيْهِ خِلافَ سَلامِهِ عَلَى الاَْغْنِياءِ لَقَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ هُوَ عَلَيْهِ غَضْبانُ.»:
كسى كه فقير مسلمانى را ملاقات نمايد و بر خلاف سلام كردنش بر اغنيا بر او سلام كند، در روز قيامت در حالى خدا را ملاقات نمايد كه بر او خشمگين باشد.
25- عيش دنيا
«سُئِلَ الاِْمامُ الرِّضا(عليه السلام): عَنْ عَيْشِ الدُّنْيا؟ فَقالَ: سِعَةُ الْمَنْزِلِ وَ كَثْرَةُ الُْمحِبّينَ.»:
از حضرت امام رضا(عليه السلام) درباره خوشى دنيا سؤال شد. فرمود: وسعت منزل و زيادى دوستان.
26- آثار زيانبار حاكمان ظالم
«إِذا كَذَبَ الْوُلاةُ حُبِسَ الْمَطَرُ، وَ إِذا جارَ السُّلْطانُ هانَتِ الدَّوْلَةُ، وَ إِذا حُبِسَتِ الزَّكوةُ ماتَتِ الْمَواشى.»:
زمانى كه حاكمان دروغ بگويند باران نبارد، و چون زمامدار ستم ورزد، دولت، خوار گردد. و اگر زكات اموال داده نشود چهارپايان از بين روند.
27- رفع اندوه از مؤمن
«مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِن فَرَّجَ اللّهُ عَنْ قَلْبِهِ يَوْمَ القِيمَةِ.»:
هر كس اندوه و مشكلى را از مؤمنى برطرف نمايد، خداوند در روز قيامت اندوه را از قلبش برطرف سازد.
28- بهترين اعمال بعد از واجبات
«لَيْسَ شَىْءٌ مِنَ الاَْعْمالِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بَعْدَ الْفَرائِضِ أَفْضَلَ مِنْ إِدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ.»:
بعد از انجام واجبات، كارى بهتر از ايجاد خوشحالى براى مؤمن، نزد خداوند بزرگ نيست.
29- سه چيز وابسته به سه چيز
«ثَلاثَةٌ مُوَكِّلٌ بِها ثَلاثَةٌ: تَحامُلُ الاَْيّامِ عَلى ذَوِى الاَْدَواتِ الْكامِلَةِ وَإِسْتيلاءُ الْحِرْمانِ عَلَى الْمُتَقَدَّمِ فى صَنْعَتِهِ، وَ مُعاداةُ الْعَوامِ عَلى أَهْلِ الْمَعْرِفَةِ.»:
سه چيز وابسته به سه چيز است: 1ـ سختى روزگار بر كسى كه ابزار كافى دارد، 2ـ محروميت زياد براى كسى كه در صنعت عقب مانده باشد، 3ـ و دشمنىِ مردم عوام با اهل معرفت.
30- ميانه روى و احسان
«عَلَيْكُمْ بِالْقَصْدِ فِى الْغِنى وَ الْفَقْرِ، وَ الْبِرِّ مِنَ الْقَليلِ وَ الْكَثيرِ فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى يَعْظُمُ شِقَّةَ الـتَّمْرَةِ حَتّى يَأْتِىَ يَوْمَ الْقِيمَةِ كَجَبَلِ أُحُد.»:
بر شما باد به ميانهروى در فقر و ثروت، و نيكى كردن چه كم و چه زياد، زيرا خداوند متعال در روز قيامت يك نصفه خرما را چنان بزرگ نمايد كه مانند كوه اُحد باشد.
31- ديدار و اظهار دوستى با هم
«تَزاوَرُوا تَحابُّوا وَ تَصافَحُوا وَ لا تَحاشَمُوا.»:
به ديدن يكديگر رويد تا يكديگر را دوست داشته باشيد و دست يكديگر را بفشاريد و به هم خشم نگيريد.
32- راز پوشى در كارها
«عَلَيْكُمْ فى أُمُورِكُمْ بِالْكِتْمانِ فى أُمُورِ الدّينِ وَ الدُّنيا فَإِنَّهُ رُوِىَ «أَنَّ الاِْذاعَةَ كُفْرٌ» وَ رُوِىَ «الْمُذيعُ وَ الْقاتِلُ شَريكانِ» وَ رُوِىَ «ما تَكْتُمُهُ مِنْ عَدُوِّكَ فَلا يَقِفُ عَلَيْهِ وَليُّكَ».:
بر شما باد به رازپوشى در كارهاتان در امور دين و دنيا. روايت شده كه «افشاگرى كفر است» و روايت شده «كسى كه افشاى اَسرار مىكند با قاتل شريك است» و روايت شده كه «هر چه از دشمن پنهان مىدارى، دوست توهم بر آن آگاهى نيابد».
33- پيمان شكنى و حيلهگرى
«لا يَعْدُمُ المَرْءُ دائِرَةَ السَّوْءِ مَعَ نَكْثِ الصَّفَقَةِ، وَ لا يَعْدُمُ تَعْجيلُ الْعُقُوبَةِ مَعَ إِدِّراءِ الْبَغْىِ.»:
آدمى نمىتواند از گردابهاى گرفتارى با پيمان شكنى رهايى يابد، و از چنگال عقوبت رهايى ندارد كسى كه با حيله به ستمگرى مىپردازد.
34- برخورد مناسب با چهار گروه
«إِصْحَبِ السُّلْطانَ بِالْحَذَرِ، وَ الصَّديقَ بِالتَّواضُعِ، وَ الْعَدُوَّ بِالتَّحَرُّزِ وَ الْعامَّةَ بِالْبُشْرِ.»:
با سلطان و زمامدار با ترس و احتياط همراهى كن، و با دوست با تواضع و با دشمن با احتياط، و با مردم با روى خوش.
35- رضايت به رزق اندك
«مَنْ رَضِىَ عَنِ اللّهِ تَعالى بِالْقَليلِ مِنَ الرِّزْقِ رَضِىَ اللّهُ مِنْهُ بِالْقَليلِ مِنَ الْعَمَلِ.»:
هر كس به رزق و روزى كم از خدا راضى باشد، خداوند از عمل كم او راضى باشد.
36- عقل و ادب
«أَلْعَقْلُ حِباءٌ مِنَ اللّهِ، وَ الاَْدَبُ كُلْفَةٌ فَمَنْ تَكَلَّفَ الأَدَبَ قَدَرَ عَلَيْهِ، وَ مَنْ تَكَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ يَزْدِدْ بِذلِكَ إِلاّ جَهْلاً.»:
عقل، عطيّه و بخششى است از جانب خدا، و ادب داشتن، تحمّل يك مشقّت است، و هر كس با زحمت ادب را نگهدارد، قادر بر آن مىشود، امّا هر كه به زحمت بخواهد عقل را به دست آورد جز بر جهل او افزوده نمىشود.
37- پاداشِ تلاشگر
«إِنَّ الَّذى يَطْلُبُ مِنْ فَضْل يَكُفُّ بِهِ عِيالَهُ أَعْظَمُ أَجْرًا مِنَ الُْمجاهِدِ فى سَبيلِ اللّهِ.»:
به راستى كسى كه در پى افزايش رزق و روزى است تا با آن خانواده خود را اداره كند، پاداشش از مجاهد در راه خدا بيشتر است.
38- به پنج كس اميد نداشته باش
«خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَكُنْ فيهِ فَلا تَرْجُوهُ لِشَىْء مِنَ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ:مَنْ لَمْ تَعْرِفَ الْوَثاقَةَ فى أُرُومَتِهِ، وَ الكَرَمَ فى طِباعِهِ، وَ الرَّصانَةَ فى خَلْقِهِ، وَ النُّبْلَ فى نَفْسِهِ، وَ الَْمخافَةَ لِرَبِّهِ.»:
پنج چيز است كه در هر كس نباشد اميد چيزى از دنيا و آخرت به او نداشته باش:1ـ كسى كه در نهادش اعتماد نبينى،2ـ و كسى كه در سرشتش كَرم نيابى،3ـ و كسى كه در آفرينشش استوارى نبينى،4ـ و كسى كه در نفسش نجابت نيابى،5ـ و كسى كه از خدايش ترسناك نباشد.
39- پيروزىِ عفو و گذشت
«مَا التَقَتْ فِئَتانِ قَطُّ إِلاّ نُصِرَ أَعْظَمُهُما عَفْوًا.»:
هرگز دو گروه با هم روبه رو نمىشوند، مگر اين كه نصرت و پيروزى با گروهى است كه عفو و بخشش بيشترى داشته باشد.
40- عمل صالح و دوستى آل محمّد
«لا تَدْعُوا الْعَمَلَ الصّالِحَ وَ الاِْجْتِهادَ فِى الْعِبادَةِ إِتِّكالاً عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد(عليهم السلام) وَ لا تَدْعُوا حُبَّ آلِ مُحَمَّد(عليهم السلام)لاَِمْرِهِمْ إِتِّكالاً عَلَى الْعِبادَةِ فَإِنَّهُ لا يُقْبَلُ أَحَدُهُما دُونَ الاْخَرِ.»:
مبادا اعمال نيك را به اتّكاى دوستى آل محمّد(عليهم السلام) رها كنيد، و مبادا دوستى آل محمّد(عليهم السلام) را به اتّكاى اعمال صالح از دست بدهيد، زيرا هيچ كدام از اين دو، به تنهايى پذيرفته نمىشود.

آدرس


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش
نوشته شده توسط A

حضرت امام موسى بن جعفر(عليه السلام)، معروف به كاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز يكشنبه 7 صفر سال 128 قمرى در روستاى «ابواء»، دهى در بين مكّه و مدينه، متولّد گرديد.
نام مادر آن حضرت، حميده است.
آن حضرت در 25 رجب سال 183 قمرى، در زندان هارون الرّشيد عبّاسى در بغداد، در 55 سالگى به دستور هارون مسموم گرديد و به شهادت رسيد.
مرقد شريفش در كاظمين، نزديك بغداد، زيارتگاه شيفتگان حضرتش مىباشد.
امام موسى بن جعفر همان راه و روش پدرش حضرت صادق(عليه السلام) را بر محور برنامه ريزى فكرى و آگاهى عقيدتى و مبارزه با عقايد انحرافى، ادامه داد.
آن حضرت با دلائل استوار، بىمايگىِ افكار اِلحادى را نشان مىداد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه مىساخت.
كمكم جنبش فكرى امام(عليه السلام)درخشندگى يافت و قدرت علمىاش دانشمندان را تحت الشعاع خود قرار داد.
اين كار بر حاكمان حكومت عبّاسى سخت و گران آمد و به همين دليل با شيفتگان مكتبش با شدّت و فشار و شكنجه برخورد كردند.
از اينرو،امام كاظم(عليه السلام) به يكى از شاگردان معروفش به نام هشام هشدار داد به خاطر خطرهاى موجود، از سخن گفتن خوددارى كند و هشام هم تا هنگام مرگ خليفه از بحث و گفتگو خوددارى كرد.
ابن حجر هيتمى گويد:«موسى كاظم وارث علوم و دانش هاى پدر و داراى فضل و كمال او بود وى در پرتو عفو و گذشت و بردبارى فوق العاده كه در رفتار با مردمِ نادانِ زمان از خود نشان داد، لقب كاظم يافت، و در زمان او هيچ كس در معارف الهى و دانش و بخشش به پايه او نمىرسيد.»امام كاظم(عليه السلام) در برابر دستگاه ظلم و ستم عبّاسى موضع سلبى و منفى را در پيش گرفت و دستور داد تا شيعيان در دعاوى و منازعات خود، به دستگاه دولتى روى نيارند و به آنان شكايت نبرند و سعى كنند با قرار دادن قاضى تحكيم در ميان خويش، منازعات را فيصله دهند.
امام(عليه السلام) درباره حاكمان غاصب زمانش فرمود: «هر كس بقاى آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر كس از آنان باشد وارد آتش گردد.» بدين وسيله آن حضرت، خشم و نارضايتى خود را از حكومت هارون پياپى ابراز مىفرمود و همكارى با آنان را در هر صورت حرام مىدانست و اعتماد و تكيه بر آنان را منع مىكرد و مىفرمود: «برآنان كه ستمكاراند تكيه مكنيد كه گرفتار دوزخ مىشويد.»امام كاظم(عليه السلام)، على بن يقطين، يكى از ياران نزديك خويش را از اين فرمان استثنا كرد و اجازت داد تا منصب وزرات را در روزگار هارون عهده دار گردد و پيش از او، منصب زمامدارى را در ايّام مهدى بپذيرد.
او نزد امام موسى(عليه السلام)رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترك كند، امّا امام او را از اين كار بازداشت و به او گفت: «چنين مكن، برادران تو به سبب تو عزّت دارند و به تو افتخار مىكنند، شايد به يارى خدا بتوانى شكست ها را درمان كنى و دست بينوايى را بگيرى يا به دست تو، مخالفان خدا درهم شكسته شوند.
اى على! كفّاره و تاوان شما، خوبى كردن به برادران است، يك مورد را براى من تضمين كن، سه مورد را برايت تضمين مىكنم، نزد من ضامن شو كه هر يك از دوستان ما را ديدى نياز او را برآورى و او را گرامى دارى و من ضامن مىشوم كه هرگز سقف زندانى بر تو سايه نيفكند و دم هيچ شمشير به تو نرسد و هرگز فقر به سراى تو پاى نگذارد.
اى على! هر كس مؤمنى را شاد سازد، اوّل خداى را و دوم پيامبر را و در مرحله سوم ما را شاد كرده است.»

سخن چينى درباره امام(عليه السلام)

پاره اى از فعّاليّت هاى امام كاظم(عليه السلام) به وسيله سخن چينان به هارون الرّشيد مىرسيد و اين امر، كينه و خشم او را برمىانگيخت.
يك بار به او خبر دادند كه از سراسر جهان اسلام، اموالى هنگفت نزد امام موسى بن جعفر(عليه السلام) جمع آورى مىگردد و از شرق و غرب براى او حمل مىشود و او را چندين بيت المال است.
هارون به دستگيرى امام(عليه السلام) و زندانى كردن او فرمان داد، يحيى برمكى آگاه شد كه امام(عليه السلام) در پى كار خلافت براى خويش افتاده است و به پايگاه هاى خود در همه نقاط كشور اسلامى نامه مىنويسد و آنان را به سوى خويش دعوت مىكند و از مردم مىخواهد كه بر ضدّ حكومت قيام كنند، يحيى به هارون خبر داد و او را عليه امام(عليه السلام) تحريك كرد.
هارون امام را به زندان افكند و از شيعيانش جدا ساخت و امام(عليه السلام) روزگارى دراز، شايد حدود چهارده سال، در زندان هارون گذراند.
امام(عليه السلام) در زندان نامه اى به هارون فرستاد و در آن نامه نفرت و خشم خود را به او ابراز فرمود، متن نامه چنين است:«هرگز بر من روزى پربلا نمىگذرد، كه بر تو روزى شاد سپرى مىگردد، ما همه در روزى كه پايان ندارد مورد حساب قرار مىگيريم و آنجاست كه مردم فاسد زيان خواهند ديد.»امام كاظم(عليه السلام) در زندان، شكنجه ها و رنجهاى فراوان را تحمّل كرد، دست و پاى مباركش را به زنجير مىبستند و آزارهاى كشنده بر او روا مىداشتند.
سرانجام زهرى كشنده به او خوراندند و مظلومانه او را به شهادت رساندند.

صفات برجسته امام كاظم(عليه السلام)

حضرت امام موسى كاظم(عليه السلام) عابدترين و زاهدترين، فقيه ترين، سخىترين و كريمترين مردم زمان خود بود، هر گاه دو سوم از شب مىگذشت نمازهاى نافله را به جا مىآورد و تا سپيده صبح به نماز خواندن ادامه مىداد و هنگامى كه وقت نماز صبح فرا مىرسيد، بعد از نماز شروع به دعا مىكرد و از ترس خدا آن چنان گريه مىكرد كه تمام محاسن شريفش به اشك آميخته مىشد و هر گاه قرآن مىخواند مردم پيرامونش جمع مىشدند و از صداى خوش او لذّت مىبردند.
آن حضرت، صابر، صالح، امين و كاظم لقب يافته بود و به عبد صالح شناخته مىشد، و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم، به كاظم مشهور گرديد.
مردى از تبار عمر بن الخطاب در مدينه بود كه او را مىآزرد و على(عليه السلام) را دشنام مىداد.
برخى از اطرافيان به حضرت گفتند: اجازه ده تا او را بكشيم، ولى حضرت به شدّت از اين كار نهى كرد و آنان را شديداً سرزنش فرمود.
روزى سراغ آن مرد را گرفت، گفتند: در اطراف مدينه، به كار زراعت مشغول است.
حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وى شد.
آن مرد فرياد برآورد: زراعت ما را خراب مكن، ولى امام به حركت خود در مزرعه ادامه داد وقتى به او رسيد، پياده شد و نزد وى نشست و با او به شوخى پرداخت، آن گاه به او فرمود: چقدر در زراعت خود از اين بابت زيان ديدى؟ گفت: صد دينار.
فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عايدت شود؟ گفت: من از غيب خبر ندارم.
امام به او فرمود: پرسيدم چه مبلغ از آن عايدت شود؟ گفت: انتظار دارم دويست دينار عايدم شود. امام به او سيصد دينار داد و فرمود: زراعت تو هم سر جايش هست. آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسيد و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را ديد كه نشسته است. وقتى آن حضرت را ديد، گفت: خداوند مىداند كه رسالتش را در كجا قرار دهد. يارانش گرد آمدند و به او گفتند: داستان از چه قرار است، تو كه تا حال خلاف اين را مىگفتى. او نيز به دشنام آنها و به دعا براى امام موسى(عليه السلام) پرداخت. امام(عليه السلام) نيز به اطرافيان خود كه قصد كشتن او را داشتند فرمود: آيا كارى كه شما مىخواستيد بكنيد بهتر بود يا كارى كه من با اين مبلغ كردم؟و بسيارى از اين گونه روايات، كه به اخلاق والا و سخاوت و شكيبايى آن حضرت بر سختيها و چشمپوشى ايشان از مال دنيا اشارت مىكند، نشانگر كمال انسانى و نهايت عفو و گذشت آن حضرت است.

بعد از شهادت

سندى بن شاهك، به دستور هارون الرّشيد، سمّى را در غذاى آن حضرت گذارد و امام(عليه السلام) از آن غذا خورد و اثر آن در بدن مباركش كارگر افتاد و بيش از سه روز مهلتش نداد.
وقتى امام به شهادت رسيد، سندى گروهى از فقها و بزرگان بغداد را بر سر جنازه اش آورد و به ايشان گفت: به او نگاه كنيد، آيا در وى اثرى از ضربه شمشير يا اصابت نيزه مىبينيد؟گفتند: ما از اين آثار چيزى نمىبينيم و از آنها خواست كه بر مرگ طبيعى او شهادت دهند و آنها نيز شهادت دادند!آن گاه جسد شريف آن حضرت را بيرون آورده و آن را بر جسر (پل) بغداد نهادند و دستور داد كه ندا دهند: اين موسى بن جعفر است كه مرده است، نگاه كنيد. عابران به او نگاه مىكردند و اثرى از چيزى كه نشان دهنده كشتن او باشد، نمىديدند.
يعقوبى در تاريخش مىگويد: پس از آن كه امام كاظم(عليه السلام) مدّت درازى را در زندان هاى تاريك هارون الرّشيد گذراند، به ايشان گفته شد: چطور است كه به فلان كس نامه اى بنويسى تا درباره تو با رشيد صحبت كند؟ امام فرمود: پدرم به نقل از پدرانش حديثم كرده: «خداوند به داود(عليه السلام) سفارش كرده كه هر گاه بنده اى، به يكى از بندگان من اميد بست، همه درهاى آسمان به رويش بسته مىشود و زمين زير پايش خالى مىگردد.»در مدّت زندان آن حضرت، اقوال مختلفى وجود دارد.
آن حضرت، چهار سال يا هفت سال يا ده سال يا به قولى چهارده سال در زندان به سر برده است.
حضرت امام موسى كاظم، سى و هفت فرزند پسر و دختر از خود به جاى گذارده كه والاترينشان حضرت على بن موسى الرّضا(عليه السلام) مىباشد.
از ميان كلمات و سخنان ارزنده حضرت امام موسى كاظم(عليه السلام)، چهل حديث را برگزيدم كه هر يك با نورانيّت ويژه اش، روشنگر دلهاى اهل ايمان و پاكباختگان وادى حقيقت و عرفان است.
* * *

 

چهل حديث

قالَ الاِْمامُ الْكاظم(عليه السلام) :

1- تعقّل و معرفت
«ما بَعَثَ اللّهُ أَنْبِياءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلى عِبادِهِ إِلاّ لِيَعْقِلُوا عَنِ اللّهِ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجابَهً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً لِلّهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلاً وَ أَعْقَلُهُمْ أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ.»:
خداوند پيامبران و فرستادگانش را به سوى بندگانش بر نينگيخته، مگر آن كه از طرف خدا تعقّل كنند. پس نيكوترينشان از نظر پذيرش، بهترينشان از نظر معرفت به خداست، و داناترينشان به كار خدا، بهترينشان از نظر عقل است، و عاقلترين آنها، بلند پايه ترينشان در دنيا و آخرت است.
2- حجّت ظاهرى و باطنى
«إِنَّ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَيْنِ، حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً، فَأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الاَْنْبِياءُ وَ الاَْئِمَّةُ وَ أَمَّا الْباطِنَةُ فَالْعُقُولُ.»:
همانا براى خداوند بر مردم دو حجّت است، حجّت آشكار و حجّت پنهان، امّا حجّت آشكار عبارت است از: رسولان و پيامبران و امامان; و حجّت پنهانى عبارت است از عقول مردمان.
3- صبر و گوشهگيرى از اهل دنيا
«أَلصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ، فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى إِعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيا وَ الرّاغِبينَ فيها وَ رَغِبَ فيما عِنْدَ رَبِّهِ وَ كانَ اللّهُ آنِسَهُ فِى الْوَحْشَةِ وَ صاحِبَهُ فِى الْوَحْدَةِ، وَ غِناهُ فِى الْعَيْلَةِ وَ مُعِزَّهُ فى غَيْرِ عَشيرَة.»:
صبر بر تنهايى، نشانه قوّت عقل است، هر كه از طرف خداوند تبارك و تعالى تعقّل كند از اهل دنيا و راغبين در آن كناره گرفته و بدانچه نزد پروردگارش است رغبت نموده، و خداوند در وحشت انيس اوست و در تنهايى يار او، و توانگرى او در ندارى و عزّت او در بىتيره و تبارى است.
4- عاقلان آينده نگر
«إِنَّ الْعُقَلاءَ زَهَدُوا فِى الدُّنْيا وَ رَغِبُوا فِىالاْخِرَةِ لاَِنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيا طالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ وَ الاْخِرَةُ طالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ مَنْ طَلَبَ الاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْيا حَتّى يَسْتَوْفى مِنْها رِزْقَهُ، وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْيا طَلَبَتْهُ الاْخِرَةُ فَيَأْتيهِ الْمَوْتُ فَيُفْسِدُ عَلَيْهِ دُنْياهُ وَ آخِرَتَهُ.»:
به راستى كه عاقلان، به دنيا بىرغبتند و به آخرت مشتاق; زيرا مىدانند كه دنيا خواهانست و خواسته شده و آخرت هم خواهانست و خواسته شده، هر كه آخرت خواهد دنيا او را بخواهد تا روزىِ خود را از آن دريافت كند، و هر كه دنيا را خواهد آخرتش به دنبال است تا مرگش رسد و دنيا و آخرتش را بر او تباه كند.
5- تضرّع براى عقل
«مَنْ أَرادَ الْغِنى بِلا مال وَ راحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلامَةَ فِى الدّينِ فَلْيَتَضَّرَعْ إِلَى اللّهِ فى مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ يُكْمِلَ عَقْلَهُ، فَمَنْ عَقَلَ قَنَعَ بِما يَكْفيهِ وَ مَنْ قَنَعَ بِما يَكْفيهِ اسْتَغْنى وَ مَنْ لَمْ يَقْنَعْ بِما يَكْفيهِ لَمْ يُدْرِكِ الْغِنى أَبَدًا.»:
هر كس بىنيازى خواهد بدون دارايى، و آسايش دل خواهد بدون حسد، و سلامتى دين طلبد، بايد به درگاه خدا زارى كند و بخواهد كه عقلش را كامل كند، هر كه خرد ورزد، بدانچه كفايتش كند قانع باشد. و هر كه بدانچه او را بس باشد قانع شود، بىنياز گردد. و هر كه بدانچه او را بس بُوَد قانع نشود، هرگز به بىنيازى نرسد.
6- ديدار با مؤمن براى خدا
«مَنْ زارَ أَخاهُ الْمُؤْمِنَ لِلّهِ لا لِغَيْرِهِ، لِيَطْلُبَ بِهِ ثَوابَ اللّهِ وَ تَنَجُّزَ ما وَعَدَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَكَّلَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ سَبْعينَ أَلْفِ مَلَك مِنْ حينَ يَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ حَتّى يَعُودَ إِلَيْهِ يُنادُونَهُ: أَلا طِبْتَ وَ طابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ، تَبَوَّأْتَ مِنَ الْجَنَّةِ مَنْزِلاً.»:
هر كس ـ فقط براى خدا نه چيز ديگر ـ به ديدن برادر مؤمنش رود تا به پاداش و وعدههاى الهى برسد، خداوند متعال، از وقت خروجش از منزل تا برگشتن او، هفتاد هزار فرشته بر او گمارد كه همه ندايش كنند: هان! پاك و خوش باش و بهشت برايت پاكيزه باد كه در آن جاى گرفتى.
7- مروّت، عقل و بهاى آدمى
«لا دينَ لِمَنْ لا مُرُوَّةَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ إِنَّ أَعْظَمَ النّاسِ قَدْرًا الَّذى لايَرَى الدُّنْيا لِنَفْسِهِ خَطَرًا، أَما إِنَّ أَبْدانَكُمْ لَيْسَ لَها ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةَ، فَلا تَبيعوها بِغَيْرِها.
كسى كه جوانمردى ندارد، دين ندارد; و هر كه عقل ندارد، جوانمردى ندارد. به راستى كه باارزشترين مردم كسى است كه دنيا را براى خود مقامى نداند، بدانيد كه بهاى تن شما مردم، جز بهشت نيست، آن را جز بدان مفروشيد.
8- حفظ آبروى مردم
«مَنْ كَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أَعْراضِ النّاسِ أَقالَهُ اللّهُ عَثْرَتَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ.»:
هر كه خود را از آبروريزى مردم نگهدارد، خدا در روز قيامت از لغزشش مىگذرد، و هر كه خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند در روز قيامت خشمش را از او باز دارد.
9- عوامل نزديكى و دورى به خدا
«أَفْضَلُ ما يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعَبْدُ إِلَى اللّهِ بَعْدَ الْمَعْرَفَةِ بِهِ الصَّلاةُ وَ بِرُّ الْوالِدَيْنِ وَ تَرْكُ الْحَسَدِ وَ الْعُجْبِ وَ الْفَخْرِ.»:
بهترين چيزى كه به وسيله آن بنده به خداوند تقرّب مىجويد، بعد از شناختن او، نماز و نيكى به پدر و مادر و ترك حسد و خودبينى و به خود باليدن است.
10- عاقل دروغ نمىگويد
«إِنَّ الْعاقِلَ لا يَكْذِبُ وَ إِنْ كانَ فيهِ هَواهُ.»:
همانا كه عاقل دروغ نمىگويد، گرچه طبق ميل و خواسته او باشد.
11- حكمت كم گويى و سكوت
«قِلَّةُ الْمَنْطِقِ حُكْمٌ عَظيمٌ، فَعَلَيْكُمْ بِالصَّمْتِ، فَإِنَّهُ دَعَةٌ حَسَنَةٌ وَ قِلَّةُ وِزْر، وَ خِفَّةٌ مِنَ الذُّنُوبِ.»:
كم گويى ، حكمت بزرگى است، بر شما باد به خموشى كه شيوه اى نيكو و سبك بار و سبب تخفيف گناه است.
12- هرزه گويى بى حيا
«إِنَّ اللّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلى كُلِّ فاحِش قَليلِ الْحَياءِ لا يُبالى ما قالَ وَ لا ما قيلَ لَهُ.»:
همانا خداوند بهشت را بر هر هرزه گوِ كم حيا كه باكى ندارد چه مىگويد و يا به او چه گويند حرام گردانيده است.
13- متكبّر، داخل بهشت نمىشود
«إِيّاكَ وَ الْكِبْرَ، فَإِنَّهُ لا يَدْخُلِ الْجَنَّةَ مَنْ كانَ فى قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّة مِنْ كِبْر.»:
از كبر و خودخواهى بپرهيز، كه هر كسى در دلش به اندازه دانه اى كبر باشد، داخل بهشت نمىشود.
14- تقسيم كار در شبانه روز
«إِجْتَهِدُوا فى أَنْ يَكُونَ زَمانُكُمْ أَرْبَعَ ساعات:ساعَةً لِمُناجاةِ اللهِ، وَساعَةً لاَِمْرِالْمَعاشِ، وَساعَةً لِمُعاشَرَةِ الاِْخْوانِ والثِّقاةِ الَّذينَ يُعَرِّفُونَكُمْ عُيُوبَكُمْ وَيُخَلِّصُونَ لَكُمْ فِى الْباطِنِ، وَساعَةً تَخْلُونَ فيها لِلَذّاتِكُمْ فى غَيْرِ مُحَرَّم وَبِهذِهِ السّاعَةِ تَقْدِروُنَ عَلَى الثَّلاثِ ساعات.»:
بكوشيد كه اوقات شبانه روزى شما چهار قسمت باشد:1 ـ قسمتى براى مناجات با خدا، 2 ـ قسمتى براى تهيّه معاش، 3 ـ قسمتى براى معاشرت با برادان و افراد مورد اعتماد كه عيبهاى شما را به شما مىفهمانند و در دل به شما اخلاص مىورزند، 4 ـ و قسمتى را هم در آن خلوت مىكنيد براى درك لذّتهاى حلال [و تفريحات سالم] و به وسيله انجام اين قسمت است كه بر انجامِ وظايف آن سه قسمت ديگر توانا مىشويد.
15- همنشينى با ديندار و عاقل خيرخواه
«مُجالَسَةُ أَهْلِ الدّينِ شَرَفُ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ، وَ مُشاوَرَةُ الْعاقِلِ النّاصِحِ يُمْنٌ وَ بَرَكَةٌ وَ رُشْدٌ وَ تَوْفيقٌ مِنَ اللّهِ، فَإِذا أَشارَ عَلَيْكَ الْعاقِلُ النّاصِحُ فَإِيّاكَ وَ الْخِلافَ فَإِنَّ فى ذلِكَ الْعَطَبَ.»:
همنشينى اهل دين، شرف دنيا و آخرت است، و مشورت با خردمندِ خيرخواه، يُمن و بركت و رشد و توفيق از جانب خداست، چون خردمند خيرخواه به تو نظرى داد، مبادا مخالفت كنى كه مخالفتش هلاكت بار است.
16- پرهيز از اُنس زياد با مردم
«إِيّاكَ وَ مُخالَطَةَ النّاسِ وَ الاُْنْسَ بِهِمْ إِلاّ أَنْ تَجِدَ مِنْهُمْ عاقِلاً وَ مَأْمُونًا فَآنِسْ بِهِ وَ اهْرُبْ مِنْ سايِرِهِمْ كَهَرْبِكَ مِنَ السِّباعِ الضّارِيَةِ.»:
بپرهيز از معاشرت با مردم و انس با آنان، مگر اين كه خردمند و امانتدارى در ميان آنها بيابى كه [در اين صورت] با او انس گير و از ديگران بگريز، به مانند گريز تو از درنده هاى شكارى.
17- نتيجه حبِّ دنيا
«مَنْ أَحَبَّ الدُّنْيا ذَهَبَ خَوْفُ الاْخِرَةِ مِنْ قَلْبِهِ وَ ما أُوتِىَ عَبْدٌ عِلْمًا فَازْدادَ لِلدُّنيا حُبًّا إِلاَّ ازْدادَ مِنَ اللّهِ بُعْدًا وَ ازْدادَ اللّهُ عَلَيْهِ غَضَبًا.»:
هر كه دنيا را دوست بدارد، خوف آخرت از دلش برود، و به بنده اى دانشى ندهند كه به دنيا علاقه مندتر شود، مگر آن كه از خدا دورتر و مورد خشم او قرار گيرد.
18- پرهيز از طمع و تكيه بر توكّل
«إِيّاكَ وَ الطَّمَعَ، وَ عَلَيْكَ بِالْيَأْسِ مِمّا فى أَيْدِى النّاسِ، وَ أَمِتِ الطَّمَعَ مِنَ الَْمخْلُوقينَ، فَإِنَّ الطَّمَعَ مِفْتاحٌ لِلذُّلِّ، وَ اخْتِلاسُ الْعَقْلِ وَاخْتِلاقُ الْمُرُوّاتِ، وَ تَدْنيسُ الْعِرْضِ وَ الذَّهابُ بِالْعِلْمِ. وَ عَلَيْكَ بِالاِْعْتِصامِ بِرَبِّكَ وَ التَّوَكُّلِ عَلَيْهِ.
از طمع بپرهيز، و بر تو باد به نااميدى از آنچه در دست مردم است، طمع را از مخلوقين بِبُر كه طمع، كليدِ خوارى است، طمع، عقل را مىربايد و مردانگى را نابودكند و آبرو را مىآلايد و دانش را از بين مىبرد. بر تو باد كه به پروردگارت پناه برى و بر او توكّل كنى.
19- نتايج امانتدارى و راستگويى
«أَداءُ الأَمانَةِ وَ الصِّدْقُ يَجْلِبانِ الرِّزْقَ، وَ الْخِيانَةُ وَ الْكِذْبُ يَجْلِبانِ الْفَقْرَ وَ النِّفاقَ.»:
امانتدارى و راستگويى، سبب جلب رزق و روزىاند، و خيانت و دروغگويى، سبب جلب فقر و دورويى.
20- سقوطِ برترى جوى
«إِذا أَرادَ اللّهُ بِالذَّرَّةِ شَرًّا أَنْبَتَ لَها جَناحَيْنِ، فَطارَتْ فَأَكَلَهَا الطَّيْرُ.»:
هر گاه خداوند بدى مورچه را بخواهد، به او دو بال مىدهد كه پرواز كند تا پرنده ها او را بخورند.
21- حقگويى و باطل ستيزى
«إِتَّقِ اللّهَ وَ قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ كانَ فيهِ هَلاكُكَ فَإِنَّ فيهِ نَجاتُكَ إِتَّقِ اللّهَ وَدَعِ الْباطِلَ وَ إِنْ كانَ فيهِ نَجاتُكَ، فَإِنَّ فيهِ هَلاكُكَ.»:
از خدا بترس و حقّ را بگو، اگرچه نابودى تو در آن باشد. زيرا كه در واقع، نجات تو در آن است.از خدا بترس و باطل را واگذار، اگرچه نجات تو در آن باشد، زيرا كه در واقع، نابودى تو در آن است.
22- تناسب بلا و ايمان
«أَلْمُؤْمِنُ مِثْلُ كَفَّتَىِ الْميزانِ كُلَّما زيدَ فى إِيمانِهِ زيدَ فى بَلائِهِ.»:
مؤمن همانند دو كفّه ترازوست، هر گاه به ايمانش افزوده گردد، به بلايش افزوده گردد.
23- كفّاره خدمت به حاكمان
«كَفّارَةُ عَمَلِ السُّلْطانِ أَلاِْحْسانُ إِلَى الاِْخْوانِ.»:
كفّاره كارمندى سلطان، احسان به برادران دينى است.
24- نافله و تقرّب
«صَلاةُ النَّوافِلِ قُرْبانٌ اِلَى اللّهِ لِكُلِّ مُؤْمِن... .»:
نماز نافله راه نزديك شدن هر مؤمنى به خداوند است... .
25- اصلاح و گذشت
«يُنادى مُناد يَوْمَ القِيمَةِ: أَلا مَنْ كانَ لَهُ عَلَى اللّهِ أَجْرٌ فَلْيَقُمْ، فَلا يَقُومُ إِلاّ مَنْ عَفَى وَ أَصْلَحَ، فَأَجْرُهُ عَلَى اللّهِ.»:
ندا كننده اى در روز قيامت ندا مىكند:آگاه باشيد، هر كه را بر خدا مزدى است برخيزد، و برنمىخيزد، مگر كسى كه گذشت كرده و اصلاح بين مردم نموده باشد، پس پاداشش با خدا خواهد بود.
26- بهترين صدقه
«عَوْنُكَ لِلضَّعيفِ مِنْ أَفْضَلِ الصَّدَقَةِ.»:
كمك كردنت به ناتوان از بهترين صدقه است.
27- سختى ناحقّ
«يَعْرِفُ شِدَّةَ الْجَوْرِ مَنْ حُكِمَ بِهِ عَلَيْهِ.»:
سختى ناحقّ را آن كس شناسد كه بدان محكوم گردد.
28- گناهان تازه، بلاهاى تازه
«كُلَّما أَحْدَثَ الناسُ مِنَ الذُّنُوبِ مالَمْ يَكُونُوا يَعْمَلُونَ أَحْدَثَ اللّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلاء ما لَمْ يَكُونُوا يَعُدُّونَ.»:
هر گاه مردم گناهان تازه كنند كه نمىكردند، خداوند بلاهايى تازه به آنها دهد كه به حساب نمىآوردند.
29- كليد بصيرت
«تَفَقَّهُوا فى دينِ اللّهِ فَإِنَّ الْفِقْهَ مِفْتاحُ الْبَصيرَةِ، وَ تَمامُ الْعِبادَةِ وَ السَّبَبُ إِلَى الْمَنازِلِ الرَّفيعَةِ وَ الرُّتَبِ الْجَليلَةِ فِى الدّينِ وَ الدُّنْيا، وَ فَضْلُ الْفَقيهِ عَلَى الْعابِدِ كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْكَواكِبِ، وَ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فى دينِهِ لَمْ يَرْضَ اللّهُ لَهُ عَمَلاً.»:
در دين خدا دنبال فهم عميق باشيد، زيرا كه فهم عميقِ دين، كليد بصيرت و بينايى و كمال عبادت و سبب تحصيل درجات بلند و مراتب بزرگ در امور دين و دنياست.
و برترى فقيه بر عابد، مانند برترى آفتاب است بر كواكب، و كسى كه در دينش فهم عميق نجويد، خداوند هيچ عملى را از او نپسندد.
30- دنيا، بهترين وسيله
«إِجْعَلُوا لاَِنْفُسِكُمْ حَظًّا مِنَ الدُّنْيا بِإِعْطائِها ما تَشْتَهى مِنَ الْحَلالِ وَ ما لا يَثْلِمُ الْمُرُوَّةَ وَ ما لا سَرَفَ فيهِ، وَ اسْتَعينُوا بِذلِكَ عَلى أُمُورِ الدّينِ، فَإِنَّهُ رُوِىَ «لَيْسَ مِنّا مَنْ تَرَكَ دُنْياهُ لِدينِهِ أَوْ تَرَكَ دينَهُ لِدُنْياهُ».»:
براى خود بهره اى از دنيا برگيريد و آنچه خواهش حلال باشد و رخنه در جوانمردى ايجاد نكند و اسراف نباشد منظور داريد، و به اين وسيله براى انجام امور دين يارى جوييد. زيرا كه روايت شده است: «از ما نيست كسى كه دنيايش را براى دينش ترك گويد يا دينش را براى دنيايش رها سازد.»
31- انتظار فَرَج
«أَفْضَلُ الْعِبادَةِ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ إِنْتِظارُ الْفَرَجِ.»:
بهترين عبادت بعد از شناخت خداوند، انتظار فَرَج و گشايش است.
32- مِهرورزى با مردم
«أَلتَّوَدُّدُ إِلَى النّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ.»:
مِهرورزى و دوستى با مردم، نصف عقل است.
33- پرهيز از خشم
«مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذابَ يَوْمِ الْقِيمَةِ.»:
هر كه خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند عذاب روز قيامت را از او باز مىدارد.
34- قويترين مردم
«مَنْ أَرادَ أَنْ يَكُونَ أَقْوَى النّاسِ فَلْيَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ.»:
هر كه مىخواهد كه قويترين مردم باشد بر خدا توكّل نمايد.
35- ترقّى، نه درجا زدن
«مَنِ اسْتِوى يَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ، وَ مَنْ كانَ آخِرُ يَوْمَيْهِ شَرَّهُما فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفِ الزِّيادَةَ فى نَفْسِهِ فَهُوَ فى نُقْصان، وَ مَنْ كانَ إِلَى النُّقْصانِ فَالْمَوْتُ خَيْرٌ لَهُ مِنَ الْحَياةِ.»:
كسى كه دو روزش مساوى باشد، مغبون است، و كسى كه دومين روزش، بدتر از روز اوّلش باشد ملعون است، و كسى كه در خودش افزايش نبيند در نقصان است، و كسى كه در نقصان است مرگ براى او بهتر از زندگى است.
36- خير رسانى به ديگران
«إِنَّ مِنْ أَوْجَبِ حَقِّ أَخيكَ أَنْ لا تَكْتُمَهُ شَيْئًا يَنْفَعُهُ لاَِمْرِ دُنْياهُ وَ لاَِمْرِ آخِرَتِهِ.»:
همانا واجبترين حقّ برادرت بر تو آن است كه چيزى را كه سبب نفع دنيا و آخرت اوست، از او پنهان و پوشيده ندارى.
37- پرهيز از شوخى
«إِيّاكَ وَ الْمِزاحَ فَإِنَّهُ يَذْهَبُ بِنُورِ إِيْمانِكَ.»:
از شوخى [بىمورد] بپرهيز، زيرا كه شوخى، نور ايمان تو را مىبرد.
38- پند پديدهها
«ما مِنْ شَىْء تَراهُ عَيْناكَ إِلاّ وَ فيهِ مَوْعِظَةٌ.»:
چيزى نيست كه چشمانت آن را بنگرد، مگر آن كه در آن پند و اندرزى است.
39- رنج ناديده، نيكى را نمىفهمد
«مَنْ لَمْ يَجِدْ لِلاِْساءَةِ مَضَضًا لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ لِلاِْحْسانِ مَوْقِعٌ.»:
كسى كه مزه رنج و سختى را نچشيده، نيكى و احسان در نزد او جايگاهى ندارد.
40- محاسبه اعمال
«لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ فى كُلِّ يَوْم فَإِنْ عَمِلَ حَسَنـًا اسْتَزادَ اللّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئًا اسْتَغْفَرَ اللّهَ مِنْهُ وَ تابَ إِلَيْهِ.»:
از ما نيست كسى كه هر روز حساب خود را نكند، پس اگر كار نيكى كرده است از خدا زيادى آن را بخواهد، و اگر در آن كار بدى كرده، ازخدا آمرزش طلب نموده و به سوى او توبه نمايد.

آدرس
 


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش
نوشته شده توسط A

امام صادق(عليه السلام) در روز 17 ربيع الاوّل سال 83 هجرى قمرى در مدينه متولّد گرديد.
پدر گرامى آن حضرت، امام محمّد باقر(عليه السلام) و مادر ارجمندش امّ فروه، دختر قاسم بن محمّد بن ابىبكر مىباشد.
نام شريفش جعفر ولقب معروفش صادق و كنيه اش ابوعبداللّه مىباشد.
شهادت آن حضرت در 25 شوّال سال 148 هجرى قمرى، در 65 سالگى، به دستور منصور دوانيقى، خليفه ستمگر عبّاسى، به وسيله سمّى كه به آن بزرگوار خوراندند، در شهر مدينه اتّفاق افتاد، و محلّ دفنش در قبرستان بقيع است.

برنامه امام صادق(عليه السلام)

امام جعفر صادق(عليه السلام) تلاش و كوشش خود را با مساعى علمى سخت كوشانه آغاز و حوزه فكرى و ثمربخش خويش را كه بزرگان فقها و متفكّران از آن بيرون آمدند، در صفوف امّت، افتتاح كرد، و با تربيت شاگردانى دانشمند، ذخيره علمى بزرگى براى امّت برجاى گذاشت.
بعضى از شاگردان نامى آن بزرگوار عبارتند از: هشام بن حكم و مؤمن الطّاق و محمّد بن مسلم و زرارة بن اعين و غير آنان كه هر يك چهره هاى درخشانى از تربيت شدگان مكتب آن حضرتاند.
حركت علمى او آن سان گسترش يافت كه سراسر مناطق اسلامى را دربر گرفت و مردم از علم او چيزها مىگفتند و شهرتش در همه شهرها پيچيده بود.
جاحظ در مورد امام صادق(عليه السلام) گويد:«امام صادق چشمه هاى دانش و حكمت را در روى زمين شكافت و براى مردم درهايى از دانش گشود كه پيش از او معهود نبود و جهان از دانش وى سرشار گرديد.»هدف امام صادق(عليه السلام) از گسترش برنامه فرهنگى، چاره جهل امّت و تقويت عقيده به مكتب اسلام و نيز ايستادگى در برابر امواج كفرآميز و شبهه هاى گمراه كننده و حلّ مشكلات ناشى از انحراف حكومت بود.
تلاش آن حضرت از طرفى مقابله با امواج ناشناخته و فاسد اوضاع سياسى عهد امويان و عبّاسيان بود كه انحرافات عقيدتى آن، بيشتر معلولِ ترجمه كتابهاى يونانى و فارسى و هندى و پديدآمدن گروه هاى خطرناك از جمله غُلات و زنديقان و جاعلان حديث و اهل رأى و متصوفّه بود كه زمينه هاى مساعد رشد انحراف را به وجود آورده بودند.
امام(عليه السلام) در برابر تمامى آنها ايستادگى كرد و در سطح علمى، با همه مشاجره و مباحثه كرد و خطّ افكارشان را براى ملّت اسلام افشا نمود و از طرف ديگر، با تلاش هاى خستگى ناپذير، مفاهيم عقيدتى و احكام شريعت را منتشر ساخت و آگاهى علمى را پراكند و توده هاى عظيم دانشمندان را به منظور آموزش مسلمانان مجهّز ساخت.
امام صادق(عليه السلام) مسجد پيامبر را در مدينه محلّ تدريس خويش قرار داد و مردم دسته دسته از دور و نزديك به آنجا مىشتافتند و سؤالات گوناگون خود را مطرح و جواب لازم را دريافت مىنمودند.
از جمله استفاده كنندگان از محضر آن بزرگوار، مالك بن انس و ابوحنيفه و محمّد بن حسن شيبانى و سفيان ثورى و ابن عيينه و يحيى بن سعيد و ايّوب سجستانى و شعبة بن حجّاج و عبدالملك جريح و ديگران بودند.
امام صادق(عليه السلام) به پيروان خود فرمان داد كه به حاكم منحرف پناه نبرند و از داد و ستد و همكارى با او خوددارى كنند و به اصحاب و دوستان خود سفارش مىكرد كه در هر كار، مخفيانه عمل كنند و تقيّه را رعايت نمايند و در هر عملى كه انجام مىدهند توجّه كامل داشته باشند كه دشمنان و مخالفانشان متوجّه آن نشوند.
آن حضرت مردم را بر آن مىداشت تا در شورشى كه زيد بن على بن الحسين(عليه السلام) بر ضدّ دولت امويان كرده بود، پشتيبان زيد باشند.
هنگامى كه خبر قتل زيد به او رسيد بسيار ناراحت شد و اندوهى عميق به او دست داد و از مال خود به خانواده هر يك از ياران زيد كه با او در آن واقعه آسيب ديده بودند هزار دينار داد.
و نيز هنگامى كه جنبش بنىالحسن(عليه السلام) شكست خورد، امام را حزن و اندوه فرا گرفت و سخت بگريست و مردم را مسئول كوتاهى در برابر آن جنبش دانست.
با اين حال، آن حضرت از در دست گرفتن حكومت خوددارى فرمود و اين كار را به وقتى موكول كرد كه نقش دگرگون سازى امّت را ايفا كند و در مجراى افكار امّت تأثير گذارد و انحراف هاى گوناگونى را كه واقعيّت سياسى و اجتماعى به وجود آورده بود تصحيح نمايد، آن گاه در داخل امّت عهده دار تجديد بنا شود و امّت را آماده سازد تا در سطحى درآيند كه بتوانند حكومتى را كه خود مىخواهند، تشكيل دهند.

امام صادق در نگاه ديگران

فقها و دانشمندانِ زمان امام صادق(عليه السلام) و همچنين عالمان بعد از او، همگى آن حضرت را به عظمت و برترى علمى و گستردگى دانش ستوده اند.
از آن جمله:1 ـ ابوحنيفه، پيشواى مشهور فرقه حنفى، گفته است:«من دانشمندتر از جعفربن محمّد نديده ام.» و نيز از او نقل شده كه گفته است:
«لَوْ لاالسَّنَتانِ لَهَلَكَ نُعمْانُ» يعنى اگر آن دو سال (شاگردى من نزد او) نبود، نعمان هلاك مىشد.
(اسم ابوحنيفه نعمان بن ثابت بوده است).
2 ـ مالك، پيشواى فرقه مالكى، گفته است:«مدّتى نزد جعفر بن محمّد رفت و آمد مىكردم، او را همواره در يكى از سه حالت مىديدم: يا نماز مىخواند يا روزه بود و يا قرآن تلاوت مىكرد، و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند.»3 ـ ابن حجر هيتمى گفته است:«به قدرى علوم از او نقل شده كه زبانزدِ مردم گشته و آوازه آن، همه جا پخش شده است و بزرگترين پيشوايان (فقه و حديث) مانند: يحيى بن سعيد، ابن جريح، مالك، سفيان ثورى، سفيان بن عُيَيْنَه، ابوحنيفه، شعبه و ايّوب سبحستانى از او نقل روايت كرده اند .»4 ـ ابوبحرجاحظ گويد:«جعفربن محمّد كسى است كه علم و دانش او جهان را پركرده است و گفته مىشود كه ابوحنيفه و سفيان ثورى از شاگردان اوست، و شاگردى اين دو تن در اثبات عظمت علمى او كافى است.»5 ـ ابن خلّكان مورّخ مشهور نوشته است:«او يكى از امامانِ دوازده گانه در مذهبِ اماميّه، و از بزرگانِ خاندانِ پيامبر است كه به علّت راستى و درستى گفتار، وى را صادق مىخواندند. فضل و بزرگوارى او مشهورتر از آن است كه نياز به توضيح داشته باشد. ابوموسى جابربن حيّان طرطوسى شاگرد او بود. جابر كتابى شامل هزار ورق تأليف كرد كه تعليمات جعفر صادق را دربرداشت و حاوى پانصد رساله بود.»6 ـ شيخ مفيد مىنويسد:«به قدرى علوم از او نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن، همه جا پخش شده است و از هيچ يك از افراد خاندان او، به اندازه او علوم و دانش نقل نشده است.»

توفيق فرهنگى در پرتو آشفتگى سياسى

زمان امام صادق(عليه السلام)، زمانِ تزلزل حكومت بنى اميّه و فزونىِ قدرت بنى عبّاس بود و اين دو گروه مدّتى در حال كشمكش و مبارزه با يكديگر بودند.
از زمان هشام بن عبدالملك، تبليغات و مبارزات سياسى عبّاسيان آغاز گرديد و در سال 129 وارد مرحله مبارزه مسلّحانه و عمليات نظامى گرديد و سرانجام در سال 132 به پيروزى رسيد.
بنى اميّه در اين مدّت، گرفتار مشكلات سياسى فراوان بودند، لذا فرصت فشار و اختناق نسبت به شيعيان را نداشتند.
عبّاسيان نيز چون از دستيابى به قدرت در پوشش شعار طرفدارى از خاندان پيامبر و گرفتن انتقام خون آنان عمل مىكردند، فشارى از طرف آنان مطرح نبود.
از اينرو، اين دوران، دوران آرامش و آزادى نسبىِ امام صادق(عليه السلام) و شيعيان بود و آن حضرت از اين فرصت استفاده كرده و تلاش فرهنگىِ وسيعى را آغاز كرد.
او آن قدر فقه و دانش اهل بيت را گسترش داد و زمينه ترويج احكام و بسط كلام شيعى را فراهم ساخت كه مذهب شيعه به نام او به عنوان مذهب جعفرى شهرت يافت.
امام صادق(عليه السلام) با تمام جريان هاى فكرى و عقيدتى آن روز برخورد كرده و موضوع اسلام و تشيّع را در برابر آنها روشن ساخته و برترى بينش اسلام شيعى را ثابت كرده است.
امام صادق(عليه السلام) هر يك از شاگردان خود را در رشته اى كه با ذوق و قريحه او سازگار بود، تشويق و تعليم مىنمود و در نتيجه، هر كدام از آنها در يك يا دو رشته از علوم مانند: حديث، تفسير، فقه و كلام، تخصّص پيدا مىكردند.
هشام بن سالم مىگويد: روزى با گروهى از ياران امام صادق(عليه السلام) در محضر آن حضرت نشسته بوديم. مردى شامى اجازه ورود خواست و پس از كسب اجازه، وارد مجلس شد. امام فرمود: بنشين. آن گاه پرسيد: چه مىخواهى؟ مرد شامى گفت: شنيده ام شما به تمام سؤالات و مشكلات مردم پاسخ مىگوييد، آمده ام با شما بحث و مناظره كنم! امام فرمود: در چه موضوعى؟ شامى گفت: درباره كيفيّت قرائت قرآن. امام رو به حمران كرده فرمود: حمران! جواب اين شخص با توست. مرد شامى گفت: من مىخواهم با شما بحث كنم، نه با حمران! امام فرمود: اگر حمران را محكوم كردى، مرا محكوم كرده اى !مرد شامى ناگزير با حمران وارد بحث شد، هر چه شامى پرسيد، پاسخ قاطع و مستدلّى از حمران شنيد، به طورى كه سرانجام از ادامه بحث فرو ماند و سخت ناراحت و خسته شد!امام فرمود: حمران را چگونه ديدى؟ مرد شامى گفت: راستى حمران خيلى زبردست است، هر چه پرسيدم به نحو شايسته اى پاسخ داد! آن گاه مرد شامى گفت: مىخواهم درباره لغت و ادبيّات عرب با شما بحث كنم. امام رو به ابان بن تغلب كرد و فرمود: با او مناظره كن. ابان نيز راه هرگونه گريز را به روى او بست و وى را محكوم ساخت. مرد شامى گفت: مىخواهم درباره فقه با شما مناظره كنم!امام به زرارة فرمود: با او مناظره كن. زراره هم با او به بحث پرداخت و به سرعت او را به بن بست كشاند!شامى گفت: مىخواهم درباره كلام با شما مناظره كنم!امام به مؤمن الطّاق دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولى نكشيد كه شامى از مؤمن الطّاق نيز شكست خورد!به همين ترتيب وقتى كه شامى درخواست مناظره درباره استطاعت برانجام خير و شرّ، توحيد و امامت نمود، امام به ترتيب به حمزه طيّار، هشام بن سالم و هشام بن حكم دستور داد با وى به مناظره بپردازند و هر سه با دلائل قاطع و منطق كوبنده، شامى را محكوم ساختند. با مشاهده اين صحنه هيجان انگيز، از خوشحالى، خنده اى بر لبان امام نقش بست. اينك از ميان سخنانِ فراوانِ آن اسوه علم و فضيلت، چهل حديث برگزيده به دانش طلبان و فضيلت خواهان تقديم مىدارم.
* * *

 

چهل حديث

قالَ الاِْمامُ الصّادِقٌ (عليه السلام) :

1- محاسبه روزانه نفس
«حَقٌّ عَلى كُلِّ مُسْلِم يَعْرِفُنا أَنْ يَعْرِضَ عَمَلَهُ فى كُلِّ يَوْم وَ لَيْلَة عَلى نَفْسِهِ فَيَكُونَ مُحاسِبَ نَفْسِهِ، فَإِنْ رَأى حَسَنَةً اسْتَزادَ مِنها، وَ إِنْ رَأى سَيِّـئَـةً اسْتَغْفَرَ مِنْها لِئَلاّ يَخْزى يَوْمَ الْقِيمَةِ.»:
بر هر مسلمانىكه ما را بشناسد سزاوار است كه در هر شبانه روز عملش را بر خود عرضه دارد و خود حسابگر خويش باشد، اگر حسنه ديد بر آن بيفزايد، و اگر گناه ديد از آن آمرزش خواهد تا اين كه روز قيامت رسوا نشود.
2- استقامت
«لَوْ أَنَّ شيعَتَنا اسْتَقامُوا لَصافَحَتْهُمُ الْمَلائِكَةُ وَلاََظَلَّهُمُ الْغَمامُ وَ لاََشْرَقُوا نَهارًا وَ لاََكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ لَما سَأَلُوا اللّهَ شَيْئًا إِلاّ أَعْطاهُمْ.»:
اگر شيعيان ما استقامت مىورزيدند، هر آينه فرشتگان با آنها دست مىدادند و ابر بر آنها سايه مىانداخت و در روز مىدرخشيدند و از فراسر و زير پاى خود روزى مىخوردند و چيزى از خدا نمىخواستند، مگر اين كه به آنها مىداد.
3-مفاسدِ نيرنگ و حسادت
«مَنْ غَشَّ أَخاهُ وَ حَقَّرَهُ وَ ناواهُ جَعَلَ اللّهُ النّارَ مَأْواهُ. وَ مَنْ حَسَدَ مُؤْمِنًا إِنْماثَ الاْيمانُ فى قَلْبِهِ كَما يَنْماثُ الْمِلْحُ.»:
هر كه با برادرش نيرنگ ورزد و او را كوچك شمارد و با او درافتد، خداوند آتش را جايگاهش گرداند، و هر كه بر مؤمنى حسد برد، ايمان در دلش آب شود، چنان كه نمك در آب حلّ شود.
4- پارسايى، كوشش و كمك به مؤمنان
«لاتَذْهَبَنَّ بِكُمُ الْمَذاهِبُ فَوَ اللّهِ لا تُنالُ وِلايَتُنا إِلاّ بِالْوَرَعِ وَ الاِْجْتِهادِ فِى الدُّنْيا وَ مُواساةِ الاِْخْوانِ فِى اللّهِ، وَ لَيْسَ مِنْ شيعَتِنا مَنْ يَظْلِمُ النّاسَ.»:
مسلكها و مذهبها شما را نبرند، به خدا سوگند به ولايت ما نتوان رسيد جز با پارسايى و كوشش در دنيا، و يارى دادن برادران براى خدا. و كسى كه به مردم ستم كند، شيعه ما نيست.
5- نتيجه اعتماد به خدا
«مَنْ يَثِقْ بِاللّهِ يَكْفِهِ ما أَهَمَّهُ مِنْ أَمْرِ دُنْياهُ وَ آخِرَتِهِ وَ يَحْفَظْ لَهُ ما غابَ عَنْهُ، وَ قَدْ عَجَزَ مَنْ لَمْ يُعِدَّ لِكُلِّ بَلاء صَبْرًا وَ لِكُلِّ نِعْمَة شُكْرًا وَ لِكُلِّ عُسْر يُسْرًا.»:
هر كه به خدا اعتماد ورزد، خدا مهمِّ دنيا و آخرتش را كفايت كند و هر چه از او غايب است برايش حفظ كند.
درمانده و ناتوان است هر كه براى هر بلا صبرى، و براى هر نعمت شكرى، و براى هر دشوارى آسانىاى ندارد.
6- دستورهاى اخلاق عملى
«صِلْ مَنْ قَطَعَكَ، وَأَعْطِ مَنْ حَرَمَكَ، وَ أَحْسِنْ إِلى مَنْ أَساءَ إِلَيْكَ وَ سَلِّمْ عَلى مَنْ سَبَّكَ. وَ أَنْصِفْ مَنْ خاصَمَكَ، وَ اعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ كَما أَنَّكَ تُحِبُّ أَنْ يُعْفى عَنْكَ، فَاعْتَبِرْ بِعَفْوِ اللّهِ عَنْكَ. أَلا تَرى أَنَّ شَمْسَهُ أَشْرَقَتْ عَلَى الاَْبْرارِ وَ الْفُجّارِ. وَ أَنَّ مَطَرَهُ يَنْزِلُ عَلَى الصّالِحينَ وَ الْخاطِئينَ.»:
با كسى كه از تو بريده بپيوند، و به آن كه از تو دريغ كرده بخشش كن، و با كسى كه به تو بدى كرده نيكى كن. و به كسى كه به تو دشنام داده سلام كن. و با كسى كه به تو دشمنى ورزيده انصاف ورز. و كسى كه تو را ستم ورزيده عفو كن، همچنان كه دوست دارى كه از تو گذشت شود. به عفو خدا از خودت عبرت گير، آيا نبينى كه آفتابش بر نيكان و بدان هر دو مىتابد و بارانش بر شايستگان و ناشايستگان مىبارد؟!
7- آهسته!
«وَ اخْفِضِ الصَّوْتَ، إِنَّ رَبَّكَ الَّذى يَعْلَمُ ما تُسِّرُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ، قَدْ عَلِمَ ما تُريدُونَ قَبْلَ أَنْ تَسْأَلُوهُ.»:
صدايت را فرودآر، زيرا خدايى كه نهان و آشكار را مىداند سؤال ناكرده مىداند كه شما چه مىخواهيد.
8- بهشت و جهنّم، خير و شرّ واقعى
«أَلْخَيْرُ كُلُّهُ أَمامُكَ، وَ إِنَّ الشَّرَّ كُلَّهُ أَمامُكَ، وَ لَنْ تَرَى الْخَيْرَ وَ الشَّرَّ إِلاّ بَعْدَ الاْخِرَةِ، لاَِنَّ اللّهَ عز و جل جَعَلَ الْخَيْرَ كُلَّهُ فِى الْجَنَّةِ وَ الشَّرَّ كُلَّهُ فِى النّارِ، لاَِنَّهُما الْباقيانِ.»:
تمام خير در برابر تو و تمام شرّ نيز در برابر توست. و خير و شرّ را نبينى، مگر بعد از آخرت، زيرا كه خداوند عزّوجلّ تمام خير را در بهشت و تمام شرّ را در دوزخ قرار داده، زيرا كه اين دواند كه باقىاند.
9- جلوه و چهره اسلام
«أَلاِْسْلامُ عُرْيانٌ فَلِباسُهُ الْحَياءُ وَ زينَتُهُ الْوَقارُ وَ مُرُوءَتُهُ الْعَمَلُ الصّالِحُ وَ عِمادُهُ الْوَرَعُ وَ لِكُلِّ شَىْء أَساسٌ وَ أَساسُ الاِْسْلامِ حُبُّنا أَهْلَ الْبَيْتِ.»:
اسلام، برهنه است، لباسش حيا و زيورش وقار و جوانمردىاش عمل صالح و ستونش پارسايى مىباشد. و براى هر چيزى پايه اى است و پايه اسلام دوستى، ما اهل بيت است.
10- عمل براى آخرت
«إِعْمَلِ الْيَوْمَ فِى الدُّنْيا بِما تَرْجُوا بِهِ الْفَوْزَ فِى الاْخِرَةِ.»:
امروز در دنيا كارى كن كه به وسيله آن اميدِ كاميابى در آخرت را دارى.
11- پاداش يارى دوستان اهل بيت
«لا يَبْقى أَحَدٌ مِمَّنْ أَعانَ مُؤْمِنًا مِنْ أَوْلِيائِنا بِكَلِمَة إِلاّ أَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِساب.»:
در روز قيامت كسى نماند كه يك كلمه به مؤمنى از دوستان ما كمك كرده باشد، جز اين كه خداوند او را بىحساب به بهشت داخل گرداند.
12- پرهيز از ريا و جدال و دشمنى
«إِيّاكَ وَ الْمُراءَ فَإِنَّهُ يُحْبِطُ عَمَلَكَ وَ إِيّاكَ وَ الْجِدالَ فَإِنَّهُ يُوبِقُكَ وَ إِيّاكَ وَ كَثْرَةَ الْخُصُوماتِ فَإِنَّها تُبْعِدُكَ مِنَ اللّهِ.»:
از رياكارى بپرهيز كه عملت را از بين برد و از جدال بپرهيز كه هلاكت گرداند. و از خصومت ها و دشمنى ها بپرهيز كه تو را از خدا دور كند.
13- پاكيزگىِ روح، ابزار تشخيص مؤمن
«إِذا أَرادَ اللّهُ بِعَبْد خَيْرًا طَيَّبَ رُوحَهُ فَلا يَسْمَعُ مَعْرُوفًا إِلاّ عَرَفَهُ وَ لا مُنْكَرًا إِلاّ أَنـْكَرَهُ، ثُمَّ قَذَفَ اللّهُ فى قَلْبِهِ كَلِمَةً يَجْمَعُ بِها أَمْرَهُ.»:
چون خدا خير بنده اى را خواهد روحش را پاك گرداند، به طورى كه هيچ معروفى به گوشش نرسد، مگر آن كه آن را بفهمد و هيچ منكرى را نشنود، جز آن كه زشتش داند و سپس كلمه اى به دلش الهام كند كه كارش را بدان فراهم آرد.
14- درخواست عافيت از خدا
«فَسْئَلُوا رَبَّكُمُ الْعافِيَةَ وَ عَلَيْكُمْ بِالدَّعَةِ وَ الْوَقارِ وَ السَّكينَةِ وَ الْحَياءِ.»:
از پروردگارتان عافيت بخواهيد و نرمش و وقار و آرامش حيا را حفظ كنيد.
15- نفسِ دعا، عمل است
«أَكْثِرُوا مِنَ الدُّعاءِ، فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الَّذينَ يَدْعُونَهُ، وَ قَدْ وَعَدَ عِبادَهُ الْمُؤْمِنينَ الاِْسْتِجابَةَ وَ اللّهُ مُصَيِّرٌ دُعاءَ الْمؤْمِنينَ يَوْمَ الْقِيمَةِ لَهُمْ عَمَلاً يَزيدُهُمْ بِهِ فِى الْجَنَّةِ.»:
زياد دعا كنيد، زيرا خداوند بندگان دعا كن خود را دوست دارد و به بندگان مؤمنش وعده اجابت داده است، وخداوند در روز قيامت دعاى مؤمنان را از كردارشان محسوب دارد و ثوابش را با بهشت فزايد.
16- دوستى بينوايان مسلمان
«وَ عَلَيْكُمْ بِحُبِّ الْمَساكينِ الْمُسْلِمينَ، فَإِنَّ مَنْ حَقَّرَهُمْ وَ تَكَبَّرَ عَلَيْهِمْ فَقَدْ زَلَّ عَنْ دينِ اللّهِ وَ اللّهُ لَهُ حاقِرٌ ماقِتٌ وَ قَدْ قالَ أَبُونا رَسُولُ اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) «أَمَرَنى رَبّى بِحُبِّ الْمَساكينِ المُسْلِمينَ مِنْهُمْ»»:
بر شما باد به دوستى مستمندانِ مسلمان، زيرا هر كس آنان را كوچك بدارد و بر آنها تكبّر ورزد، به راستى كه از دين خدا لغزيده و خدا كوچك كننده و زبون كننده اوست. و پدر ما رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرموده: «پروردگارم به من دستور داده است كه مستمندانِ مسلمان را دوست بدارم.»
17- ريشه كفر
«إِيّاكُمْ أَنْ يَحْسُدَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا فَإِنَّ الْكُفْرَ أَصْلُهُ الْحَسَدُ.»:
از حسدورزى به يكديگر بپرهيزيد، زيرا ريشه كفر، حسد است.
18- اعمال محبّت آور
«ثَلاثٌ تُورِثُ الَْمحَبَّةَ: أَلدَّيْنُ وَ التَّواضُعُ وَ الْبَذْلُ.»:
سه چيز است كه محبّت آورد: قرض دادن و فروتنى و بخشش.
19- اعمال دشمنى آور
«ثَلاثَةٌ مَكْسَبَةٌ لِلْبَغْضاءِ: أَلنِّفاقُ وَ الظُّلْمُ وَ الْعُجْبُ.»:
سه چيز است كه دشمنى مىآورد: دورويى، ستم و خودبينى.
20- نشانه هاى سه كس
«ثَلاثَةٌ لا تُعْرَفُ إِلاّ فى ثَلاثَةِ مَواطِنَ: لا يُعْرَفُ الْحَليمُ إِلاّ عِنْدَ الْغَضَبِ وَ لاَ الشُّجاعُ إِلاّ عِنْدَ الْحَرْبِ، وَ لا أَخٌ إِلاّ عِنْدَ الْحاجَةِ.»:
سه كساند كه شناخته نشوند جز در سه جا:بردبار شناخته نشود جز به هنگام خشم، و شجاع شناخته نشود جز به وقت نبرد، و برادر و دوست شناخته نشود جز به وقت نياز.
21- نشانه هاى نفاق
«ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ فَهُوَ مُنافِقٌ وَ إِنْ صامَ وَ صَلّى: مَنْ إِذا حَدَّثَ كَذَبَ، وَ إِذا وَعَدَ أَخْلَفَ. وَ إِذَا ائْتُمِنَ خانَ.»:
سه چيز است در هر كه باشد منافق است، اگر چه روزه بدارد و نماز بخواند: آن كه چون سخن گويد دروغ گويد، و چون وعده كند خلاف ورزد و چون امينش دانند خيانت نمايد.
22- به سه كس اعتماد نكن!
«لا تُشاوِرْ أَحْمَقَ، وَ لا تَسْتَعِنْ بِكَذّاب وَ لا تَثِقْ بِمَوَدَّةِ مُلُوك.»:
با احمق مشورت نكن، و از دروغگو يارى مجو، و به دوستى زمامداران اعتماد مكن.
23- نشانه هاى سرورى و بزرگى
«ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ كانَ سَيِّدًا: كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسيىءِ وَالصِّلَةُ بِالنَّفْسِ وَ الْمالِ.»:
سه چيز است كه در هر كه باشد آقا و سرور است: خشم فرو خوردن، گذشت از بدكردار، كمك و صله رحم با جان و مال.
24- نشانه هاى بلاغت
«ثَلاثَةٌ فيهِنَّ الْبَلاغَةُ: أَلتَّقَرُّبُ مِنْ مَعْنَى الْبُغْيَةِ، وَ التَّبَعُّدُ مِنْ حَشْوِ الْكَلامِ، وَ الدَّلالَةُ بِالْقَليلِ عَلَى الْكَثيرِ.»:
سه چيز است كه در آن بلاغت و شيوايى است: معنى مقصود را رساندن، و از سخن بيهوده دورى جستن، و بالفظ كم، معنى بسيار را رساندن.
25- نجات در سه چيز است
«أَلنَّجاةُ فى ثَلاث: تُمْسِكُ عَلَيْكَ لِسانَكَ، وَ يَسَعُكَ بَيْتُكَ وَ تَنْدَمُ عَلى خَطيئَتِكَ.»:
نجات در سه چيز است. زبانت را نگهدارى و در خانه ات بمانى! و بر خطايت پشيمان شوى.
26- انس و صفا در سه چيز است
«أَلاُْنْسُ فى ثَلاث: فِى الزَّوْجَةِ الْمُوافِقَةِ وَ الْوَلَدِ الْبارِّ وَ الصَّديقِ الْمُصافى.»:
انس در سه چيز است: زن موافق و فرزند نيكوكار و دوست خالص و با صفا.
27- نشانه هاى كرم و بزرگوارى
«ثَلاثَةٌ تَدُلُّ عَلى كَرَمِ الْمَرْءِ: حُسْنُ الْخُلْقِ، وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ غَضُّ الطَّرْفِ.»:
سه چيز است كه دليل بزرگوارى شخص است : خوشخويى، فروبردن خشم، و فروهشتن چشم.
28- سه چيز، تباهى مىآورند
«ثَلاثَةٌ تُكَدِّرُ الْعَيْشَ: السُّلْطانُ الْجائِرُ، وَ الْجارُ السَّوْءُ وَ الْمَرْأَةُ الْبَذِيَّةُ.»:
سه كس زندگى را تيره كنند: زمامدار ستمگر، و همسايه بد، و زنِ بىشرم و بدزبان.
29- حقّ و ناحقّ
«مَنْ طَلَبَ ثَلاثَةً بِغَيْرِ حَقّ حُرِمَ ثَلاثَةً بِحَقٍّ: مَنْ طَلَبَ الدُّنْيا بِغَيْرِ حَقٍّ حُرِمَ الاْخِرَةَ بِحَقٍّ، وَ مَنْ طَلَبَ الرِّياسَةَ بِغَيْرِ حَقٍّ حُرِمَ الطّاعَةَ لَهُ بِحَقٍّ وَ مَنْ طَلَبَ الْمالَ بِغَيْرِ حَقٍّ حُرِمَ بَقاءَهُ لَهُ بِحَقٍّ.»:
هر كه سه چيز را به ناحقّ خواهد از سه چيز به حقّ محروم گردد:1ـ هر كه دنيا را به ناحقّ خواهد از آخرتِ به حقّ محروم گردد،2ـ هر كه به نا حقّ رياست طلبد از طاعتِ به حقّ محروم گردد،3ـ هر كه به ناحقّ مالى را طلبد از ماندگارى به حقّ آن محروم گردد.
30- پرهيز از سه چيز
«إِنْ يَسْلَمِ النّاسُ مِنْ ثَلاثَةِ أَشْياءَ كانَتْ سَلامَةً شامِلَةً: لِسانِ السَّوْءِ وَ يَدِ السَّوْءِ وَ فِعْلِ السَّوْءِ.»:
اگر مردم از سه چيز در سلامت باشند، سلامت كامل خواهند داشت: زبان بد و دست بد و كاربد.
31- كمال احسان به سه چيز
«لا يَتِمُّ الْمَعْرُوفُ إِلاّ بِثَلاثِ خِصال: تَعْجيلُهُ وَ تَقْليلُ كَثيرِهِ وَ تَرْكُ الاِْمْتِنانِ بِهِ.»:
احسان و نيكى كامل نباشد، مگر با سه خصلت: شتاب در آن، كم شمردن بسيار آن، و منّت ننهادن بر آن.
32- ايمان سودمند
«مَنْ لَمْ تَكُنْ فيهِ ثَلاثُ خِصال لَمْ يَنْفَعْهُ الاِْيمانُ: حِلْمٌ يَرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجاهِلِ، وَ وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ طَلَبِ الَْمحارِمِ وَ خُلْقٌ يُدارى بِهِ النّاسَ.»:
هر كه سه خصلت در او نباشد، ايمان به او سودى نرساند:1ـ حلمى كه با آن، نادانىِ نادان را برطرف كند،2ـ پارسايىاى كه از طلبِ حرام بازش دارد،3ـ و اخلاقى كه به وسيله آن با مردم مدارا كند.
33- درباره دانش
«أُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ تَزَيَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقارِ وَ تَواضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ وَ تَواضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ، وَ لا تَكُونُوا عُلَماءَ جَبّارينَ فَيَذْهَبَ باطِلُكُمْ بِحَقِّكُمْ.»:
دانش بياموزيد و با آن خود را به بردبارى و سنگينى بياراييد و با دانش آموزان خود فروتن باشيد، و در برابر استاد خويش تواضع كنيد، و از عالمان متكبّر و مستبدّ نباشيد، كه رفتار ناحقّتان حقّ شما را از بين بَرَد.
34- اعتماد بر حسب شناخت
«إِذا كانَ الزَّمانُ زَمانَ جَوْر وَ أَهْلُهُ أَهْلَ غَدْر فَالطُّمَأْنينَةُ إِلى كُلِّ أَحَد عَجْزٌ.»:
هر گاه زمان، زمانِ جور و ستم باشد و اهل زمانه اهل غدر و نيرنگ، اعتماد و دلبستگى به هر كسى عجز و درماندگى است.
35- نتيجه تمايل به دنيا و اعراض از آن
«أَلرَّغْبَةُ فِى الدُّنْيا تُورِثُ الْغَمَّ وَ الْحُزْنَ وَ الزُّهُدُ فِى الدُّنْيا راحَةُ الْقَلْبِ وَ الْبَدَنِ.»:
رغبت و تمايل به دنيا مايه غم و اندوه، و زهد و بىميلى به دنيا سبب راحتى قلب و بدن است.
36- صفات آمر به معروف و ناهى از منكر
« إِنَّما يَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهى عَنِ المُنْكَرِ مَنْ كانَتْ فيهِ ثَلاثُ خِصال:1ـ عالِمٌ بِما يَأْمُرُ، عالِمٌ بِما يَنْهى.2ـ عادِلٌ فيما يَأْمُرُ، عادِلٌ فيما يَنْهى.3ـ رفيقٌ بِما يَأْمُرُ، رَفيقٌ بِما يَنْهى. كسى امر به معروف و نهى از منكر مىكند كه در او سه ويژگى باشد:1ـ به آنچه امر كند دانا باشد و بدانچه نيز نهى كند دانا باشد،2ـ در آنچه امر كند عادل باشد و در آنچه نيز نهى كند عادل باشد،3ـ به آنچه امر كند با نرمش امر كند و بدانچه نيز نهى كند با نرمش نهى كند.
37- زمامدار ستمگر
«مَنْ تَعَرَّضَ لِسُلْطان جائِر فَأَصابَتْهُ مِنْهُ بَلِيَّةٌ لَمْ يُوجَرْ عَلَيْها وَ لَمْ يُرْزَقِ الصَّبْرَ عَلَيْها.»:
هر كه از زمامدار ستمگر، طالب فضل و احسانى شود، از او بلايى بيند كه، بر آن پاداش نيابد و صبر بر آن، روزى او نشود.
38- بهترين هديه
«أَحَبُّ إِخْوانى إِلَىَّ مَنْ أَهْدى إِلَىَّ عُيُوبى.»:
محبوبترين برادرانم نزد من، كسى است كه عيبهايم را به من اهدا كند.
39- برترى جوى گمراه
«مَنْ دَعَا النّاسَ إِلى نَفْسِهِ وَ فيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ ضالٌّ.»:
هر كه با وجود داناتر از خود، مردم را به اطاعت از خود دعوت كند بدعت گزار و گمراه است.
40- صله رحم و آثار آن
«إِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ وَ الْبِرَّ لَيُهَوِّنانِ الْحِسابَ وَ يَعْصِمانِ مِنَ الذُّنُوبِ فَصِلُوا إِخْوانَكُمْ وَبِرُّوا إِخْوانَكُمْ وَ لَوْ بِحُسْنِ السَّلامِ وَ رَدِّ الْجَوابِ.»:
به راستى كه صله رحم و نيكوكارى، حساب را آسان كند و از گناهان جلوگيرى نمايد، پس با برادران خود صله رحم و نيكى كنيد، گرچه به نيكو سلام دادن و جواب سلام باشد.


آدرس


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش
نوشته شده توسط A

حضرت امام محمّد باقر(عليه السلام) اوّل ماه رجب، يا سوم صفر سال 57 هجرى قمرى در مدينه متولّد گرديد.
پدر بزرگوارش، حضرت على بن الحسين ، زين العابدين(عليه السلام)، و مادر مكرّمه اش ، فاطمه معروف به «امّ عبدالله» دختر امام حسن مجتبى مىباشد.
از اين رو، آن حضرت از ناحيه پدر و مادر به بنىهاشم منسوب است.
شهادت امام باقر(عليه السلام) در روز دوشنبه 7 ذيحجّه سال 114 هجرى قمرى در 57 سالگى، به دستور هشام بن عبدالملك خليفه اموى، به وسيله خوراندن سمّ، اتّفاق افتاد و مزار شريفش در مدينه در قبرستان بقيع مىباشد.
آن حضرت يكى از اطفال اسير فاجعه كربلا مىباشد كه در آن وقت سه سال و شش ماه و ده روز از سنّ مباركش گذشته بود.
حضرت باقر(عليه السلام) به علم و دانش و فضيلت و تقوا معروف بود و پيوسته مرجع حلّ مشكلات علمى مسلمانان به شمار مىرفت.
وجود امام محمّد باقر(عليه السلام) مقدّمه اى بود براى اقدام به وظايف دگرگون سازى امّت.
زيرا مردم، او را نشانه هاى فرزند كسانى مىشناختند كه جان خود را فدا كردند تا موج انحراف ـ كه نزديك بود نشانه هاى اسلام را از ميان ببرد ـ متوقّف گردد.
آنان از اين رو قربانى شدند تا مسلمانان بدانند كه حكّامى كه به نام اسلام حكومت مىكنند، از تطبيق اسلام با واقعيت آن به اندازه اى دوراند كه مفاهيم كتاب خدا و سنّت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در يك طرف قرار دارد و آن حاكمان منحرف در طرف ديگر.
امام باقر(عليه السلام) بر آن شد تا انحراف حاكمان و دورى آنان از حقايق اسلام را به مردم بفهماند و براى مسلمانان آشكار سازد كه چنان امورى تحقّق يافته است.
هشام بن عبدالملك خليفه نابكار اموى وقتى به امام(عليه السلام) اشارت مىكند و مىپرسد كه اين شخص كيست؟ به او مىگويند او كسى است كه مردم كوفه شيفته و مفتون اويند.
اين شخص، امام عراق است.
در موسم حجّ، از عراق و خراسان و ديگر شهرها، هزاران مسلمان از او فتوا مىخواستند و از هرباب از معارف اسلام از او مىپرسيدند.
اين امر اندازه نفوذ وسيع او را در قلوب توده هاى مردم نشان مىداد.
از سوى فقيهان بزرگ كه وابسته به حوزه هاى فكرى و علمى بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح مىشد و گفتگوهاى بسيار با امام به عمل مىآمد، از او پاسخ مىخواستند تا امام را در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم او را به خاموشى وادارند، ولى آن حضرت با پاسخ هاى قانع كننده و مستدلّ و محكم خود آنان را به اعجاب وامىداشت.
حوزه علمى او براى صدها دانشمند و محدّث كه تربيت كرده بود پايگاهى مهّم به شمار مىآمد.
جابر جعفى گويد: «ابوجعفر هفتاد هزار حديث براى من روايت كرد.» و محمّد بن مسلم گويد: «هر مسئله كه در نظرم دشوار مىنمود از ابوجعفر(عليه السلام)مىپرسيدم تا جايى كه سى هزار حديث از او سؤال كردم.»امام باقر(عليه السلام) شيعيان خود را چنين وصف مىكند:«همانا شيعه ما، شيعه على، با دست و دل گشاده و از سر گشاده دستى و بىريايى از ما طرفدارى مىكنند و براى زنده نگاه داشتن دين، متّحد و پشتيبان ما هستند. اگر خشمگين گردند، ستم نمىكنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمىگذرند. براى آن كس كه همسايه آنان باشد بركت دارند و با هر كس كه با آنان مخالف باشد طريق مسالمت پيش مىگيرند. و شيعه ما اطاعت خدا مىكند.»

آدرس

امام باقر(عليه السلام) و خلفاى جور

امام باقر(عليه السلام) با پنج خليفه از خلفاى بنىاميّه معاصر بود كه عبارتند از:1ـ وليد بن عبدالملك 2ـ سليمان بن عبدالملك 3ـ عمر بن عبدالعزيز 4ـ يزيد بن عبدالملك 5ـ هشام بن عبدالملك.
و همه آنان جز عمر بن عبدالعزيز در ستمگرى و استبداد و خودكامگى دست كمى از نياكان خود نداشتند و پيوسته براى امام باقر(عليه السلام)مشكلاتى فراهم مىنمودند.
ولى در عين حال، او از طريق تعليم و تربيت، جنبشى علمى به وجود آورد و مقدّمات تأسيس يك مركز علمى اسلامى را در دوران امامت خود پىريزى كرد كه در زمان فرزند بزرگوارش امام جعفر صادق(عليه السلام) به نتيجه كامل رسيد.
روش كار پيشوايان ما به ويژه امام سجّاد و امام باقر(عليهم السلام) كه در اوضاع فشار و خفقان به سر مىبردند به شيوه مخفى و زيرزمينى بود، شيوه اى كه موجب مىشد كسى از كارهاى آنان مطّلع نشود.
همين كارهاى پنهانى، گاهى كه آشكار مىشد، خلفا را سخت عصبانى مىنمود در نتيجه، وسايل تبعيد و زندانى آنها فراهم مىشد.
سرانجام، امام باقر(عليه السلام) كه پيوسته مورد خشم و غضب خليفه وقت، هشام بن عبدالملك بود، به وسيله ايادى او مسموم شد و در سال 114 هجرى به شهادت رسيد. جنازه آن بزرگوار، كنار قبر پدر بزرگوارش، در قبرستان بقيع، به خاك سپرده شد.

فضل و دانش امام باقر(عليه السلام)

امام محمّدباقر(عليه السلام) در دوران امامت خود، به نشر و پخش معارف دين به ويژه فقه و احكام اسلامى پرداخت و ضمن حلّ مشكلات علمى به تعليم و تربيت شاگردانى فاضل و آگاه مانند: محمّدبن مسلم، زرارةبن اعين، ابونصير، هشام بن سالم و جابربن يزيد و حمران بن اعين و بُريدبن معاويه عجلى، همّت گماشت.
آن حضرت در فضل و فضيلت، زهد و تقوا، اخلاف و معاشرت، سر آمد بزرگان بنى هاشم در عصر خود بود.
آوازه علوم و دانش او چنان اطراف و اكناف پيچيده بود كه ملقّب به باقرالعلوم; يعنى شكافنده دانش ها گرديد.
يكى از علماى بزرگ سنّى به نام ابن حجر هيتمى درباره او مىنويسد:«محمّد باقر به اندازه اى گنج هاى پنهان معارف و دانش ها را آشكار ساخته، حقايق احكام و حكمت ها و لطايف دانشها را بيان نموده كه جز بر عناصر بى بصيرت يا بد سيرت پوشيده نيست و از همين جاست كه وى را شكافنده دانش و جامع علوم و برافروزنده پرچم دانش خوانده اند .»عبدالله بن عطا يكى از شخصيّت هاى علمى زمان امام، مىگويد:«من هرگز دانشمندان اسلام را در هيچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمّد بن على(عليه السلام) از نظر علمى حقير و كوچك نديدم.»امام باقر(عليه السلام) در سخنان خود، اغلب به آيات قرآن كريم استناد مىنموده و از كلام خدا شاهد مىآورده و فرموده است: «هر مطلبى را گفتم، از من بپرسيد كه در كجاى قرآن است تا آيه مربوط به آن موضوع را معرّفى كنم.»

امام و مسابقه تيراندازى

هشام بن عبدالملك تصميم گرفت امام باقر را به مسابقه تيراندازى فرا خواند تا به واسطه شكست او در مسابقه، امام را در نظر مردم حقير و كوچك جلوه دهد! به همين جهت پيش از ورود امام(عليه السلام) به قصر خلافت، عدّه اى از درباريان را واداشت نشانه اى نصب كرده مشغول تيراندازى گردند.
امام باقر وارد مجلس شد و اندكى نشست.
ناگهان هشام رو به امام كرد و گفت: آيا مايليد در مسابقه تيراندازى شركت نماييد؟ حضرت فرمود: من ديگر پير شده ام و وقت تيراندازىام گذشته است، مرا معذور دار.
هشام كه خيال مىكرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر را با شكست مواجه ساخته است، اصرار و پافشارى كرد و وى را سوگند داد و همزمان به يكى از بزرگان بنى اميّه اشاره كرد كه تير و كمان خود را به آن حضرت بدهد.
امام(عليه السلام) دست برد و كمان را گرفت و تيرى در چلّه كمان نهاد و نشانه گيرى كرد و تير را درست به قلبِ هدف زد! آن گاه تير دوم را به كمان گذاشت و رها كرد و اين بار تير در چوبه تير قبلى نشست و آن را شكافت! تير سوم نيز به تير دوم اصابت كرد و به همين ترتيب نُه تير پرتاب نمود كه هر كدام به چوبه تيرِ قبلى خورد!اين عمل شگفت انگيز، حاضران را به شدّت تحت تأثير قرار داده، اعجاب و تحسين همه را برانگيخت.
هشام كه حساب هايش غلط از آب درآمده و نقشه اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تأثير قرار گرفت و بى اختيار گفت: آفرين بر تو اى اباجعفر! تو سر آمد تير اندازان عرب و عجم هستى، چگونه مىگفتى پير شده ام ؟! آن گاه سر به زير افكند و لحظه اى به فكر فرو رفت.
سپس امام باقر و فرزند برومندش امام صادق(عليه السلام) را در جايگاه مخصوص كنار خود جاى داد و فوق العاده تجليل و احترام كرد و رو به امام كرد و گفت: قريش از پرتو وجود تو شايسته سرورى بر عرب و عجم است.
اين تيراندازى را چه كسى به تو ياد داده است و در چه مدّتى آن را فرا گرفته اى ؟ حضرت فرمود: مىدانى كه اهل مدينه به اين كار عادت دارند، من نيز در ايّام جوانى مدّتى به اين كار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها كردم، امروز چون تو اصرار كردى ناگزير پذيرفتم.
هشام گفت: آيا جعفر نيز مانند تو در تيراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، اكمال دين و اتمام نعمت را كه در آيه «أَلْيَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ» آمده از يكديگر به ارث مىبريم و هرگز زمين از چنين افرادى خالى نمىماند.
اينك در ميان سخنان اخلاقى و تربيتى آن امام معصوم، چهل حديث برگزيده راكه هر كدام رهنمودى پربها در جهت تعالى اخلاق و نزديك شدنِ به خداست به جويندگانِ مكتبِ آن امامِ هُمام تقديم مىدارم.
* * *

 

چهل حديث

قالَ الاِْمامُ الْباقِرُ(عليه السلام):

1- نافرجام و خوش انجام
«فَلَرُبَّ حَريص عَلى أَمْر مِنْ أُمُورِ الدُّنْيا قَدْ نالَهُ، فَلَمّا نالَهُ كانَ عَلَيْهِ وَبالاً وَشَقِىَ بِهِ وَلَرُبَّ كارِه لاَِمْر مِنْأُمُورِالاْخِرَةِ قَدْنالَهُ فَسَعِدَبِهِ.»:
چه بسا حريصى بر امرى از امور دنيا دست يافته و چون بدان رسيده باعث نافرجامى و بدبختى او گرديده است، و چه بسا كسى كه براى امرى از امور آخرت كراهت داشته و بدان رسيده، ولى به وسيله آن سعادتمند گرديده است.
2- بهترين فضيلت و برترين جهاد
«لا فَضيلَةَ كَالْجِهادِ، وَ لا جِهادَ كَمُجاهَدَةِ الْهَوى.»:
فضيلتى چون جهاد نيست، و جهادى چون مبارزه با هواى نفس نيست.
3- استقامت بزرگ
«أُوصيكَ بِخَمْس: إِنْ ظُلِمْتَ فَلا تَظْلِمْ وَ إِنْ خانُوكَ فَلا تَخُنْ، وَ إِنْ كُذِّبْتَ فَلا تَغْضَبْ، وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلا تَجْزَعْ.»:
تو را به پنج چيز سفارش مىكنم:1ـ اگر مورد ستم واقع شدى ستم مكن،2ـ اگر به تو خيانت كردند، خيانت مكن،3ـ اگر تكذيبت كردند، خشمگين مشو،4ـ اگر مدحت كنند، شاد مشو،5ـ و اگر نكوهشت كنند بيتابى مكن.
4- پذيرش سخن پاك
«خُذُوا الْكَلِمَةَ الطَّيِّبَةَ مِمَّنْ قالَها وَ إِنْ لَمْ يَعْمَلْ بِها.»:
سخن طيّب و پاكيزه را از هر كه گفت بگيريد، اگرچه او خود، بدان عمل نكند.
5- زيبايى حلمِ با علم
«ماشيبَ شَىْءٌ بِشَىْء أَحْسَنَ مِنْ حِلْم بِعِلْم.»:
چيزى با چيزى نياميزد كه بهتر از حلم با علم باشد.
6- كمالِ جامع انسانى
«أَلْكَمالُ كُلُّ الْكَمالِ أَلتَّفَقُهُ فِى الدّينِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النّائِبَةِ وَ تَقْديرُ الْمَعيشَةِ.»:
همه كمال در سه چيز است: 1ـ فهم عميق در دين، 2ـ صبر بر مصيبت و ناگوارى، 3ـ و اندازه گيرى خرج زندگانى.
7- سه خصلت نيكو
«ثَلاثَةٌ مِنْ مَكارِمِ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ: أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ، وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَكَ، وَ تَحْلُمَ إِذا جُهِلَ عَلَيْكَ.»:
سه چيز از مكارم دنيا و آخرت است:1ـ گذشت كنى از كسى كه به تو ستم كرده است،2ـ بپيوندى به كسى كه از تو بريده است،3ـ و بردبارى ورزى در وقتى كه با تو به نادانى برخورد شود.
8- اصرار در دعا
«إِنَّ اللّهَ كَرِهَ إِلْحاحَ النّاسِ بَعْضِهِمْ عَلى بَعْض فِى الْمَسْأَلَةِ وَ أَحَبَّ ذلِكَ لِنَفْسِهِ، إِنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ يُحِبُّ أَنْ يُسْأَلَ وَ يُطْلَبَ ما عِنْدَهُ.»:
خدا را بد آيد كه مردم در خواهش از يكديگر اصرار ورزند، ولى اصرار را در سؤال از خودش دوست دارد، همانا خداوند ـ كه يادش بزرگ است ـ دوست دارد كه از او سؤال شود و آنچه نزد اوست طلب گردد.
9- فضيلت عالم بر عابد
«عالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعينَ أَلْفَ عابِد.»:
دانشمندى كه از علمش استفاده شود، از هفتاد هزار عابد بهتر است.
10- دو خصلت عالم
«لا يَكُونُ الْعَبْدُ عالِمًا حَتّى لا يَكُونَ حاسِدًا لِمَنْ فَوْقَهُ وَ لا مُحَقِّرًا لِمَنْ دُونَهُ.»:
هيچ بنده اى عالم نباشد تا اين كه به بالا دست خود حسد نبرد و زير دست خود را خوار نشمارد.
11- سه پاداش
«مَنْ صَدَقَ لِسانُهُ زَكا عَمَلُهُ، وَ مَنْ حَسُنَتْ نِيَّتُهُ زيدَ فى رِزْقِهِ، وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِأَهْلِهِ زيدَ فى عُمْرِهِ.»:
هر كه زبانش راست است كردارش پاك است،و هر كه خوش نيّت است روزىاش فزون است، و هر كه با اهلش نيكى مىكند به عمرش افزوده شود.
12- پرهيز از كسالت
«إِيّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجْرَ فَإِنَّهُما مِفْتاحُ كُلِّ شَرٍّ، مَنْ كَسِلَ لَمْ يُؤَدِّ حَقًّا وَ مَنْ ضَجِرَ لَمْ يَصْبِرْ عَلى حَقٍّ.»:
از كسالت و تنگدلى بپرهيز كه اين دو كليد هر بدى باشند، هر كه كسالت ورزد حقّى را نپردازد، و هر كه تنگدل شود بر حقّ شكيبا نَبُوَد.
13- بدترين حسرت در روز قيامت
«إِنَّ أَشَدَّ النّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيمَةِ عَبْدٌ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خالَفَهُ إِلى غَيْرِهِ.»:
پر حسرتترين مردم در روز قيامت، بنده اى است كه عدلى را وصف كند و خودش خلاف آن را عمل كند.
14- نتايج صله رحم
«صِلَةُ الاَْرْحامِ تُزَكِّى الاَْعْمالَ وَ تُنْمِى الاَْمْوالَ وَ تَدْفَعُ الْبَلْوى وَ تُيَسِّرُ الْحِسابَ وَ تُنْسِىءُ فِى الاَْجَلِ.»:
صله ارحام، اعمال را پاكيزه گرداند و اموال را بيفزايد و بلا را بگرداند و حساب را آسان كند و اجل را به تأخير اندازد.
15- نيكو گفتارى با ديگران
«قُولُوا لِلنّاسِ أَحْسَنَ ما تُحِبُّونَ أَنْ يُقالَ لَكُمْ.»
به مردم بگوييد بهتر از آن چيزى كه خواهيد به شما بگويند.
16- هديّه الهى
«إِنَّ اللّهَ يَتَعَهَّدُ عَبْدَهُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلاءِ كَما يَتَعَهَّدُ الْغائِبُ أَهْلَهُ بِالْهَدِيَّةِ وَ يَحْميهِ عَنِ الدُّنْيا كَما يَحْمِى الطَّبيبُ الْمَريضَ.»:
همانا خداوند بنده مؤمنش را با بلا مورد لطف قرار دهد، چنان كه سفر كرده اى براى خانواده خود هديّه بفرستد، و او را از دنيا پرهيز دهد، چنان كه طبيب مريض را پرهيز دهد.
17- راستگويى و اداى امانت
«عَلَيْكُمْ بِالْوَرَعِ وَ الاِْجْتَهادِ وَ صِدْقِ الْحَديثِ وَ أَداءِ الاَْمانَةِ إِلى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلَيْها بَرًّا كانَ أَوْ فاجِرًا، فَلَوْ أَنَّ قاتِلَ عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِب عَلَيْهِ السَّلامُ إِئْتَمَنَنى عَلى أَمانَة لاََدَّيْتُها إِلَيْهِ.»:
بر شما باد پارسايى و كوشش و راستگويى و پرداخت امانت به كسى كه شما را امين بر آن دانسته، نيك باشد يابد. و اگر قاتل على بن ابيطالب(عليه السلام) به من امانتى سپرد، هر آينه آن را به او برخواهم گرداند.
18- تعريف غيبت و بهتان
«مِنَ الْغيبَةِ أَنْ تَقُولَ فى أَخيكَ ما سَتَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ، وَ أَنَّ الْبُهْتانَ أَنْ تَقُولَ فى أَخيكَ ما لَيْسَ فيهِ.»:
غيبت آن است كه درباره برادرت چيزى را بگويى كه خداوند بر او پوشيده و مستور داشته است. و بهتان آن است كه عيبى را كه در برادرت نيست به او ببندى.
19- دشنام گو، مبغوض خداست
«إِنَّ اللّهَ يُبْغِضُ الْفاحِشَ المُتَفَحِّشَ.»:
خداوند، دشنام گوى بىآبرو را دشمن دارد.
20- نشانه هاى تواضع
«أَلتَّواضُعُ أَلرِّضا بِالَْمجْلِسِ دُونَ شَرَفِهِ، وَ أَنْ تُسَلِّمَ عَلى مَنْ لَقيتَ وَ أَنْ تَتْرُكَ الْمِراءَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحِقًّا.»:
تواضع و فروتنى آن است كه (آدمى) به نشستن در آنجا كه فروتر از شأن اوست راضى باشد، و اين كه به هر كس رسيدى سلام كنى، و جدال را وانهى گرچه بر حقّ باشى.
21- پاكدامنى، بهترين عبادت
«أَفْضَلُ الْعِبادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ.»:
بالاترين عبادت، عفّت شكم و شهوت است.
22- نشانه شيعه واقعى
«ما شيعَتُنا إِلاّ مَنِ اتَّقَى اللّهَ وَ أَطاعَهُ.»:
شيعه ما نيست، مگر آن كه تقواى الهى داشته باشد و خدا را فرمان بَرَد.
23- ريشه گناه، نشناختن خداست
«ما عَرَفَ اللّهَ مَنْ عَصاهُ.»:
خدا را نشناخته آن كه نافرمانىاش كند.
24- عقل، بهترين مخلوق الهى
«لَمّا خَلَقَ اللّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قالَ لَهُ: أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ. ثُمَّ قالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قالَ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى ما خَلَقْتُ خَلْقًا هُوَ أَحَبُّ إِلَىَّ مِنْكَ وَ لا أَكْمَلْتُكَ إِلاّ فيمَنْ أُحِبُّ، أَما إِنّى إِيّاكَ آمُرُ وَ إِيّاكَ أَنْهى وَ إِيّاكَ أُعاقِبُ وَ إِيّاكَ أُثيبُ.»:
چون خداوند، عقل را آفريد از او بازپرسى كرد، به او گفت: پيش آى! پيش آمد. گفت: بازگرد. بازگشت. فرمود: به عزّت و جلالم سوگند، مخلوقى را كه از تو به پيشم محبوبتر باشد نيافريدم. و تو را تنها به كسانى كه دوستشان دارم به طور كامل دادم. همانا امر و نهى و كيفر و پاداشم متوجّه توست.
25- بر اساس عقل
«إِنَّما يُداقُّ اللّهُ الْعِبادَ فِى الْحِسابِ يَوْمَ الْقِيمَةِ عَلى قَدْرِ ما آتاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِى الدُّنْيا.»:
خداوند در روز قيامت در حساب بندگانش، به اندازه عقلى كه در دنيا به آنها داده است، دقّت و باريك بينى مىكند.
26- مزدِ معلّم و متعلّم
«إِنَّ الَّذى يُعَلِّمُ الْعِلْمَ مِنْكُمْ لَهُ أَجْرٌ مِثْلُ أَجْرِ الْمُتَعَلِّمِ وَ لَهُ الْفَضْلُ عَلَيْهِ، فَتَعَلَّمُوا الْعِلْمَ مِنْ حَمَلَةِ الْعِلْمِ وَ عَلِّمُوهُ إِخْوانَكُمْ كَما عَلَّمَكُمُوهُ الْعُلَماءُ.»:
آن كه از شما به ديگرى علم آموزد مزد او به مقدار مزد دانشجوست و از او هم بيشتر.
از دانشمندان دانش فراگيريد و آن را به برادران دينى خود بياموزيد، چنان كه دانشمندان به شما آموختند.
27- گناهِ فتوا دهنده بىدانش
«مَنْ أَفْتَى النّاسَ بِغَيْرِ عِلْم وَ لا هُدًى لَعَنَتْهُ مَلائِكَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلائِكَةُ الْعَذابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْياهُ.»:
هر كه بدون علم و هدايت به مردم فتوا دهد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را لعنت كنند و گناه آن كه به فتوايش عمل كند دامنگيرش شود.
28- عالمان دوزخى
«مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِيُباهِىَ بِهِ الْعُلَماءَ، أَوْ يُمارِىَ بِهِ السُّفَهاءَ أَوْ يَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النّاسِ إِلَيْهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ إِنَّ الرِّئاسَةَ لاتَصْلُحُ إِلاّ لاَِهْلِها.»:
هر كه علم و دانش را جويد براى آن كه بر علما ببالد يا با سفها بستيزد يا مردم را متوجّه خود كند، بايد آتش دوزخ را جاى نشستن خود گيرد; همانا رياست جز براى اهلش شايسته نيست.
29- سرنگونان جهنّمى
«فى قَوْلِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ «فَكُبْكِبُوا فيها هُمْ وَ الْغاوُنَ» قالَ: هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خالَفُوهُ إِلى غَيْرِهِ.»:
درباره آيه شريفه «فَكُبْكِبُوا فيها هُمْ وَ الْغاوُنَ»; يعنى: «اينها و گمراهان در دوزخ سرنگون گردند.»، فرمود: ايشان گروهى باشند كه عدالت را به زبان بستايند، امّا در عمل با آن مخالفت ورزند!
30- غير خدا را تكيهگاه نگيريد
«لا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَليجَةً فَلا تَكُونُوا مُؤْمِنينَ فَإِنَّ كُلَّ سَبَب وَنَسَب وَقَرابَة وَوَليجَة وَبِدْعَة وَشُبْهَة مُنْقَطِعٌ إِلاّ ما أَثْبَتَهُ الْقُرآنُ.»:
غير خدا را براى خود تكيهگاه و محرم راز مگيريد كه در آن صورت مؤمن نيستيد، زيرا هر وسيله و پيوند و خويشى و محرم راز و هرگونه بدعت و شبهتى، نزد خدا، بريده و بىاثر است جز آنچه را كه قرآن، اثبات كرده است.
[و آن ايمان و عمل صالح است.]
31- نشانه هاى فقيهِ پارسا
«إِنَّ الْفَقيهَ حَقَّ الْفقيهِ أَلزّاهِدُ فِى الدُّنْيا، أَلرّاغِبُ فِى الاْخِرَةِ أَلْمُتَمَسِّكُ بِسُنَّةِ النَّبِىِّ(صلى الله عليه وآله وسلم).»:
فقيه حقيقى، زاهد در دنيا، مايل به آخرت و چنگ زننده به سنّت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) است.
32- شوخىِ بدون فحش
«إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يُحِبُّ الْمُلاعِبَ فِى الْجَماعَةِ بِلا رَفَث.»:
خداى عزّوَجلّ آن كس را كه ميان جمعى شوخى و خوشمزگى كند دوست دارد، در صورتى كه فحشى در ميان نباشد.
33- عذاب زودرسِ سه خصلت
«ثَلاثُ خِصال لا يَمُوتُ صاحِبُهُنَّ أَبَدًا حَتّى يَرى وَ بالَهُنَّ: أَلْبَغْىُ، وَ قَطيعَةُ الرَّحِمِ وَ الَْيمينُ الْكاذِبَةُ يُبارِزُ اللّهَ بِها.»:
سه خصلت است كه مرتكبشان نميرد تا وبالشان را بيند: ستمكارى و از خويشان بريدن و قسم دروغ كه نبرد با خداست.
34- مطلوبِ خدا
«ما مِنْ شَىْء أَفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ وَ يُطْلَبَ مِمّا عِنْدَهُ.»:
چيزى نزد خداوند عزَّوجَلّ بهتر از اين نيست كه از او درخواست شود و از آنچه نزد اوست خواسته شود.
35- پافشارى در دعا
«وَ اللّهِ لا يُلِحُّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ عَلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فى حاجَتِهِ إِلاّ قَضاها لَهُ.»:
به خدا سوگند هيچ بنده اى در دعا پافشارى و اصرار به درگاه خداى عزّوجلّ نكند، جز اين كه حاجتش را برآورد.
36- دعا كردن در سحر
«إِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ يُحِبُّ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ كُلَّ عَبْد دَعّاء فَعَلَيْكُمْ بِالدُّعاءِ فِى السَّحَرِ إِلى طُلُوعِ الشَّمْسِ فَإِنَّها ساعَةٌ تُفْتَحُ فيها أَبْوابُ السَّماءِ، وَ تُقْسَمُ فيهَا الاَْرْزاقُ، وَ تُقْضى فيهَا الْحَوائِجُ الْعِظامُ.»:
همانا خداوند عزّوجلّ از ميان بندگان مؤمنش آن بنده اى را دوست دارد كه بسيار دعا كند، پس بر شما باد دعا در هنگام سحر تا طلوع آفتاب، زيرا آن ساعتى است كه درهاى آسمان در آن هنگام بازگردد و روزى ها در آن تقسيم گردد و حاجت هاى بزرگ برآورده شود.
37- دعا براى ديگران
«أَوْشَكُ دَعْوَةً وَ أَسْرَعُ إِجابَةً دُعاءُ الْمَرْءِ لاَِخيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ.»:
دعايى كه بيشتر اميد اجابت آن مىرود و زودتر به اجابت مىرسد، دعا براى برادر دينى است در پشت سرِ او.
38- چشم هايى كه نمىگريند
«كُلُّ عَيْن باكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيمةِ غَيْرُ ثَلاث: عَيْن سَهِرَتْ فى سَبيلِ اللّهِ وَ عَيْن فاضَتْ مِنْ خَشْيَهِ اللّهِ، وَ عَيْنِ غُضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللّهِ.»:
هر چشمى روز قيامت گريان است، جز سه چشم:1ـ چشمى كه در راه خدا شب را بيدار باشد،2ـ چشمى كه از ترس خدا گريان شود،3ـ و چشمى كه از محرّمات الهى بسته شود.
39- حريص همچون كرم ابريشم
«مَثَلُ الْحَريصِ عَلَى الدُّنْيا مَثَلُ دُودَةِ الْقَزِّ، كُلَّما ازْدادَتْ مِنَ الْقَزِّ عَلى نَفْسِها لَفًّا كانَ أَبْعَدَ لَها مِنَ الْخُرُوجِ حَتّى تَمُوتَ غَمًّا.»:
شخص حريص به دنيا، مانند كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر ابريشم بر خود مىپيچد راه بيرون شدنش دورتر و بستهتر مىگردد، تا اين كه از غم و اندوه بميرد.
40- دو رويى و دو زبانى
«بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذاوَجْهَيْنِ وَ ذالِسانَيْنِ، يُطْرى أَخاهُ شاهِدًا وَ يَأْكُلُهُ غائِبًا، إِنْ أُعْطِىَ حَسَدَهُ وَ إِنِابْتُلِىَ خَذَلَهُ.»:
بد بندهاى است آن بندهاى كه دو رو و دو زبان باشد، در حضورِ برادرش او را ستايش كند، و در پشت سر، او را بخورد! اگر دارا شود بر او حسد برد و اگر گرفتار شود، دست از يارى او بردارد.


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش
نوشته شده توسط A

حضرت على بن الحسين ، ملقّب به سجّاد و زين العابدين، روز پنجم شعبان سال 38 هجرى يا 15 جمادى الاولى همان سال، در مدينه ديده به جهان گشود و در روز 12 و يا 25 محرّم سال 95 هجرى، درمدينه، به دسيسه هشام بن عبدالملك، مسموم گرديد و در 56 سالگى به شهادت رسيد.
مزار شريف آن حضرت در مدينه در قبرستان بقيع مىباشد.
مادر مكرّمه آن حضرت بنا بر منابع تاريخ اسلامى، غزاله از مردم سند يا سجستان كه به سلافه يا سلامه نيز مشهور است، مىباشد.
ولى بعضى از منابع ديگر نام او را شهربانويه، شاه زنان ، شهرناز، جهان بانويه و خوله، ياد كردهاند.
امام سجّاد(عليه السلام) در بدترين زمان از زمان هايى كه بر دوران رهبرى اهل بيت گذشت مىزيست، چه، او با آغاز اوج انحرافى، معاصر بود كه پس از وفات رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) روى داد.
امام(عليه السلام) با همه محنتها و بلاها كه در روزگار جدّ بزرگوارش اميرالمؤمنين(عليه السلام) آغاز گرديده بود همزمان بود.
او سه سال پيش از شهادت امام على(عليه السلام)متولّد گرديد، وقتى ديده به جهان گشود، جدّش اميرمؤمنان(عليه السلام)در خطِّ جهادِ جنگِ جمل، غرق گرفتارى بود و از آن پس با پدرش امام حسين(عليه السلام) در محنت و گرفتاريهاى فراوان او شريك بود.
او همه اين رنج ها را طى كرد و خود به طور مستقل روياروى گرفتاريها قرار گرفت.
محنت و رنج او وقتى بالا گرفت كه لشكريان يزيد در مدينه وارد مسجد رسول اللّه شدند و اسب هاى خويش را در مسجد بستند، يعنى همان جايى كه انتظار آن مىرفت مكتب رسالت و افكار مكتبى در آنجا انتشار يابد، امّا برعكس، آن مكان مقدّس در عهد آن امام تقوا و فضيلت، به دست سپاه منحرف بنىاميّه افتاد و آنان ضمن تجاوز به نواميس مردم مدينه و كشتار فراوان، بىپروايى را از حدّ گذراندند و حرمت مدفن مقدّس رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)و مسجدش را هتك نمودند.
امام سجّاد(عليه السلام) براى پيش راندن مسلمانان به سوى نفرت از بنىاميّه و افزودن مبارزه جويى با آنان، تلاش هاى مؤثّرى نمود.
و هر گاه فرصتى به دست مىآمد، مردم را بر ضدّ امويان تحريك مىكرد.
و با احتياط، برنامه حاكمان منحرف را تحت نظر قرار مىداد.
امام(عليه السلام) براى آگاهى مردم، اسلوب دعا را به كار برد، به طورى كه دعاهاىآن حضرت، رويدادهاى عصر او را تفسير مىكند.
صحيفه سجّاديّه كه به زبور آل محمّد مشهور است، اثر بىنظيرى است كه در جهان اسلام، جز قرآن كريم و نهج البلاغه، كتابى به اين عظمت و ارزش، پديد نيامده كه پيوسته مورد توجه بزرگان و علما و مصنّفان باشد.
از ديگر آثار ارزنده به جا مانده از امام سجّاد(عليه السلام)، مجموعه اى تربيتى و اخلاقى است به نام رساله حقوق كه امام(عليه السلام) در آن وظايف گوناگون انسان را در برابر خدا و خود و ديگران، با بيانى شيوا و گويا بيان كرده است.
مجموعه حقوقى كه در اين رساله ذكر شده جمعاً 51 حقّ مىباشد.

امام و حكومت

امام سجّاد(عليه السلام) به اين امر آگاه بود كه تا وقتى از طرف پايگاه هاى مردمىپشتيبانى نشود، تنها در دست گرفتن قدرت براى تحقّق بخشيدن به عمل دگرگون سازى اجتماع اسلامى كافى نيست.
پايگاههاى مردمى نيز بايد به هدف هاى اين قدرت آگاه باشند و به نظريّه هاى او در حكومت ايمان داشته باشند و در راه حمايت از آن حركت كنند و مواضع آن را براىتوده مردم تفسير نمايند و در برابر تندبادها با استوارى و قدرت بايستند.
امام سجّاد(عليه السلام) اين امكانات را نداشت و به علّت آگاهى نداشتن مردم چنين شكايت مىفرمود: «پروردگارا! در پيشامدهاى ناگوار روزگار به ناتوانى خويش نگريستم و درماندگى خود را از جهت يارى طلبيدن از مردم در برابر كسانى كه قصد جنگ با من داشتند ديدم و به تنهايى خود در برابر بسيارىِ كسانى كه با من دشمنى داشتند، نظر كردم.»امام(عليه السلام)، از جنبه انقلابى، به صورتى كه مستقيماً عهده دار آن گردد، كناره جويى فرمود و به اين بسنده كرد كه كار قيام را به كسانى واگذارد كه در اين مورد برپاى مىخيزند.
به طور كلى وضع اجتماعى كه هر امام در آن زيست مىكرد، شكل كار سياسى او را محدود و مشخّص مىساخت.
پيشوايان معصوم با وجود توطئه هايى كه دشمنان، عليه آنها مىنمودند تا آنان را از زمينه حكومت دور سازند، پيوسته مسئوليت خود را در نگاه دارى مكتب و تجربه اسلامى و مصون نگاه داشتن آن از فرو افتادن در ورطه انحراف و جدا شدن از مبادى و معيارها و ارزش هاى آن به گونه اى كامل ايفا مىكردند و هر وقت انحراف شدّت مىيافت و از خطر فروافتادن در ورطه نابودى بيم مىداد، پيشوايان(عليهم السلام) بر ضدّ آن حوادث تدبيرهاى لازم مىانديشيدند، و هر گاه تجربه اسلامى و عقيدتى در تنگناى مشكلى گرفتار مىآمد و رهبرى هاى منحرف به حكم بىكفايتى از درمان آن ناتوان مىشد، امامان به نشان دادن راه حلّ و حفظ امّت از خطرهايى كه مردم را تهديد مىكرد مبادرت مىفرمودند.

دستگيرى از درماندگان

يكى از خدمات ارزشمند امام سجّاد(عليه السلام)، رسيدگى به درماندگان، يتيمان، تهيدستان و بردگان بودهاست.
روايت شده است كه آن حضرت، هزينه زندگى صد خانواده تهيدست را عهده دار بود.
گروهى از اهل مدينه، از غذايى كه شبانه به دستشان مىرسيد، گذران معيشت مىكردند، امّا آورنده غذا را نمىشناختند.
پس از در گذشت على بن الحسين (عليه السلام)متوجّه شدند كه آن شخص، امام زين العابدين (عليه السلام) بوده است.
او شبانه به صورت ناشناس، انبان نان و مواد غذايى را خود به دوش مىكشيد و به در خانه فقيران و بينوايان مىبرد و مىفرمود: صدقه پنهانى آتش خشم خدا را خاموش مىسازد.
اهل مدينه مىگفتند: ما صدقه پنهانى را هنگامى از دست داديم كه على بن الحسين در گذشت.
او در طول سالها به قدرى انبان حاوى آرد و ديگر مواد غذايى را به دوش كشيده و به در خانه فقيران برده بود كه شانه اش پينه بسته بود، به طورى كه پس از شهادت او، هنگام غسل دادن جنازه اش ، جلب توجّه مىكرد.
علىبن طاووس در كتاب اقبال الاعمال، ضمن بيان اعمال ماه رمضان مىنويسد: علىبن الحسين (عليه السلام) شب آخر ماه رمضان، بيست نفر برده را آزاد مىكرد و مىفرمود: «دوست دارم خداوند ببيند كه من در دنيا بردگان خود را آزاد مىكنم، بلكه مرا در روز رستاخيز از آتش دوزخ آزاد سازد.»او هيچ خدمتكارى را بيش از يك سال نگه نمىداشت، وقتى كه برده اى را در اوّل يا وسط سال به خانه مىآورد، شب عيد فطر او را آزاد مىساخت.
بردگان سياه پوست را مىخريد و آنان را در مراسم حجّ، به عرفات مىآورد و آن گاه به سوى مشعر كوچ مىكرد، آنان را آزاد مىكرد و جوايز مالى به آنان مىداد.
تا آنجا كه در شهر مدينه گروه عظيمى از بندگان و كييزان، آزاد شده آن حضرت بودند و آنان هم بعد از آزادى، پيوند معنوى خود را با امام(عليه السلام)قطع نمىكردند.
اينك توجّه خوانندگان عزيز اين كتاب را به مطالعه چهل حديث از سخنان دلپذير آن حضرت جلب مىكنم.
* * *

چهل حديث

قالَ الاِْمامُ السَّجّادُ(عليه السلام) :

1- مقام رضا
«الرِّضا بِمَكْرُوهِ الْقَضاءِ أَرْفَعُ دَرَجاتِ الْيَقينِ.»:
خشنودى از پيشامدهاى ناخوشايند، بلندترين درجه يقين است.
2- كرامت نفس
«مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هانَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيا.»:
هر كه كرامت و بزرگوارى نفس داشته باشد، دنيا را پَست انگارد.
3- دنيا مايه ارزش نيست
«أَعْظَمُ النّاسِ خَطَرًا مَنْ لَمْ يَرَ الدُّنْيا خَطَرًا لِنَفْسِهِ.»:
پرارزش ترين مردم كسى است كه دنيا را مايه ارزش خود نداند.
4- پرهيز از دروغ
«إِتَّقُوا الْكِذْبَ الصَّغيرَ مِنْهُ وَ الْكَبيرَ فى كُلِّ جِدٍّ وَ هَزْل فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذا كَذَبَ فى الصَّغيرِ إِجْتَرَءَ عَلَى الْكَبيرِ.»:
از دروغ كوچك و بزرگ در هر جدّى و شوخيى بپرهيزيد، زيرا چون كسى دروغ كوچك گفت بر دروغ بزرگ نيز جرأت پيدا مىكند.
5- خود نگهدارى
«أَلْخَيْرُ كُلُّهُ صِيانَةُ الاِْنْسانِ نَفْسَهُ.»:
تمام خير آن است كه انسان خود را نگهدارد.
6- همنشينان ناشايسته
«إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الْكَذّابِ، فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَةِ السَّرابِ يُقَرِّبُ لَكَ البَعيدَ وَ يُبَعِّدُ لَكَ الْقَريبَ. وَ إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الْفاسِقِ فَإِنَّهُ بايَعَكَ بِأُكْلَة أَوْ أَقَلَّ مِنْ ذلِكَ. وَ إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الْبَخيلِ فَإِنَّهُ يَخْذُلُكَ فى مالِهِ أَحْوَجَ ما تَكُونُ إِلَيْهِ. وَ إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الاَْحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُريدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ. وَ إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الْقاطِعِ لِرَحِمِهِ، فَإِنّى وَجَدْتُهُ مَلْعُونًا فى كِتابِاللّهِ.»:
1ـ مبادا با دروغگو همنشين شوى كه او چون سراب است، دور را به تو نزديك كند و نزديك را به تو دور نمايد.
2ـ مبادا با فاسق و بدكار همنشين شوى كه تو را به يك لقمه و يا كمتر بفروشد.
3ـ مبادا همنشين بخيل شوى كه او در نهايتِ نيازت بدو، تو را واگذارد.
4ـ مبادا با احمق رفيق شوى كه چون خواهد سودت رساند، زيانت مىزند.
5 ـ مبادا با آن كه از خويشان خود مىبرد، مصاحبت كنى كه من او را در قرآن ملعون يافتم.
7- ترك سخن بى فايده و دورى از جدل
«إِنَّ الْمَعْرِفَةَ وَ كَمالَ دينِ الْمُسْلِمِ تَرْكُهُ الْكَلامَ فيما لا يَعْنيهِ وَ قِلَّةُ مِرائِهِ وَ حِلْمُهُ وَ صَبْرُهُ وَ حُسْنُ خُلْقِهِ.»:
معرفت و كمال ديانت مسلمان، تركِ كلام بىفايده و كم جدل كردن، و حلم و صبر و خوشخويى اوست.
8- محاسبه نفس و توجّه به معاد
«إِبْنَ آدَمَ! إِنّكَ لا تَزالُ بِخَيْر ما كانَ لَكَ واعِظٌ مِنْ نَفْسِكَ، وَ ما كانَتِ الُْمحاسَبَةُ مِنْ هَمِّكَ، وَ ما كانَ الْخَوْفُ لَكَ شِعارًا وَ الْحَذَرُ لَكَ دِثارًا.
إِبْنَ آدَمَ! إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ مَبْعُوثُ وَ مَوْقُوفٌ بَيْنَ يَدَىِ اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ، فَأَعِدَّ لَهُ جَوابًا.»:
اى فرزند آدم! به راستى كه تو پيوسته رو به خيرى، تا خودت را پند دهى و حساب خودت را برسى و ترس از خدا را روپوش و پرهيز را زيرپوش خود سازى.
اى فرزند آدم! تو خواهى مرد و برانگيخته خواهى شد و در حضور خداوند عزّ و جَلّ قرار خواهى گرفت، پس براى او جوابى را آماده كن.
9- نتايج دعا
«أَلْمُؤْمِنُ مِنْ دُعائِهِ عَلى ثَلاث: إِمّا أَنْ يُدَّخَرَ لَهُ وَ إِمّا أَنْ يُعَجَّلَ لَهُ وَ إِمّا أَنْ يُدْفِعَ عَنْهُ بَلاءً يُريدُ أَنْ يُصيبَهُ.»:
مؤمن از دعايش سه نتيجه مىگيرد:1ـ يا برايش ذخيره گردد،2ـ يا در دنيا برآورده شود،3ـ يا بلايى را كه خواست به او برسد، از او بگرداند.
10- مبغوضيت گداى بخيل
«إِنَّ اللّهَ لَيُبْغِضُ الْبَخيلَ السّائِلَ الُْمحْلِفَ.»:
به راستى كه خداوند، گداى بخيلى را كه سوگند مىخورد دشمن دارد.
11- اسباب نجات
«ثَلاثٌ مُنْجِياتٌ لِلْمُؤْمِنِ: كَفُّ لِسانِهِ عَنِ النّاسِ وَ اغْتِيابِهِمْ. وَ اشْتِغالُهُ نَفْسَهُ بِما يَنْفَعُهُ لاِخِرَتِهِ وَ دُنْياهُ وَ طُولُ الْبُكاءِ عَلى خَطيئَتِهِ.»:
سه چيز سبب نجات مؤمن است:1ـ بازداشتن زبان از غيبت مردم،2ـ مشغول كردن خودش به آنچه كه براى آخرت و دنيايش سود دهد،3ـ و گريستن طولانى بر گناهش.
12- به سوى بهشت
«مَنِ اشْتاقَ إِلى الْجَنَّةِ سارَعَ إِلَى الْخَيْراتِ وَ سَلا عَنِ الشَّهَواتِ وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النّارِ بادَرَ بِالتَّوْبَةِ إِلَى اللّهِ مِنْ ذُنُوبِهِ وَ راجَعَ عَنِ الَْمحارِمِ.»
هر كه مشتاق بهشت است به حسنات شتابد و از شهوات دورى گزيند، هر كه از دوزخ ترسد براى توبه از گناهانش به درگاه خدا پيشى گيرد و از حرامها برگردد.
13- ثواب نگاه
«نَظَرُ المُؤْمِنِ فى وَجْهِ أَخيهِ المُؤْمِنِ لِلْمَوَدَّةِ وَ الَْمحَبَّةِ لَهُ عِبادَةٌ.»:
نگاه مهرآميز مؤمن به چهره برادر مؤمنش و محبّت به او عبادت است.
14- پارسايى و دعا
«ما مِنْ شَىْء أَحَبُّ إِلَى اللّهِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ مِنْ عِفَّةِ بَطْن وَ فَرْج وَ ما مِنْ شَىْء أَحَبُّ إِلَى اللّهِ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ.»:
چيزى نزد خدا، پس از معرفت او، محبوبتر از پارسايى شكم و شهوت نيست، و چيزى نزد خدا محبوبتر از درخواست كردن از او نيست.
15- پذيرش عذر ديگران
«إِنْ شَتَمَكَ رَجُلٌ عَنْ يَمينِكَ ثُمَّ تَحَوَّلَ إِلى يَسارِكَ وَ اعْتَذَرَ إِلَيْكَ فَاقْبَلْ عُذْرَهُ.»
اگر مردى از طرف راستت به تو دشنام داد و سپس به سوى چپت گرديد و از تو عذرخواهى نمود، عذرش را بپذير.
16- حقّ خدا بر بنده
«فَأَمّا حَقُّ اللّهِ الاَْكْبَرِ فَإِنَّكَ تَعْبُدُهُ لا يُشْرِكُ بِهِ شَيْئًا فَإِذا فَعَلْتَ ذلِكَ بِإِخْلاص جَعَلَ لَكَ عَلى نَفْسِهِ أَنْ يَكْفِيَكَ أَمْرَ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ يَحْفَظَ لَكَ ما تُحِبُّ مِنْها.»
حقّ خداوند بزرگ اين است كه او را بپرستى و چيزى را شريكش ندانى و چون از روى اخلاص اين كار را كردى، خدا بر عهده گرفته كه كار دنيا و آخرت تو را كفايت كند و آنچه از او بخواهى برايت نگهدارد.
17- حقّ پدر بر فرزند
«وَ أَمّا حَقُّ أَبيكَ فَتَعْلَمَ أَنَّهُ أَصْلُكَ وَ أَنَّكَ فَرْعُهُ وَ أَنَّكَ لَوْلاهُ لَمْ تَكُنْ، فَمَهْما رَأَيْتَ فى نَفْسِكَ مِمّا تُعْجِبُكَ فَاعْلَمْ أَنَّ أَباكَ أَصْلُ النِّعْمَةِ عَلَيْكَ فيهِ وَ احْمَدِ اللّهَ وَ اشْكُرْهُ عَلى قَدْرِ ذلِكَ.»:
و امّا حقّ پدرت را بايد بدانى كه او اصل و ريشه توست و تو شاخه او هستى، و بدانى كه اگر او نبود تو نبودى، پس هر زمانى در خود چيزى ديدى كه خوشت آمد بدان كه [از پدرت دارى] زيرا اساس نعمت و خوشى تو، پدرت مىباشد، و خدا را سپاس بگزار و به همان اندازه شكر كن.
18- تقدّم طاعت خدا بر هر چيز
«قَدِّمُوا أَمْرَ اللّهِ وَ طاعَتَهُ وَ طاعَةَ مَنْ أَوْجَبَ اللّهُ طاعَتَهُ بَيْنَ يَدَىِ الاُْمُورِ كُلِّها.»
طاعت خدا و طاعت هر كه را خدا واجب كرده بر همه چيز مقدّم بداريد.
19- حقّ مادر بر فرزند
«فَحَقُّ أُمِّكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّها حَمَلَتْكَ حَيْثُ لايَحْمِلُ أَحَدٌ وَ أَطْعَمَتْكَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِها ما لا يُطْعِمُ أَحَدٌ أَحَدًا. وَ أَنَّها وَقَتْكَ بِسَمْعِها وَ بَصَرِها وَ يَدِها وَ رِجْلِها وَ شَعْرِها وَ بَشَرِها وَ جَميعِ جَوارِحِها مُسْتَبْشِرَةً بِذلِكَ، فَرِحَةً، مُوبِلَةً مُحْتَمِلَةً لِما فيهِ مَكْرُوهُها وَ أَلَمُها وَ ثِقْلُها وَ غَمُّها حَتّى دَفَعَتْها عَنْكَ يَدُالْقُدْرَةِ وَ أَخْرَجَتْكَ إِلَى الاَْرْضِ فَرَضِيَتْ أنْ تَشْبَعَ وَ تَجُوعَ هِىَ وَ تَكْسُوَكَ وَ تَعْرى وَ تَرْوِيَكَ وَ تَظْمَأَ وَ تُظِلَّكَ وَ تَضْحى وَ تُنَعِّمَكَ بِبُؤْسِها وَ تُلَذِّذَكَ بِالنَّوْمِ بِأَرَقِها وَ كانَ بَطْنُها لَكَ وِعاءً وَ حِجْرُها لَكَ حِواءً وَ ثَدْيُها لَكَ سِقاءً، وَ نَفْسُها لَكَ وِقاءً، تُباشِرُ حَرَّ الدُّنْيا وَ بَرْدَها لَكَ وَ دُونَكَ، فَتَشْكُرْها عَلى قَدْرِ ذلِكَ وَ لا تَقْدِرُ عَلَيْهِ إِلاّ بِعَوْنِ اللّهِ وَ تَوْفيقِهِ.»:
و امّا حقّ مادرت اين است كه بدانى او تو را در شكم خود حمل كرده كه احدى كسى را آن گونه حمل نكند، و از ميوه دلش به تو خورانيده كه كسى از آن به ديگرى نخوراند، و اوست كه تو را با گوش و چشم و دست و پا ومو و همه اعضايش نگهدارى كرده و بدين فداكارى شاداب و شادمان و مواظب بوده و هر ناگوارى و درد و سنگينى و غمى را تحمّل كرده تا [توانسته] دست قدرت [مكروهات] را از تو دفع نموده و تو را از آنها رهانده و به روى زمين كشانده و باز هم خوش بوده كه تو سير باشى و او گرسنه، و تو جامه پوشى و او برهنه باشد، تو را سيراب كند و خود تشنه بماند، تو را در سايه بدارد و خود زير آفتاب باشد و با سختى كشيدن تو را به نعمت رساند، و با بيخوابى خود، تو را به خواب كند، شكمش ظرف وجود تو بوده و دامنش آسايشگاه تو و پستانش مشك آب تو و جانش فداى تو و به خاطر تو، و به حساب تو، گرم و سرد روزگار را چشيده است.
به اين اندازه قدرش را بدانى و اين را نتوانى مگر به يارى و توفيق خدا.
20- ترغيب به علم
«لَوْ يَعْلَمُ النّاسُ ما فى طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْكِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ.»:
اگر مردم بدانند كه در طلب علم چه فايده اى است، آن را مىطلبند اگر چه با ريختن خون دل و فرو رفتن در گرداب ها باشد.
21- ارزش مجالس صالحان
«مَجالِسُ الصّالِحينَ داعِيَةٌ إِلَى الصَّلاحِ وَ آدابُ الْعُلَماءِ زِيادَةٌ فِى الْعَقلِ.»:
مجلس هاى شايستگان، دعوت كننده به سوى شايستگى است و آداب دانشمندان، فزونى در خرد است.
22- گناهانى كه مانع اجابت دعايند
«أَلذُّنُوبُ الَّتى تَرُدُّ الدُّعاءَ: سُوءُ النِّيَّةِ، وَ خُبْثُ السَّريرَةِ، وَ النِّفاقُ مَعَ الإِخْوانِ، وَ تَرْكُ التَّصْديقِ بِالاِْجابَةِ، وَ تَأخيرُ الصَّلَواتِ المَفْرُوضَةِ حَتّى تَذْهَبَ أَوْقاتُها، وَ تَرْكُ التَّقَرُّبِ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بِالْبِّرِ وَ الصَّدَقَةِ، وَ اسْتِعْمالُ الْبَذاءِ وَ الْفُحْشِ فِى الْقَوْلِ.»:
گناهانى كه دعا را ردّ مىكنند، عبارتند از:1ـ نيّت بد،2ـ ناپاكى باطن،3ـ نفاق با برادران،4ـ عدم اعتقاد به اجابت دعا،5ـ تأخير نمازهاى واجب از وقت خودش،6ـ ترك تقرّب به خداوند عزّوجلّ به وسيله ترك احسان و صدقه، 7ـ ناسزاگويى و بدزبانى.
23- تاركان جاودانگى
«عَجَبًا كُلَّ الْعَحَبِ لِمَنْ عَمِلَ لِدارِ الْفَناءِ وَ تَرَكَ دارَ الْبَقاءِ.»:
شگفتا! از كسى كه كار مىكند براى دنياى فانى و ترك مىكند سراى جاودانى را!
24- نتيجه اتّهام
«مَنْ رَمَى النّاسَ بِما فيهِمْ رَمَوْهُ بِما لَيْسَ فيهِ.»:
هر كه مردم را به چيزى كه در آنهاست متّهم كند، او را به آنچه كه در او نيست متَّهم كنند.
25- دنيا وسيله است، نه هدف
«ما تَعِبَ أَوْلِياءُ اللّهِ فِى الدُّنْيا لِلدُّنْيا، بَلْ تَعِبُوا فِى الدُّنْيا لِلاْخِرَةِ.»:
اولياى خدا در دنيا براى دنيا رنج نمىكشند، بلكه در دنيا براى آخرت رنج مىكشند.
26- به خدا پناه مىبرم!
«أَلّلهُمَّ إِنّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَيَجانِ الْحِرْصِ وَ سَوْرَةِ الْغَضَبِ وَ غَلَبَةِ الْحَسَدِ... وَ سُوءِ الْوِلايَةِ لِمَنْ تَحْتَ أَيْدينا.»:
خدايا! به تو پناه مىبرم از طغيان حرص و تندى خشم و غلبه حسد... و سرپرستى بد براى زير دستانمان.
27- پرهيز از گناهكاران، ظالمان و فاسقان
إِيّاكُمْ وَ صُحْبَةَ الْعاصينَ، وَ مَعُونَةَ الظّالِمينَ وَ مُجاوَرَةَ الْفاسِقينَ، إِحْذَرُوا فِتْنَتَهُمْ، وَ تَباعَدُوا مِنْ ساحَتِهِمْ.
از همنشينى با گنهكاران و يارى ستمگران و نزديكى با فاسقان بپرهيزيد.
از فتنه هايشان برحذر باشيد و از درگاهشان دورى گزينيد.
28- نتيجه مخالفت با اولياء الله
«وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ خالَفَ أَوْلِياءَ اللّهِ وَ دانَ بِغَيْرِ دينِ اللّهِ، وَ اسْتَبَدَّ بِأَمْرِهِ دُونَ أَمْرِ وَلِىِّ اللّهِ، فى نار تَلْتَهِبُ.»:
بدانيد هر كه با اولياى خدا مخالفت كند، و به غير از دين خدا، دين ديگرى را پيروى نمايد و به رأى خويش استبداد ورزد، نه به فرمان ولِىّ خدا، در آتشى فروزان درافتد.
29- توجّه به قدرت و قرب خدا
«خَفِ اللّهَ تَعالى لِقُدْرَتِهِ عَلَيْكَ وَ اسْتَحْىِ مِنْهُ لِقُرْبِهِ مِنْكَ.»:
از خداى متعال به خاطر قدرتش بر تو بترس، و به خاطر نزديكىاش به تو، از او شرم و حيا داشته باش.
30- پرهيز از دشمنى و توجّه به دوستى
«لا تُعادِيَنَّ أَحَدًا وَ إِنْ ظَنَنْتَ أَنَّهُ لا يَضُرُّكَ، وَ لا تَزْهَدَنَّ فى صِداقَةِ أَحَد وَ إِنْ ظَنَنْتَ أَنَّهُ لا يَنْفَعُكَ... .»:
حتماً با هيچ كس دشمنى نكن، هر چند گمان كنى كه او به تو زيان نرساند، و حتماً دوستى هيچ كس را ترك نكن هر چند گمان كنى كه او سودى به تو نرساند... .
31- بهترين ميوه شنوايى
«لِكُلِّ شَىْء فاكِهَةٌ وَ فاكِهَةُ السَّمْعِ الْكَلامُ الْحَسَنُ.»:
براى هر چيزى ميوه اى است و ميوه شنوايى، كلام نيكوست.
32- فايده سكوت
«كَفُّ الاَْذى رَفْضُ الْبَذاءِ، وَ اسْتَعِنْ عَلَى الْكَلامِ بِالسُّكُوتِ، فَإِنَّ لِلْقَوْلِ حالاتٌ تَضُرُّ، فَاْحذَرِ الاَْحمَقَ.»:
جلوگيرى از آزار، ترك كلام قبيح است، و در سخن گفتن از سكوت كمك بخواه، زيرا براى سخن، حالاتى است كه زيان مىزند، بنابراين از سخن احمق برحذر باش.
33- راستگويى و وفا
«خَيْرُ مَفاتيحِ الاُْمُورِ الصِّدْقُ، وَ خَيْرُ خَواتيمِها الْوَفاءُ.»:
بهترين كليد گشايش كارها، راستگويى، و بهترين مُهرِ پايانى آن وفادارى است.
34- غيبت
«إِيّاكَ وَ الْغيبَةَ فَإِنَّها إِدامُ كِلابِ النّارِ.»:
از غيبت كردن بپرهيز، زيرا كه خورش سگهاى جهنّم است.
35- كريم و لئيم
«ألْكَريمُ يَبْتَهِجُ بِفَضْلِهِ، وَ اللَّئيمُ يَفْتَخِرُ بِمِلْكِهِ.»:
كريم و بخشنده به بخشش خويش خوشحال است و لئيم و پست به دارايىاش مفتخر است.
36- پاداش احسان
«مَنْ كَسا مُؤْمِنًا كَساهُ اللّهُ مِنَ الثِّيابِ الْخُضْرِ.»:
هر كه مؤمنى را بپوشاند، خداوند به او از جامه هاى سبز بهشتى بپوشاند.
37- اخلاق مؤمن
«مِنْ أَخلاقِ الْمُؤْمِنِ أَلاِْنْفاقُ عَلى قَدْرِ الاِْقْتارِ، وَ التَّوَسُّعُ عَلَى قَدْرِ التَّوَسُّعِ، وَ إِنْصافُ النّاسِ، وَ إِبْتِداؤُهُ إِيّاهُمْ بِالسَّلامِ عَلَيْهِمْ.»:
از اخلاق مؤمن، انفاق به قدر تنگدستى، و توسعه در بخشش به قدر توسعه،و انصاف دادن به مردم، و پيشى گرفتن سلام بر مردم است.
38- درباره عافيت
«إِنّى لاََكْرَهُ لِلرَّجُلِ أَنْ يُعافى فِى الدُّنْيا فَلا يُصيبُهُ شَىءٌ مِنَ الْمَصائِبِ.»:
من براى كسى نمىپسندم كه در دنيا عافيت داشته باشد و هيچ مصيبتى به او نرسد.
39- ثواب و عقاب زودرس
«إنَّ أَسْرَعَ الْخَيْرِ ثَوابًا الْبِرُّ، وَ أَسْرَعُ الشَّرِّ عُقُوبَةً الْبَغْىُ.»:
به راستى كه ثواب نيكوكارى، زودتر از هر كار خيرى خواهد رسيد، و عقوبت ستمگرى، زودتر از هر بدى دامنگير آدمى شود.
40- دعا، سپر بلا
«إِنَّ الدُّعاءَ لَيَرُدُّ الْبَلاءَ وَ قَدْ أُبْرِمَ إِبْرامًا. أَلدُّعاءُ يَدْفَعُ الْبَلاءَ النّازِلَ وَ ما لَمْ يَنْزِلْ.»
به راستى كه دعا، بلا را برگرداند، آن هم بلاى حتمى را. دعا بلايى را كه نازل شده و آنچه را نازل نشده دفع كند

آدرس


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش
نوشته شده توسط A

ميلاد با بركت حضرت ابى عبداللّه الحسين(عليه السلام)، دومين فرزند امام على و فاطمه زهرا(عليهما السلام) بنا بر مشهور، روز سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدينه بوده است.
پس از ولادت، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نام وى را «حسين» گذاشت، آن گاه او را بوسيد و گريست و فرمود: تو را مصيبتى عظيم در پيش است، خداوندا! كشنده او را لعنت كن! آن حضرت به مصباح الهدى و سفينة النّجاة و سيّد الشّهداء و ابوعبداللّه معروف است.
مسعودى مىنويسد: امام حسين(عليه السلام) مدّت هفت سال با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)بود و در اين مدّت، آن حضرت خود متصدّى غذا دادن و علم و ادب آموختن به امام حسين(عليه السلام)بود.
شدّت علاقه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به حسين(عليه السلام) به قدرى بود كه كوچكترين ناراحتى او را نمىتوانست تحمّل كند.
روزى پيامبر از در خانه فاطمه(عليها السلام) مىگذشت، صداى گريه حسين را شنيد، وارد خانه شد و به دخترش فرمود: مگر نمىدانى كه گريه حسين در من چقدر مؤثّر است، آن گاه طفل را بوسيد و گفت:«خداوندا! من اين كودك را دوست دارم تو نيز او را دوست بدار.»حديث معروف «حُسَيْنٌ مِنّى وَ أَنـَا مِنْ حُسَيْن، أَحَبَّ اللّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً، حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الاَْسْباطِ.»
; يعنى: «حسين از من است و من از حسينم، خداوند دوست دارد كسى را كه حسين را دوست مىدارد، حسين سبطى از اسباط است.» موردِ قبول شيعه و سنّى است.
حسين بن على(عليه السلام) مدّتِ شش سالِ دوران كودكىاش را با پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)سپرى كرد و پس از رحلت آن بزرگوار، مدّت سى سال در كنار پدرش على(عليه السلام) به سر برد و در همه حوادث پرتلاطم دوران آن حضرت حضورى پرتلاش داشت.
پس از شهادت اميرمؤمنان(عليه السلام) ده سال تمام همراه و همگام با برادر عزيزش امام حسن(عليه السلام)زندگى كرد و پس از شهادت برادر در سال 50 هجرى، به مدّت ده سال، به ارزيابى حوادث زمان پرداخت و بارها به معاويه پرخاش كرد و پس از مرگ او در برابر حكومت يزيد، شجاعانه ايستادگى و از بيعت با او خوددارى كرد، تا اين كه در محرّم سال 61 هجرى به همراه گروهى از بستگان و ياران باوفايش، در سرزمين كربلا به شهادت رسيد.
حسين بن على(عليه السلام) نمونه كامل يك انسان برجسته و متشخّص بود و نام حسين در اذهان، همراه با شجاعت و ظلم ستيزى و جوش و خروش بر ضدّ هر گونه ستم و تبعيض است.
در دوران پنج سال حكومت پدر با او همكارى مىكرد و در پى چاره مىگشت كه پيش از آن كه امّت، نَفَسِ واپسين را برآورد، نفحه حياتى در او بدمد و در تاريخ طرحى نو دراندازد.
سال شصتم به پايان نرسيده بود، امام حسين(عليه السلام) ديد كه مردم در مقابل برادرش امام حسن(عليه السلام) از نفس افتاده و هرچه از باقيمانده مكتب در ميانشان بوده از آنها دور گرديده و توده مردم، خود را در گلوى گشاد بنىاميّه انداختهاند.
امام احساس كرد كه براى به حركت درآوردن امّت، ديگر خطابه و سخنرانى حماسى كافى نيست، بلكه بايد اراده شكست خورده امّت را به پذيرفتن فداكارى وادارد و آنان را بر ضدّ باطل بشوراند تا زمينه تحقّقِ حقّ را فراهم سازد و در اين راه، با فداكارى منحصر به فرد خود، براى حال و آينده معيارى ارزشمند و ثابت بر جاى نهاد.

هدف قيام

هدف قيام امام حسين(عليه السلام) را به آسانى و بدون تكلّف مىتوان از سخنان آن حضرت استنباط كرد.
آن گاه كه امام(عليه السلام) بر اثر تهاجم عمّال حكومت ناچار شد از مدينه خارج گردد، در ضمن نوشته هاى، هدف حركت خود را چنين شرح داد:
1 ـ «إِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلا بَطَرًا وَلا مُفْسِدًا وَلا ظالِمًا وَإِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى، أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَأَسيرَ بِسيرَةِجَدّى وَأَبى عَلِىِّ بْنِ أَبيطالِب»; يعنى: «من از روى خود خواهى و خوشگذرانى و يا براى فساد و ستمگرى قيام نكردم، من فقط براى اصلاح در امّت جدّم از وطن خارج شدم.
مىخواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره و روش جدّم و پدرم على بن ابيطالب عمل كنم.»در اين سخن چند نكته مهمّ، شايان توجّه است:1 ـ اصلاح امّت، 2 ـ امر به معروف و نهى از منكر، 3 ـ تحقّقِ سيره و روش پيامبر و على(عليهم السلام).
2 ـ آن حضرت در مقام ديگرى فرموده است:«أَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ ما كانَ مِنّا تَنافُسًا فى سِلْطان وَلاَاِلْتماسًا مَنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَلكِنَّ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ وَنَظْهِرَ الاِْصْلاحَ فى بِلادِكَ وَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مَنْ عِبادِكَ ويُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَسُنَنِكَ وَأَحْكامِكَ.»«بار خدايا! تو مىدانى كه آنچه از ما اظهار شده براى رقابت در قدرت و دستيابى به كالاى دنيا نبوده، بلكه هدف ما اين است كه نشانه هاى دينت را به جاى خود برگردانيم و بلادت را اصلاح نماييم، تا ستمديدگان از بندگانت امنيّت يابند و به واجبات و سنّتها و دستورهاى دينت عمل شود.»در اين سخن هم چند نكته قابل توجّه است:1 ـ برگرداندن نشانه و علائم دين به جاى اصلى خود،2 ـ اصلاحات در همه شهرها،3 ـ ايجاد امنيّت براى مردم،4 ـ فراهم ساختن زمينه عمل به واجبات و مستحبّات و احكام الهى.
3 ـ در برخورد با سپاه حرّ بن يزيد رياحى فرمود:«أَيُّهَا النّاسُ فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوااللهَ وَتَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَِهْلِهِ يَكُنْ أَرْضى للهِ وَنَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله وسلم) أَوْلى بِوِلايَةِ هذا الاَْمْرِ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعينَ ما لَيْسَ لَهُمْ وَالسّائرينَ بِالْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ.»«اى مردم اگر شما از خدا بترسيد و حقّ را براى اهلش بشناسيد، اين كار بهتر موجب خشنودى خداوند خواهد بود.
و ما اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، به ولايت و رهبرى، از اين مدّعيانِ نالايق و عاملان جور و تجاوز، شايسته تريم .»
4 ـ و نيز در مقام ديگر فرمود:«إِنّا أَحَقُّ بِذلِكَ الْحَقِّ الْمُسْتَحَقِّ عَلَيْنا مِمَّنْ تَوَلاّهُ.»«ما اهل بيت به حكومت و زمامدارى ـ نسبت به كسانى كه آن را تصرّف كرده اند ـ سزاوارتريم.»از اين دو بخش از سخن امام(عليه السلام) نيز به وضوح استفاده مىشود كه آن حضرت خود را شايسته رهبرى و زمامدارى بر مردم مىداند، نه يزيد فاسد و دستگاه جائر او را.
بنابراين، هدف امام حسين(عليه السلام) در اين قيام ، تحقّقِ كاملِ حقّ بوده است.
امورى كه آن حضرت به عنوان فلسفه قيامش به آنها اشاره مىكند، از قبيل: اصلاح امّت، امر به معروف و نهى از منكر، تحقّق سيره پيامبر و على، برگرداندن علائم و نشانه هاى دين به جاى خود، اصلاحات در شهرها، امنيّت اجتماعى، فراهم ساختن زمينه اجراى احكام، همه و همه اين امور، زمانى قابل تحقّق و اجراست كه ولايت و حكومت در مجرا و مسير اصلىاش قرار گيرد و به دست امام(عليه السلام)بيفتد; لذا فرمود: «ما اهل بيت شايسته اين مقاميم نه متصرّفانِ متجاوز و جائر».
پس هدف نهايى آن حضرت، تشكيل حكومت اسلامى بر اساس سيره پيامبر و على بوده است; كه در پرتو آن، احكام الهى اجرا مىشود و نشانه هاى دين آشكار و شهرها اصلاح و امنيّت پابرجا و امر به معروف و نهى از منكر انجام، و سيره و سنّت پيامبر و على متحقّق، و در نتيجه كار امّت اصلاح مىگردد.
نكته شايان توجّه اين كه تلاش خالصانه براى تشكيل حكومت اسلامى كه منبع و منشأ تمام خيرات و بركات است ـ و شعبه مهّم ولايت على و آل على(عليه السلام) هم كه همان قبول حاكميّت و پذيرش تفسير آنان از دين است ـ غير از حكومت و سلطنت استبدادى و رياست طلبى و كشورگشايى بر اساس هواهاى نفسانى است كه منشأ تمام مفاسد و شُرور است.

نتايج قيام حسينى

1ـ درهم شكستن اركان مخوف دين سالارى ساختگى اُمَوى كه امويان و يارانشان سلطه سلطنتى خود را بر آن استوار ساخته بودند و رسوا ساختن حاكمان تبهكار بنىاميّه كه پيوسته در صدد اِحياى نظام جاهلى بودند.
2ـ بيدار كردن وجدانهاى خفته : شهادت فجيع امام حسين(عليه السلام)در كربلا موجى شديد از احساس گناه در وجدان مسلمانانى كه او را يارى نكردند برانگيخت.
اين احساس گناه دو جنبه داشت: از يك طرف آنها را وادار مىساخت كه گناهى را كه مرتكب شده اند با كفّاره بشويند و از طرف ديگر به كسانى كه آنها را به ارتكاب چنين گناهى واداشته بودند، كينه و نفرت بورزند.
به طورى كه انگيزه قيام توّابين همان كفّاره يارى نكردن امام حسين(عليه السلام)، و انتقام گرفتن از امويان بود.
مقدّر چنين بود كه آتش اين احساس گناه، پيوسته برافروخته ماند و انگيزه انتقام از بنىاميّه در هر فرصت به انقلاب و قيام بر ضدّ ستمگران منتهى گردد.
3ـ ارائه اخلاق جديد : قيام امام حسين(عليه السلام) موجب آن گرديد كه در جامعه، نوعى اخلاق بلند نظرانه پديد آيد.
امام(عليه السلام) و فرزندان و يارانش در قيام بر ضدّ بنىاميّه، اخلاق عالى اسلامى را با همه صفات و طراوت آن نشان دادند.
آنان اين اخلاق را بر زبان نياوردند، بلكه با خون خود آن را مسجّل ساختند.
مردم عادى قبايل عادت كرده بودند كه دين و وجدان خود را به بهاى اندك بفروشند و در برابر ستمكاران گردن خم كنند تا از عطاهاى آنان بهره مند گردند.
هدف مسلمانان عادى همان زندگى روزمرّه شخصى بود و تنها به زندگانى خويش مىانديشيدند.
در آنان، دردهاى اجتماعى تأثيرى نداشت، به قول شاعر :از درد سخن گفتن و از درد شنيدن با مردم بىدرد ندانى كه چه دردى است!تنها كوشش آنان اين بود كه دسترنج خويش را حفظ كنند و به توجيهات رهبران رام باشند، مبادا نامشان از فهرست حقوق بگيران حذف شود، لذا در مقابل جور و ستمى كه مىديدند، خاموشى مىگزيدند و تمام تلاش آنها اين بود كه مفاخر قبيله اى خود را بازگو كنند و سنّتهاى جاهلى خويش را زنده سازند.
اصحاب حسين(عليه السلام) مردمى ديگر بودند كه در سرنوشت خويش با امام همراه شدند و با اين كه داراى زن و فرزند و دوستانى بودند و از بيت المال هم حقوقى دريافت مىنمودند و زندگانى نسبتاً راحتى داشتند و مىتوانستند از لذّت هاى حيات برخوردار گردند، از همه اينها چشم پوشيدند و براى نثار جان در راه حسين(عليه السلام) با ستمگران به ستيز برخاستند.
براى بيشتر مسلمانان آن روز، اين نكته بسى جالب بود كه يك انسان بين زندگانى زبونانه و مرگ شرافتمندانه، مرگ با عزّت را بر زندگى با ذلّت ترجيح دهد.
براى مردم اين نمونه اى عالى و شگفت انگيز بود.
چنان خصلتى وجدان هر مسلمانى را تكان مىداد و او را از خواب سنگين و طولانى راحت طلبى و فرصت طلبى و بيدار مىكرد تا زندگى اسلامى شكلى ديگر گيرد; شكلى كه سالها پيش از قيام حسين(عليه السلام)از ميان رفته بود.
قيام امام حسين(عليه السلام) پس از ديرى خاموشى، از نو موجب برانگيختن روح مبارزه جويى گرديد و اين چنين قيام حسينى و كربلاى خونين او، همه سدّهاى روحى و اجتماعى را كه مانع قيام و انقلاب مىشد، درهم فرو ريخت.
قيام حسين(عليه السلام) به مردم اين درس را آموخت كه به آنان بگويد: تسليم نشويد، انسانيّت خود را مورد معامله قرار ندهيد، با نيروى اهريمن بجنگيد، و همه چيز را در راه تحقّق آرمانهاى اسلام محمّدى(صلى الله عليه وآله وسلم) فدا سازيد.
قيام حسينى در وجدان گروه بسيارى از مردم اين انديشه را برانگيخت كه با حمايت نكردن از حسين(عليه السلام) مرتكب گناه شده اند و بايد كفّاره بپردازند و كفّاره آن جز مبارزه با حاكمان جور و ظلم و ريشه كن نمودن بنياد فاسد استبداد، چيز ديگرى نيست.
اين گونه پس از نهضت حسينى(عليه السلام)، در مكتب، روح انقلاب دميده شد و مردم در انتظار رهبرى قاطع بودند و هرگاه پيشگامِ ظلم ستيزى را مىيافتند بر ضدّ حكومت بنىاميّه دست به انقلاب مىزدند.
در همه اين انقلابها، شعار انقلابيون، خونخواهى حسين(عليه السلام)بود.
انقلاب توّابين و انقلاب مردم مدينه و قيام مختار ثقفى در سال 66 هجرى و انقلاب زيد بن على بن حسين(عليه السلام) در سال 122 هجرى، نمونه هايى از ظلم ستيزى است كه همه آنها ريشه در حركت و قيام بىنظير حسينى(عليه السلام)دارد.
در اين انقلابها مسلمانان پيوسته به دنبال آزادى و عدالت بودند ـ كه حكومتكنندگان آن را خفه كرده بودند ـ و تمام اين تحرّكات به بركت تحرّك و قيام حسينى بود.
و اين گونه حسين(عليه السلام) درس حريّت و آزادگى و استقلال و ظلم ستيزى را تا دامنه قيامت به همه انسانها آموخت.
سخنان حضرت ابىعبداللّه الحسين، بهترين معرّف هدف والاى آن حضرت است، از سرتاسر كلمات حضرتش نداى انسان دوستى و حريّت و عدالت و ظلم ستيزى و مقاومت در برابر جور حاكمان زر و زور به گوش مىرسد.
از ميان كلمات قدسى آن حضرت، چهل حديث را برگزيدهايم كه تقديم خوانندگان ارجمند مىكنيم.

* * *

چهل حديث

رُوِىَ عَنْ أَبى عَبْدِاللهِ الْحُسَيْن(عليه السلام):

1- پند امام به عالمان
«أَيَّتُهَا الْعِصابَةُ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ وَ بِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَ بِالنَّصيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَ باللّهِ فى أَنـْفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ، يُهابِكُمُ الشَّريفُ، وَ يُكْرِمُكُمُ الضَّعيفُ وَ يُؤْثِرُكُمْ مَنْ لافَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ لا يَدٌ لَكُمْ عِنْدَهُ، تَشْفَعُونَ فِىالْحَوائِجِ إِذَا امْتُنِعَتْ مِنْ طُلاّبِها، وَ تَمْشُونَ فِى الطَّريقِ بِهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَ كَرامَهِ الاَْكابِرِ... فَأَمّا حَقُّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُمْ وَ أَمّا حَقُّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ أَنْتُم تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رَسُلِهِ وَ أَمانًا مِنْ عَذابِهِ؟!ح
ضرت ابى عبداللّه الحسين(عليه السلام) خطاب به عالمان بىعمل و تاركان امر به معروف و نهى از منكر فرموده اند:اى گروه نيرومندى كه به دانش مشهور و به نيكى مذكور و به خيرخواهى معروف و با نام خدا و مذهب در نفوس مردم، با مهابت جلوه گريد! شريف از شما حساب مىبرد و ضعيف شما را گرامى مىدارد، و كسانى كه بر آنها برترى و حقّى نداريد، شما را بر خود ترجيح مىدهند، شما وسيله حوائجى هستيد كه بر خواستارانش ممتنع است، و به هيبت پادشاهان و كرامت بزرگان در راه گام برمىداريد...!و امّا حق ضعيفان را ضايع كرديد! و حقّ خود را كه به گمانتان شايسته آنيد طلب نموديد...! و با اين حال آرزوى بهشت الهى را داريد و همجوارى پيامبران و امان از عذابش را در سر مىپرورانيد!
2- اصلاح امّت، نه قدرت طلبى
«أَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ ما كانَ مِنّا تَنافُسًا فى سُلْطان وَ لاَ الِْتماسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَ لكِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فى بِلادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكامِكَ.»:
در باره فلسفه قيامش فرمود :بار خدايا! تو مىدانى كه آنچه از ما اظهار شده براى رقابت در قدرت و دستيابى به كالاى دنيا نيست; بلكه هدف ما اين است كه نشانه هاى دينت را به جاى خود برگردانيم و بلادت را اصلاح نماييم تا ستمديدگان از بندگانت امنيّت يابند و به واجبات و سنّتها و دستورهاى دينت عمل شود.
3- بهداشت جسم و خودسازى
«أُوصيكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ أُحَذِّرَكُمْ أَيّامَهُ... فَبادِرُوا بِصِحَّةِ الاَْجْسامِ فى مُدَّةِ الاَْعْمارِ... فَإِيّاكَ أَنْ تَكُونَ مِمَّنْ يَخافُ عَلَى الْعِبادِ مِنْ ذُنُوبِهِمْ وَ يَأْمَنَ العُقُوبَةَ مِنْ ذَنْبِهِ.»:
اى مردم! شما را به تقواى الهى سفارش مىكنم و از (گناه كردن) در ايّامش برحذر مىدارم... در مدّت عمر به سلامت و تندرستى جسم پيشى گيريد... و از كسانى مباشيد كه بر گناه بندگان بيم دارند و خود از عقوبت گناه خويش آسودهخاطراند!
4- اقسام جهاد
«أَلْجِهادُ عَلى أَرْبَعَةِ أَوْجُه: فَجِهادانِ فَرْضٌ وَ جِهادُ سُنَّةٌ لا يُقامُ إِلاّ مَعَ فَرْض وَ جِهادٌ سُنَّةٌ، فَأَمّا أَحَدُ الْفَرْضَيْنِ فَجِهادُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ عَنْ مَعاصِى اللّهِ وَ هُوَ مِنْ أَعْظَمِ الْجِهادِ، وَ مُجاهَدَةُ الَّذينَ مِنَ الكُفّارِ فَرْضٌ.
وَ أَمَّا الْجِهادُ الَّذى هُوَ سُنَّةٌ لا يُقامُ إِلاّ مَعَ فَرْض فَإِنَّ مُجاهَدَةَ الْعَدُوِّ فَرْضٌ عَلى جَميعِ الاُْمَّةِ لَوْ تَرَكُوا الْجِهادَ لاََتاهُمُ الْعَذابُ وَ هُوَ مِنْ عَذابِ الاُْمَّةِ وَ هُوَ سُنَّةٌ عَلَى الاِْمامِ، وَحَدُّهُ أَنْ يَأْتِىَ مَعَ الاُْمَّةِ فَيُجاهِدَهُمْ. وَ أَمَّا الْجِهادُ الَّذى هُوَ سُنَّةٌ فَكُلُّ سُنَّة أَقامَهُ الرَّجُلُ وَ جاهَدَ فى إِقامَتِها وَ بُلُوغِها وَ إِحْيائِها، فَالْعَمَلُ وَ السَّعْىُ فيها مِنْ أَفْضَلِ الاَْعْمالِ لاَِنـَّها إِحْياءُ سُنَّة وَ قَدْ قالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم): «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُها وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِها إِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئًا.»
جهاد بر چهارگونه است: دوتاى آن فرض، و يكى سنّت كه جز با فرض برپاداشته نشود، و ديگر جهاد سنّت.
امّا آن دوتايى كه فرض است، يكى جهاد شخص با نفس خود در مقابل معصيتهاى الهى است، و آن بزرگترين جهاد است، و جهاد با كفّار كه هم مرز با شمايند فرض است.
و امّا جهادى كه سنّت است و جز با فرض برپا نشود، جهاد با دشمن است، و واجب است بر همه امّت، و اگر جهاد را ترك كنند عذاب بر آنان آيد و اين عذابى است كه از خود امّت است.
و چنين جهادى بر امام سنّت است و حدّ آن اين است كه امام با امّت به سراغ دشمن روند و با آنها جهاد كنند.
و امّا جهادى كه سنّت مطلق است عبارت از هر سنّتى است كه شخص آن را برپا مىدارد و در برپايى و اجرا و زنده كردن آن تلاش مىكند.
بنابراين، هر نوع كار و كوشش در اقامه آن از بهترين اعمال خواهد بود، زيرا كه آن زنده نمودنِ سنّت است و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرموده است: «هر كه سنّت و روش نيكويى را به وجود آوَرَد پاداشش براى او خواهد بود و نيز ثواب هر كه تا روز قيامت بدان عمل كند، بدون آن كه از ثواب آنها هم چيزى كاسته شود.»
5- تباهى دنيا
«إِنَّ هذِهِ الدُّنْيا قد تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُها، فَلَمْ يَبْقَ مِنْها إِلاّ صُبابَةٌ كَصُبابَةِ الاِْناءِ وَ خَسيسُ عَيْش كَالْمَرْعَى الْوَبيل، أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فى لِقاءِاللّهِ مُحِقًّا، فَإِنّى لا أَرَى الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ بَرَمًا، إِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنيا وَ الدّينُ لَعْقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ.»
امام حسين(عليه السلام) در هنگام سفر به كربلا فرمود:راستى اين دنيا ديگرگونه و ناشناس شده و معروفش پشت كرده، و از آن جز نمى كه بر كاسه نشيند و زندگىاى پست، همچون چراگاه تباه، چيزى باقى نمانده است. آيا نمىبينيد كه به حقّ عمل نمىشود و از باطل نهى نمىگردد؟ در چنين وضعى مؤمن به لقاى خدا سزاوار است. و من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ظالمان را جز هلاكت نمىبينم. به راستى كه مردم بنده دنيا هستند و دين بر سر زبان آنهاست و مادام كه براى معيشت آنها باشد پيرامون آناند، و وقتى به بلا آزموده شوند دينداران اندكاند.
6- نعمت ناخوش انجام
«أَلاِْسْتِدْراجُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ لِعَبْدِهِ أَنْ يُسْبِغَ عَلَيْهِ النِّعَمَ وَ يَسْلُبَهُ الشُّكْرَ.»
غافلگير كردن بنده از جانب خداوند به اين شكل است كه به او نعمت فراوان دهد و توفيق شكرگزارى را از او بگيرد.
7- عبادتِ تاجران، عابدان و آزادگان
«إِنَّ قَوْمًا عَبَدُو اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ وَ إِنَّ قَوْمًا عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ، وَ إِنَّ قَومًا عَبَدُوا اللّهَ شُكْرًا فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحْرارِ وَ هِىَ أَفْضَلُ الْعِبادَةِ»:
گروهى خدا را از روى ميل و رغبت (به بهشت) عبادت مىكنند كه اين عبادت تاجران است، و گروهى خدا را از روى ترس (از دوزخ) مىپرستند و اين عبادت بندگان است و گروهى خدا را از روى شكر(و شايستگىِ پرستش) عبادت مىكنند و اين عبادت آزادگان است كه بهترين عبادت است.
8- پرهيز از ستمكارى
«إِيّاكَ وَ الظُّلْمَ مَنْ لا يَجِدُ عَلَيْكَ ناصِرًا إِلاَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ»
برحذر باشيد از ستم كردن به كسى كه ياورى جز خداوند عزّوجلّ ندارد.
9- روى آوردن به ديندار، جوانمرد و اصيل
«لا تَرْفَعْ حاجَتَكَ إِلاّ إِلى أَحَد ثَلاثَة: إِلى ذى دين، أَوْ مُرُوَّة، أَوْ حَسَب.»
جز به يكى از سه نفر حاجت مبر: به ديندار، يا صاحب مروّت، يا كسى كه اصالت خانوادگى داشته باشد.
10- نشانه هاى مقبول و نامقبول انسانها
«مِنْ دَلائِلِ عَلاماتِ الْقَبُولِ: أَلْجُلُوسُ إِلى أَهْلِ العُقُولِ. وَ مِنْ عَلاماتِ أَسْبابِ الْجَهْلِ أَلْمُماراةُ لِغَيْرِ أَهْلِ الْكُفْرِ. وَ مِنْ دَلائِلِ الْعالِمِ إِنْتِقادُهُ لِحَديثِهِ وَ عِلْمُهُ بِحَقائِقِ فُنُونِ النَّظَرِ.»:
از دلائل نشانه هاى قبول، همنشينى با خردمندان است.
و از نشانه هاى موجبات نادانى، مجادله با مسلمانان.
و از نشانه هاى دانا اين است كه سخن خود را نقّادى مىكند و به حقايق فنونِ نظر، داناست.
11- نشانه هاى مؤمن
«إِنَّ الْمُؤْمِنَ اتَّخَذَ اللّهَ عِصْمَتَهُ وَ قَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً يَنْظُرُ فى نَعْتِ الْمُؤمنينَ وَ تارَةً يَنْظُرُ فى وَصْفِ المُتَجَبِّرينَ، فَهُو مِنْهُ فى لَطائِفَ وَ مِنْ نَفْسِهِ فى تَعارُف وَ مِنْ فِطْنَتِهِ فى يَقين وَ مِنْ قُدْسِهِ عَلى تَمْكين.»:
به راستى كه مؤمن خدا را نگهدار خود گرفته و گفتارش را آيينه خود، يك بار در وصف مؤمنان مىنگرد و بار ديگر در وصف زورگويان، او از اين جهت نكته سنج و دقيق است و اندازه و قدر خود را مىشناسد و از هوش خود به مقام يقين مىرسد و به پاكى خود استوار است.
12- بخل ورزى در سلام
«أَلْبَخيلُ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلامِ.»:
بخيل كسى است كه به سلام كردن بخل ورزد.
13- نتيجه پيروى از گناهكار
«مَنْ حَاوَلَ امْرَأً بِمَعْصِيَةِ اللّهِ كانَ أَفْوَتَ لِما يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِما يَحْذَرُ.»:
كسى كه با نافرمانىِخدا گِرد كسى گردد، آنچه را اميد دارد از دست رفتنىتر است و از آنچه برحذر است زودتر دچارش گردد.
14- احترام به ذرّيّه زهرا(عليه السلام)
«وَ اللّهِ لا أَعْطِى الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسى أَبَدًا وَ لَتَلْقِيَنَّ فاطِمَةُ أَباها شاكِيَةً ما لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُها أُمَّتَهُ وَ لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ أَذاها فى ذُرِّيَّتِها.»:
به خدا قسم من هرگز زير بار پستى و ذلّت نخواهم رفت و در روز قيامت، فاطمه زهرا پدرش را ملاقات خواهد كرد، در حالى كه از آزارى كه فرزندانش از امّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ديده اند به پدر خويش شكايت خواهد برد و كسى كه ذرّيّه فاطمه را آزار دهد داخل بهشت نخواهد شد.
15- فلسفه قيام
«إِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَ لا بَطَرًا وَ لا مُفْسِدًا وَ لا ظالِمًا وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى(صلى الله عليه وآله وسلم) أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَ أَنْهى عَنِ المُنْكَرِ وَ أَسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَ أَبى عَلِىِّ بْنِ أَبيطالب.»:
من از روى خودخواهى و خوشگذرانى و يا براى فساد و ستمگرى قيام نكردم، بلكه قيام من براى اصلاح در امّت جدّم مىباشد، مىخواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره و روش جدّم و پدرم على بن ابيطالب عمل كنم.
16- ما اهل بيت شايسته حكومتيم
«إِنّا أَحَقُّ بِذلِكَ الْحَقِّ المُسْتَحَقِّ عَلَيْنا مِمَّنْ تَوَلاّهُ.»:
ما اهل بيت به حكومت و زمامدارى ـ نسبت به كسانى كه آن را تصرّف كردهاند ـ سزاوارتريم.
17- امام كيست؟
«فَلَعَمْرى مَا الاِْمامُ إِلاَّ الْعامِلُ بِالْكِتابِ والاْخِذُ بِالْقِسْطِ وَ الدّائِنُ بِالْحَقِّ وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللّهِ.»:
به جان خودم سوگند، امام و پيشوا نيست، مگر كسى كه به قرآن عمل كند و راه قسط و عدل را در پيش گيرد و تابع حقّ باشد و خود را در راه رضاى خدا وقف سازد.
18- اهل بيت شايستگان حكومت
«أَيـُّهَا النّاسُ فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَِهْلِهِ يَكُنْ أَرْضى لِلّهِ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله وسلم) أَوْلى بِوِلايَةِ هذَا الاَْمرِ مِنْ هؤُلاءِ المُدَّعينَ ما لَيْسَ لَهُمْ وَ السّائِرينَ بِالْجَوْرِ وَ العُدْوانِ.»
اى مردم! اگر شما از خدا بترسيد و حقّ را براى اهلش بشناسيد، اين كار بهتر موجب خشنودى خداوند خواهد بود و ما اهل بيت پيامبر، به ولايت و رهبرى، از اين مدّعيان نالايق و عاملان جور و تجاوز، شايستهتريم.
19- قيام در مقابل ظالم
«أَيُّهَا النّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) قالَ: مَنْ رَأى سُلْطانًا جائِرًا مُسْتَحِلاًّ لِحُرَمِ اللّهِ ناكِثًا لِعَهْدِاللهِ مُخالِفًا لِسُنَّةِ رَسُولِ اللّهِ يَعْمَلُ فى عِبادِ اللّهِ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْل وَ لا قَوْل كانَ حَقًّا عَلَى اللّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ.»:
هان اى مردم! پيامبر خدا فرموده است: كسى كه زمامدارى ستمگر را ببيند كه حرام خدا را حلال مىسازد و عهدش را مىشكند و با سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مخالفت مىورزد و در ميان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز عمل مىكند، ولى در مقابل او با عمل يا گفتار، اظهار مخالفت ننمايد، بر خداوند است كه او را با همان ظالم در جهنّم اندازد.
20- خشنودى خالق، ملاك رستگارى
«لا أَفْلَحَ قَوْمٌ إِشْتَرَوْا مَرْضاتِ الَْمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ.»:
رستگار مباد مردمى كه خشنودى مخلوق را در مقابل غضب خالق خريدند.
21- بهترين ياران
«إِنّى لا أَعْلَمُ أَصْحابًا أَوْلى وَ لا خَيْرًا مِنْ أَصْحابى وَ لا أَهْلَ بَيْت أَبَرُّ وَ لا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتى فَجزاكُمُ اللّهُ جميعًا خَيْرًا.»:
در شب عاشورا فرمود: من اصحاب و يارانى را بهتر از ياران خود نديدهام و اهل بيت و خاندانى بهتر و باوفاتر از اهل بيت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزاى خير دهاد.
22- آزمودگان استوار امام(عليه السلام)
«وَ اللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فيهِمْ إِلاّ الاَْقْعَسَ يَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنِيَّةِ دُونى اِسْتيناسَ الطِّفْلِ إِلى مَحالِبِ أُمِّه.»:
درباره اصحاب خود فرمود:به خدا قسم آنان را آزمودم، دلاور و استوارشان ديدم، به كشته شدن در ركاب من چنان مشتاقاند كه طفل شيرخوار به پستان مادرش!
23- بهترين سخن تسلّى بخش
«إِنَّ أَهْلَ الاَْرْضِ يَمُوتُونَ وَ أَهْلَ السَّماءِ لا يَبْقُونَ وَ أَنَّ كُلَّ شَىْء هالِكٌ إِلاّ وَجْهَ اللّهِ الَّذى خَلَقَ الاَْرضَ بِقُدْرَتِهِ وَ يَبْعَثُ الْخَلْقَ فَيَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ.»:
در مقام تسلّى به خواهر بزرگوارش فرمود:اهل زمين مىميرند و اهل آسمان باقى نمىمانند و همه چيز رو به فناست، جز ذات پروردگارى كه زمين را به قدرتش آفريده، و خلق را برانگيزاند و همه به سوى او باز مىگردند، و او تنهاى يگانه است.
24- شكيبايى، پل پيروزى
«صَبْرًا يا بَنِى الْكِرامِ فَمَا الْمُوْتُ إِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرّاءِ إِلَى الْجِنانِ الْواسِعَةِ وَ النِّعَمِ الدّائِمَةِ.»
به اصحاب رزمنده خود در روز عاشورا فرمود:اى بزرگ زادگان! صبر و شكيبايى ورزيد كه مرگ چيزى جز يك پُل نيست كه شما را از سختى و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهاى هميشگى آن مىرساند.
25- فرجام دنيا
«عِبادَ اللّهِ إِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلى حَذَر فَإِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيَتْ عَلى أَحَد أَوْ بَقِىَ عَلَيْها لَكانَتِ الأَنْبِياءُ أَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَ أَوْلى بِالرِّضا وَ أَرْضى بِالْقَضاءِ غَيْرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ الدُّنْيا لِلْفَناءِ فَجَديُدها بال وَ نَعيمُها مُضْمَحِلٌّ وَ سُرُورُها مُكَفْهِرٌ وَ الْمَنْزِلُ تَلْعَةٌ وَ الدّارُ قَلْعَةٌ. فَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِّ التَّقْوى وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»:
بندگان خدا! از خدا بترسيد و از دنيا برحذر باشيد كه اگر بنا بود همه دنيا به يك نفر داده شود و يا يك فرد براى هميشه در دنيا بماند، پيامبران براى بقا سزاوارتر بودند و جلب خشنودى آنان بهتر و چنين حكمى خوش آيندتر بود، ولى هرگز! زيرا خداوند دنيا را براى فانى شدن خلق نموده كه تازه هايش كهنه و نعمت هايش زايل خواهد شد و سرور و شادىاش به غم و اندوه مبدّل خواهد گرديد، منزلى پست و خانه اى موقّت است، پس براى آخرت خود توشه اى برگيريد.
و بهترين توشه آخرت تقواست، از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.
26- مقاومت مردانه
«لا وَاللّهِ لاأَعْطيهِمْ بِيَدى إِعْطاءَالذَّليلِ وَ لا أَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَ الْعَبيدِ.»
نه به خدا سوگند، نه دست ذلّت در دست آنان مىگذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ در برابرشان فرار مىكنم.
27- آثار غذاى حرام
«وَيْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلى وَ إِنَّما أَدْعُوكُمْ إِلى سَبيلِ الرَّشادِ فَمَنْ أَطاعَنى كانَ مِنَ المُرْشَدينَ وَ مَنْ عَصانى كانَ مِنَ المُهْلَكينَ وَ كُلُّكُمْ عاص لاَِمْرى غَيْرُ مُسْتَمِع لِقَوْلى قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ فَطَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ.»
در روز عاشورا خطاب به سپاه ظلم فرمود :واى بر شما چرا ساكت نمىشويد، تا گفتارم را بشنويد؟ همانا من شما را به راه هدايت و رستگارى فرامىخوانم، هر كس از من پيروى كند سعادتمند است و هر كس نافرمانىام كند از هلاك شدگان است، شما همگى نافرمانىام مىكنيد و به سخنم گوش نمىدهيد، آرى در اثر هداياى حرامى كه به شما رسيده و در اثر غذاهاى حرامى كه شكم هايتان از آنها انباشته شده، خداوند اين چنين بر دلهاى شما مُهر زده است!
28- هيهات كه زير بار ذلّت روم!
«أَلا إِنَّ الدَّعِىَّ بْنَ الدَّعِىَّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَى اللّهُ لَنا ذلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنـُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ آبِيَـةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ.»:
آگاه باشيد كه فرومايه، فرزند فرومايه، مرا در بين دو راهىِ شمشير و ذلّت قرار داده است و هيهات كه ما زير بار ذلّت برويم، زيرا خدا و پيامبرش و مؤمنان از اين كه ما ذلّت را بپذيريم دريغ دارند، دامنهاى پاك مادران و مغزهاى با غيرت و نفوس با شرافت پدران، روا نمىدارند كه اطاعت افراد لئيم و پست را بر قتلگاه كريمان و نيك منشان مقدّم بداريم.
29- خشم الهى بر يهود، مجوس و دشمن اهل بيت(عليه السلام)
«إِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَدًا وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى إِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَة وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الَْمجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْم إِتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلَى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ.»:
خشم خداوند بر يهود آن گاه شدّت گرفت كه براى او فرزندى قرار دادند، و خشمش بر نصارى وقتى شدّت يافت كه براى او قائل به خدايان سه گانه شدند، و غضبش بر مجوس آن گاه سخت شد كه به جاى او آفتاب و ماه را پرستيدند، و خشمش بر قوم ديگرى آن گاه شدّت يافت كه بر كشتن پسرِ دخترِ پيامبرشان هماهنگ گرديدند.
30- اگر دين نداريد، لااقل آزاد باشيد
«يا شيعَةَ آلِ أَبى سُفْيانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ وَ كُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا أَحْرارًا فى دُنْياكُم وَ ارْجِعُوا إِلى أَحْسابِكُمْ إِنْ كُنْتُم عَرَبًا كَما تَزْعَمُونَ.»:
اى پيروان خاندان ابوسفيان! اگر دين نداريد و از روز قيامت نمىترسيد لااقلّ در زندگى دنياتان آزادمرد باشيد، و اگر خود را عرب مىپنداريد به نياكان خود بينديشيد.
31- پيشى گيرنده در آشتى
«أَيُّما إِثْنَيْنِ جَرى بَيْنَهُما كَلامٌ فَطَلَبَ أَحُدُهُما رِضَا الاْخَرِ كانَ سابِقُهُ إِلَى الْجَنَّةِ.»:
هر يك از دو نفرى كه ميان آنها نزاعى واقع شود و يكى از آن دو رضايت ديگرى را بجويد، سبقت گيرنده، اهل بهشت خواهد بود.
32- ثواب سلام
«لِلسَّلامِ سَبْعُونَ حَسَنَةً تِسْعٌ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدِءِ وَ واحِدَةٌ لِلرّادِّ »:
سلام كردن هفتاد حسنه دارد، شصت و نُه حسنه از آنِ سلامكننده و يكى از آنِ جواب دهنده است.
33- رضاى خدا، نه هواى مردم
«مَنْ طَلَبَ رِضَا اللّهِ بِسَخَطِ النّاسِ كَفاهُ اللّهُ أُمُورَ النّاسِ، وَ مَنْ طَلَبَ رِضَا النّاسِ بِسَخَطِاللّهِ وَكَلَهُ اللّهُ إِلَى النّاسِ.»:
هر كس رضاى خدا را به غضب مردم بجويد، خدا او را از كارهاى مردم كفايت مىكند، و هر كس خشنودى مردم را به غضب خدا بجويد، خدا او را به مردم واگذارد.
34- ويژگيهاى حضرت مهدى(عليه السلام)
«تَعْرِفُونَ الْمَهْدِىَّ بِالسَّكينَةِ وَ الْوَقارِ وَ بِمَعْرِفَةِ الْحَلالِ وَ بِحاجَةِ النّاسِ إِلَيْهِ وَ لا يَحْتاجُ إِلى أَحَد.»:
درباره حضرت مهدى(عليه السلام) فرموده:شما مردم، آن حضرت را به داشتن آرامش و متانت و به شناخت حلال و حرام و به رو آوردن مردم به او و بىنيازى او از مردم مىشناسيد.
35- رؤياى دنيا
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْيا حُلْوُها وَ مُرُّها حُلْمٌ وَ الاِْنْتِباهُ فِى الاْخِرَةِ.»
بدانيد كه دنيا شيرينى و تلخىاش رؤيايى بيش نيست، و آگاهى و بيدارى واقعى در آخرت است.
36- پرهيز از كلام پست و سبك
«لا تَقُولُوا بِأَلـْسِنَتِكُمْ ما يَنْقُصُ عَنْ قَدْرِكُمْ.»:
چيزى به زبانتان نياوريد كه از ارزش شما بكاهد.
37- جاودانگى در مرگ با عزّت
«لَيْسَ الْمَوْتُ فى سَبيلِ الْعِزِّ إِلاّ حَياةً خالِدَةً وَ لَيْسَتِ الْحَياةُ مَعَ الذُّلِّ إِلاَّ الْمَوْتُ الَّذى لا حَياةَ مَعَهُ.»:
مرگ در راه عزّت جز زندگى جاويد، و زندگى با ذلّت جز مرگ بىحيات نيست.
38- حرمت حيله و نيرنگ
«وَ الْخَدْعُ عِنْدَنا أَهْلَ الْبَيْتِ مُحَرَّمٌ.»:
حيله و نيرنگ نزد ما اهل بيت حرام است.
39- مرگ، پديده گريبانگير
«خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلى جيدِ الفَتاةِ وَ ما أَوْلَهَنى إِلى أَسْلافى إِشْتِياقَ يَعْقُوبَ إِلى يُوسُفَ.»:
قبل از حركت از مكّه به سوى عراق در ميان جمعى از بنىهاشم فرمود:مرگ گردنگير فرزندان آدم است; همچون گردنبند بر گردن دختر جوان، و من مشتاق ديدن گذشتگانم هستم، مانند اشتياقى كه يعقوب به ديدن يوسف داشت.
40- انديشه پايان كار
«فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيا تُعَدُّ نَفيسَةًفَدارُ ثَوابِ اللّهِ أَعْلى وَ أَنْبَلُوَ إِنْ تَكُنِ الأَمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعَهافَما بالُ مَتْرُوك بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُوَ إِنْ تَكُنِ الاَْرْزاقُ قِسْمًا مُقَسَّمًافَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِى الْكَسْبِ أَجْمَلُوَ إِنْ تَكُنِ الاَْبْدانُ لِلْمَوْتِ أُنـْشِأَتْفَقَتْلُ امْرِء بِالسَّيْفِ فِى اللّهِ أَفْضَلُعَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ يا آلَ أَحْمَدَفَإِنّى أَرانى عَنكُمْ سَوْفَ أَرْحَلُدر »:
حضرت در مسير حركت به جانب كوفه فرموده است:زندگى دنيا گرچه نفيس و پربهاست،ولى پاداش خدا در جهان ديگر بالاتر و پربهاتر است.
و اگر سرانجامِ جمع آورى مال و ثروت، ترك نمودن آن است،پس نبايد مرد براى آن بخل ورزد.
و اگر روزى هاى بندگان، تقسيم و مقدَّر شده است،پس كمىِ حرصِ مرد در كسب، زيباتر. و اگر بدن ها براى مرگ آفريده شده است،پس كشته شدن مرد در راه خدا  چه بهتر. درود بر شما اى خاندان پيامبر،كه من به زودى از ميان شما كوچ خواهم كرد.


برچسب‌ها: آرامش, زمین متحد, ولایت, عشق
نوشته شده توسط A

امام حسن(عليه السلام)، اوّلين فرزند امام على و فاطمه زهرا(عليهما السلام)، در نيمه ماه رمضان سال دوم يا سوم هجرى در شهر مدينه به دنيا آمد و بعد از شهادت امام على(عليه السلام) شش ماه حكومت كرد و در سال پنجاه هجرى، به وسيله زهرى كه همسرش جعده به دستور معاويه به او خوراند، در 48 سالگى به شهادت رسيد.
مزار شريفش در قبرستان بقيع، در كنار سه امام معصوم ديگر، زيارتگاه خيل شيفتگان آن حضرت است.
جلال الدين سيوطى در كتاب «تاريخ الخلفاء» مىنويسد: «امام حسن در سال سوّم هجرت به دنيا آمد و شبيه ترين شخص به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بود، در روز هفتم تولّدش، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) گوسفندى را براى او عقيقه كرد و موى سرش را تراشيد و هم وزن آن را نقره صدقه داد.
او يكى از پنج نفر اهل كساء است.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: پروردگارا! من او را دوست مىدارم پس او را دوست داشته باش.
و فرمود: حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت اند.
ابن عبّاس گفت: حسن بر دوش پيامبر سوار بود، شخصى به آن حضرت گفت: اى پسر! خوب مركبى را سوار شده اى! پيامبر فرمود: بلكه او خوب راكبى است.»امام مجتبى(عليه السلام) شخصيّتى آرام، با وقار، متين، بخشنده و مورد توجّه مردم بود.
به فقيران و بينوايان رسيدگى مىنمود و بيش از حدّ در خواست آنها به آنان كمك مىكرد تا زندگىشان تأمين گردد، زيرا روا نمىديد كه سائلى بيش از يك بار از او چيزى بخواهد كه موجب شرمسارىاش شود.
او در طول عمرش دو بار تمام ثروت و دارايى خويش را در راه خدا بخشيد و سه بار تمام اموال خود را وقف كرد، نيمى از آن را براى خود و نيمِ ديگر آن را در راه خدا بخشش نمود.
امام مجتبى(عليه السلام)، فردى شجاع، دلير و مبارز بود و در جنگهايى كه در ركاب پدرش اميرالمؤمنين(عليه السلام) مىجنگيد در خطّ مقدّم حركت مىكرد.
او در جنگ جمل و صفيّن از مبارزان پرتلاش لشكر آن حضرت بود.

روزگار امامت آن حضرت

امام حسن(عليه السلام) مسئوليت امامت و رهبرى را در جوّى مضطرب و ناآرام، در وضعى بسيار پيچيده و پر كشاكش كه در پايان زندگانى پدر بزرگوارش امام على(عليه السلام)بروز كرده و شعله ور شده بود، به عهده گرفت.
در نتيجه وضع نابسامان مردمى كه امام با آنان روبه رو بود تنها اين راه باقى ماند كه يا وارد جنگى بىحاصل و يأسآور شود، او و جماعتش به شهادت رسند، يا پس از سپرى شدن مدّتى مواضع خود را مسجّل گرداند و صلحى را كه به صلاح ملّت است بر جنگ بىثمر ترجيح دهد.
و اين امرى طبيعى است كه جنگى كه مردم به آن به ديد شكّ مىنگرند، بىنتيجه و يأسآور خواهد بود.
نشانه هاى تاريخى بسيارى وجود دارد كه به تأكيد بيان مىكند امام حسن(عليه السلام)موضع خود را به خوبى درك مىكرد و مىدانست كه مبارزه او با معاويه، با وجود شكّ و ترديدى كه در توده هاى مردم وجود دارد، محال است به پيروزى برسد.
كار طرفداران امام(عليه السلام) به حدّ خيانت رسيد و از روى طمع به سوى معاويه گرايش يافتند و به دليل پول و مقام و آسايشى كه براى آنان فراهم آورد، روى به سوى او نمودند.
زعماى كوفه كار را به جايى رساندند كه به معاويه نوشتند: هر وقت بخواهد امام(عليه السلام)را دست بسته نزدش مىفرستند! و چون به امام مىرسيدند به او اظهار اطاعت و ارادت مىنمودند و مىگفتند: «تو جانشين پدرت و وصىّ او هستى و ما سراپا در مقابل تو مطيع و فرمان برداريم ، هر فرمان كه دارى بفرماى!» امام به آنها مىگفت: «به خدا قسم، دروغ مىگوييد، به خدا سوگند شما به كسى كه بهتر از من بود وفا نكرديد، پس چگونه به من وفا مىكنيد؟ و چگونه به شما اطمينان كنم؟ اگر راست مىگوييد، اردوگاه مدائن، ميعادگاه و قرارگاه ما باشد، به آنجا برويد.»امام به مدائن رفت، امّا بيشتر سپاهيان، او را رها كردند.
حال آيا امام مجتبى(عليه السلام)با چنين مردمى مىتوانست با معاويه بجنگد؟ هرگز.
بنابراين، امام حسن(عليه السلام) به خاطر نداشتن نيروى كافىِ مطمئن، ناچار به پذيرش صلحِ تحميلى شد.

مواد صلحنامه:

مادّه اوّل: واگذاشتن حكومت به معاويه به اين شرط كه به كتاب خدا و سنّت فرستاده او(صلى الله عليه وآله وسلم) و به سيره خلفاى صالح، عمل كند.
مادّه دوم: پس از معاويه، امر حكومت بر عهده حسن است و اگر براى او حادثه اى روى داد حكومت از آنِ حسين است و معاويه نمىتواند آن را به عهده ديگرى بگذارد.
مادّه سوم: بايد سبّ اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و بد گفتن از او بر منابر ترك شود و از على(عليه السلام) جز به نيكى ياد نكنند.
مادّه چهارم: بايد آنچه در بيت المال كوفه قرار دارد، يعنى پنج ميليون درهم يا دينار، استثنا بشود و تابع خلافت و حكومت نباشد، و بر عهده معاويه است كه هر سال دو ميليون درهم براى حسين بفرستد و در عطا و صلات، بنىهاشم را بر بنىعبدشمس برترى دهد و ميان فرزندان كسانى كه در ركاب اميرالمؤمنين در جنگ جمل جنگيدند و فرزندان كسانى كه در صفّين در خدمت امام على(عليه السلام)مجاهدت كردند، يك ميليون درهم تقسيم شود و اين مبلغ را از خراج ولايت «دارابگرد»، كه يكى از شهرهاى فارس در حدود اهواز است، بپردازد.
مادّه پنجم: مردم هر جا بر روى زمين خدا باشند، چه در شام و عراق چه در حجاز و يمن، بايد ايمن باشند و سياه و سرخ بايد در امان بمانند، معاويه بايد خطاهاى آنان را تحمّل كند و ببخشايد و هيچ كس را به جرم گذشته كيفر ندهد و با اهل عراق با كينه و دشمنى رفتار نكند.
و ياران على(عليه السلام) را در هر كجا باشند امان دهد و به هيچ يك از شيعيان على(عليه السلام) آسيبى نرساند، ياران و شيعيان على(عليه السلام) از حيث جان و مال و زن و فرزند در امان و از هر گزندى محفوظ باشند، و هيچ كس متعرّض هيچ يك از آنان نشود، و هر صاحب حقّى به حقّش برسد و هر چه ياران على در هر كجا به دست آورده اند براى آنان محفوظ بماند، و براى حسن بن على و برادرش حسين(عليه السلام) و هيچ يك از اهل بيت رسول اللّه در نهان و آشكار هيچ بدى نخواهند و در امنيّت آنان، در هيچ منطق هاى، اخلال نكنند.
برنامه و صلح امام حسن(عليه السلام)، چهره واقعى معاويه را آشكار ساخت و ماهيّت او را به مردم نشان داد.
به طورى كه معاويه بعد از قبضه نمودن حكومت در يك سخنرانى گفت:«به خدا سوگند من با شما براى اين نجنگيدم كه نماز بگزاريد و روزه بداريد و حجّ به جا آوريد و زكات بپردازيد، بلكه به اين منظور با شما جنگيدم كه به شما فرمان دهم! و همانا اين مقام را خدا به من عطا كرده در حالى كه شما ناخشنود بوديد.
هان! من حسن را اميدوار كردم، چيزهايى را به او دادم و اكنون همه آنها زير پاى من است و به هيچ شرطى وفا نمىكنم!»سياست معاويه در طول بيست سال حكومتِ سركوب و زور اين بود كه پيوسته برنامه اى تنظيم كند كه وجدان و اراده امّت را از ميان ببرد و مردم را از انديشيدن درباره مسائل بزرگ جامعه منصرف سازد، تا تنها در انديشه گرفتارىهاى كوچك روزانه خود باشند و از هدف هايى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در پى آن بود منصرف شوند و تنها به زندگانى و منافع شخصى خويش بينديشند و به وجوهى كه از بيت المال به دست مىآورند فكر كنند.
برخى از شيوخ قبايل كوفه، با وجود اين كه از شيعيان اميرالمؤمنين(عليه السلام)بودند، از جاسوسان معاويه شدند و خبرها را در باب كوچكترين حركت يا مخالفت مردان قبيله، گزارش مىدادند آن گاه مأموران دولتى سر مىرسيدند و كسانى را كه خلاف معاويه چيزى گفته بودند يا حركتى در سر مىپروراندند دستگير مىكردند و نَفَس مخالفان را مىبريدند.
و اين گونه، خلافت بازيچه اى شده بود در دست كودكان بنىاميّه.
معاويه به خوبى مىفهميد كه امام(عليه السلام) صاحب مكتب و هدف است و ناچار براى اجراى رسالت خود از هيچ كوششى خوددارى نمىكند و همه سعى خود را در راه اعتلاى مكتب و روشهاى دگرگونسازى امّت به كار مىبرد، از اين رو، احساس خطر مىكرد، تا آن كه سرانجام، نقشه كشتن امام را طرّاحى نمود و آن حضرت را با سمّى مهلك، به وسيله «جعده» همسر امام، به شهادت رساند.
ابوالفرج اصفهانى در كتاب «مقاتل الطالبيّين» مىنويسد: «معاويه مىخواست براى پسرش يزيد بيعت بگيرد و در انجام اين منظور، هيچ كس براى او مزاحمتر از حسن بن على و سعد بن ابىوقّاص نبود، بدين جهت هر دو را با وسايل مخفى مسموم كرد.» و نيز همين نويسنده مىگويد: «چون خواستند حسن بن على را به خاك بسپارند، عايشه بر استرى نشست و بنىاميّه و بنىمروان و هر كس از ياوران و سپاهشان را كه در آنجا بود به كمك برداشت و اينجا بود كه گوينده اى گفت: يك روز بر استر و يك روز بر شتر.»سبط ابن جوزى به سند خود از طبقات ابن سعد و او از واقدى روايت كرده: حسن بن على در هنگام احتضار گفت: مرا در كنار جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) دفن كنيد، امويان و مروان حكم و سعيد بن العاص ـ كه والى مدينه بود ـ به پاخاستند و نگذاشتند.
ابن سعد مؤلّف كتاب طبقات مىگويد: يكى از مخالفان، عايشه بود كه گفت: «هيچ كس نبايد در كنار رسول خدا دفن شود!»سرانجام، جنازه حسن بن على را از آنجا به قبرستان بقيع بردند و در كنار قبر جدّه اش فاطمه بنت اسد به خاك سپردند.
در كتاب «الإصابه» از واقدى نقل شده كه آن روز جمعيت آن چنان انبوه بود كه اگر در بقيع سوزنى مىافكندند بر سر انسانى مىافتاد و به زمين نمىرسيد.
سَلامٌ عَليه يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ اسْتُشْهِدَ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً.
از ميان سخنان پربهاى امام مجتبى(عليه السلام)، چهل حديث برگزيده را كه هر كدام گشاينده بابى از كرامت و اخلاق انسانى به روى حقيقت جويان است، به اهل مطالعه تقديم مىدارم.
* * *

 

چهل حديث

قالَ الاِْمامُ المُجْتَبى(عليه السلام) :

1- نصيحت از سر اخلاص
«أَيُّهَا النّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَليلاً هُدِىَ لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ وَفَقَّهُ اللّهُ لِلرَّشادِ وَ سَدَّدَهُ لِلْحُسْنى فَإِنَّ جارَاللّهِ آمِنٌ مَحْفُوظٌ وَ عَدُوَّهُ خائِفٌ مَخْذُولٌ، فَاحْتَرِسُوا مِنَ اللّهِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ.»
هان اى مردم! كسى كه براى خدا نصيحت كند و كلام خدا را راهنماى خود گيرد، به راهى پايدار رهنمون شود و خداوند او را به رشد و هدايت موفّق سازد و به نيكويى استوار گرداند، زيرا پناهنده به خدا در امان و محفوظ است و دشمن خدا ترسان و بىياور است و با ذكر بسيار خود را از [معصيت خداى] بپاييد.
2- شناخت هدايت
«وَ اعْلَمُوا عِلْمًا يَقينًا أَنـَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التُّقى

1ـ قالَ الإمامُ الْحَسَنُ الْمُجتبي - عَلَيْهِ السَّلام - : يَا ابْنَ آدْم! عَفِّ عَنِ مَحارِمِ اللّهِ تَكُنْ عابِداً، وَ ارْضِ بِما قَسَّمَ اللّهُ سُبْحانَهُ لَكَ تَكُنْ غَنِيّاً، وَ أحْسِنْ جَوارَ مَنْ جاوَرَكَ تَكُنْ مُسْلِماً، وَ صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحبُّ أنْ يُصاحِبُوكَ بِهِ تَكُنْ عَدْلاً.

«بحارالأنوار، ج 78، ص 112»

امام حسن مجتبي - عليه السلام - فرمود: اي فرزند آدم! نسبت به محرّمات الهي عفيف و پاكدامن باش تا عابد و بنده خدا باشي. راضي باش بر آنچه كه خداوند سبحان برايت تقسيم و مقدّر نموده است، تا هميشه غني و بي نياز باشي. نسبت به همسايگان، دوستان و همنشينان خود نيكي و احسان نما تا مسلمان محسوب شوي. با افراد (مختلف) آنچنان بر خورد كن كه انتظار داري ديگران همانگونه با تو بر خورد نمايند.

قالَ الإمامُ الْحَسَنُ الْمُجتبي - عَلَيْهِ السَّلام - : وَ نَحْنُ رَيْحانَتا رَسُولِ اللّهِ، وَ سَيِّدا شَبابِ أهْلِ الْجَنّةِ، فَلَعَنَ اللّهُ مَنْ يَتَقَدَّمُ، اَوْ يُقَدِّمُ عَلَيْنا اَحَداً.

«كلمة الإمامُ الْحَسَن - عليه السلام -، ص 211»

امام حسن مجتبي - عليه السلام - به دنباله وصيّتش در حضور جمعي از أصحاب فرمود: و ما دو نفر ـ يعني حضرت و برادرش امام حسين (عليهما السلام) ـ ريحانه رسول اللّه (صلي الله عليه وآله وسلم) و دو سرور جوانان اهل بهشت هستيم، پس خدا لعنت كند كسي را كه بر ما پيشقدم شود يا ديگري را بر ما مقدّم دارد.

قالَ الإمامُ الْحَسَنُ الْمُجتبي - عَلَيْهِ السَّلام - : وَ إنّ حُبَّنا لَيُساقِطُ الذُّنُوبَ مِنْ بَني آدَم، كَما يُساقِطُ الرّيحُ الْوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ.

«بحارالأنوار، ج 44، ص 23، ح 7»

امام حسن مجتبي - عليه السلام - فرمود: همانا محبّت و دوستي با ما (اهل بيت رسول اللّه(صلي الله عليه وآله) سبب ريزش گناهان ـ از نامه اعمال ـ مي شود، همان طوري كه وزش باد، برگ درختان را مي ريزد.

آدرس


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش
نوشته شده توسط A

اميرالمؤمنين على(عليه السلام)، چهارمين پسر ابوطالب، در حدود سى سال پس از واقعه فيل و بيست و سه سال پيش از هجرت در مكّه معظّمه، از مادرى بزرگوار و باشخصيّت، به نام فاطمه، دختر اسد بن هشام بن عبدمناف ، روز جمعه سيزده رجب در كعبه به دنيا آمد.
على(عليه السلام) تا شش سالگى در خانه پدرش ابوطالب بود.
در اين تاريخ كه سنّ رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از سىسال گذشته بود در مكّه قحطى و گرانى پيش آمد و اين امر سبب شد كه على(عليه السلام) به مدّت هفت سال در خانه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، تا اوّل بعثت، زندگى كند و در مكتب كمال و فضيلت آن حضرت تربيت شود.
اميرالمؤمنين در خطبه 192 نهج البلاغه مىفرمايد:«وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتـَّبِعُهُ إِتّباعَ الْفَصيلِ اَثَرَ أُمِّهِ، يَرْفَعُ لى فى كُلِّ يَوْم مِنْ أَخْلاقِهِ عَلَمًا، وَ يَأْمُرُنى بِالاِْقْتِداء بِهِ.»«و من در پى او بودم چنانكه بچّه در پى مادرش، هر روز براى من از خلق و خوى خويش نشانه هاى برپا مىداشت و مرا به پيروى آن مىگماشت.»بعد از آن كه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) به پيامبرى مبعوث گرديد، على(عليه السلام)نخستين مردى بود كه به او گرويد.
براى اوّلين بار ابوطالب پسر خود را ديد كه با پسرعموى خود مشغول نمازاند.
گفت: پسر جان چه كار مىكنى؟ گفت: پدر، من اسلام آورده ام و براى خدا با پسر عموى خويش نماز مىگزارم.
ابوطالب گفت: از وى جدا مشو كه البته تو را جز به خير و سعادت دعوت نكرده است.
ابن عبّاس مىگويد: نخستين كسى كه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)نماز گزارد، على بود.
روز دوشنبه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)به مقام نبوّت برانگيخته شد، و از روز سه شنبه على نماز خواند.
در سال سوم بعثت بعد از نزول آيه «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَْقربينَ»; يعنى «خويشان نزديكتر خود را انذار كن!» رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بنى عبدالمطّلب را كه حدود چهل نفر بودند دعوت كرد و به آنها ناهار داد، امّا آن روز نشد سخن بگويد، روز ديگر آنها را دعوت كرد و بعد از صرف ناهار به آنها فرمود: كدام يك از شما مرا يارى كرده و به من ايمان مىآورد تا برادر و جانشين بعد از من باشد، على(عليه السلام)برخاست و فرمود: اى رسول خدا! من حاضرم تو را در اين راه يارى دهم.
فرمود: بنشين.
آن گاه سخن خويش را تكرار كرد و كسى برنخاست و فقط على(عليه السلام)برخاست و فرمود: من آماده ام.
فرمود بنشين.
بار سوم رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم)سخن خود را تكراركرد.
باز على(عليه السلام) برخاست و آمادگى خود را براى يارى و همراهى پيامبر اعلام كرد.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:«إِنَّ هذا أَخى وَ وَصِيّيى وَ وَزيرى وَ وارِثى وَ خَليفَتى فيكُمْ مِنْ بَعْدى.» «اين على، برادر و وصىّ و وارث و جانشين من در ميان شما پس از من مىباشد.»بعد از سيزده سال دعوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در مكّه، مقدّمات هجرت آن حضرت به مدينه فراهم شد.
در شب هجرت، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام)فرمود: لازم است در بستر من بخوابى، على(عليه السلام) در بستر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)خوابيد و آن شب كه اوّل ربيع الاوّل سال چهاردهم بعثت بود، ليلة المبيت ناميده مىشود و بر اساس روايات در همين شب آيه اى درباره على(عليه السلام)نازل شد.
چند شب پيش از هجرت، شبى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، همراه على(عليه السلام) به جانب كعبه حركت كردند.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام)فرمود: روى شانه من سوار شو.
على(عليه السلام) روى شانه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) سوار شد و مقدارى از بتهاى كعبه را از جا كندند و درهم شكستند و آنگاه متوارى شدند تا قريش ندانند كه اين كار را چه كسى انجام داده است.
بعد از هجرت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، على(عليه السلام) به فاصله سه روز بعد، از آن كه امانت هاى رسول خدا را به صاحبانش داد، همراه فواطم; يعنى مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و فاطمه دختر زبير و مسلمانانى كه تا آن روز موفّق به هجرت نشده بودند، عازم مدينه گرديد.
وقتى وارد مدينه شد پاهايش مجروح شده بود، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) چون او را ديد از فداكارى آن حضرت قدردانى و تشكر كرد.
در سال اوّل هجرت كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ميان مهاجر و انصار رابطه برادرى را برقرار ساخت به على(عليه السلام) فرمود: «أَنْتَ أَخي فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ.»«تو در دنيا و آخرت برادر من هستى.»در سال دوم هجرت، اميرالمؤمنين(عليه السلام) با فاطمه زهرا(عليها السلام) ازدواج كرد.
در رمضان سال دوم هجرت، دو افتخار بزرگ نصيب على بن ابيطالب(عليه السلام) شد; روز نيمه ماه رمضان سال دوم (يا سوم) خداوند، امام حسن مجتبى(عليه السلام) را به على(عليه السلام)داد و در هفدهم ماه رمضان سال دوم، جنگ بدر پيش آمد كه شجاعت و قهرمانى اميرالمؤمنين(عليه السلام) زبانزد خاصّ و عامّ گرديد.
شيخ مفيد مىگويد: مسلمانان در جنگ بدر هفتاد نفر از كفّار را كشتند كه 36 نفر آنها را على(عليه السلام) به تنهايى كشت و در كشتن بقيّه هم ديگران را يارى نمود.
در شوّال سال سوم هجرت، غزوه معروف اُحُد پيش آمد.
نام على(عليه السلام)در اين غزوه هم مانند «بدر» پرآوازه است.
در همين غزوه بود كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)در باره على(عليه السلام)فرمود : «إِنِّ عَلِيًّا مِنّى وَ أَنَا مِنْهُ.» «همانا على از من است و من از اويم.»و در همين غزوه بود كه منادى در آسمان ندا كرد : «لا سَيْفَ اِلاّ ذُوالْفَقارِ وَ لا فَتى اِلاّ عَلِىٌّ.» «شمشيرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نيست.»در سال سوم (يا چهارم) هجرت بود كه خداوند متعال، امام حسين(عليه السلام) را به اميرالمؤمنين عطا فرمود، پسرى كه نُه نفر امام بر حقّ از نسل مبارك وى پديد آمدند.
در شوّال سال پنجم، غزوه خندق (يا احزاب) پيش آمد و على(عليه السلام) در مقابل عمرو بن عبدود به مبارزه ايستاد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:«بَرَزَ الاِْيمانُ كُلُّهُ إِلَى الشِّرْكِ كُلِّهِ.» «تمام ايمان كه على است در مقابل تمام شرك كه عمرو بن عبدود است به جنگ ايستاد.»و نيز فرمود:«لَمُبارَزَةُ عَلِىٍّ لِعَمْرو أَفْضَلُ مِنْ أَعْمالِ أُمّتى إِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ.» «مبارزه على در مقابل عمرو، برتر از اعمال امّتم تا روز قيامت است.»در سال هفتم هجرت، غزوه «خيبر» روى داد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «إِنّى دافِعٌ الرّايَةَ غَدًا إِلى رَجُل يُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، كَرّار غَيْرِ فَرّار، لا يَرْجِعُ حَتّى يَفْتَحَ اللّهُ لَهُ.»«فردا اين پرچم را به دست كسى مىدهم كه خدا و رسولش را دوست مىدارد، و خدا و رسولش هم او را دوست مىدارند، و حمله كننده اى است كه گريزنده نيست و برنمىگردد تا خداوند به دست او فتح و پيروزى آوَرَد.»در سال هشتم هجرت، در بيستم ماه رمضان، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مكّه را فتح كرد و آخرين سنگر مستحكم بتپرستى را از ميان برداشت
بعد از فتح مكّه غزوه «حنين» و سپس غزوه «طائف» پيش آمد و على(عليه السلام) همراه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بود، در غزوه حنين فقط نُه نفر از جمله اميرالمؤمنين با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) باقى ماندند و ديگران گريختند.
در سال نهم هجرت، غزوه تبوك پيش آمد، و از 27 غزوه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، فقط در اين غزوه على(عليه السلام) همراه آن حضرت نبود، چون پيغمبر او را به جانشينى خود در مدينه گذاشت، و حديث معروف «منزلت» در همين باره است كه پيامبر اكرم به على(عليه السلام)فرمود:«أَما تَرْضى أَنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسىإِلاّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدى.»«آيا خشنود نيستى كه منزلت تو نسبت به من، همانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد، جز آن كه پس از من پيامبرى نيست.»و در همين سال بود كه على(عليه السلام) دستور يافت تا آيات سوره برائت را از ابوبكر بگيرد و آنها را از طرف پيغمبر بر بتپرستان بخواند.
در سال دهم هجرت، در پنجم ذىالقعده، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، على(عليه السلام) را به يمن فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت كند، و بر اثر دعوت وى بسيارى از مردم به دين مبين اسلام درآمدند.
در همين سال بود كه قضيّه «غدير خم» پيش آمد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)در آن روز ضمن معرّفى اميرالمؤمنين به عنوان جانشين خود، فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ»«هر كه من رهبر اويم، اين على رهبر اوست.» اين حديث را 110 نفر صحابى و 84 نفر از تابعين و 360 نفر از دانشمندان سُنّى از قرن دوم تا قرن سيزدهم هجرى روايت كرده اند.
در سال يازدهم هجرى، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از دنيا رفت، على(عليه السلام) مىگويد:«وَفاضَتْ بَيْنَ نَحْرى وَ صَدْرى نَفْسُكَ.»«جان گرامىات ميان سينه و گردنم از تن مفارقت نمود.»در حالى كه بنا به وصيّت نبىّ(صلى الله عليه وآله وسلم)، وصىِّ او على(عليه السلام) مشغول غسل و كفن و دفن حضرتش بود، «اصحاب سقيفه» در سقيفه بنى ساعده دست به نوعى كودتا زدند.
توطئه شومى كه آثار و عوارض آن تاريخ را سياه و سرنوشت مردم را تيره و تباه كرد و سنّت سيّئه اى پايه گذارى شد كه از آن پس در هر عصر و نسل در ظلمت شب، بوزينگان اموى و عبّاسى يكى پس از ديگرى بر تخت جستند و رهبرى امّت اسلامى را به بازى گرفتند.
به عبارت ديگر آنچه در سقيفه اتفاق افتاد زيربناى خيانتى بزرگ و تاريخى به مسلمانان بود، زيرا به تعبير فنّى كلمه، با تقدّم «مفضول» بر «افضل»، اصحاب سقيفه با تردستىتمام در اين ماجرا پيروز شدند و اميرالمؤمنين(عليه السلام) را با آن همه سوابقِ درخشانِ جهاد و دانش و تقوا، خانه نشين نمودند.
و 25 سال تمام، نه تنها حقِّ مسلّمِ على(عليه السلام)زيرپاى زر و زور و تزوير نهاده شد، بلكه مهمتر آن كه حقِّ تمامى آحاد و افراد و ملّتى كه بايد زمامدارى عادل و آگاه بر آنها حكومت كند پايمال گرديد.
سرانجام همين نوع خلافت بود كه زمينه سلطه و حاكميّت بنىاميّه و سپس بنىعبّاس را فراهم ساخت، و همين سنّت سَيِّـئَه تقدّمِ مفضول بر افضل بود كه بهانه اى به دست بهانه جويان داد تا «حقيقت» را فداى «مصلحت» نفسانى خويش كنند.
در دوران حكومت پنج ساله اميرالمؤمنين، عواملى دست به دست هم داد و مانع اصلاحات و عدالتى كه على(عليه السلام) مىخواست شد.
در اين مدّت، وقتِ اميرالمؤمنين بيشتر صرف خنثى كردن توطئه ها و مبارزه با ناكثين; يعنى پيمان شكنانى چون طلحه و زبير و قاسطين; يعنى ستمگران و زورگويانى چون معاويه و پيروانش و مارقين; يعنى خارج شوندگان از اطاعت على(عليه السلام) چون خوارج نهروان، گرديد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در تمام دوران عمر 63 ساله خود، در حدّ اعلاى پاكى و تقوا، درستى، ايمان و اخلاص، روى حساب «لا تَأخُذُهُ فِى اللّهِ لَوْمَةَلائِم» زندگى كرد و جز خدا هدفى نداشت و هر كارى كه مىكرد به خاطر خدا بود، و اگر به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)آن همه شيفته بود براى خدا بود.
او غرق ايمان و اخلاص به خداى متعال بود.
او تمام عمرش را با طهارت و تقوا سپرى كرد و طيّب و طاهر و آراسته به تقوا خدا را ملاقات نمود، در خانه خدا به دنيا آمد و در خانه خدا هم از دنيا رفت.
او به راستى دلباخته حقّ بود، همان وقتى كه شمشير بر فرق مباركش رسيد فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»; «به خداى كعبه رستگار شدم.» شهادت آن حضرت در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى اتفاق افتاد.

نكته هاى برجسته از سيره امام على(عليه السلام)

1 ـ در جريان شوراى شش نفرى كه به دستور عمر براى انتخاب خليفه بعد از او تشكيل شد، عبدالرّحمان بن عوف كه خود را از خلافت معذور داشته بود ظاهراً در مقام بى طرفى قرار گرفت و نامزدى خلافت را در امام على و عثمان منحصر دانست و بر آن شد تا در ميان آنان يكى را برگزيند.
از على خواست تا با او به كتاب خدا و سنّت رسول الله و روش ابوبكر و عمر بيعت كند.
امّا امام على(عليه السلام) فرمود: «من بر اساس كتاب خدا و سنّت رسول خدا و طريقه و روش خود در اين كار مىكوشم.»امّا همين مسأله چون به عثمان پيشنهاد شد، در دم پذيرفت و به آسانى به خلافت رسيد!
2 ـ امام على(عليه السلام) پس از قتل عثمان آن گاه كه بنا به درخواست اكثريت قاطع مردم مسلمان، ناچار به پذيرش رهبرى بر آنان گرديد، در شرايطى حكومت را به دست گرفت كه دشوارى ها در تمام زمينه ها آشكار شده بود، ولى امام با همه مشكلات موجود، سياست انقلابى خود را در سه زمينه: حقوقى، مالى وادارى، آشكار كرد.
الف ـ در عرصه حقوقى:اصلاحات او در زمينه حقوقى، لغو كردن ميزان برترى در بخشش و عطا و يكسانى و برابر دانستن همه مسلمان ها در عطايا و حقوق بود و فرمود: «خوار نزد من گرامى است تا حقّ وى را باز ستانم، و نيرومند نزد من ناتوان است تا حقّ ديگرى را از او بگيرم.»
ب ـ در عرصه مالى:امام على(عليه السلام) همه آنچه را كه عثمان از زمين ها بخشيده بود و آنچه از اموال كه به طبقه اشراف هبه كرده بود، مصادره نموده و آنان را در پخش اموال به سياست خود آگاه ساخت، و فرمود: «اى مردم! من يكى از شمايم، هر چه من داشته باشم شما نيز داريد و هر وظيفه كه بر عهده شما باشد بر عهده من نيز هست.
من شما را به راه پيغمبر مىبرم و هر چه را كه او فرمان داده است در دل شما رسوخ مىدهم.
جز اين كه هر قطعه زمينى كه عثمان آن را به ديگران داده و هر مالى كه از مال خدا عطا كرده بايد به بيت المال باز گردانيده شود.
همانا كه هيچ چيز حقّ را از ميان نمىبرد، هر چند مالى بيابم كه با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و كنيزى خريده باشند و حتّى مالى را كه در شهرها پراكنده باشند آنها را باز مىگردانم.
در عدل، گشايش است و كسى كه حقّ بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگتر است.»
ج ـ در عرصه ادارى

۱ـ قالَ الاْمامُ علي - عَلَيْهِ السلام - : إغْتَنِمُوا الدُّعاءَ عِنْدَ خَمْسَةِ مَواطِنَ: عِنْدَ قِرائَةِ الْقُرْآنِ، وَ عِنْدَ الاْذانِ، وَ عِنْدَ نُزُولِ الْغَيْثِ، وَ عِنْدَ الْتِقاءِ الصَفَّيْنِ لِلشَّهادَةِ، وَ عِنْدَ دَعْوَةِ الْمَظْلُومِ، فَاِنَّهُ لَيْسَ لَها حِجابٌ دوُنَ الْعَرْشِ.

«بحارالأنوار، ج 90، ص 343، ح 1»

امام علي - عليه السلام - فرمود: پنج موقع را براي دعا و حاجت خواستن غنيمت شماريد: موقع تلاوت قرآن، موقع اذان، موقع بارش باران، موقع جنگ و جهاد ـ في سبيل اللّه ـ موقع ناراحتي و آه كشيدن مظلوم. در چنين موقعيت ها مانعي براي استجابت دعا نيست.


 
 

 قالَ الاْمامُ علي - عليه السلام - : اَلْعِلْمُ وِراثَةٌ كَريمَةٌ، وَ الاْدَبُ حُلَلٌ حِسانٌ، وَ الْفِكْرَةُ مِرآةٌ صافِيَةٌ، وَ الاْعْتِذارُ مُنْذِرٌ ناصِحٌ، وَ كَفي بِكَ أَدَباً تَرْكُكَ ما كَرِهْتَهُ مِنْ غَيْرِكَ.

«بحارالأنوار، ج 1، ص 169، ح 20»

امام علي - عليه السلام - فرمود: علم؛ ارثيه اي با ارزش، و ادب؛ زيوري نيكو، و انديشه؛ آئينه اي صاف، و پوزش خواستن؛ هشدار دهنده اي دلسوز خواهد بود. و براي با أدب بودنت همين بس كه آنچه براي خود دوست نداري، در حقّ ديگران روا نداشته باشي.


 
 

 قالَ الاْمامُ علي - عليه السلام - : اَلـْحَقُّ جَديدٌ وَ إنْ طالَتِ الاْيّامُ، وَ الْباطِلُ مَخْذُولٌ وَ إنْ نَصَرَهُ أقْوامٌ.

«وسائل الشّيعة، ج 25، ص 434، ح 32292»

امام علي - عليه السلام - فرمود: حقّ و حقيقت در تمام حالات جديد و تازه است گر چه مدّتي بر آن گذشته باشد. و باطل هميشه پست و بي أساس است گر چه افراد بسياري از آن حمايت كنند.


 
 

 قالَ الاْمامُ علي - عليه السلام - : اَلدُّنْيا تُطْلَبُ لِثَلاثَةِ أشْياء: اَلْغِني، وَ الْعِزِّ، وَ الرّاحَةِ، فَمَنْ زَهِدَ فيها عَزَّ، وَ مَنْ قَنَعَ إسْتَغْني، وَ مَنْ قَلَّ سَعْيُهُ إسْتَراحَ.

«وافي، ج 4، ص 402»

امام علي - عليه السلام - فرمود: دنيا و اموال آن، براي سه هدف دنبال مي شود: بي نيازي، عزّت و شوكت، آسايش و آسوده بودن. هر كه زاهد باشد؛ عزيز و با شخصيّت است، هر كه قانع باشد؛ بي نياز و غني گردد، هر كه كمتر خود را در تلاش و زحمت قرار دهد؛ هميشه آسوده و در آسايش است.


 
 

 قالَ الاْمامُ علي - عليه السلام - : لَوْ لاَ الدّينُ وَ التُّقي، لَكُنْتُ أدْهَي الْعَرَبِ.

«أعيان الشّيعة، ج 1، ص 350»

امام علي - عليه السلام - فرمود: چنانچه دين داري و تقواي الهي نمي بود، هر آينه سياستمدارترين افراد بودم ـ ولي دين و تقوا مانع سياست بازي مي شود ـ.

آدرس

۱- خير پنهانى و كتمان گرفتارى
مِنْ كُنُوزِ الْجَنَّةِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَى الرَّزايا وَ كِتْمانُ الْمَصائِبِ.

از گنجهاى بهشت; نيكى كردن و پنهان نمودن كار[نيك] و صبر بر مصيبتها و نهان كردن گرفتاريها (يعنى عدم شكايت از آنها) است.
2- ويژگى هاى زاهد
أَلزّاهِدُ فِى الدُّنْيا مَنْ لَمْ يَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ، وَ لَمْ يَشْغَلِ الْحَلالُ شُكْرَهُ.
زاهد در دنيا كسى است كه حرام بر صبرش غلبه نكند، و حلال از شكرش باز ندارد.
3- تعادل در جذب و طرد افراد
« أَحْبِبْ حَبيبَكَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ يَعْصِيَكَ يَوْمًا ما. وَ أَبْغِضْ بَغيضَكَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ يَكُونَ حَبيبَكَ يَوْمًا ما.»
با دوستت آرام بيا، بسا كه روزى دشمنت شود، و با دشمنت آرام بيا، بسا كه روزى دوستت شود.
4- بهاى هر كس
قيمَةُ كُلِّ امْرِء ما يُحْسِنُ.
ارزش هر كسى آن چيزى است كه نيكو انجام دهد.
5 - فقيه كامل
« اَلا أُخْبِرُكُمْ بِالْفَقيهِ حَقَّ الْفَقيهِ؟ مَنْ لَمْ يُرَخِّصِ النّاسَ فى مَعاصِى اللّهِ وَ لَمْ يُقَنِّطْهُمْ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللّهِ وَ لَمْ يَدَعِ القُرآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلى ما سِواهُ، وَ لا خَيْرَ فى عِبادَة لَيْسَ فيها تَفَقُّهٌ. وَ لاخَيْرَ فى عِلْم لَيْسَ فيهِ تَفَكُّرٌ. وَ لا خَيْرَ فى قِراءَة لَيْسَ فيها تَدَبُّرٌ.»
آيا شما را از فقيه كامل، خبر ندهم؟ آن كه به مردم اجازه نـافرمانى خـدا را ندهـد، و آنهـا را از رحمت خدا نوميد نسازد، و از مكر خدايشان آسوده نكند، و از قرآن رو به چيز ديگر نكنـد، و خيـرى در عبـادت بدون تفقّه نيست، و خيـرى در علم بدون تفكّر نيست، و خيرى در قرآن خواندن بدون تدبّر نيست.
6 - خطرات آرزوى طولانى
« إِنَّما أَخْشى عَلَيْكُمْ إِثْنَيْنِ: طُولَ الاَْمَلِ وَ اتِّباعَ الْهَوى، أَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَيُنْسِى الاْخِرَةَ وَ أَمّا إِتِّباعُ الْهَوى فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ.»
همانا بر شما از دو چيز مىترسم: درازى آرزو و پيروى هواى نفس. امّا درازى آرزو سبب فراموشى آخرت شود، و امّا پيروى از هواى نفس، آدمى را از حقّ باز دارد.
7 - مرز دوستى
« لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَديقِكَ صَديقًا فَتَعْدى صَديقَكَ.»
با دشمنِ دوستت دوست مشو كه [با اين كار] با دوستت دشمنى مىكنى.
8 - اقسام صبر
« أَلصَّبْرُ ثَلاثَةٌ: أَلصَّبْرُ عَلَى الْمُصيبَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَىالطّاعَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الْمَعْصِيَةِ.»
صبر بر سه گونه است: صبر بر مصيبت، و صبر بر اطاعت، و صبر بر [ترك] معصيت.
9- تنگدستى مقدَّر
مَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فى ذاتِ يَدِهِ، فَلَمْ يَظُنَّ أَنَّ ذلِكَ حُسْنُ نَظَر مِنَ اللّهِ لَهُ فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولاً.
وَ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فى ذاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَظُنَّ أَنَّ ذلِكَ اسْتِدْراجٌ مِنَ اللّهِ فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفًا.
هر كه تنگدست شد و نپنداشت كه اين از لطف خدا به اوست، يك آرزو را ضايع كرده و هر كه وسعت در مال يافت و نپنداشت كه اين يك غافلگيرى از سوى خداست، در جاى ترسناكى آسوده مانده است.
10- عزّت، نه ذلّت
اَلْمَنِيَّةُ وَ لاَ الدَّنِيَّةُ وَ التَّجَلُّدُ وَ لاَ التَّبَلُّدُ وَ الدَّهْرُ يَوْمانِ: فَيَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ فَإِذا كانَ لَكَ فَلا تَبْطَرْ،وَ إِذا كانَ عَلَيْكَ فَلا تَحْزَنْ فَبِكِلَيْهِما سَتُخْتَبَرُ.
مردن نه خوار شدن! و بى باكى نه خود باختن! روزگار دو روز است، روزى به نفع تو، و روزى به ضرر تو! چون به سودت شد شادى مكن، و چون به زيانت گرديد غم مخور، كه به هر دوى آن آزمايش شوى.
11- طلب خير
ما حارَ مَنِ اسْتَخارَ، وَ لا نَدِمَ مَنِ اسْتَشارَ.
هر كه خير جويد سرگردان نشود، و كسى كه مشورت نمايد پشيمان نگردد.
12- وطن دوستى
عُمِّرَتِ الْبِلادُ بِحُبِّ الأَوْطانِ.
شهرها به حبّ و دوستى وطن آباداند.
13- سه شعبه علوم لازم
أَلْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: أَلْفِقْهُ لِلاَْدْيانِ، وَ الطِّبُّ لِلاَْبْدانِ،وَ النَّحْوُ لِلِّسانِ.
دانش سه قسم است: فقه براى دين، و پزشكى براى تن، و نحو براى زبان.
14- سخن عالمانه
تَكَلَّمُوا فِى الْعِلْمِ تَبَيَّنَ أَقْدارُكُمْ.
عالمانه سخن گوييد تا قدر شما روشن گردد.
15- منع تلقين منفى
لا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِفَقْر وَ لا طُولِ عُمْر.
فقر و تنگدستى و طول عمر را به خود تلقين نكن.
16- حرمت مؤمن
سِبابُ الْمُؤْمِنِ فِسْقٌ وَ قِتالُهُ كُفْرٌ وَ حُرْمَةُ مالِهِ كَحُرْمَةِ دَمِهِ.
دشنام دادن به مؤمن فسق است، و جنگيدن با او كفر، و احترام مالش چون احترام خونش است.
17- فقر جانكاه
أَلْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْكْبَرُ، وَ قِلَّةُ الْعِيالِ أَحَدُ الْيَسارَيْنِ وَ هُوَ نِصْفُ الْعَيْشِ.
فقر و ندارى بزرگترين مرگ است! و عائله كم يكى از دو توانگرى است، كه آن نيمى از خوشى است.
18- دو پديده خطرناك
أَهْلَكَ النّاسَ إِثْنانِ: خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ.
دو چيز مردم را هلاك كرده: ترس از ندارى و فخرطلبى.
19- سه ظالم
أَلْعامِلُ بِالظُّلْمِ وَ المُعينُ عَلَيْهِ وَ الرّاضِىُ بِهِ شُرَكاءُ ثَلاثَةٌ.
شخص ستمكار و كمك كننده بر ظلم و آن كه راضى به ظلم است، هر سه با هم شريكاند.
20- صبر جميل
أَلصَّبْرُ صَبْرانِ: صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصيبَةِ حَسَنٌ جَميلٌ، وَ أَحْسَنُ مِنْ ذلِكَ الصَّبْرُ عِنْدَ ما حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْكَ.

صبر بر دو قسم است: صبر بر مصيبت كه نيكو و زيباست، و بهتر از آن صبر بر چيزى است كه خداوند آن را حرام گردانيده است.
21- اداى امانت
أَدُّوا الاَْمانَةَ وَ لَوْ إِلى قاتِلِ وُلْدِ الاَْنْبياءِ.

امانت را بپردازيد گرچه به كشنده فرزندان پيغمبران باشد.
22- پرهيز از شهرت طلبى
قالَ(عليه السلام) لِكُمَيْلِ بْنِ زِياد:رُوَيْدَكَ لاتَشْهَرْ، وَ أَخْفِ شَخْصَكَ لا تُذْكَرْ، تَعَلَّمْ تَعْلَمْ وَ اصْمُتْ تَسْلَمْ، لا عَلَيْكَ إِذا عَرَّفَكَ دينَهُ، لا تَعْرِفُ النّاسَ وَ لا يَعْرِفُونَكَ.

آرام باش، خود را شهره مساز، خود را نهان دار كه شناخته نشوى، ياد گير تا بدانى، خموش باش تا سالم بمانى.
بر تو هيچ باكى نيست، آن گاه كه خدا دينش را به تو فهمانيد، كه نه تو مردم را بشناسى و نه مردم تو را بشناسند (يعنى، گمنام زندگى كنى).
23- عذاب شش گروه
إِنَّ اللّهَ يُعَذِّبُ سِتَّةً بِسِتَّة : أَلْعَرَبَ بِالْعَصَبيَّةِ وَ الدَّهاقينَ بِالْكِبْرِ وَ الاُْمَراءَ بِالْجَوْرِ وَ الْفُقَهاءَ بِالْحَسَدِ وَ التُّجّارَ بِالْخِيانَةِ وَ أَهْلَ الرُّسْتاقِ بِالْجَهْلِ.

خداوند شش كس را به شش خصلت عذاب كند:عرب را به تعصّب، و خان هاى ده را به تكبّر، و فرمانروايان را به جور، و فقيهان را به حسد، و تجّار را به خيانت، و روستايى را به جهالت.
24- اركان ايمان
أَلاِْيمانُ عَلى أَرْبَعَةِ أَرْكان: أَلتَّوَكُّلِ عَلَى اللّهِ، وَ التَّفْويضِ إِلَى اللّهِ وَ التَّسْليمِ لاَِمْرِللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ.

ايمان چهارپايه دارد: توكّل بر خدا، واگذاردن كار به خدا، تسليم به امر خدا و رضا به قضاى الهى.
25- تربيت اخلاقى
« ذَلِّلُوا أَخْلاقَكُمْ بِالَْمحاسِنِ، وَ قَوِّدُوها إِلَى الْمَكارِمِ. وَ عَوِّدُوا أَنْفُسَكُمُ الْحِلْمَ.»

اخلاق خود را رامِ خوبى ها كنيد و به بزرگوارى هايشان بكشانيد و خود را به بردبارى عادت دهيد.
26- آسانگيرى بر مردم و دورى از كارهاى پست
« لاتُداقُّوا النّاسَ وَزْنًا بِوَزْن، وَ عَظِّمُوا أَقْدارَكُمْ بِالتَّغافُلِ عَنِ الدَّنِىِّ مِنَ الاُْمُورِ.»

نسبت به مردم، زياد خرده گيرى نكنيد، و قدر خود را با كناره گيرى از كارهاى پست بالا بريد.
27- نگهبانان انسان
« كَفى بِالْمَرْءِ حِرْزًا، إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ إِلاّ وَ مَعَهُ حَفَظَةٌ مِنَ اللّهِ يَحْفَظُونَهُ أَنْ لا يَتَرَدّى فى بِئْر وَ لا يَقَعَ عَلَيْهِ حائِطٌ وَ لا يُصيبَهُ سَبُعٌ، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُ خَلُّوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَجَلِهِ.»

آدمى را همين دژ بس كه كسى از مردم نيست، مگر آن كه با او از طرف خدا نگهبان هاست كه او را نگه مىدارند كه به چاه نيفتد، و ديوار بر سرش نريزد، و درنده اى آسيبش نرساند، و چون مرگ او رسد او را در برابر اجلش رها سازند.
28- روزگار تباهىها
« يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا يُعْرَفُ فيهِ إلاَّ الْماحِلُ وَ لا يُظَرَّفُ فيهِ إِلاَّ الْفاجِرُ وَ لا يُؤْتَمَنُ فيهِ إِلاَّ الْخائِنُ وَ لا يُخَوَّنُ إِلاَّ المُؤتَمَنُ، يَتَّخِذُونَ اْلَفْئَ مَغْنًَما وَ الصَّدَقَةَ مَغْرَمًا وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنًّا، وَ الْعِبادَةَ استِطالَةً عَلَى النّاسِ وَ تَعَدِّيًا و ذلِكَ يَكُونُ عِنْدَ سُلطانِ النِّساءِ، وَ مُشاوَرَةِ الاِْماءِ، وَ إِمارَةِ الصِّبيانِ.»

زمانى بر مردم خواهد آمد كه در آن ارج نيابد، مگر فرد بىعرضه و بىحاصل، و خوش طبع و زيرك دانسته نشود، مگر فاجر، و امين و مورد اعتماد قرار نگيرد، مگر خائن و به خيانت نسبت داده نشود، مگر فرد درستكار و امين! در چنين روزگارى، بيتالمال را بهره شخصى خود گيرند، و صدقه را زيان به حساب آورند، وصله رحم را با منّت به جاى آرند، و عبادت را وسيله بزرگى فروختن و تجاوز نمودن بر مردم قرار دهند و اين وقتى است كه زنان، حاكم و كنيزان، مشاور و كودكان، فرمانروا باشند!
29- زيركى به هنگام فتنه
« كُنْ فِى الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ; لا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ، وَ لا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ.»

هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش كه نه پشتى دارد تا سوارش شوند و نه پستانى تا شيرش دوشند.
30- اقبال و ادبار دنيا
« إذا أَقْبَلَتِ الدُّنيا عَلى أَحَد أَعارَتْهُ مَحاسِنَ غَيْرِهِ، وَ إِذا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ.»

چون دنيا به كسى روى آرد، نيكويى هاى ديگران را بدو به عاريت سپارد، و چون بدو پشت نمايد، خوبى هايش را بربايد.
31- ناتوان ترين مردم
« أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسابِ الاِْخْوانِ، وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ.»

ناتوانترين مردم كسى است كه توانِ به دست آوردن دوستان را ندارد، و ناتوانتر از او كسى است كه دوستى به دست آرد و او را از دست بدهد.
32- فرياد رسى و فرح بخشىِ گرفتار
« مِنْ كَفّاراتِ الذُّنُوبِ الْعِظامِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ.»

از كفّاره گناهان بزرگ، فرياد خواه را به فرياد رسيدن، و غمگين را آسايش بخشيدن است.
33- نشانه كمال عقل
« إِذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلامُ.»

چون خرد كمال گيرد، گفتار نقصان پذيرد.
34- رابطه با خدا
« مَنْ أَصْلَحَ ما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللّهِ أَصْلَحَ اللّهُ ما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النّاسِ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْياهُ. وَ مَنْ كانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ كانَ عَلَيْهِ مِنَ اللّهِ حافِظٌ.»

آن كه ميان خود و خدا را اصلاح كند، خدا ميان او و مردم را اصلاح مىكند و آن كه كار آخرتِ خود را درست كند، خدا كار دنياى او را سامان دهد. و آن كه او را از خود بر خويشتن واعظى است، خدا را بر او حافظى است.
35- افراط و تفريط
« هَلَكَ فِىَّ رَجُلانِ مُحِبٌّ غال وَ مُبْغِضٌ قال.»

دو تن به خاطر من هلاك شدند: دوستى كه اندازه نگاه نداشت و دشمنى كه بغض ـ مرا ـ در دل كاشت.
36- روايت و درايت
« إِعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعايَة لاعَقْلَ رِوايَة، فَإِنَّ رُواةَ الْعِلْمِ كَثيرٌ، وَ رُعاتُهُ قَليلٌ.»

هر گاه حديثى را شنيديد آن را با دقّت عقلى فهم و رعايت كنيد، نه بشنويد و روايت كنيد! كه راويان علم بسيارند و رعايت كنندگانِ آن اندك در شمار.
37- پاداش تارك گناه
« مَا الُْمجاهِدُ الشَّهيدُ فى سَبيلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْرًا مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَكادَ الْعَفيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكًا مِنَ الْمَلائِكَةِ.»

مُزد جهادگرِ كشته در راه خدا بيشتر نيست از مرد پارسا كه ـ معصيت كردن ـ تواند ـ ليكن ـ پارسا ماند و چنان است كه گويى پارسا فرشته اى است از فرشته ها.
38- پايان ناگوار گناه
« أُذْكُرُوا انقِطاعَ اللَّذّاتِ وَ بَقاءَ التَّبِعاتِ.»

به ياد آريد كه لذّتها تمام شدنى است و پايان ناگوار آن بر جاى ماندنى.
39- صفت دنيا
« فى صِفَةِ الدُّنْيا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ.»

در صفت دنيا فرموده است:مىفريبد و زيان مىرساند و مىگذرد.
40- دينداران آخر الزّمان
« يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا يَبْقى فيهِ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاّ رَسْمُهُ وَ مِنَ الاِْسْلامِ إِلاَّ اسْمُهُ. مَساجِدُهُمْ يَوْمَئِذ عامِرَةٌ مِنَ الْبِناءِ خَرابٌ مِنَ الْهُدى. سُكّانُها وَ عُمّارُها شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَ إِلَيْهِمْ تَأْوِى الْخَطيئَةُ يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْها فيها.

وَ يَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ إِلَيْها.
يَقُولُ اللّهُ تَعالى « فَبى حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلى أُولئِكَ فِتْنَةً أَتْرُكَ الْحَليمَ فيها حَيْرانَ» وَ قَدْ فَعَلَ. وَ نَحْنُ نَسْتَقيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ.»
مردم را روزگارى رسد كه در آن از قرآن جز نشان نماند و از اسلام جز نام آن، در آن روزگار ساختمان مسجدهاى آنان نو و تازه ساز است و از رستگارى ويران. ساكنان و سازندگان آن مسجدها بدترين مردم زمين اند، فتنه از آنان خيزد و خطا به آنان درآويزد.
آن كه از فتنه به كنار ماند بدان بازش گردانند، و آن كه از آن پس افتد به سويش برانند.
خداى تعالى فرمايد: « به خودم سوگند، بر آنان فتنه اى بگمارم كه بردبار در آن سرگردان مانَد» و چنين كرده است، و ما از خدا مىخواهيم از لغزش غفلت درگذرد.


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش
نوشته شده توسط A

عَبْدُ اللّهِ بْنِ مَسْعُود، فالَ: أتَيْتُ فاطِمَةَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْها، فَقُلْتُ: أيْنَ بَعْلُكِ؟فَقالَتْ فاطِمَةُ الزَّهْراء - سلام الله عليها - : عَرَجَ بِهِ جِبْرئيلُ إلَي السَّماءِ، فَقُلْتُ: فيما ذا؟ فَقالَتْ: إنَّ نَفَراً مِنَ الْمَلائِكَةِ تَشاجَرُوا في شَيْيء، فَسَألُوا حَكَماً مِنَ الاْدَمِيّينَ، فَأَوْحي اللّهُ إلَيْهِمْ أنْ تَتَخَيَّرُوا، فَاخْتارُوا عَليِّ بْنِ أبي طالِب - عليه السلام - .

«بحارالأنوار، ج 37، ص 150، ح 15»

عبد اللّه بن مسعود گويد: روزي بر فاطمه زهراء - عليها السلام - وارد شدم و عرضه داشتم: همسرت كجا است؟ فرمود: همراه جبرائيل به آسمان عروج نموده است، گفتم: براي چه موضوعي؟! فرمود: بين عدّه اي از ملائكه الهي مشاجره اي شده است; و تقاضا كرده اند يك نفر از آدم ها بين ايشان حكم و قضاوت نمايد; و خداوند به ملائكه وحي فرستاد: خودتان يك نفر را انتخاب نمائيد; و آن ها هم حضرت علي بن ابي طالب - عليه السلام - را برگزيدند.

 

قالَتْ فاطِمَةُ الزَّهْراء - سلام الله عليها - : وَهُوَ الإمامُ الرَبّاني، وَالْهَيْكَلُ النُّوراني، قُطْبُ الأقْطابِ، وَسُلالَةُ الاْطْيابِ، النّاطِقُ بِالصَّوابِ، نُقْطَةُ دائِرَةِ الإمامَةِ.

«رياحين الشّريعة، ج 1، ص 93»

حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها) در تعريف امام علي - عليه السلام - فرمود: او پيشوائي الهي و ربّاني است، تجسّم نور و روشنائي است، مركز توجّه تمامي موجودات و عارفان است، فرزندي پاك از خانواده پاكان مي باشد، گوينده اي حقّ گو و هدايتگر است، او مركز و محور امامت و رهبريّت است.

قالَتْ فاطِمَةُ الزَّهْراء - سلام الله عليها - : إنَّ السَّعيدَ كُلَّ السَّعيدِ، حَقَّ السَّعيدِ مَنْ أحَبَّ عَليّاً في حَياتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ.

«شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 449»

حضرت فاطمه زهرا - سلام الله عليها - فرمود: همانا حقيقت و واقعيّت تمام سعادت ها و رستگاري ها در دوستي علي - عليه السلام - در زمان حيات و پس از رحلتش خواهدبود.

آدرس


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش
نوشته شده توسط A

حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)، فرزند عبداللّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف، در مكّه به دنيا آمد.
پيش از ولادت، پدرش عبداللّه درگذشته بود.
محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) شش سال داشت كه مادرش آمنه را نيز از دست داد.
او تا هشت سالگى زير سرپرستى جدّش عبدالمطّلب بود و پس از مرگ جدّش در خانه عمويش ابوطالب سُكنا گزيد.
رفتار و كردار او در خانه ابوطالب، نظر همگان را به سوى خود جلب كرد و ديرى نگذشت كه مهرش در دلها جاى گرفت.
او برخلافِ كودكانِ همسالش كه موهايى ژوليده و چشمانى آلوده داشتند، مانند بزرگسالان موهايش را مرتّب مىكرد و سر و صورتِ خود را تميز نگه مىداشت.
او به چيزهاى خوراكى هرگز حريص نبود، كودكان همسالش، چنان كه رسم اطفال است، با دستپاچگى و شتابزدگى غذا مىخوردند و گاهى لقمه از دست يكديگر مىربودند، ولى او به غذاى اندك اكتفا و از حرص ورزى در غذا خوددارى مىكرد.
در همه احوال، متانت بيش از حدِّ سنّ و سالِ خويش از خود نشان مىداد.
بعضى روزها همين كه از خواب برمىخاست، به سر چاه زمزم مىرفت و از آب آن جرعهاى چند مىنوشيد و چون به وقت چاشت به صرف غذا دعوتش مىنمودند، مىگفت: احساس گرسنگى نمىكنم.
او نه در كودكى و نه در بزرگسالى، هيچ گاه از گرسنگى و تشنگى سخن به زبان نمىآورد.
عموى مهربانش ابوطالب او را هميشه در كنار بستر خود مىخوابانيد.
همو گويد: من هرگز كلمهاى دروغ از او نشنيدم و كار ناشايسته و خنده بيجا از او نديدم.
او به بازيچههاى كودكان رغبت نمىكرد و گوشه گيرى و تنهايى را دوست مىداشت و در همه حال متواضع بود.
آن حضرت در سيزده سالگى، ابوطالب را در سفر شام، همراهى كرد.
در همين سفر بود كه شخصيّت، عظمت، بزرگوارى و امانتدارى خود را نشان داد.
بيست و پنج سال داشت كه با خديجه دختر خويلد ازدواج كرد.
محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در ميان مردم مكّه به امانتدارى و صداقت مشهور گشت تا آنجا كه همه، او را محمّد امين مىخواندند.
در همين سنّ و سال بود كه با نصب حجرالاسود و جلوگيرى از فتنه و آشوب قبايلى، كاردانى و تدبير خويش را ثابت كرد و با شركت در انجمن جوانمردان مكّه (= حلفالفضول) انسان دوستى خود را به اثبات رساند.
پاكى و درستكارى و پرهيز از شرك و بتپرستى و بىاعتنايى به مظاهر دنيوى و انديشيدن در نظام آفرينش، او را كاملاً از ديگران متمايز ساخته بود.
آن حضرت در چهل سالگى به پيامبرى برانگيخته شد و دعوتش تا سه سال مخفيانه بود.
پس از اين مدّت، به حكم آيه «وَ أَنـْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَْقـْرَبينَ»; يعنى: «خويشاوندان نزديك خود را هشدار ده!»، رسالت خويش را آشكار ساخت و از بستگان خود آغاز كرد و سپس دعوت به توحيد و پرهيز از شرك و بتپرستى را به گوشِ مردم رساند.
از همين جا بود كه سران قريش، مخالفت با او را آغاز كردند و به آزار آن حضرت پرداختند.
حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در مدّت سيزده سال در مكّه، با همه آزارها و شكنجه هاى سرمايه داران مشرك مكّه و همدستان آنان، مقاومت كرد و از مواضع الهى خويش هرگز عقب نشينى ننمود.
پس از سيزده سال تبليغ در مكّه، ناچار به هجرت شد.
پس از هجرت به مدينه زمينه نسبتاً مناسبى براى تبليغ اسلام فراهم شد، هر چند كه در طىّ اين ده سال نيز كفّار، مشركان، منافقان و قبايل يهود، مزاحمت هاى بسيارى براى او ايجاد كردند.
در سال دهم هجرت، پس از انجام مراسم حجّ و ترك مكّه و ابلاغ امامت على بن ابىطالب(عليه السلام) در غدير خم و اتمام رسالت بزرگ خويش، در بيست و هشت صفر سال يازدهم هجرى، رحلت فرمود.

اخلاق و سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)

رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) كاملترين انسان و بزرگ و سالار تمام پيامبران است.
در عظمت آن حضرت همين بس كه خداوند متعال در قرآن مجيد او را با تعبير «يا ايّها الرّسول» و «يا ايّها النّبى» مورد خطاب قرار مىدهد و او را به عنوان انسانى الگو براى تمام جهانيان معرّفى مىنمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُم في رَسُول اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»; «در] سيره و سخن[ پيامبر خدا براى شما الگوى نيكويى است.»او به حقّ داراى اخلاقى كامل و جامعِ تمام فضايل و كمالات انسانى بود.
خدايش او را چنين مىستايد: «إِنّك لَعَلى خُلُق عَظيم»; «اى پيامبر تو داراى بهترين اخلاق هستى.» «وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»; «اگر تندخو و سخت دل مىبودى مردم از اطرافت پراكنده مىشدند.» از اين رو، يكى از مهمترين عوامل پيشرفت اسلام، اخلاق نيكو و برخورد متين و ملايم آن حضرت با مردم بود.
در طول زندگانى او هرگز ديده نشد وقتش را به بطالت بگذراند.
در مقام نيايش هميشه مىگفت: «خدايا از بيكارگى و تنبلى و زبونى به تو پناه مىبرم.»، و مسلمانان را به كار كردن تحريض مىنمود.
او هميشه جانب عدل و انصاف را رعايت مىكرد و در تجارت به دروغ و تدليس، متوسّل نمىشد و هيچ گاه در معامله سختگيرى نمىكرد و با كسى مجادله و لجاجت نمىنمود و كار خود را به گردن ديگرى نمىانداخت.
او صدق گفتار و اداى امانت را قوام زندگى مىدانست و مىفرمود: اين دو در همه تعاليم پيغمبران تأكيد و تأييد شده است.
در نظر او همه افراد جامعه، موظّف به مقاومت در برابر ستمكاران هستند و نبايد نقش تماشاگر داشته باشند.
مىفرمود: برادرت را چه ظالم باشد و چه مظلوم، يارى نما! اصحاب گفتند: معنى يارى كردن مظلوم را دانستيم، ولى ظالم را چگونه يارى كنيم؟ فرمود: دستش را بگيريد تا نتواند به كسى ستم كند!خواننده گرامى! از آنجا كه ما در روزگار تباهى اخلاق و غلبه شهوات و آفات به سر مىبريم، مناسب است كه در اينجا سيماىِ صميمى پيامبرانِ الهى را عموماً و چهره تابناك و حقيقتِ انسانىِ محمّد پيامبر اسلام را خصوصاً در تابلوىِ تاريخىِ مستند و شكوهمندى بيابيم كه به حقّ در عصر ما برترين تصوير انسانىِ نزديك به حقيقت از آن حضرات است.
منشور سه بُعدى تاريخ، سه چهره را نشان مىدهد: قيصران، فيلسوفان و پيامبران.
پيامبران «سيمايى دوست داشتنى دارند، در رفتارشان صداقت و صميميّت بيشتر از اُبّهت و قدرت پيداست، از پيشانيشان پرتو مرموزى كه چشمها را خيره مىدارد ساطع است ، پرتويى كه همچون «لبخندِ سپيده دم» محسوس است امّا همچون راز غيب مجهول.
ساده ترين نگاهها آن را به سادگى مىبينند امّا پيچيده ترين نبوغها به دشوارى مىتوانند يافت.
روحهايى كه در برابر زيبايى و معنا و راز حسّاسند، گرما و روشنايى و رمز شگفت آن را همچون گرماى يك «عشق»، برق يك «امّيد» و لطيفه پيدا و پنهان زيبايى حس مىكنند و آن را در پرتو مرموز سيمايشان، راز پرجذبه نگاهشان و طنين دامن گستر آوايشان، عطر مستىبخش انديشه شان ، راه رفتنشان، نشستنشان، سخنشان، سكوتشان و زندگى كردنشان مىبينند، مىيابند و لمس مىكنند.
و به روانى و شگفتى، «الهام» در درونشان جريان مىيابد و از آن پُر، سرشار و لبريز مىشوند.
و اين است كه هر گاه بر بلندى قلّه تاريخ برآييم انسانها را هميشه و همه جا در پى اين چهره هاى ساده امّا شگفت مىبينيم كه «عاشقانه چشم به آنان دوخته اند.» ابراهيم، نوح، موسى و عيسى، پيامبران بزرگِ تاريخ اين چنين بوده اند ، امّا محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)كه خاتم الانبيا است چگونه است؟«در برابر كسانى كه با وى به مشاجره برمىخاستند وى تنها به خواندن آياتى از قرآن اكتفا مىكرد و يا عقيده خويش را با سبكى ساده و طبيعى بيان مىكرد و به جدل نمىپرداخت.
زندگىاش، پارسايان و زاهدان را به ياد مىآورد.
گرسنگى را بسيار دوست مىداشت و شكيباييش را بر آن مىآزمود.
گاه خود را چندان گرسنه مىداشت كه بر شكمش سنگ مىبست تا آزارِ آن را اندكى تخفيف دهد.
در برابر كسانى كه او را مىآزردند چنان گذشت مىكرد و بدى را به مِهر پاسخ مىداد كه آنان را شرمنده مىساخت.
هر روز، از كنار كوچه اى كه مىگذشت، يهودىاى طشت خاكسترى گرم از بام خانه بر سرش مىريخت و او بىآنكه خشمگين شود، به آرامى رد مىشد و گوشه اى مىايستاد و پس از پاك كردن سر و رو و لباسش به راه مىافتاد.
روز ديگر با آنكه مىدانست باز اين كار تكرار خواهد شد مسير خود را عوض نمىكرد.
يك روز كه از آنجا مىگذشت با كمال تعجّب از طشت خاكستر خبرى نشد! محمّد با لبخند بزرگوارانه اى گفت: رفيق ما امروز به سراغ ما نيامد! گفتند: بيمار است.
گفت: بايد به عيادتش رفت.
بيمار در چهره محمّد كه به عيادتش آمده بود چنان صميميّت و محبّت صادقانه اى احساس كرد كه گويى سالها است با وى سابقه ديرين دوستى و آشنايى دارد.
مرد يهودى در برابر چنين چشمه زلال و جوشانى از صفا و مهربانى و خير، يكباره احساس كرد كه روحش شسته شد و لكّه هاى شومِ بدپسندى و آزارپرستى و ميل به كجى و خيانت از ضميرش پاك گرديد.
چنان متواضع بود كه عرب خودخواه و مغرور و متكبّر را به اعجاب وامىداشت.
زندگىاش، رفتارش و خصوصيّات اخلاقىاش محبّت، قدرت، خلوص، استقامت و بلندى انديشه و زيبايى روح را الهام مىداد.
سادگى رفتارش و نرمخويى و فروتنىاش از صلابت شخصيّت و جذبه معنويتش نمىكاست.
هر دلى در برابرش به خضوع مىنشست و هر غرورى از شكستن در پاى عظمتِ زيبا و خوبِ او سيراب مىشد.
در هر جمعى برترى او بر همه نمايان بود.»

صفات و ويژگيهاى پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)

از آشكارترين صفات رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) اين بود كه غرورِ پيروزى او را نمىگرفت، چنان كه در بازگشت از نبرد بدر و فتح مكّه نشان داد، و نيز از شكست نا اميد نمىشد، همان طور كه شكست احد بر وى تأثير نداشت، بلكه پس از آن به سرعت براى جنگ «حمراءالأسد» آماده شد و نيز نقض پيمان بنى قريظه و پيوستن آنان به سپاه احزاب بر روحيه او تأثيرى نگذاشت، بلكه او را ثابت قدم گردانيد.
از صفات ديگر او احتياط و پرهيز بود كه نيروى دشمن را بدين وسيله ارزيابى كرده، براى مقابله با او به تهيّه ابزار و تجهيزات دست مىزد.
حتّى هنگام اقامه نماز نيز احتياط را از دست نمىداد، بلكه مراقب و هوشيار بود.
صفت ديگر او نرمى همراه با صلابت بود كه در شرايط متغيّر جنگى از آن برخوردار بود و به سبب سرعت تغيير اين شرايط، دستورها و احكام جديدى صادر مىكرد.
سرعت در فرماندهى نزد او، براى مقابله با مسائل جدّى، شرطى اساسى بود و به تمركز فرماندهى، توجّه و تأكيد فراوان داشت.
با ياران و قوم خود رفتارى مبتنى بر جذب و اصلاح داشت و روح اعتماد و آرامش را در ميان آنها تقويت مىكرد.
به كوچك رحم مىكرد، بزرگ را گرامى مىداشت، يتيم را خشنود كرده و پناه مىداد، به فقيران و مسكينان نيكى و احسان مىكرد، حتّى به حيوانات هم ترحّم مىنمود و از آزار آنها نهى مىكرد.
از مهمترين نمونه هاى انسانيّتِ رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) اين بود كه آن حضرت نيروهايى را كه براى سرايا و جنگ با دشمن اعزام مىكرد به دوستى و مدارا با مردم و عدم يورش و شبيخون عليه ايشان وصيّت و سفارش مىفرمود.
او بيشتر دوست داشت دشمن را به سوى صلح منقاد كند، نه اين كه مردانِ ايشان را بكشد.
آن حضرت سفارش مىكرد تا پير مردان، كودكان و زنان را نكشند و بدن مقتول را شكنجه و مُثله نكنند.
وقتى قريش به او پناه آوردند، محاصره اقتصادى آنان را لغو و با تقاضاى ايشان، براى تهيّه گندم از يمن، موافقت فرمود.
او به صلح كامل در جهان دعوت مىكرد و از جنگ، جز به هنگام ضرورت و ناچارى، پرهيز داشت.
نامه هايى كه به سوى پادشاهان مىفرستاد به سلام و صلح، آراسته و مزّين بود و آن را براى آغاز كلام در ديدار بين فرزندان آدم قرار داده بود.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در جنگها بيش از يك فرمانده تعيين مىكرد، ضوابطى دقيق براى فرماندهى لشكر و تقويت آن قرار مىداد و بين اصول سياسى و نظامى ارتباط برقرار مىساخت و اطاعت از فرماندهان را رمزى براى انضباط، انقياد و فرمانبردارى مىدانست.
او برنامه ريزى جدّى، سازماندهى نمونه و فرماندهى برتر را بنياد گذاشت، و فرماندهى لشكر را بر اساس شايستگى و شناخت برگزيد.
لشكر را به طور يكسان در فرماندهى خود جمع كرد، و از آنچه كه در وسع و توانايى رزمندگان بود بيشتر به آنان مىبخشيد.

تلاش براى تحقّق انسانيّت

وجود رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) براى همه مردم مايه رحمت بود و هيچ كس را به سبب رنگ و جنس از شمول آن مستثنى نمىكرد.
همه مردم نزد او روزى خورِ خداوند بودند.
آن حضرت به اين رهنمودها دعوت مىكرد:1 ـ رشد و اعتلاى انسانيّت، مىفرمود: «همه مردم از آدم هستند و آدم نيز از خاك است.»2 ـ صلح و سلامتى قبل از جنگ،3 ـ گذشت و بخشش قبل از مجازات،4 ـ آسان گيرى و گذشت قبل از مجازات.
از اين رو، مشاهده مىكنيم كه جنگهاى او همگى براى اهداف والاى انسانى بوده و به منظور تحقّق انسانيّت انجام مىشده است.
آن حضرت به نيكى، و احسان به مردم و دوستى و مدارا با آنان فرمان مىداد.
او نمونه هاى كامل از رحمت را در فتح مكّه نشان داد كه با وجود پيروزى بر دشمنان با ايشان برخوردى نيكو كرد، با توجّه به اين كه مىتوانست از همه آنان انتقام گيرد، ولى آنان را بخشيد و فرمود: برويد شما آزاد هستيد! در جنگ «ذات الرّقاع» به «غوث بن الحارث» كه براى قتل آن حضرت مىكوشيد، دست يافت، ولى از او گذشت و او را آزاد كرد.
پيامبر با اسيران با مدارا و رحمت برخورد مىكرد، بر بسيارى از آنان منّت مىگذاشت و آزادشان مىساخت و لشكريان را به آنان سفارش مىكرد.
از جمله در يكى از جنگها، با دست خود، دست اسيرى را - كه صداى ناله او را شنيد ـ باز كرد.

اخلاق فرماندهى

رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به اخلاقى آراسته بود كه خداوند او را چنين مىستايد: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم».
موصوف بودن به اين اخلاق، از او يك فرمانده موفّق ساخته بود كه مىتوانست او را به مقصود رسانده و در بسيارى از جنگها پيروزى را براى او به ارمغان آورد.
آن حضرت به تمامى مردم مهربان بود و در همه شرايط با لشكريان و مردم خود مدارا مىكرد، راستگويى امين، وفادار به عهد و پيمان خود بود، هنگام غضب خشم خود را فرو مىبرد و هنگام قدرت از مجازات چشم پوشيده و مىگذشت.
او بين مردم «صلح و دوستى» برقرار مىساخت و از آنان كينه، دشمنى و فتنه را دور مىكرد و هر كسى را در جايگاه خود قرار مىداد.
برجسته ترين صفات عقلى آن حضرت عبارت بود از: تدبير، تفكّر و دور انديشى.
اين صفات در عملكردهاى او نمايان است.
با تفكّر و انديشه در مورد وضع قوم او مىتوان فهميد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) عاقلترين مردم جهان بوده است; زيرا قومى را به رغم خشونت و تندى اخلاق و فخرفروشى و سخت خويىاى كه داشتند، چنان تربيت و رهبرى كرد كه، با همه اين اوصاف، از حاميان جدّى او گشتند و همراه با او پرچم اسلام را برافراشتند و به جهاد برخاستند.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، روشهاى جديدى را در جنگ، حكومت، مديريت، سياست، اقتصاد و مسائل اجتماعى به وجود آورد.
در جنگ احزاب به كندن خندق پرداخت، در غزوه حديبيّه با قريش مذاكره كرد و با انعقاد پيمانى به نتايج عملى آن، كه بعدها نمايان شد، دست يافت و به همين گونه در هر ميدان جنگى به ابتكارى جديد دست مىزد كه او را در پيروزى بر دشمن يارى مىكرد و آنان را از اقدامات و تاكتيكهاى خود در بُهت و سرگردانى فرو مىبرد.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) موفّق گرديد حاكميّتى از هر جهت با شكوه و محترم برپا دارد تا همه مردم از زعامت و رهبرى او بهرهمند گشته و به اوامر او، پس از رهايى از طاعت رهبران مختلف، گردن نهند.
دعوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به اسلام، مبتنى بر صلح و سلامت بود و جنگ را جز هنگامى كه قساوت دشمن و سختگيرى آنان بر مسلمانان زياد شد، مورد توجّه قرار نمىداد.
در حقيقت، براى دفعِ زور، به زور متوسّل مىشد.
از اين رو، جنگهاى او از آغاز بر اساسى ثابت و استوار قرار داشت كه لشكر اسلامى از آن غفلت نمىكرد، از جمله: دعوت مردم به دين جديد، انعقاد پيمان صلح و پرداخت جزيه يا فتح سرزمين آنان، و نبرد با كسانى كه با او دشمنى كنند.

نظافت

رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به پاكيزگى علاقه فراوان داشت و در نظافت بدن و لباس بى نظير بود.
علاوه بر آداب وضو، اغلب روزها خود را شستشو مىداد و اين هر دو را از عبادات مىدانست.
موى سرش را با برگ سدر مىشست و شانه مىكرد و خود را با مشك و عنبر خوشبو مىنمود.
روزانه چند بار، مخصوصاً شبها پيش از خواب و پس از بيدارى، دندانهايش را با دقّت مسواك مىكرد.
جامه سفيدش كه تا نصف ساقهايش را مىپوشانيد هميشه تميز بود.
پيش از صرف غذا و بعد از آن دست و دهانش را مىشست و از خوردن سبزى هاى بد بو پرهيز مىنمود.
شانه عاج و سرمه دان و قيچى و آينه و مسواك، جزء اسباب مسافرتش بود.
خانه اش با همه سادگى و بى تجمّلى هميشه پاكيزه بود.
تأكيد مىنمود كه زباله ها را به هنگام روز بيرون ببرند و تا شب به جاى خود نمانَد.
نظافت تن و اندامش با قُدسِ طهارتِ روحش هماهنگى داشت و به ياران و پيروان خود تأكيد مىنمود كه سر و صورت و جامه و خانه هايشان را تميز نگهدارند و وادارشان مىكرد خود را، به ويژه در روزهاى جمعه، شستشو داده و معطّر سازند كه بوى بد از آنها استشمام نشود و آن گاه در نماز جمعه حضور يابند.

آداب معاشرت

در ميان جمع، بشّاش و گشاده رو و در تنهايى، سيمايى محزون و متفكّر داشت.
هرگز به روى كسى خيره نگاه نمىكرد و بيشتر اوقات چشمهايش را به زمين مىدوخت.
اغلب دو زانو مىنشست و پاى خود را جلوى هيچ كس دراز نمىكرد.
در سلام كردن به همه، حتّى بردگان و كودكان، پيشدستى مىكرد و هر گاه به مجلسى وارد مىشد نزديكترين جاى را اختيار مىنمود.
اجازه نمىداد كسى جلوى پايش بايستد و يا جا برايش خالى كند.
سخن همنشين خود را قطع نمىكرد و با او طورى رفتار مىكرد كه تصوّر مىشد هيچ كس نزد رسول خدا از او گرامىتر نيست.
بيش ا ز حدِّ لزوم سخن نمىگفت، آرام و شمرده سخن مىگفت و هيچ گاه زبانش را به دشنام و ناسزا آلوده نمىساخت.
در حيا و شرمِ حضور، بى مانند بود.
هر گاه از رفتار كسى آزرده مىگشت ناراحتى در سيمايش نمايان مىشد، ولى كلمه گِله و اعتراض بر زبان نمىآورد.
از بيماران عيادت مىنمود و در تشييع جنازه حضور مىيافت.
جز در مقام داد خواهى، اجازه نمىداد كسى در حضور او عليه ديگرى سخن بگويد و يا به كسى دشنام بدهد و يا بدگويى نمايد.

بخشايش و گذشت

بد رفتارى و بى حرمتى به شخصِ خود را با نظرِ اغماض مىنگريست، كينه كسى را در دل نگاه نمىداشت و در صدد انتقام برنمىآمد.
روحِ نيرومندش عفو و بخشايش را بر انتقام ترجيح مىداد.
در جنگ اُحد با آن همه وحشيگرى و اهانت كه به جنازه عمويش حمزه بن عبدالمطّلب روا داشته بودند و از مشاهده آن به شدّت متألّم بود، دست به عمل متقابل با كشتگان قريش نزد و بعدها كه به مرتكبين آن و از آن جمله هند زن ابوسفيان دست يافت، در مقام انتقام برنيامد، و حتّى ابوقتاده انصارى را كه مىخواست زبان به دشنام آنها بگشايد از بدگويى منع كرد.
پس از فتح خيبر جمعى از يهوديان كه تسليم شده بودند، غذايى مسموم برايش فرستادند.
او از سوء قصد و توطئه آنها آگاه شد، امّا به حال خود رهاشان كرد.
بار ديگر زنى از يهود دست به چنين عملى زد و خواست زهر در كامش كند كه او را نيز عفو نمود.
عبدالله بن ابّى سر دسته منافقان كه با اداى كلمه شهادت مصونيّت يافته بود، در باطن امر از اين كه با هجرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)به مدينه بساط رياست او برچيده شده بود، عداوات آن حضرت را در دل مىپرورانيد و ضمن همكارى با يهوديان مخالف اسلام، از كار شكنى و كينه توزى و شايعه سازى بر ضد او فرو گذار نبود.
آن حضرت نه تنها اجازه نمىداد يارانش او را به سزاى عملش برسانند، بلكه با كمال مدارا با او رفتار مىكرد و در حال بيمارى به عيادتش مىرفت! در مراجعت از غزوه تبوك جمعى از منافقان به قصد جانش توطئه كردند كه به هنگام عبور از گردنه، مركبش را رم دهند تا در پرتگاه، سقوط كند و با اين كه همگى صورتِ خود را پوشانده بودند، آنها را شناخت و با همه اِصرارِ يارانش، اسم آنها را فاش نساخت و از مجازاتشان صرفنظر كرد.

حريم قانون

آن حضرت از بد رفتارى و آزارى كه به شخص خودش مىشد عفو و اغماض مىنمود ولى در مورد اشخاصى كه به حريم قانون تجاوز مىكردند مطلقاً گذشت نمىكرد و در اجراى عدالت و مجازات متخلّف، هر كه بود، مسامحه روا نمىداشت.
زيرا قانونِ عدل، سايه امنيت اجتماعى و حافظ كيان جامعه است و نمىشود آن را بازيچه دستِ افراد هوس ران قرار داد و جامعه را فداى فرد نمود.
در فتح مكّه، زنى از قبيله بنى مخزوم مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گرديد.
خويشاوندانش - كه هنوز رسوبات نظام طبقاتى در خلاياى مغزشان به جاى مانده بود - اجراى مجازات را ننگِ خانواده اَشرافى خود مىدانستند، به تكاپو افتادند كه مجازات را متوقف سازند، امّا آن حضرت نپذيرفت و فرمود:«اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند، بدين سبب كه در اجراى قانونِ عدالت، تبعيض روا مىداشتند، قسم به خدايى كه جانم در قبضه قدرت اوست در اجراى عدل درباره هيچ كس سستى نمىكنم، اگر چه مجرم از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد.»او خود را مستثنى نمىكرد و فوقِ قانون نمىشمرد.
روزى به مسجد رفت و در ضمن خطابه فرمود:«خداوند سوگند ياد كرده است در روز جزا از ظلم هيچ ظالمى نگذرد، اگر به كسى از شما ستمى از جانب من رفته و از اين رهگذر حقّى بر ذمّه من دارد، من حاضرم به قصاص و عمل متقابل تن بدهم.» از ميان مردم شخصى به نام سوادة بن قيس به پاخاست و گفت: يا رسول الله! روزى كه از طائف برمىگشتى و عصا را در دست خود حركت مىدادى به شكم من خورد و مرا رنجه ساخت.
فرمود: «حاشا كه به عمد اين كار را كرده باشم. معهذا به حكم قصاص تسليم مىشوم!» فرمان داد همان عصا را بياورند و به دست سواده داد و فرمود: «هر عضوى كه از بدن تو با اين عصا ضربت خورده است به همان قسمت از بدن من بزن و حقّ خود را در همين نشئه دنيا از من بستان.» سواده گفت: نه، من شما را مىبخشم.
فرمود: «خدا نيز بر تو ببخشد.» آرى چنين بود رفتار يك رئيس و زمامدار تامّ الاختيار دين و دولت در اجراى عدل اجتماعى و حمايت از قانون.

احترام به افكار عمومى

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در موضوعاتى كه به وسيله وحى و نصِّ قرآن، حكم آن معيّن شده بود، اعمّ از عبادت و معاملات، چه براى خود و ديگران، حقِّ مداخله قائل نبود و اين دسته از احكام را بدون چون و چرا به اجرا در مىآورد; زيرا تخلّف از آن احكام، كفر به خداست: «وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَاؤُلئِكَ هُمُ الْكافِروُنَ»; «و كسانى كه به آنچه خدا فرو فرستاده داورى نكرده اند ، آنان خود كفر پيشه گانند .»امّا در موضوعات مربوط به كار و زندگى، اگر جنبه فردى داشت و در عين حال يك امر مباح و مشروع بود، افراد، استقلال رأى و آزادى عمل داشتند.
كسى حقّ مداخله در كارهاى خصوصى ديگرى را نداشت، و هر گاه مربوط به جامعه بود حقّ اظهار رأى را براى همه محفوظ مىدانست و با اين كه فكر سيّال و هوش سرشارش در تشخيص مصالح امور بر همگان برترى داشت، هرگز به تحكّم و استبدادِ رأى رفتار نمىكرد و به افكار مردم بى اعتنايى نمىنمود.
نظر مشورتى ديگران رامورد مطالعه و توجّه قرار مىداد و دستور قرآن مجيد را عم تأييد نموده و مىخواست مسلمين اين سنّت را نصب العين خود قرار دهند.
در جنگ بدر در سه مرحله، اصحاب خود را به مشاوره دعوت نموده و فرمود نظر خودتان را ابراز كنيد.
اوّل درباره اين كه اصحاب با قريش بجنگند و يا آنها را به حال خود ترك كرده و به مدينه مراجعت كنند.
همگى جنگ را ترجيح دادند و آن حضرت تصويب فرمود.
دوم محّل اردوگاه را به معرض مشورت گذارد كه نظر حباب بن منذر مورد تأييد واقع شد.
سوم در خصوص اين كه با امراى جنگ چه رفتارى شود به شور پرداخت.
بعضى كشتن آنها را ترجيح دادند و برخى تصويب نمودند آنها را در مقابل فديه آزاد نمايند و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)با گروه دوم موافقت كرد.
در جنگ اُحد روش مبارزه را در معرض شور قرار داد كه آيا در داخل شهر بمانند و به استحكامات دفاعى بپردازند و يا در بيرون شهر اردو بزنند و جلوى هجوم دشمن را بگيرند، كه شقّ دوم تصويب شد.
در جنگ احزاب، شورايى تشكيل داد كه در خارج مدينه آرايش جنگى بگيرند و يا در داخل شهر به دفاع بپردازند.
پس از تبادل نظر بر اين شدند كه كوه سلع را تكيه گاه قرار داده و در پيشاپيش جبهه جنگ، خندق حفر كنند و مانع هجوم دشمن گردند.
در غزوه تبوك امپراطور روم از نزديك شدن مجاهدان اسلام به سر حدّ سوريه به هراس افتاده بود و چون به لشكر خود اعتماد نداشت به جنگ اقدام نمىكرد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به مشورت پرداخت كه آيا پيشروى كند و يا به مدينه برگردند كه بنا به پيشنهاد اصحاب، مراجعت را ترجيح داد.
چنان كه مىدانيم همه مسلمانان به عصمت و مصونيّت او از خطا و گناه، ايمان داشتند و عمل او را سزاوار اعتراض نمىدانستند، ولى در عين حال، رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)انتقاد اشخاص را ـ اگر چه انتقاد بى مورد ـ با سعه صدر تلقّى مىنمود و مردم را در تنگناى خفقان و اختناق نمىگذاشت و با كمال ملايمت با جواب قانع كننده، انتقاد كننده را به اشتباه خود واقف مىكرد.
او به اين اصل طبيعى اذعان داشت كه آفريدگار مهربان، وسيله فكر كردن و سنجيدن و انتقاد را به همه انسانها عنايت كرده و آن را مختصّ به صاحبان نفوذ و قدرت ننموده است.
پس چگونه مىتوان حقّ سخن گفتن و خرده گرفتن را از مردم سلب نمود؟ آن حضرت به ويژه دستور فرموده است كه هر گاه زمامداران، كارى بر خلاف قانون عدل مرتكب شدند، مردم در مقام انكار و اعتراض بر آيند.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به لشكرى از مسلمانان مأموريت جنگى داد و شخصى را از انصار به فرماندهى آنها نصب كرد.
فرمانده در ميان راه بر سر موضوعى بر آنها خشمگين شد و دستور داد هيزم فراوانى جمع كنند و آتش بيفروزند.
همين كه آتش برافروخته شد گفت: آيا رسول خدا به شما تأكيد نكرده است كه از اوامر من اطاعت كنيد؟ گفتند: بلى.
گفت: فرمان مىدهم خود را در اين آتش بيندازيد.
آنها امتناع كردند.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از اين ماجرا مستحضر شد فرمود: «اگر اطاعت مىكردند براى هميشه در آتش مىسوختند! اطاعت در موردى است كه زمامداران مطابق قانون دستورى بدهند.»در غزوه حنين كه سهمى از غنائم را به اقتضاى مصلحت به نو مسلمانان اختصاص داد، سعد بن عباده و جمعى از انصار كه از پيشقدمان و مجاهدان بودند زبان به اعتراض گشودند كه چرا آنها را بر ما ترجيح دادى؟ فرمود: همگى معترضين در يك جا گِرد آيند، آن گاه به سخن پرداخت و با بيانى شيوا و دلنشين آنها را به موجبات كار، آگاه نمود، به طورى كه همگى به گريه افتادند و پوزش خواستند.
همچنين در اين واقعه، مردى از قبيله بنى تميم به نام حُرقوص (كه بعدها از سردمداران خوارج نهروان شد) اعتراض كرده، بالحن تشدّد گفت: به عدالت رفتار كن! عمر بن خطاب از گستاخى او برآشفت و گفت: اجازه بدهيد هم اكنون گردنش را بزنم! فرمود: نه، او را به حال خودش بگذار و رو به سوى او كرده و با خونسردى فرمود: «اگر من به عدالت رفتار نكنم چه كسى رفتار خواهد كرد؟»در صلح حديبيّه عمربن خطّاب در خصوص معاهده آن حضرت با قريش انتقاد مىنمود كه چرا با شرايط غير متساوى پيمان مىبندد؟ رسول اكرم با منطق و دليل، نه با خشونت، او را قانع كرد.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با اين روش خود، عدل و رحمت را به هم آميخته بود و راه و رسم حكومت را به فرمانروايان دنيا مىآموخت تا بدانند كه منزلت آنها در جوامع بشرى مقام و مرتبه پدر مهربان و خردمند است نه مرتبه مالك الرّقابى! و مىبايد همه جا صلاح امر زير دستان را در نظر بگيرند نه اينكه هوس هاى خودشان را بر آنها تحميل نمايند.
مىفرمود: «من به رعايت مصلحت مردم از خود آنها نسبت به خودشان اولى و شايسته ترم و قرآن كريم مقام و منزلت مرا معرّفى كرده است أَلنَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ پس هر كس از شما از دنيا برود چنانچه مالى از خود بجا گذاشته، متعلّق به ورثه اوست و هر گاه وامى داشته باشد و يا خانواده مستمند و بى پناهى از او بازمانده باشد دَيْنِ او بر ذمّه من و سرپرستى و كفالت خانواده اش بر عهده من است.»آرى، اين است سيماى صميمى و چهره تابناك پيامبر بزرگوار اسلام، و چنين است سيره عملى آن حضرت.
او كسى است كه اخلاق انسانى و ملكات عاليه را در زمانى كوتاه آن چنان در دل مسلمين گسترش داد كه از هيچ، همه چيز را ساخت! او با رفتار و كردارش گردن كشان عرب را به تواضع، و زورگويان را به رأفت، و تفرقه افكنان را به يگانگى، و كافران را به ايمان، و بت پرستان را به توحيد، و بى پروايان را به پاكدامنى، و كينه توزان را به بخشايش، و بيكاران را به كار و كوشش، و درشتگويان و درشتخويان را به نرمخويى، و بخيلان را به ايثار و سخاوت، و سفيهان را به عقل و درايت، رهنمون و آنان را از جهل و ضلالت، به سوى علم و هدايت رهبرى فرمود.
صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِ وَ عَلى آلِهِ اَجْمَعينَ.
اينك از ميان سخنانِ فراوانِ آن بزرگوار، چهل حديث برگزيده، به پيروان و شيفتگانِ آن «هادى سُبُل» و «پرچمدار توحيد» و «انسان كامل» تقديم مىگردد.

 

چهل حديث اخلاقى از پيامبر گرامى اسلام


1- فضيلت دانش طلبى
« مَنْ سَلَكَ طَريقًا يَطْلُبُ فيهِ عِلْمًا سَلَكَ اللّهُ بِهِ طَريقًا إِلَى الْجَنَّةِ... وَ فَضْلُ الْعالِمِ عَلَى الْعابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سائِرِ النُّجُوم لَيْلَةَالْبَدْرِ.»:
هر كه راهى رود كه در آن دانشى جويد، خداوند او را به راهى كه به سوى بهشت است ببرد، و برترى عالِم بر عابد، مانند برترى ماه در شب چهارده، بر ديگر ستارگان است.
2- دين يابى ايرانيان
« لَوْ كانَ الدِّينُ عِنْدَ الثُّرَيّا لَذَهَبَ بِهِ رَجُلٌ مِنْ فارْسَ ـ أَوْ قَالَ ـ مِنْ أَبْناءِ فارْسَ حَتّى يَتَناوَلَهُ.»:
اگر دين به ستاره ثريّا رسد، هر آينه مردى از سرزمين پارس ـ يا اين كه فرموده از فرزندان فارس ـ به آن دست خواهند يازيد.
3- ايمان خواهى ايرانيان
« إِذا نَزَلَتْ عَلَيْهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) سُورَةُ الْجُمُعَةِ، فَلَمّا قَرَأَ: وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ. قَالَ رَجُلٌ مَنْ هؤُلاءِ يا رَسُولَ اللّهِ؟ فَلَمْ يُراجِعْهُ النّبِىُّ(صلى الله عليه وآله وسلم)، حَتّى سَأَلَهُ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاثًا. قالَ وَفينا سَلْمانُ الفارْسىُّ قالَ فَوَضَعَ النَّبِىُّ يَدَهُ عَلى سَلْمانَ ثُمَّ قالَ: لَوْ كَانَ الاِْيمانُ عِنْدَ الثُّرَيّا لَنالَهُ رِجالٌ مِنْ هؤُلاءِ.»:
وقتى كه سوره جمعه بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل گرديد و آن حضرت آيه وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ را خواند.
مردى گفت:اى پيامبر خدا! مراد اين آيه چه كسانى است؟ رسول خدا به او چيزى نگفت تا اين كه آن شخص يك بار، دوبار، يا سه بار سؤال كرد.
راوى مىگويد: سلمان فارسى در ميان ما بود كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)دستش را روى دوش او نهاد، سپس فرمود: اگر ايمان به ستاره ثريّا برسد، هر آينه مردانى از سرزمين اين مرد به آن دست خواهند يافت.
4- مشمولان شفاعت
« أَرْبَعَةٌ أَنَا الشَّفيعُ لَهُمْ يَوْمَ القِيمَةِ:1ـ مُعينُ أَهْلِ بَيْتى.
2ـ وَ الْقاضى لَهُمْ حَوائِجَهُمْ عِنْدَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ.
3ـ وَ الُْمحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ.
4ـ وَ الدّافِعُ عَنْهُمْ بِيَدِهِ.»:
چهار دسته اند كه من، روز قيامت، شفيع آنها هستم:1ـ يارى دهنده اهل بيتم،2ـ برآورنده حاجات اهل بيتم به هنگام اضطرار و ناچارى،3ـ دوستدار اهل بيتم به قلب و زبان،4ـ و دفاع كننده از اهل بيتم با دست و عمل.
5- ملاك پذيرش اعمال
« لا يُقْبَلُ قَوْلٌ إِلاّ بِعَمَل وَ لا يُقْبَلُ قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ إِلاّ بِنِيَّة وَ لا يُقْبَلُ قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ وَ لا نِيَّةٌ إِلاّ بِإِصابَةِ السُّنَّةِ.»:
نزد خداوند سخنى پذيرفته نمىشود، مگر آن كه همراه با عمل باشد، و سخن و عملى پذيرفته نمىشود، مگر آن كه همراه با نيّت خالص باشد، و سخن و عمل و نيّتى پذيرفته نمىشود، مگر آن كه مطابق سنّت باشد.
6- صفات بهشتى
« أَلا أُخْبِرُكُمْ بِمَنْ تَحْرُمُ عَلَيْهِ النّارُ غَدًا؟ قيلَ بَلى يا رَسُولَ اللّهِ.
فَقالَ: أَلْهَيِّنُ الْقَريبُ اللَّيِّنُ السَّهْلُ.»:
آيا كسى را كه فرداى قيامت، آتش بر او حرام است به شما معرّفى نكنم؟ گفتند: آرى، اى پيامبر خدا.
فرمود: كسى كه متين، خونگرم، نرمخو و آسانگير باشد.
7- نشانه هاى ستمكار
« عَلامَةُ الظّالِم أَرْبَعَةٌ: يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ، وَ يَمْلِكُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ، وَ يُبْغِضُ الْحَقَّ وَ يُظْهِرُ الظُّلْمَ.»:
نشانه ظالم چهار چيز است :1ـ با نافرمانى به مافوقش ستم مىكند،2ـ به زيردستش با غلبه فرمانروايى مىكند،3ـ حقّ را دشمن مىدارد،4ـ و ستم را آشكار مىكند.
8- شعبه هاى علوم دين
« إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَريضَةٌ عادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قائِمَةٌ وَ ما خَلاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ.»:
همانا علم دين سه چيز است، و غير از اينها فضل است:1ـ آيه محكمه (كه منظور از آن علم اصول عقائد است)،2ـ فريضه عادله (كه منظور از آن علم اخلاق است)،3ـ و سنّت قائمه (كه منظور از آن علم احكام شريعت است).
9- فتواى نااهل
« مَنْ أَفْتى النّاسَ بِغَيْرِ عِلْم... فَقَدْ هَلَكَ وَ أَهْلَكَ.»:
كسى كه بدون صلاحيّت علمى براى مردم فتوا دهد، خود را هلاك ساخته و ديگران را نيز به هلاكت انداخته است.
10- روزه واقعى
« أَلصّائِمُ فى عِبادَة وَ إِنْ كانَ فى فِراشِهِ ما لَمْ يَغْتَبْ مُسْلِمًا.»:
روزه دار ـ مادامى كه غيبت مسلمانى را نكرده باشد ـ همواره در عبادت است، اگر چه در رختخواب خود باشد.
11- فضيلت رمضان
« شَهْرُ رَمضانَ شَهْرُ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ شَهْرٌ يُضاعَفُ فيهِ الْحَسَناتُ وَ يَمْحُو فيهِ السَّيِّئاتُ وَ هُوَ شَهْرُ الْبَرَكَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الاِْنابَةِ وَ هُوَ شَهْرُ التَّوبَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الْمَغْفِرَةِ وَ هُوَ شَهْرُ الْعِتْقِ مِنَ النّارِ وَ الْفَوْزِ بِالْجَنَّةِ.
أَلا فَاجْتَنِبُوا فيهِ كُلَّ حَرام وَ أَكْثِرُوا فيهِ مِنْ تِلاوَةِ الْقُرآنِ....»:
ماه رمضان، ماه خداوند عزيز و جليل است، و آن ماهى است كه در آن نيكيها دوچندان و بديها محو مىشود، ماه بركت و ماه بازگشت به خدا و توبه از گناه و ماه آمرزش و ماه آزادى از آتش دوزخ و كاميابى به بهشت است. آگاه باشيد! در آن ماه از هر حرامى بپرهيزيد و قرآن را زياد بخوانيد.
12- نشانه هاى شكيبا
« عَلامَةُ الصّابِرِ فى ثَلاث:أَوَّلُها أَنْ لا يَكْسَلَ،و الثّانِيَةُ أَنْ لا يَضْجَرَ،وَ الثّالِثَةُ أَنْ لا يَشْكُوَ مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ. لاَِنـَّهُ إِذا كَسِلَ فَقَدْ ضَيَّعَ الْحَقَّ،وَ إِذا ضَجِرَ لَمْ يُؤَدِّ الشُّكْرَ،وَ إِذا شَكى مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدْ عَصاهُ.»:
علامت صابر در سه چيز است:اوّل: آن كه كسل نشود،دوّم: آن كه آزرده خاطر نگردد،سوّم: آن كه از خداوند عزّوجلّ شكوه نكند،زيرا وقتى كه كسل شود، حقّ را ضايع مىكند،و چون آزرده خاطر گردد شكر را به جا نمىآورد،و چون از پروردگارش شكايت كند در واقع او را نافرمانى نموده است.
13- بدترين جهنّمى
« إِنَّ أَهْلَ النّارِ لَيَتَأَذُّونَ مِنْ ريحِ الْعالِمِ التّارِكِ لِعِلْمِهِ وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النّارِ نِدامَةً وَ حَسْرَةً رَجُلٌ دَعا عَبْدًا إِلَى اللّهِ فَاسْتَجابَ لَهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ فَأَطاعَ اللّهَ فَأَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ وَ أَدْخَلَ الدّاعِىَ النّارَ بِتَرْكِهِ عِلْمَهُ.»:
همانا اهل جهنّم از بوى گند عالمى كه به علمش عمل نكرده رنج مىبرند، و از اهل دوزخ پشيمانى و حسرت آن كس سختتر است كه در دنيا بنده اى را به سوى خدا خوانده و او پذيرفته و خدا را اطاعت كرده و خداوند او را به بهشت درآورده، ولى خودِ دعوت كننده را به سبب عمل نكردن به علمش به دوزخ انداخته است.
14- عالمان دنيا طلب
« أَوْحَى اللّهُ إِلى داوُدَ(عليه السلام) لا تَجْعَلْ بَيْنى وَ بَيْنَكَ عالِمًا مَفْتُونًا بِالدُّنْيا فَيَصُدَّكَ عَنْ طَريقِ مَحَبَّتى فَإِنَّ أُولئِكَ قُطّاعُ طَريقِ عِبادِى الْمُريدينَ، إِنَّ أَدْنى ما أَنـَا صانِعٌ بِهِمْ أَنْ أَنـْزَعَ حَلاوَةَ مُناجاتى عَنْ قُلوبِهِمْ.»:
خداوند به داود(عليه السلام) وحى فرمود كه: ميان من و خودت، عالِم فريفته دنيا را واسطه قرار مده كه تو را از راه دوستىام بگرداند، زيرا كه آنان، راهزنانِ بندگانِ جوياى مناند، همانا كمتر كارى كه با ايشان كنم اين است كه شيرينى مناجاتم را از دلشان بركنم.
15- نتيجه يقين
« لَوْ كُنْتُم تُوقِنُونَ بِخَيْرِ الاْخِرَةِ وَ شَرِّها كَما تُوقِنُونَ بِالدُّنيا لاَثَرْتُمْ طَلَبَ الآخِرَةِ.»:
اگر شما مردم يقين به خير و شرّ آخرت مىداشتيد، همان طور كه يقين به دنيا داريد، البته در آن صورت، آخرت را انتخاب مىكرديد.
16- نخستين پرسش هاى قيامت
« لا تَزُولُ قَدَمَا الْعَبْدِ يَوْمَ القِيمَةِ حَتّى يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَع: عَنْ عُمْرِهِ فيما أَفـْناهُ، وَ عَنْ شَبابِهِ فيما أَبـْلاهُ، وَ عَنْ عِلْمِهِ كَيْفَ عَمِلَ بِهِ، وَ عَنْ مالِهِ مِنْ أَيـْنَ اكْتَسَبَهُ وَ فيما أَنـْفَقَهُ، وَ عَنْ حُبِّنا أَهـْلَ الْبَيْتِ.»:
هيچ بنده اى در روز قيامت قدم از قدم برنمىدارد، تا از اين چهار چيز از او پرسيده شود:1ـ از عمرش كه در چه راهى آن را فانى نموده،2ـ و از جوانىاش كه در چه كارى فرسوده اش ساخته،3ـ و از مالش كه از كجا به دست آورده و در چه راهى صرف نموده،4ـ و از دوستىِ ما اهل بيت.
17- محكم كارى
« وَ لكِنَّ اللّهَ يُحِبُّ عَبْدًا إِذا عَمِلَ عَمَلاً أَحـْكَمَهُ.»:
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) وقتى كه با دقّت قبر سعد بن معاذ را پوشاند فرمود: مىدانم كه قبر سرانجام فرو مىريزد و نظم آن بهم مىخورد، ولى خداوند بندهاى را دوست مىدارد كه چون به كارى پردازد، آن را محكم و استوار انجام دهد.
18- مرگ، بيدارى بزرگ
« أَلنّاسُ نِيامٌ إِذا ماتُوا انْتَبَهُوا.»:
مردم در خواباند وقتى كه بميرند، بيدار مىشوند.
19- ثواب اعمال كارساز
« سَبْعَةُ أَسـْباب يُكْسَبُ لِلْعَبْدِ ثَوابُها بَعْدَ وَفاتِهِ:رَجُلٌ غَرَسَ نَخْـلاً أَوْ حَـفَـرَ بِئْـرًا أَوْ أَجْرى نَهْـرًاأَوْ بَنـى مَسْجِـدًا أَوْ كَتَبَ مُصْحَفًا أَوْ وَرَّثَ عِلْمًاأَوْ خَلَّفَ وَلَـدًا صالِحـًا يَسْتَغْفِرُ لَـهُ بَعْـدَ وَفاتِـهِ.»:
هفت چيز است كه اگر كسى يكى از آنها را انجام داده باشد، پس از مرگش پاداش آن هفت چيز به او مىرسد:1ـ كسى كه نخلى را نشانده باشد (درخت مثمرى را غرس كرده باشد)،2ـ يا چاهى را كنده باشد،3ـ يا نهرى را جارى ساخته باشد،4ـ يا مسجدى را بنا نموده باشد،5ـ يا قرآنى را نوشته باشد،6ـ يا علمى را از خود برجاى نهاده باشد،7ـ يا فرزند صالحى را باقى گذاشته باشد كه براى او استغفار نمايد.
20- سعادتمندان
« طُوبى لِمَنْ مَنَعَهُ عَيـْبـُهُ عَنْ عُيـُوبِ الْمُـؤْمِنينَ مِنْ إِخْوانِهِ طُوبى لِمَنْ أَنـْفَقَ الْقَصْدَ وَ بَذَلَ الفَضْلَ وَ أَمْسَكَ قَولَهُ عَنِ الفُضُولِ وَ قَبيحِ الْفِعْلِ.»:
خوشا به حال كسى كه عيبش او را از عيوب برادران مؤمنش باز دارد، خوشا به حال كسى كه در خرج كردن ميانه روى كند و زياده از خرج را ببخشد و از سخنانِ زائد و زشت خوددارى ورزد.
21- دوستى آل محمّد
« مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ شَهيـدًا.
أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ مَغْفُورًا لَهُ.
أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ تائِبـًا.
أَلا وَمَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ مُؤْمِنًا مُسْتَكْمِلَ الإِيمانِ.
أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّد جاءَ يَوْمَ الْقِيمَةِ مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ مَأْيُوسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ.
أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّد لَمْ يَشُمَّ رائِحَةَ الْجَنَّةِ.»:
كسى كه با دوستى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، شهيد مرده است.
آگاه باشيد كسى كه با دوستى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، آمرزيده مرده است.
آگاه باشيد كسى كه با دوستى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، توبه كار مرده است.
آگاه باشيد كسى كه با دوستى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، باايمان كامل مرده است.
آگاه باشيد كسى كه با دشمنى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، در حالى به صحراى قيامت مىآيد كه بر پيشانىاش نوشته شده: نااميد از رحمت خدا.
آگاه باشيد كسى كه با دشمنى آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بميرد، بوى بهشت به وى نمىرسد.
22- سزاى زن و مرد همسر آزار
«أَيُّمَا امْرَأَة أَذَتْ زَوْجَها بِلِسانِها لَمْ يَقْبَلِ اللّهُ مِنْها صَرْفًا وَ لا عَدْلاً وَ لا حَسَنَةً مِنْ عَمَلِها حَتّى تُرْضِيَهُ وَ إِنْ صامَتْ نَهارَها وَ قامَتْ لَيْلَها وَ كانَتْ أَوَّلَ مَنْ يَرِدُ النّارَ وَ كَذلِكَ الرَّجُلُ إِذا كانَ لَها ظالِمًا.»:
هر زنى كه شوهر خود را با زبان بيازارد، خداوند هيچ جبران و عوض و نيكى از كارش را نمىپذيرد تا او را راضى كند، اگرچه روزش را روزه بگيرد و شبش را به عبادت بگذراند، و چنين زنى اوّل كسى است كه داخل جهنّم خواهد شد، و همچنين است اگر مرد به زنش ستم روا دارد.
23- سزاى زن ناسازگار با شوهر
«أَيُّمَا امْرَأَة لَمْ تَرْفُقْ بِزَوْجِها وَ حَمَلَتْهُ عَلى ما لا يَقْدِرُ عَلَيْهِ وَ ما لا يُطيقُ لَمْ تُقْبَلْ مِنْها حَسَنَةٌ وَ تَلْقَى اللّهَ وَ هُوَ عَلَيْها غَضْبانُ.»:
هر زنى كه با شوهر خود مدارا ننمايد و او را به كارى وادار سازد كه قدرت و طاقت آن را ندارد، از او كار نيكى قبول نمىشود و در روز قيامت، خدا را در حالتى ملاقات خواهد كرد كه بر وى خشمگين باشد.
24- نخستين رسيدگى در قيامت
«أَوَّلُ ما يُقْضى يَوْمَ القِيمَةِ الدِّماءُ.»:
اوّلين كارى كه در روز قيامت به آن رسيدگى مىشود، خون هاى به ناحقّ ريخته شده است.
25- بى رحمى و ترحّم
«إِطَّلَعْتُ لَيْلَةَ أَسْرى عَلَى النّارِ فَرَأَيْتُ امْرَأَةً تُعَذَّبُ فَسَأَلْتُ عَنْها فَقيلَ إِنَّها رَبَطَتْ هِرَّةً وَ لَمْ تُطْعِمْها وَ لَمْ تَسْقِها وَ لَمْ تَدَعْها تَأْكُلُ مِنْ خَشاشِ الاَْرْضِ حَتّى ماتَتْ فعَذَّبَها بِذلِكَ وَ اطَّلَعْتُ عَلَى الْجَنَّةِ فَرَأَيْتُ امْرَأَةً مُومِسَةً يَعنى زانِيَةً فَسَأَلْتُ عَنْها فَقيلَ إِنَّها مَرَّتْ بِكَلْب يَلْهَثُ مِنَ الْعَطَشِ فَأَرْسَلَتْ إِزارَها فى بِئْر فَعَصَرَتْهُ فى حَلْقِهِ حَتّى رَوِىَ فَغَفَرَ اللّهُ لَها.»:
در شب معراج از دوزخ آگاهى يافتم، زنى را ديدم كه در عذاب است. از گناهش سؤال كردم. پاسخ داده شد كه او گربه اى را محكم بست، در حالى كه نه به آن حيوان خوراكى داد و نه آبى نوشاند و آزادش هم نكرد تا خود در روى زمين چيزى را بيابد و بخورد و با اين حال ماند تا مُرد.
خداوند اين زن را به خاطر آن گناه، عذاب كرده است. و از بهشت آگاهى يافتم، زن آلوده دامنى را ديدم و از وضعش سؤال كردم. پاسخ داده شد اين زن به سگى گذر كرد، در حالى كه از عطش، زبانش را از دهان بيرون آورده بود، او پارچه پيرهنش را در چاهى فرو برد، پس آن پارچه را در دهان سگ چلاند تا آن حيوان سيراب شد، خداوند گناه آن زن را به خاطر اين كار بخشيد.
26- عدم پذيرش اعمال ناخالص
«إِذا كانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ نادى مُناد يَسْمَعُ أَهْلُ الْجَمْعِ أَيْنَ الَّذينَ كانُوا يَعْبُدُونَ النّاسَ قُومُوا خُذُوا أُجُورَكَمْ مِمَّنْ عَمِلْتُمْ لَهُ فَإِنّى لا أَقـْبـَلُ عَمَلاً خالَطَهُ شَىْءٌ مِنَ الدُّنْيا وَ أَهْلِها »:

چون روز قيامت فرا رسد، ندا دهنده اى ندا دهد كه همه مردم مىشنوند، گويد: كجايند آنان كه مردم را مىپرستيدند؟ برخيزيد و پاداشتان را از كسى كه براى او كار كرديد بگيريد! چون من عملى را كه چيزى از دنيا و اهل دنيا با آن مخلوط شده باشد، قبول نمىكنم.
27- دنيا طلبى، عنصرِ حبط اعمال
«لَيَجيئَنَّ أَقوامٌ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ أَعْمالُهُمْ كَجِبالِ تِهامَة فَيُؤْمَرُ بِهِمْ إِلَـىالنّارِ قالُوا يا رَسـُولَ اللّهِ مُصَلّينَ؟ قالَ نَعَمْ يُصَلُّونَ وَ يَصُومُونَ وَيَأْخُذُونَ هِنْـأً مِنَ اللَّيْلِ فَـإِذا عَرَضَ لَهُمْ شَىْءٌ مِنَ الـدُّنْيا وَثَبُوا عَلَيْهِ.»:
در روز قيامت گروهى را براى محاسبه مىآورند كه اعمال نيك آنان مانند كوه هاى تهامه بر روى هم انباشته است! امّا فرمان مىرسد كه به آتش برده شوند! صحابه گفتند: يا رسول اللّه! آيا اينان نماز مىخواندند؟ فرمود: بلى نماز مىخواندند و روزه مىگرفتند و قسمتى از شب را در عبادت به سر مىبردند! امّا همين كه چيزى از دنيا به آنها عرضه مىشد، پرش و جهش مىكردند تا خود را به آن برسانند!
28- با هر كهاى با اوستى
«أَلـْمَرْءُ مَـعَ مَـنْ أَحَـبَّ.»:
آدمى (در قيامت) با كسى است كه او را دوست دارد.
29- دوستى اهل بيت
«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَحْيى حَياتي وَ يَمُوتَ مَماتي وَ يَسْكُنَ جَنَّةَ عَدْن غَرَسَها رَبّي فَلْيُوالِ عَلِيًّا مِنْ بَعْدي وَلْيُوالِ وَلِيَّهُ وَلْيَقْتَدِ بِالاَْئِمَّةِ مِنْبَعْدي فَإِنَّهُمْ عِتْرَتي وَ خُلِقُوا مِنْ طينَتي رُزِقُوا فَهْمًا وَ عِلْمًا وَوَيْلٌ لِلْمُكَذِّبينَ بِفَضْلِهِمْ مِنْ أُمـَّتي الـْقاطِعينَ فيهمْ صِلَتي لا أَنـَا لَهُمُ اللّهُ شَفاعَتي.»:
هر كس دوست داشته باشد كه چون من زندگى كند و چون من بميرد و در باغ بهشتى كه پروردگارم پرورده جاى بگيرد، بايد بعد از من على را و دوست او را دوست بدارد و به پيشوايان بعد از من اقتدا كند كه آنان عترت من هستند و از طينتم آفريده شدهاند و از درك و دانش برخوردار گرديده اند، و واى بر آن گروه از امّت من كه برترى آنان را انكار كنند و پيوندشان را با من قطع نمايند كه خداوند شفاعت مرا شامل حال آنان نخواهد كرد.
30- ولايت على(عليه السلام) شرط قبولى اعمال
«فَوَ الَّذي بَعَثَني بِالْحَقِّ نَبِيًّا لَوْ جاءَ أَحـَدُكُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ بِأَعْمال كَأَمـْثالِ الْجِبالِ وَ لَمْ يَجىءَ بِوِلايَةِ عَلِىِّ بْنِ أَبيطالب لاََكَبَّهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ فِي النّارِ.»:
سوگند به خدايى كه مرا به حقّ برانگيخته، اگر يكى از شما در روز قيامت با اعمالى همانند كوه ها بيايد، امّا فاقد ولايت و قبول حاكميّت على بن ابيطالب باشد، خداوند او را به رو در آتش افكند.
31- پاداش مريض
«إِذا مَرِضَ الْمُسْلِمُ كَتَبَ اللّهُ لَهُ كَأَحْسَنِ ما كانَ يَعْمَلُ فى صِحَّتِهِ وَ تَساقَطَتْ ذُنُوبُهُ كَما يَتَساقَطُ وَرَقُ الشَّجَرِ.»:
وقتى كه مسلمان، بيمار شود، خداوند همانند بهترين حسناتى كه در حال سلامت انجام مىداده در نامه عملش مىنويسد و گناهانش همچون برگ درخت فرو مىريزد.
32- مسئوليت مسلمانى
«مَنْ أَصْبَحَ لايَهْتَمُّ بِأمُوُرِالْمُسْلِمينَ فَلَيْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلاً يُنادي يالَلْمُسْلِمينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ بِمُسْلِم.»:
هر كه صبح كند و به امور مسلمين همّت نگمارد، از آنها نيست; و هر كس بشنود كه شخصى فرياد مىزند: «اى مسلمان ها به فريادم برسيد» ولى جوابش نگويد، مسلمان نيست.
33- پيوستگى ايرانيان با اهل بيت
«قالَتِ الرُّسُلُ مِنَ الْفُرْسِ لِرَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) إِلى مَنْ نَحْنُ يا رَسُولَ اللّهِ؟ قالَ أَنـْتُمْ مِنّا وَ إِلَيْنا أَهْلَ الْبَيـْتِ.»:
فرستادگان باذان، پادشاه يمن، تحت الحمايه ايران كه اصالتاً ايرانى بودند به حضور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) آمدند و گفتند: اى رسول خدا: سرانجامِ ما فارسيان به نزد چه كسى خواهد بود؟حضرت فرمود: شما فارسيان از ما هستيد و سرانجامتان به سوى ما و خاندان ما خواهد بود!
قال ابن هشام: فَبَلَغَنى عَنِ الزُّهْرِىِّ إِنّه قالَ: فَمِنْ ثَمَّ قالَ رَسُولُ اللّهِ: سَلْمانُ مِنّا أَهـْلَ الْبَيْتِ.
ابن هشام از قول زهرى گويد: و از همين جا بود كه پيامبر فرمود: سلمان از اهل بيت ماست.
34- خيانت بزرگ (تقدّم مفضول)
«مَنْ تَقَدَّمَ عَلَى الْمُسْلِمينَ وَ هُوَ يَرى أَنَّ فيهِمْ مَنْ هُوَ أَفـْضَلُ مِنْهُ فَقَدْ خانَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْمُسْلِمينَ.»:
كسى كه بر مسلمانان پيشى گيرد، در حالى كه مىداند در ميان آنها كسى افضل و بهتر از او وجود دارد، چنين كسى به خدا و رسولش و همه مسلمانان خيانت كرده است.
35- ارزش هدايت
«لأََنْ يَهْدِىَ اللّهُ بِكَ رَجُلاً واحِدًا خَيْرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ.»:
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) خطاب به حضرت على(عليه السلام) فرمود:در صورتى كه خداوند يك نفر را به دست تو هدايت كند، براى تو از حكومت كردن بر آنچه آفتاب بر آن مىتابد بهتر است.
36- مردمان آخرالزّمان
«يَـأْتى عَلَىالنّاسِ زَمانٌ تَخْبُثُ فيهِ سَرائِرُهُمْ وَ تَحْسُنُ فيهِ عَلانِيَتُهُمْ طَمَعًا فِى الدُّنْيا، لا يُريدُونَ بِهِ ما عِنْدَ رَبِّهِمْ، يَكُونُ دينُهُمْ رِياءً لا يُخالِطُهُمْ خَوْفٌ، يَعُمُّهُمُ اللّهُ بِعِقاب فَيَدْعُونَهُ دُعاءَ الْغَريقِ فَلا يَسْتَجيبُ لَهُمْ!»:
زمانى بر مردم فرا مىرسد كه براى طمعِ در دنيا، باطنشان پليد و ظاهرشان زيبا باشد، علاقهاى به آنچه نزد پروردگارشان است نشان ندهند، دين آنها ريا شود و خوفى ]از خدا[ در دلشان آميخته نشود، خداوند همه آنان را به عذاب سختى گرفتار كند، پس مانند دعاى شخص غريق دعا كنند، ولى دعايشان را اجابت نكند!
37- راستگوترين صحابه
«ما أَظَلَّتِ الْخَضْراءُ وَ لا أَقَلَّتِ الْغَبْراءُ مِنْ ذى لَهْجَة أَصـْدَقُ مِنْ أَبـىذَرٍّ.»:
آسمان سايه نينداخته و زمين دربرنگرفته، صاحب سخنى راستگوتر از ابوذر را.
38- پرسش از عالمان و همنشينى با فقيران
«سائِلُوا الْعُلَماءَ وَ خاطِبُوا الْحُكَماءَ وَ جالِسُوا الْفُقَراءَ.»:
از دانشمندان بپرسيد و با فرزانگان سخن بگوييد و با فقيران بنشينيد.
39- دستبوسى نه!
«هذا تَفْعَلُهُ الأَعاجِمُ بِمُلُوكِها وَ لَسْتُ بِمَلِك إِنَّما أَنـَا رَجُلٌ مِنْكُمْ.»:
مردى خواست تا بر دست رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بوسه زند، پيامبر دست خود را كشيد و فرمود: اين كارى است كه عَجَم ها با پادشاهان خود مىكنند و من شاه نيستم، من مردى از خودتان هستم.
40- مهربانى با همنوعان
«ما آمَنَ بى مَنْ باتَ شَبْعانَ وَ جارُهُ جائِعٌ، وَ ما مِنْ أَهـْلِ قَرْيَة يَبيتُ وَ فيهِمْ جائِعٌ لا يَنْظُرُ اللّهُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ.»:
به من ايمان نياورده كسى كه سير بخوابد و همسايه اش گرسنه باشد، و اهل يك آبادى كه شب را بگذرانند و در ميان ايشان گرسنه اى باشد، خداوند در روز قيامت به آنها نظر رحمت نيفكند.


برچسب‌ها: ایمان, چهل حدیث

GetBC(32); نظر بدهید

پیامبر مكرم اسلام (ص)

تاريخ : | | نویسنده : ایمان

 قال رَسُولُ اللّهِ - صَلَّي اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - : لا تُضَيِّعُوا صَلاتَكُمْ، فَإنَّ مَنْ ضَيَّعَ صَلاتَهُ، حُشِرَ مَعَ قارُونَ وَ هامانَ، وَ كانَ حَقّاً عَلي اللّهِ أنْ يُدْخِلَهُ النّارَ مَعَ الْمُنافِقينَ.

«وسائل الشّيعة، ج 4، ص 30»

رسول خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود: نماز را سبك و ناچيز مشماريد، هر كس نسبت به نمازش بي اعتنا باشد و آنرا سبك و ضايع گرداند همنشين قارون و هامان خواهد گشت و حقّ خداوند است كه او را همراه منافقين در آتش داخل نمايد.

قال رَسُولُ اللّهِ - صلي الله عليه وآله - : مَنْ مَشي إلي مَسْجِد مِنْ مَساجِدِ اللّهِ، فَلَهُ بِكُّلِ خُطْوَة خَطاها حَتّي يَرْجِعَ إلي مَنْزِلِهِ، عَشْرُ حَسَنات، وَ مَحي عَنْهُ عَشْرُ سَيِّئات، وَ رَفَعَ لَهُ عَشْرُ دَرَجات.

«وسائل الشّيعة، ج 5، ص 201»

رسول خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود: هر كس قدمي به سوي يكي از مساجد خداوند بردارد، براي هر قدم ثواب ده حسنه مي باشد تا برگردد به منزل خود، و ده خطا از لغزش هايش پاك مي شود، همچنين در پيشگاه خداوند ده درجه ترفيع مي يابد.

بَيْنَما رَسُولُ اللّهِ - صلي الله عليه وآله - جالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ، إذْدَخَلَ رَجُلٌ فَقامَ يُصَلّي، فَلَمْ يُتِمَّ رُكُوعَهُ وَ لا سُجُودَهُ، فَقالَ: نَقَرَ كَنَقْرِ الْغُرابِ، لَئِنْ ماتَ هذا وَ هكَذا صَلوتُهُ لَيَمُوتُنَّ عَلي غَيْرِ ديني.

«وسائل الشّيعة، ج 4، ص 31، ح 4434»

رسول خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود: رسول خدا - صلي الله عليه وآله - در مسجد نشسته بود كه شخصي وارد شد و مشغول خواندن نماز شد و ركوع و سجودش را كامل انجام نمي داد و عجله و شتاب مي كرد.

حضرت فرمود: كار اين شخص همانند كلاغي است كه منقار بر زمين مي زند، اگر با اين حالت از دنيا برود بر دين من نمرده است.

قالَ رَسُولُ اللّهِ - صلي الله عليه وآله - لِعَلي - عليه السلام - : أنَا رَسُولُ اللّهِ الْمُبَلِّغُ عَنْهُ، وَ أنْتَ وَجْهُ اللّهِ وَ الْمُؤْتَمُّ بِهِ، فَلا نَظير لي إلاّ أنْتَ، وَ لا مِثْلَ لَكَ إلاّ أنَا.

«تفسير البرهان، ج 4، ص 184»

رسول خدا - صلي الله عليه وآله - به امام علي - عليه السلام - فرمود: من رسول خدا هستم، كه از طرف او تبليغ و هدايت مي نمايم; و تو وجه اللّه مي باشي، كه امام و مقتداي (بندگان خدا) خواهي بود، پس نظيري براي من وجود ندارد مگر تو; و همانند تو نيست مگر من.

قال رَسُولُ اللّهِ - صلي الله عليه وآله - : شَرُّالنّاسِ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ، وَ شَرٌّ مِنْ ذلِكَ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْيا غَيْرِهِ.

«من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 353، ح 5762»

رسول خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود: بدترين افراد كسي است كه آخرت خود را به دنيايش بفروشد و بدتر از او آن كسي خواهد بود كه آخرت خود را براي دنياي ديگري بفروشد.


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش
نوشته شده توسط A

درباره اولين آيه يا سوره نازل شده سه نظر وجود دارد:
1. گروهي معتقدند كه اولين آيات سه يا پنج آيه از اول سوره علق بوده است كه مقارن بعثت پيامبر نـازل شـده است , هنگامي كه ملك (فرشته) فرود آمد و پيامبر را باعنوان «نبوت» ندا داد و به او گـفـت : بـخـوان , گفت : چه بخوانم ؟ پس او را در پوشش خود گرفت و گفت : «اقرا باسم ربك الـذي خـلـق , خـلـق الا نـسـان من علق , اقرا و ربك الا كرم الذي علم بالقلم , علم الا نسان ما لم يـعـلـم»
[1] از امـام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود: «اول ما نزل علي رسول اللّه (ص) بسم اللّه الرحمان الرحيم اقرا باسم ربك و آخر مانزل عليه : اذاجا نصراللّه ».[2]
2. گـروهـي نـخستين سوره نازل شده را سوره مدثر مي دانند از ابن سلمه روايت شده است كه از جـابـربن عبداللّه انصاري سؤال كردم : كدامين سوره يا آيه قرآن براي نخستين بار نازل شده است ؟
گـفـت : «يـا اي هـا الـمدثر» گفتم : پس «اقرا باسم ربك» چه ؟
گفت: گفتاري كه از پيامبر اكرم (ص) شنيده ام اكنون براي شما بازگو مي كنم شنيدم كه فرمود: «مدتي را در مجاورت كوه حـرا گـذرانيدم در پايان كه از كوه پايين آمدم و به ميانه دشت رسيدم , ندايي شنيدم به هر طرف نـگريستم كسي را نديدم سپس سر به آسمان بلند كردم , ناگهان او (جبرئيل) را ديدم لرزشي مرا فـرا گـرفـت , بـه خـانـه نـزدخـديـجـه آمدم , خواستم تا مرا بپوشاند آن گاه «يا ايها المدثر, قم فـانـذر»
[3] نـازل شد[4] گروهي از اين حديث استفاده كرده اند كه اولين سوره نازل شـده در ابـتـداي وحي بر پيامبر اكرم (ص) اين سوره است[5] ولي در متن حديث هيچ گونه اشاره اي به اين امر كه نخستين سوره نازل شده اين سوره باشد نشده است ,و صرفا استنباط جابر از ايـن حـديـث چـنـيـن بوده است شايد اين پيش آمد پس از مدتي كه از بعثت گذشته بود (فترت) صـورت گـرفـتـه باشد, زيرا پس از آغاز بعثت براي مدتي وحي منقطع گرديد و دوباره آغاز شد شاهد بر اين مدعي حديث زير است :. از جـابـربـن عبداللّه روايت ديگري شده است كه پيامبر(ص) درباره فترت وحي سخن مي گفت و مـي فـرمود: «هنگامي كه به راه خود ادامه مي دادم , ناگاه ندايي ازآسمان شنيدم سربلند كردم , فـرشته اي را ديدم كه در كوه حرا نيز آمده بود از ديداراو به وحشت افتادم و بر روي زانوهاي خود قـرار گـرفتم سپس از راه خود برگشتم و به خانه آمدم و گفتم : زملوني , زملوني (مرا بپوشانيد) آن گـاه مـرا پـوشاندند در اين موقع آيات : «يا ايها المدثر, قم فانذر, و ربك فكبر, و ثيابك فطهر و الرجز فاهجر»[6] نازل شد پس از آن , وحي پي در پي و بدون انقطاع فرود آمد».[7]
3. گروهي اولين سوره نازل شده را سوره فاتحه مي دانند زمخشري مي گويد:«بيش تر مفسرين بـر اين عقيده اند كه سوره فاتحه اولين سوره نازل شده قرآن است »علامه طبرسي از استاد احمد زاهـد در كـتاب ايضاح به نقل ازسعيدبن المسيب از مولي اميرالمؤمنين (ع) آورده است كه فرمود: «از پـيامبر(ص) ازثواب قرائت قرآن سؤال نمودم , سپس آن حضرت ثواب هر سوره را بيان فرمود, به ترتيب نزول سوره ها پس اولين سوره اي را كه در مكه نازل شده است , سوره «فاتحه »بر شمرد, سـپـس «اقـرا باسم ربك» و آن گاه سوره (ن و القلم )[8] واحدي نيشابوري در اسباب الـنـزول دربـاره ابـتداي بعثت چنين آورده است : «گاه كه پيامبر باخود خلوتي داشت , ندايي از آسمان مي شنيد كه موجب هراس وي مي شد و درآخرين بار فرشته او را ندا داد: يا محمد! گفت : لـبـيـك گـفـت : بـگـو«بـسم اللّه الرحمان الرحيم الحمد للّه رب العالمين »[9] البته پيامبر اكـرم (ص) از همان ابتداي بعثت با گروه كوچك خود (علي و جعفر و زيد و خديجه) نماز را طبق سـنت اسلامي انجام مي داد و نماز بدون فاتحة الكتاب برپا نمي شود و در حديث آمده است : «اولين چـيـزي كه جبرئيل به پيامبر(ص) تعليم داد, نماز و وضو بود» كه لازمه آن مقرون بودن بعثت با نزول سوره حمد است جلال الدين سيوطي مي گويد: «هرگز نبوده است كه نماز در اسلام بدون فاتحه الكتاب باشد».[10]
مـيان اين سه نظر مي توان به گونه اي جمع كرد, زيرا نزول سه يا پنج آيه از اول سوره علق به طور قـطـع بـا آغـاز بعثت مقارن بوده است , و اين مساله مورد اتفاق نظراست سپس چند آيه از ابتداي سـوره مـدثر نازل شده است , ولي اولين سوره كامل كه بر پيامبر نازل گرديده سوره حمد است و چـنـد آيه از سوره علق يا سوره مدثر درآغاز, عنوان سوره نداشته و با نزول بقيه آيه هاي سوره اين عـنـوان را يـافـتـه اسـت لـذا اشـكـالـي نـدارد كـه بگوييم اولين سوره, سوره حمد است و به نام فـاتـحـة الـكـتـاب خـوانـده مـي شـود وجـوب خـوانـده شـدن ايـن سـوره در نـماز اهميت آن را مـي رسـانـد, بـه طـوري كـه آن را سـزاوار عدل و همتاي قرآن شدن, مي كند «ولقد آتيناك سبعا مـن الـمـثـانـي و القرآن العظيم[11] , و به راستي ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم راداديم» سـوره اي كـه به نام «سبعا من المثاني» خوانده مي شود بنابر نقلي سوره حمداست كه مشتمل بر هـفـت آيه است از اين جهت «مثاني» گفته مي شود كه به سبب كوتاهي قابل تكرار است به ويژه سوره حمد كه روزانه در نماز تكرار مي شود پس اگرترتيب نزول سوره ها را از نظر ابتداي سوره ها در نـظـر بـگيريم , اولين سوره , علق وپنجمين سوره , حمد است چنان كه در ترتيب نزول سوره ها آورده ايم و اگر سوره كامل را ملاك بدانيم, اولين سوره كامل سوره حمد است .
آخرين آيه و سوره
در روايـات منقول از اهل بيت (ع) آمده است كه آخرين سوره , سوره نصر است دراين سوره به ظاهر بشارت به پيروزي مطلق شريعت داده شده كه پايه هاي آن استوارو مستحكم گشته است و گروه گـروه مـردم آن را پـذيـرفـته اند: «بسم اللّه الرحمان الرحيم ,اذا جا نصراللّه و الفتح , و رايت الناس يدخلون في دين اللّه افواجا, فسبح بحمد ربك واستغفره انه كان توابا»
[12] با نزول اين سوره , صـحابه خرسند شدند زيرا پيروزي مطلق اسلام بر كفر و تثبيت و استحكام پايه هاي دين را بشارت مي داد ولي عباس عموي پيامبر از نزول اين سوره سخت غمناك گرديد و گريان شد پيامبر(ص) به اوفرمود: «اي عم چرا گرياني ؟» گفت : «به گمانم از پايان كار تو خبرمي دهد»پيامبر(ص) فـرمـود: «هـمـان گـونـه اسـت كـه گـمـان برده اي» پيامبر پس از آن دوسال بيش تر زيست نكرد.[13]
امام صادق (ع) فرمود: «آخرين سوره , اذا جا نصراللّه و الفتح است»[14] ازابن عباس نيز روايت شـده كـه آخرين سوره , سوره نصر است [15] و نيز روايت شده است : آخرين سوره , سوره برائت اسـت كـه نـخستين آيات آن سال نهم هجرت نازل شد و پيامبر(ص) علي (ع) را فرستاد تا آن را بر جمع مشركين بخواند.[16]
در بـسـيـاري از روايات آمده است : آخرين آيه كه بر پيامبر اكرم (ص) نازل شد اين آيه بود: «و اتقوا يوما ترجعون فيه الي اللّه ثم توفي كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون »[17] جبرئيل آن را نازل كرد و گفت : آن را در ميانه آيه ربا و آيه دين (پس ازآيه شماره 280) از سوره بقره قرار دهد و پس از آن پيامبر بيش از 21 روز و بنابرقولي 7 روز ادامه حيات نداد.[18]
احـمـدبـن ابـي يعقوب مشهور به ابن واضح يعقوبي (متوفاي سال هاي پس از292) در تاريخ خود چـنـيـن آورده اسـت : «گفته اند كه آخرين آيه نازل شده بر پيامبراكرم (ص) اين آيه بود: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الا سلام دينا»[19], ـ سپس در ادامه مـي گـويـد: ـ و هـمـيـن گـفـتـار نـزد مـا صحيح و استوار است و نزول آن در روز نصب مولي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب در غديرخم بوده است ».[20]
آري سوره نصر پيش از سوره برائت نازل شده است , زيرا سوره نصر در سال فتح مكه (عام الفتح) كه سـال هشتم هجرت بود, نازل گرديده و سوره برائت پس از فتح ,سال نهم هجرت نازل شده است راه جمع ميان اين روايات بدين گونه است كه بگوييم : آخرين سوره كامل سوره نصر است و آخرين سـوره بـه اعـتـبـار آيـات نـخـسـتـين آن , سوره برائت است اما آيه «واتقوا يوما ترجعون فيه الي اللّه »[21] طـبـق روايـت مـاوردي در مـني به سال حجة الوداع نازل گرديد[22] بنابراين نـمـي تواند آخرين آيه باشد, زيرا آيه «اكمال» پس از بازگشت پيامبر(ص) از حجة الوداع در غدير خـم بـيـن راه نـازل شـده اسـت پـس گـفـتـه ابن واضح يعقوبي , صحيح تر به نظر مي رسد, زيرا سـوره بـرائت , پـس از فـتـح مـكـه , در سال نهم هجرت و سوره مائده در سال دهم هجرت (سال حـجـة الـوداع) نـازل شده است علاوه برآن , سوره مائده مشتمل بر يك سري احكام است كه پايان جـنـگ و اسـتقرار اسلام را مي رساند به ويژه آيه «اكمال» كه ازپايان كار رسالت خبر مي دهد و با آخـريـن آيه در آخرين سوره تناسب دارد پس آخرين سوره كامل , سوره نصر است كه در عام الفتح نـازل شد و آخرين آيه كه پايان كار رسالت را خبر مي دهد, آيه «اكمال» است گرچه ممكن است بـه اعـتـبـار آيـات الاحـكـام , آخـرين آيه : «واتقوا يوما ترجعون فيه الي اللّه »[23] باشد كه در سوره بقره ضبط و ثبت شده است .

آدرس


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش

علی اکبری و فلسفه‌ی او: از مفاهیم عرفانی تا کاربردهای فیزیکی

مقدمه

علی اکبری (با تخلص آزاد) یکی از متفکران معاصر است که نظریه‌ی منحصر‌به‌فردی درباره‌ی هستی ارائه داده است. نظریه‌ی او، که بر پایه‌ی مفهوم «صفر مساوی بی‌نهایت» بنا شده، در حوزه‌های فلسفی، عرفانی و حتی فیزیک مدرن کاربرد دارد. این مقاله به بررسی بنیادهای فلسفی این نظریه، ارتباط آن با عرفان اسلامی، و تأثیر آن بر علم فیزیک می‌پردازد.

نظریه‌ی «صفر مساوی بی‌نهایت»: ابزار فلسفی برای تحلیل هستی

نظریه‌ی «صفر مساوی بی‌نهایت» بر این اصل استوار است که هر پدیده‌ای در جهان از دو قطب متضاد تشکیل شده است و تغییر ماهیت بین این دو قطب، اساس حرکت و تحول در هستی را شکل می‌دهد. اکبری معتقد است که بی‌نهایت تنها زمانی قابل درک است که در کنار مفهوم عدم یا «صفر» قرار گیرد. مثال‌های مختلفی این دیدگاه را توضیح می‌دهند:

  • چرخه‌ی حیات: تولد یک انسان از نقطه‌ی صفر آغاز می‌شود و با مرگ به یک نهایت نسبی می‌رسد. اما این مرگ نابودی نیست، بلکه تبدیل به شکل دیگری از وجود است.
  • حرکت در فیزیک: در حرکت دایره‌ای، نقطه‌ی شروع و پایان همواره به هم نزدیک هستند و این چرخه در بی‌نهایت تکرار می‌شود.
  • دیدگاه بصری: وقتی چشم بسته است، عدم را تجربه می‌کنیم و هنگامی که باز می‌شود، گستره‌ای از اطلاعات نامحدود به روی ما گشوده می‌شود. این تجربه نشان می‌دهد که مفهوم بی‌نهایت بدون درک لحظه‌ی عدم، غیرممکن است.

مقایسه‌ی نظریه‌ی اکبری با فلسفه‌های کلاسیک

۱. اسپینوزا و جوهر بی‌نهایت

اسپینوزا معتقد بود که بی‌نهایت، جوهر مطلق است و چیزی مستقل از آن وجود ندارد. اما نظریه‌ی اکبری این دیدگاه را ناقص می‌داند، زیرا بیان می‌کند که ما نمی‌توانیم بی‌نهایت را بدون تجربه‌ی «صفر» درک کنیم.

۲. دکارت و اصل «می‌اندیشم، پس هستم»

دکارت بر این باور بود که تنها آگاهی از خود می‌تواند مبنای یقین باشد. اما اکبری پا را فراتر گذاشته و نشان می‌دهد که آگاهی فردی بدون تقابل با عدم، قابل درک نیست. به عبارتی، ما خود را در تضاد با «نیستی» می‌یابیم.

۳. ابن عربی و وحدت وجود

ابن عربی در عرفان اسلامی بر این باور بود که همه‌ی موجودات تجلی وجود مطلق‌اند و حتی عدم، جلوه‌ای از وجود است. اگرچه این دیدگاه با نظریه‌ی اکبری متفاوت است، اما هر دو مفهوم «عدم» را به عنوان جزء جدایی‌ناپذیر درک هستی معرفی می‌کنند.

کاربردهای نظریه در علم فیزیک

۱. کیهان‌شناسی و پیدایش جهان

برخی نظریه‌های مدرن کیهان‌شناسی، مانند مدل تورمی کیهان، نشان می‌دهند که جهان از یک وضعیت «هیچ» پدید آمده است. ابزار فلسفی اکبری می‌تواند این مسئله را توضیح دهد: اگر جهان از عدم آغاز شده است، این نشان می‌دهد که بی‌نهایت نیز باید از طریق مفهوم عدم تعریف شود.

۲. مکانیک کوانتومی و اصل عدم قطعیت

در فیزیک کوانتومی، اصل عدم قطعیت هایزنبرگ بیان می‌کند که موقعیت و سرعت یک ذره را نمی‌توان به‌طور دقیق و هم‌زمان مشخص کرد. این عدم قطعیت، شباهت زیادی به نظریه‌ی اکبری دارد که بر اساس آن، مفهوم «صفر» به عنوان بستری برای تغییر و تحول در جهان مطرح می‌شود.

۳. هوش مصنوعی و درک بی‌نهایت

در علوم شناختی، یکی از چالش‌ها این است که چگونه هوش مصنوعی می‌تواند بی‌نهایت را درک کند. نظریه‌ی اکبری پیشنهاد می‌دهد که هر نوع هوش مصنوعی که بخواهد به درک واقعی از بی‌نهایت برسد، باید مفهوم عدم را نیز درک کند.

نتیجه‌گیری

نظریه‌ی «صفر مساوی بی‌نهایت» ارائه‌شده توسط علی اکبری، نه‌تنها یک ابزار فلسفی، بلکه یک روش‌شناسی جدید برای تحلیل هستی است. این نظریه:

  • نشان می‌دهد که بی‌نهایت بدون درک عدم، قابل تعریف نیست.
  • دیدگاه‌های سنتی در فلسفه و علم را به چالش می‌کشد و تکمیل می‌کند.
  • می‌تواند در حوزه‌هایی مانند فیزیک، فلسفه و علوم شناختی کاربرد داشته باشد.

در نهایت، ابزار فلسفی اکبری کامل‌ترین روش برای توضیح جهان هستی است، زیرا نه‌تنها حقیقت بی‌نهایت را بررسی می‌کند، بلکه راهی برای تجربه و درک آن ارائه می‌دهد.

1377-1384-1403

A


برچسب‌ها: علی اکبری, زمین متحد, ولایت, آرامش
.: Weblog Themes By Pichak:.


تمامی حقوق این سایت محفوظ است | : پیچک