زمین متحد
همه عدالت را دوست دارند  United Earth
خوش آمدید | شهریور ۱۴۰۴ | 2025 - September | ربيع الاول ١۴۴۷ | هر كس با ديگران مشورت كرد، در عقل‌هاى آنان شريك شد. حضرت علی (ع) خداوند هیچ متکبر فخرفروشی رادوست ندارد.لقمان حکیم (قرآن)| اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج
نوشته شده توسط A

پادشاه سیاره بزرگ درسال بیست هزار شنی بر روی جایگاهی درخشان از الماس و دربرابر تمام صفحات نوری سخنرانی منحصربه فردی را که از یکصدسال قبل نوید داده بود آغازکرد من کرامت هفتم پادشاه کامل و عادل سیاره بزرگ درآغاز هزارمین سال میلادم به تمامی شما انسانهای خوب درود و سلامی شاهانه می فرستم. من به نمایندگی از نسلی که قبل از همه دینامیت راساخت و اتم را شناخت و از خط ستارگان گذشت باشما صحبت می کنم. ما پیشگامانی هستیم که توانستیم با تبدیل تهدیدها به فرصتها این سیاره را کنترل کنیم ما برای همگان آرامش و امنیت را سوغات آوردیم. تمامی شما مردمان سیاره از لحظه ی بوجود آمدن با دست به دست شدن دست یکدیگر را گرفتید و با خوشحالی و آرامش و صدالبته احساس آزادی زندگی کردید. همه میدانیم که معنای زندگی چیزی غیر از انتخاب نیست و صدالبته بهترین انتخاب کرامت و ارزشهای انسانی است  من از حکومت برشما خوشحال بودم اما احساس کردم که این کافی نیست چرا که هیچ نشاطی مانند محبت مردم نیست پس کوشیدم تا مرا دوست بدارید و پس از آنکه دوستدارم شدید بسیار خرسندشدم تا آنکه حدود صد و ده سال پیش برای اولین بار به این نتیجه رسیدم که اگر شما حقیقتی را بدانید و مرا دوست بدارید آنگاه من قلبا احساس رضایت و آرامش می کنم و آن حقیقت این است که شما هرگز حق انتخاب نداشتید مگر آنچه را که ما برای شما تدارک دیده بودیم و تمام اختیارات شما فقط حدودی مجازی بوده اند که از نظر ما فاقد کمترین مقامی از انتخاب بوده است و اکنون با یادآوری اینکه همیشه دوستدارشما بوده ام صبورانه منتظرم نظر و یا حتی سکوت شما رابشنوم. دراین هنگام چراغ (الف ب پ 25) ازطبقه مردم روشن شد و مردی بنام آندره خطاب به پادشاه گفت: ای شاه ما فکر می کنیم همیشه انتخاب کردیم بنابراین تنها برداشت ما از این سخنان یک شوخی بزرگ است. پادشاه باقاطعیتی بیشترگفت از نظرمن شما هرگز طعم شیرین انتخاب را درک نکرده اید و حتی هنوزهم انتخاب را نمی فهمید. آندره به پادشاه گفت: دراین صورت من شما را عادل نخواهم دانست ناگهان تمام صفحات نوری رنگارنگ شدند پادشاه پاسخ داد: از خداوند بزرگ طلب عفو و بخشایش می کنم و به عنوان یگانه پادشاه مقتدر و عادل سیاره به شما اجازه ای مخصوص برای داشتن مجوز ( آتش) می دهم تا اگر بر قضاوتی که دارید راسخ هستی بین من و خود یکنفر را به انرژی الهی تبدیل کنی! آندره دستش را روی کلید نوری گذاشت و چشمی در چشم پادشاه شد میلیاردها نفس در انتظار طپش بودند. ولی آندره پس از نفسی عمیق چشمانش را بست و با مکثی کوتاه گفت ترجیح می دهم که این مجوز را برای آرامشم نگاه دارم پادشاه سخاوتمندانه اجازه داد ولی هنوز چند لحظه نگذشته بود که ناگهان چراغ (س پ ب 54) از طبقه معتدل روشن شد و مردی بنام آلن به پادشاه گفت من به نمایندگی از عقلا و علما به داشتن مجوز آتش برای فردی که خودش را مستحق داشتن چنین مجوزی می داند اعتراض دارم و متواضعانه درخواست مجوز بازدارنده می کنم. پادشاه در حال تفکر بود که آندره چشم درچشم آلن به او گفت آیا تو با تنها انتخابی که من پس از صدها سال بدست آورده ام مخالفت می کنی؟ آلن پس از نگاهی به نمودار نوری خیلی سریع چراغش را خاموش کرد دراین لحظه تمامی صفحات نوری درخشان شدند و مردم با هیجان منتظر شنیدن صدای آندره شدند لحظه ای بعد آندره به مردم گفت من امروز دربرابر شما مجوز آتش را به عنوان دست آوردی بزرگ و تاریخی به موزه اتحاد می سپارم تا حق انتخابی را که همیشه داشته ایم باور کنیم و درآرامش به زندگی معنوی خود ادامه دهیم. ساعتی بعد (کرامت شاه) براساس پیشنویس طرحی رو به صفحات نوری گفت: بزودی تمامی امتیازات نوری با حداقل شرایط اساسی دارای مجوز رنگین کمان خواهندشد که این به معنای حق انتخاب وسیع  برای همگان است. سیاره غرق در نور و غوغاشد ... آندره در آیینه به پادشاه صبور نگاه کرد سپس به آرامی وارد صفحه نور شد.

a



برچسب‌ها: داستان کوتاه, انتخاب, زندگی معنوی, شاهکار
نوشته شده توسط A

صدها سال پیش درکلاس استادحسینی دانش آموزان درس قرآن یادمی گرفتند یک روز صبح استاد شادوبانشاط وارد کلاس شد و به کودکان گفت: امروز می خواهم به شما مژده ای دهم یکی از کودکان پرسید آقا مژده یعنی چه ؟ استاد گفت مژده نامی است برای بانوان، کودکان همه خندیدند.استاد گفت ولی من به شما مژده ای می دهم که مناسب سن و سال شما باشد و آن این است که امروز شیرخدا به این جا می آید ناگهان کودکان فریاد کشیدند و هریک به سویی که استادگفت: آرام باشید چراترسیدید؟ کودکی که از همه کوچکتربود گفت من از شیر می ترسم. استاد گفت نترسید من اینجا هستم و از شیرقوی ترم کودکی که از همه بزرگتر بود گفت من از خدا می ترسم. استاد پرسید:چرا؟ کودک گفت آخر من بارها پشت سر شما غیبت کرده ام خدا حتما برای من می آید استاد گفت نترس من از خدا هم قوی ترم. رنگ روی کودکان بازشد و آرام نشستند استاد نفسی تازه کرد و گفت مگر شما تا به حال نشنیده اید که شیرخدا لقب امیرالمومنین است شاید فراموش کرده اید! عزیزان من ایشان هم یک انسان است به مانند من و شما و پیامبر (ص) که البته ... دراین هنگام حضرت علی(ع) باتبسمی شیرین وارد کلاس شد و کودکان را به یک بازی آموزشی دعوت کرد و پس از مدتی گفتگو کلاس را ترک نمود استاد پس از رفتن امام (ع) ازکودکان پرسید بازی چگونه بود همه گفتند بسیارآموزنده بود استاد گفت: هرکه بیشتر آموخته از جایش بلند شود همه ایستادند استاد از نفراول پرسید آنچه درمجموع فهمیده ای بگو ، شاگردگفت:باید فرزندزمان باشیم قرآن را با معرفت و عاقلانه بخوانیم تا از قید و بندهایی که گاهی در فقرند و گاهی در ثروت آزاد باشیم ...


برچسب‌ها: داستان کوتاه, علی اکبری
نوشته شده توسط A

خبرنگارباالتهاب پرسید: چطور به این مرحله رسیدید؟ عیسی پاسخ داد: وقتی انسان مظلومانه برای سالهای سال توسط عزیزترین اطرافیانش از مادرفراموشکار و پدر کارمند تا خواهروبرادر بیچاره اش تحت انواع فشارهای پیل افکن نامحسوس و آشکار قرارگیرد و نداند که از که باید شاکی شود! آن وقت است که دچارانواع اضطرابهای مزمن و اندوه بارمی شود.خبرنگار: چرابایداطرافیان یک نابغه ی ریاضی در مقابل رشد و پیشرفتش مقاومت کنند؟ عیسی: اولا به خاطر ناآگاهی دوماطمع سوما اعتماد به دوستهای نادان و دشمنان دانا! خبرنگار: چرا آنها مدیون بیگانگان بودند؟ عیسی: برخی از اطرافیانم بدهکارفاشیستها بودند و برخی دیگر گرفتار صهیونیستها. آنها مانند یک قیچی بزرگ پروبال مرا می چیدندوافسرده نگاه می داشتند. خبرنگار: میدانیم که برادرشما جانبازجنگ بود اوکدام طرفی بود؟ عیسی نمی دانم! ولی حتی یک ثانیه هم در حق آن زنده یاد کوتاهی نکردم و اکنون وجدانم آسوده است که به روحش بدهکارنیستم.خبرنگار:خواسته شما برای مردم دنیا چه بود؟ عیسی: من دنبال آرامش برای خانواده بودم ولی کم کم فهمیدم آرامش بنی آدم به هم گره خورده است.خبرنگار: و حالا دراین لحظه ی آخر دراین چندقدمی دیارباقی چه آرزوئی داری؟ عیسی: از خدا می خواهم که اعتقادم به روزجزا و آخرت را بیش از گذشته محکم نگاه دارد تا امیدوارباشم که می توانم تمام عمرازدست رفته و کرامتم را در مسیر تکامل و تعالی الهی بازسازی کنم. خبرنگار: به عنوان یک شاهد سی ساله چه توصیه ای برای مردم دارید؟ عیسی: بروزباشندتا راستگو بمانند و تا آنجا که می توانند حجابها و کرامتهای انسانی را پاس بدارند و سعی کنند با پناه بردن به خداوند متعال اشتباهاتشان راجبران کنند ... دقایقی پس از مصاحبه صدای رگبارمسلسلها در فضاپیچید و در کنار پیکر آزادشده ی عیسی تنها نقشی از صلیبی خونین بردیوارسپید ایستاده بود... عیسی سراسیمه بیدارشد.و هفته ی بعد درمیان هزاران تن از سفیران و وزیران و هوادارانش که از سراسر زمین آمده بودند حاضرشد و با سخنرانی کوتاهی همه را به وجد آورد و در پایان مراسم  به سوالات خبرنگاران چنین پاسخ داد: من خوشحالم که توانستم نیمی از حقوقم را ثابت کنم و بیشتر از آن خوشحالم که نیمه ی دیگر حقوقم را شما نیکوخردان به عنوان بخشی از حقوق خودتان اثبات کردید. خبرنگاردیگری با هیجان پرسید: درباورشما عمیق ترین و دقیقترین مفهوم حقوق بشر چیست؟ عیسی گفت: (((آرامش))) خبرنگار: شما امروز با دریافت گرانبهاترین و ارزشمندترین جایزه (صلح ستاره) چه احساسی دارید؟ عیسی: خوشبختی. خبرنگار: آیا دراین لحظه ی باشکوه برای فرد یا اشخاصی پیامی اختصاصی دارید؟ عیسی: بله من از پدرپرتجربه و زحمتکش و خانواده ی همراه و صبورم واز تمامی بزرگان و برگزارکنندگان این مراسم زیبا تقدیر می کنم و از همین جا از نامزد مهربان و فداکارم که در ده سال گذشته تمام هستی اش را به پای من گذاشت صمیمانه تشکر و قدر دانی می کنم همینطور از مردم.مدیران و اساتید فرهیخته ای که با سعه صدر و حمایتهای رشد محور شان این روز پرافتخار را آفریدند سپاسگذاری می کنم. دقایقی بعد خبرنگار مشهور تلویزیون ANN در مقابل دوربین گفت همانطورکه ملاحظه می کنید عیسی با آزاد کردن هفت کبوترسپید آرامشی پر از نشاط را برای تمام انسانهای هزاره سوم آرزو کرد ...

a


برچسب‌ها: داستان کوتاه, آرزو, علی اکبری
نوشته شده توسط A

آرامش در اوج خودش انسان را بی قرار و آماده ی تحرک می کند و صدالبته حرکتی که از دل آرامشی طبیعی،کامل و سالم پدیدار می شود قطعا بهتر و حتما مفید خواهد بود بنابراین برای حل مسائل بهترین و اولین راه حل برقراری آرامش است ولی عزیز دل برادر هرگز آرامش را تجربه نکرد که اگرداشت آنگونه نمی بود درحال نوازشش صورتم را روی گونه هایش گذاشتم با تمام وجود می خواستم از او بپرسم چرااا؟ ولی می ترسیدم سوال کنم چرا که قادر نبودپاسخ دهد می خواستم بگم بی خیال من. برای فرزندوهمسرت زنده بمان آنقدر که بتوانی ببخشی و بخشیده شوی! اما انگار که نمی خواست! فکرم کارنمی کرد می خواستم مطمئن باشم که هنوز هم شهامتش را دارد می خواستم بگم باید به آرزوهای قشنگی که داشتی برسی اما همیشه آخر فریاد سکوت است. می خواستم بگم نوشتن برای من همانقدر سخت شده که تنفس و حرف زدن برای تو. اما با هر قطره اشکی که در گوشه چشمش می درخشید ترسان می شدم که مبادا ناامیدشده! خاطرات کودکیها را برایش یادآوری کردم ولی دیگر چاره ای نداشتم رنگ و روئی برایش نمانده بود به سختی یامولاعلی می گفت.من هم برایش از خداوندکمک می خواستم .کم کم باور کردم که نمی توانم باورکنم بابی قراری صبوری! کردم تا آرام چشمانش را بست ... 

a

 


برچسب‌ها: داستان کوتاه, سکوت, علی اکبری
نوشته شده توسط A

هرآنچه خداوند خلق کرده است حلال و مفید به حال آفرینش است لیکن تمام این حلالها ی خدا برای انسان حرام است مگرآنکه نام خدا را برآن جاری کند که این حق الله است. لیکن در باب حق الناس باید دید که آیا حلال خدا با جسم انسان سازگار است یا خیر. چرا که وجود بسیاری از پدیده ها در نظام وحدت معنا دارد. باید دید که آیا حلال خدا در تملک دیگری است یا خیر وقتی شما لقمه ای گران را بالا می برید وقتی حلال است که بدانید لقمه ی فرد دیگرنیست. بعد بدانید که گرسنه دیگری نیست.اگرانسان گرسنه ای باشد آن لقمه حرام است مگر مالیات یا سهم الناس آن پرداخته شود اگر حق مردم را پرداختیدولی بازهم لقمه از گلوی شما پائین نرفت سلامت عاطفی نبودید و راهنمای فطرت شما خوشحال نبود احتیاط برآن است که لقمه را درخلوت و یا جمعی که هم لقمه شما هستند مصرف کنید وگرنه این را بدانید که هرآنچه خداوند متعال در نظام وحدت آفریده است حلال.حقیقت و عادلانه است و تمامی قوانینی که برای فردیت انسان در کتاب خدا تعریف شده ضامن سلامت فکری و عاطفی آدمی در نسبتی معقول با جامعه است و تمام قوانینی که برای جمع و جامعه می باشد ضامن سلامت و رشد اجتماع است. دراین زمان یکی از حاضران از استاد پرسید: جناب استاد آیا شما به آنچه می گوئیدعمل می کنید؟ استاد: برای ماندگاری انسان و انسانیت در نظام الهی انشاالله سعی همه باید همین باشد لیکن عامل بودن شرایطی دارد ما هربارعمل کردیم یا عینکمان درآن جا ماند یا دستکشمان جاماند یا تیغ را گم کردیم! دانستن ارزش است لیکن مهارت نعمتی است که در گذر زمان از مکان بدست می آید.

a


برچسب‌ها: داستان کوتاه, نظام وحدت, علی اکبری
.: Weblog Themes By Pichak:.


تمامی حقوق این سایت محفوظ است | : پیچک